مصاحبه و گفتگو با حجة الاسلام شیخ علی غفاری
مصاحبه و گفتگو با حجة الاسلام شیخ علی غفاری
بررسی تحلیلی اوضاع شیعیان عراقی
و شیوه های گریز از جنگ
(مصاحبه ای با دوست عزیزم علی غفاری در مورد جنگ ایران و عراق)
مصاحبه گر: مصطفی سلیمانی
بیوگرافی
شیخ علی غفاری نجفی، فرزند نمایندۀ آیت الله العظمی سیستانی در نجف اشرف می باشد که سابقاً مسؤلیت اوقاف استان «دیالة» و حوزۀ علمیۀ «جامعة الامام الباقر علیه السلام» را به عهده داشته اند.
حجة الاسلام غفاری امروزه مسؤلیت مؤسسۀ «الهدی الثقاتیة الخیریة العالمیة» را به عهده دارد و عضو «رابطة علماء دیالة» می باشند.
@ در ابتدا دورنمایی کلی از اوضاع نابسامان زمان جنگ و وضعیت عراق در آن موقعیت را مقداری برایمان باز کنید.
مصاحبه گر: مصطفی سلیمانی| بیوگرافی | شیخ علی غفاری نجفی، فرزند نمایندۀ آیت الله العظمی سیستانی در نجف اشرف می باشد که سابقاً مسؤلیت اوقاف استان «دیالة» و حوزۀ علمیۀ «جامعة الامام الباقر علیه السلام» را به عهده داشته اند.
حجة الاسلام غفاری امروزه مسؤلیت مؤسسۀ «الهدی الثقاتیة الخیریة العالمیة» را به عهده دارد و عضو «رابطة علماء دیالة» می باشند. |
مسأله ای که در مورد «جنگ» برایم خیلی عجیب جلوه می داد، بیداری اکثریت مردم عراق بعد از سقوط صدام بود؛ به گونه ای که وقتی سوالاتی در مورد علل جنگ با مردم ایران، از مردم شهرهای مختلف عراق می پرسیدم، به جواب منطقی و مبرهنی نمی رسیدم. در طی سوالاتی که با آنها داشتم به آنها می گفتم چرا با مسلمانان ایران که شیعه و محبّ آل محمد علیهم السلام هستند و همانند شما به نماز ایستاده و اربعین را پیاده روی می کنند، به جنگ و کشتار پرداختید؟! آنها در جواب سوال من به فکر فرو رفته و با تأملاتی که داشتند، درصدد جواب تراشی بودند و آنهایی هم که منصف بودند با عنوان اینکه درست نمی دانیم، به سوالاتم مهر خاتمه می زدند.
اما با گذشت زمان متوجه این نکتۀ مهم شدم که صدام و اعوان و انصارش چنان در دل مردام عراق –خصوصاً شیعیان- رعب و وحشت انداخته بود که قوای عقلی و فکری را در تصمیم گیری ها از برخی گرفته بود و واقعاً عده ای از شیعیان هم در این میدان حضور داشتند ولی در دل خود هیچ اعتقادی به جنگ با شیعیان ایران نداشتند. اما از آنجایی که تهدیدات به خانوادۀ اشخاص سرایت می کرد، آنها را واقعاً در نحوۀ نگرش به این مسأله دچار مشکل کرده بود.
@ آیا در این زمینه می توانید مستند و حکایتی از واقعیت ها برایمان بازگو کنید؟
بله، اتفاقاً اگر حکایات واقعی به این مسأله ضمیمه شود برای خوانندگان این نشریه هم مستند می شود و هم متوجه می شوند که در این جنگ عده ای در کار انجام شده قرار گرفتند و همۀ مبارزین این میدان جزو مخالفین مسلمانان کشور ایران نبوده اند.
اما اگر اجازه دهید می خواهم به چند داستان واقعی که خودم این مطالب را از زبان گویندگان شنیده ام برایتان بازگو کنم.
شخصی بود به نام «غسّان باوی» او با وجود اینکه شیعه بود، فرماندۀ آموزش فدائیان صدام در جنگ ایران و عراق بود. از آنجایی که بنده سال 2004 مسؤل اوقاف شیعۀ شهرستان دیاله بودم، کاروان هایی را به مکۀ مکرمه می بردم که در یکی از این سفرها در یکی از کاروان ها این شخص حضور داشت. ایشان با توجه به اینکه تجربیات بالایی داشت، بعد از جنگ و سقوط صدام، مسؤلیت فرماندهی پلیس شهر «برقوبه» را به او واگذار کردند. با او در مسیر عرفات به سمت مزدلفه هم کلام شده و خواستار خاطره ای در زمان جنگ شدم. او خاطرۀ زیبایی را گفت که بیان آن در اینجا خالی از لطف نیست. ماجرا را از اینجا نقل کرد که در فضای جنگ روزی مسؤلیت ارسال یک کاروان مهمّات به منطقۀ مرزی ایران به من داده شد؛ البته قبل از اینکه به صورت کامل داستان را تعریف کند، به حالاتی از خود اشاره کرد و گفت: در آن زمان کسی از شیعه بودنم اطلاعی نداشت، و من هم در جیب خود عکسی از امیرالمومنین علیه السلام را گذاشته بودم و گاه گاهی در خفاء آن عکس را درآورده و می بوسیدم. بعد از اینکه این محموله به من واگذار شد، حسابی اذیت شدم و به عکس درون جیبم متوسل شده و با خود گفتم: یاعلی! این محموله قرار است چند شیعه را از بین ببرد؟! خودت عنایتی کن و از این مخمصه نجاتم بده. بالاخره این کاروان مهمات به راه افتاد و من هم با کلی عذاب وجدان قبل از وقوع ماجرا مواجه بودم که ناگهان یکی از نیروهای زیر دست به من گفت: خیلی خسته شدیم، مقداری استراحت بدهید. من هم پیشنهاد این شخص را پذیرفتم و روی یک پلی تمام کاروان را مستقر کردیم و خودمان هم به برای استراحت به زیر پل رفتیم تا از سایۀ آن استفاده کنیم که ناگهان با یک سری از پیاده نظام عراقی مواجه شدیم و بعدها متوجه شدیم که این پیاده نظام از طریق ایرانی ها شناسایی شده بوده و با ورود کاروان ما، برنامۀ ما هم افشاء شده بود که یکدفعه یک موشک به وسط مهمات برخورد کرد و دانه دانۀ مهمات منفجر شد و همۀ افراد به سرعت خود را از این مهلکه نجات می دادند و در آخر ذره ای از مهمات باقی نماند و همه از بین رفت؛ ومن هم با شناختی که از صدام داشتم، می دانستم که با اطلاع از این واقعه قطعاً زنده نخواهم ماند، لذا تا آخر عمر صدام فراری بودم... من هم اعتقادم این است که با یک معاملۀ کوچک با اهلبیت علیهم السلام ثمرات بزرگی را می شود دریافت کرد.
@ پیشنهاد شما برای آگاهی مردم ایران خصوصاً جوانان، از پشت پردۀ عراق برای تحلیل دقیق در این زمینه ها چیست؟
خدمت شما عرض کنم: به نظر من همانگونه که مجموعۀ روایت فتح که زیر نظر شهید مرتضی آوینی شروع به کار کرد و موفق هم بودند، امثال آنها هم در سمت عراق حضور پیدا کنند و از حالات و رفتار شیعیان عراقی که با اعتقاد بودند و مخالف جنگ بودند و نمی خواستند در مقابل امام خمینی رحمة الله علیه بایستند، مستند و فیلم درست کنند. به عنوان یک طلبۀ عراقی که اصلیتم عراقی است و در ایران مشغول به تحصیل و خدمت هستم حرفم این است که باید بدون تعصب به قوم، زبان و رنگ، نگرش ها و اعتقادات زیبا را مورد بررسی قرار داد.
گفتم اعتقادات زیبا و یاد خاطره ای از نوجوان عراقی که نامش «علی اسماعیل» بود و دلبسته و شیفتۀ پدر خود بود و به خاطر اینکه پدرش محفوظ باشد به جبهۀ عراق رفت. همانطور که می دانید و شنیده اید، صدام و یارانش برای اینکه جوانان و حتی نوجوانان را به سمت جنگ با ایران بفرستد، از حربۀ تهدید خانواده و والدین استفاده می کرد. این نوجوان هم به خاطر تهدیدات روانۀ جبهه شد، اما طی تصادفی از فرماندۀ خود تیری به پایش اصابت کرد و بالاخره به دست برادران ایرانی دستگیر شد و در زندان ایران بود و بعدها با برنامۀ خوبی که ایران داشت و اسرای عراقی را با اسرای ایرانی تبادل می کرد، به عراق بازگشت. طی دیداری که با او داشتم، به او گفتم این مدت زمانی که در ایران بودی خاطره ای و یا نکتۀ خاصی داری که برایمان جالب باشد؟
این نوجوان گفت: روزی در فضای زندان، طلبه ای به پیش من آمد و گفت که توبه کن! من ماندم که از چه باید توبه کنم؟! از اینکه مجبور به حفظ پدرم بودم باید توبه کنم؟!
هدفم از بیان این خاطرات این است که، ایجاد جوّ مسموم و تبلیغات منفی علیۀ ایران که توسط صدام صورت گرفته بود، واقعاً موقعیتی غیرمتعادل ایجاد کرده بود و در این موقعیت نامتعادل، قضاوت و راندن همه با یک چوب، به نظر کار اشتباهی است.
@ آیا دشمنان و توطئه گران در این موقعیت مسموم، برنامه ای علیۀ حضرت امام رحمة الله علیه در بین جوانان عراق داشتند؟ آیا شما هم در راستای معرفی جایگاه و شخصیت حضرت امام رحمة الله علیه نقشی داشته اید؟
سوال جالبی مطرح کردید که یاد یکی از برنامه های تابستانی که در شهر دیالۀ عراق داشتم افتادم. متأسفانه دشمنان با تبلیغات سوء و بیان نکات غلط که از روی دشمنی و کینه با حضرت امام رحمة الله علیه مطرح می کنند، درصدد کمرنگ کردن شخصیت نورانی حضرت امام رحمة الله علیه برآمده اند که حتی تا به امروز هم کشیده شده است؛ مثلاً در کلاس تابستانی در فضای معرفی اهلبیت علیهم السلام بودم و ظلم هایی که به ایشان می شد را داشتم تبیین می کردم. سوالی را از یک نوجوان 10 ساله به نام «سعد» پرسیدم و گفتم قاتل امام حسین علیه السلام کیست؟ متأسفانه با جوّ موجود و عدم اطلاع رسانی و آگاهی و بیکار ننشستن دشمنان، این نوجوان جوابی داد که از بیان آن در این گفتگو معذورم و به خود اجازه نمی دهم آن را دوباره به زبان بیاورم. البته باید عرض کنم پدر این نوجوان به دست صدام اعدام شده بود و به خاطر درد دلی که این نوجوان داشت و غرضی که دشمنان خمینی رحمة الله علیه در تبلیغات منفی داشتند، این سخن نامربوط را به زبان آورد.
@ آیا از طریق ایران برنامه یا طرحی برای رفع شبهات و آشنایی بیشتر این دو قوم شیعه پیشنهاد شده است که مورد استقبال مردم عراق شود؟
بله، طرحی از ناحیۀ ایران مطرح شد و به نظر بنده ایدۀ خوبی بود و آن این بود که تا می توانیم بین ایران و عراق رابطۀ خوب و نزدیک که همراه با محبت است ایجاد کنیم. اما از آنجایی که کار خیلی سطحی و مقطعی بود، نتیجۀ لازم بدست نیامد و جوابی در این راستا نگرفتیم.
برای اینکۀ رابطۀ ایران و عراق خوب و سالم باشد، نیاز است که تک تک افراد دو ملت به همدیگر محبت داشته باشند و با ذهنیت جنگ با هم روبرو نشوند؛ مثلاً باید برخورد ایرانی ها با عراقی های زائر و بالعکس صحیح و اسلامی باشد تا دشمنان از آب گل آلود ماهی نگیرند.
@ اگر اجازه بفرمایید به مسأله ای که امروزه در عراق به نوعی به عنوان دو قطب مخالف هم مطرح است بپردازیم. به نظر شما اختلافاتی که بین اهل تشیع و اهل تسنن مطرح است را چه کسانی طراحی می کنند؟
اگر بخواهم به صورت صریح و بدون هیچگونه مقدمه ای به این سوال پاسخ دهم، می گویم: این تشیع و تسننی که ما ساخته ایم، ناخودآگاه مشکل ایجاد کرده است. امروزه متأسفانه در عراق، تشیع در بعضی به معنای تذکرات خشک و برخورد های بی روح است که خود عامل مهمی در تفرقه بین این دو مکتب محسوب می شود. به صورت خلاصه باید بگویم که عامل اصلی در ایجاد تفرقه و بعضاً دشمنی بین این دو گروه، نگاه غلط به تشیع و تسنن است. با فضایی که در ست کرده ایم، کوچک ترین بهانه ها، موقعیتی برای اهانت و تفرقه است.
بگذارید نگاهی به گذشته بیندازم و تحلیل خود را نسبت به این واقعه برایتان بگویم. در گذشتۀ عراق مردم معنای شیعه و سنی را در زندگی و روابط خود دخالت نمی دادند و نمی دانستند که شیعه و سنی به چه معناست و به خاطر همین احساس اختلاف و نزاع نمی کردند.
در شهر «خالص» عراق، حسینیه ای به نام «علیبات» وجود دارد که این حسینیه را شیعه و سنی با هم ساخته اند. بانی آن شخصی به نام «شیخ عباس تُرجمان» بود که ایرانی الاصل و اصفهانی بود که در بین عراقی ها – به خاطر اشعار زیبایی که می سرود – جایگاه ویژه ای داشت و به نظر من شهریار عراقی ها بود.
خلاصه اینکه این شخص می آمد و اکثر بزرگان منطقه را جمع می کرد و بالاتفاق حسینیه می ساختند و در کنار هم نماز خوانده و کاری به عقاید هم در داشتن مهر یا دست به روی دست بودنِ همدیگر نداشتند و تا سال 2004 این برنامه ادامه داشت و اختلافی بیین این دو قوم مطرح نبود؛ تا اینکه بعد از سقوط صدام و تحریک بعضی از کشورهای مجاور مثل عربستان بر اینکه شما اهل تسنن هم باید صاحب حکومتی در عراق باشید و حکومت و قدرت عراق بعد از سقوط صدام نباید به دست تشیع بیفتد، جنگ و جدال آغاز شد.
هیچ کدام از دو گروه با همدیگر توافق نکردند و طمعی که دشمنان در این موقعیت برای کسب حکومت در دل اهل تسنن ایجاد کرده بود، باعث جدایی بیشتر شد؛ و این اختلاف به حدّی پیش رفت که این دو قشر خیلی به همدیگر بدبین شده و نسبت به رفتارها و گفتارها سوء ظن دارند. به گونه ای که اگر صدمه ای در یکی از دو قشر اتفاق بیفتد، سریعاً گروه مقابل متهم است و باید جوابگو باشد و حالت دیگری وجود ندارد. در این موقعیت هم انسان ای جاهل از همدیگر انتقام گرفته و با درست کردن گروهک ها و مسلح شدن ها، علیۀ هم بسیج می شدند. اما آنچه که کاملاً در این میان محسوس بود، حضور و نقش مؤثر آمریکایی ها و بعثی ها در تأمین مسایل مالی در اجرای اهداف خود بود؛ این خیلی قابل تأمل است که هم سنی و هم شیعه ناخواسته در دام شیاطین قرار گرفته و موقعیت های انسانی و رابطه ای را دارند از دست می دهند.
@ بدون شک در مسایل سیاسی-اجتماعی عراق از نقش و تأثیرگذاری آیت الله العظمی سیستانی نباید چشم پوشی کرد. نگاه ایشان را در این گونه مسائل اختلافی چگونه دیدید؟
آیت الله سیستانی حفظه الله تعالی که از دیدگاه بنده که خود را کوچکتر از آن می دانم که در مورد چنین شخصیتی نکته ای عرض کنم، ایشان یک رجل سیاست و آگاه به زمان خود است. در جلسه و دیداری که همراه با علمای اهل تسنن در حضور ایشان بودیم، جمله ای را بیان کردند که حکایت از افق دید و چشم انداز ایشان به مسایل است. ایشان گفتند: اگر کسی روبروی من بنشیند و مرا بکُشد و من لحظات آخر عمرم باشد و از من بپرسند که چه کسی شما را کشته است، هیچ گاه نخواهم گفت که سنی ها مرا کشته اند.
حضرت آیت الله بعد از گفتن این جمله با دست خود اشاره به شیعیان کرد و گفت: نگویید برادران اهل سنت! بلکه بگویید: «انفسنا السنة»!
@ آیا دشمنان از حضور و جایگاه اجتماعی ایشان در بین مردم عراق نمی ترسند؟ برنامه هایی که دشمنان برای مقابله با ایشان داشته اند چه بوده است؟
قطعاً برنامه هایی داشته اند که ما از برخی آگاه شده ایم، مثلاً آنها وقتی دیدند که این چنین شخصیتی اوضاع را آرام می کند و به همه آرامش می دهد و توصیه به صلح می کند؛ توطئه گرها – داخلی و خارجی – درصدد درست کردن مرجعیت در مقابل آیت الله سیستانی برآمدند و گروهی به نام «هیئت علماء مسلمین» به ریاست شخصی به نام شیخ حسن که وهابی است، تأسیس کردند تا در مقابل مرجعیت آیت الله سیستانی شخصیتی را از نگاه خود عَلَم کنند.
در این زمینه می خواهم اشاره به داستانی کنم که شنیدن آن خالی از لطف نیست. زمانی که مسؤل اوقاف در شهر دیالۀ عراق بودم، همراه پدرم که نمایندۀ آیت الله سیستانی در عراق بودند، سفری به کویت داشتیم. آنجا به صورت اتفاقی در رستورانی دیدیم که گروه هیئت علماء مسلمین بر سر میز ناهاری نشسته اند؛ من و پدرم با نگاهِ ایجاد وحدت و صمیمیت در کنار آنها نشستیم. بعضی از افراد از حضور ما بسیار ناراحت شدند و ناراحتی شان را با حرکات صورت و ابرو نشان دادند. اما ما با خوش رویی و ابراز محبت که ما همه عراقی هستیم، لبخندی را به صورت شیخ حسن ایجاد کردیم. شیخ حسن ابتداءً گفت: شما شیعیان با وجود مرجعیتی به نام سیستانی در استان دیاله از ما جلوترید! او خود را معرفی کرد و من هم خود را به او معرفی کردم و گفتم مسؤل اوقاف شهر دیاله هستم. او گفت من را می شناسد و نقدی به من کرد که تو طائفی هستی، یعنی تعصب به قومیت تشیع داری. گفتم: چطور؟ گفت: 50 کاروان داریم به مکه می رویم و شمت اولویت را بر تشیع گذاشته ای. من هم گفتم: این برنامه کاملاً با قرعه کشی بوده و مؤید حرفم 4 کاروان اول است که از اهل تسنن می باشند، ضمناً کاروان خودم آخرین می باشد.
خلاصه اینکه با شوخی و مزاح، ناهار را خوردیم و برای حساب کردن خرج و مخارج رستوران بلند شدیم و به سمت صندوق دار رفتیم. من خواستم آنها را حساب کنم تا همگی میهمان من باشند؛ اما او پرسید: چرا می خواهی حساب کنی؟ با شوخی گفتم: چون پول ما حلال تر است؛ زیرا ما هم خمس می دهیم و هم زکات، در حالی که شما فقط زکات می دهید. او بسیار خوشحال شد و گفت: آفرین تو بردی! در این برخورد بود که آشنائیت ما با همدیگر جرقه خورد.
اما دیدار دوم ما بر می گردد به سفر مدینه منوره که ایشان را در آنجا دیدم. من در حال رفتن به بقاع متبرکۀ بقیع بودم که ایشان از مسجدالنبی به هتل برای استراحت برمی گشت. بعد از سلام و احوال پرسی او از من پرسید: کجا می روی؟ گفتم: به زیارت ائمۀ بقیع علیهم السلام. گفت: اگر دست شما باشد کلّ بقیع را حسینیه می کنید. با لبخند گفتم: آری درست می گویی.
او با حال خاصی – در حالی که وهابی است - به من گفت: چه کسی حسین علیه السلام را دوست ندارد؟! دستش را فشردم و گفتم: بیا با هم به بقیع برویم و زیارت کردن من را ببین، اگر نقدی داشتی بگو. تا کنار درب بقیع رفتیم و دعای معروف زیارت اهل قبور را خواندم و سلامی به پیامبر و ائمۀ بقیع علیهم السلام دادم و کارم را تمام کردم تا برگردیم. او با استهزاء و کنایه به من گفت: از خاک بقیع بر نمی داری؟ من توضیح دادم که محبت ما به اهلبیت علیه السلام، در راستای محبت به خدای متعال است و بحث هایی در آنجا شد.
شیخ حسن هر وقت مباحث علمی مطرح می کرد یا تفرقه ای می انداخت، با شوخی و خنده جوابش را می دادم، حتی جایی بحث خیلی داغ شد و من با مزاح به او گفتم: شیخ حسن! یا تو شیعه شو یا من سنی. او هم از این مطلب من استقبال کرده و مرا همراهی کرد.
@ این دوستی و صمیمیت با ایشان، اثری هم در راستای اهدافی که دارید، داشت؟
رفاقت من و شیخ حسن تا آنجایی پیش رفت که مورد نقد و اعتراض علماء معتمد اهل سنت شدم! که این شیخ وهابی است و از کشور عربستان اموالی دریافت می کند و ترویج و تبلیغ قتل تشیع در استان دیاله را به عهده دارد، آنوقت شما اینقدر با ایشان صمیمی هستید!
اما من خود اعتقادی دارم که از مبانی دینی و اسلامی ما به شمار می رود و آن اینکه: تمام دین در محبت و خوش رفتاری خلاصه شده است. پیامبر خدا صلوات الله علیه در این زمینه می فرمایند: «الحبُّ اساسي» و یا «هل الدین الا الحب» و این محبت اگر بر روی شخص پیاده شود، قطعاً روزی جواب داده خواهد شد.
بنده روابطم را با شیخ حسن قطع نکرده و ابراز محبت داشتم و در ضمنِ دوستی ها، نکاتی یا دفع اتهاماتی نسبت به شیعیان داشتم. تا اینکه شیخ حسن در استان دیاله به تهمت ترویج قتل بوسیلۀ نیروهای مسلح دستگیر شد؛ من هم از این دستگیری ایشان مطلع شده و یک نفر را موظف کردم تا ماهانه مبلغی رابه خانوادۀ ایشان اختصاص دهد تا امورات زندگی خانوادۀ ایشان بگذرد؛ البته تأکید داشتم که شیخ حسن از این ماجرا بویی نبرد.
بعد از دو سال ایشان از زندان آزاد شد. او قبل از دیدار خانواده اش، به دنبال من می گشت و به من اطلاع دادند که شیخ حسن آزاد گشته و می خواهد شما را ببیند. با ایشان دیدار کردم و با ذوق و شوقی همدیگر را در آغوش گرفتیم و او این جمله ر ا بارها تکرار می کرد: «أسَّرتَنِي» یعنی تو مرا اسیر خودت کردی! من با خود احساس می کردم که شاید نگاه ایشان صرفاً تشکر از رسیدگی ما به اهل و عیال ایشان بود، لذا از کلامش گذر کردم، تا اینکه شنیدم ایشان امام جمعه و خطیب مسجد جامع «بعقوبه»[مرکز استان دیاله برای اهل تسنن] شده است. به عنوان جملۀ معترضه خدمتتان بگویم: او قبل از اینکه بازداشت شود، به راحتی فتوا به قتل تشیع می داد. با کنجکاوی یکی از دوستان اهل فضل خود را فرستادم تا اخباری از جلسۀ ایشان بیاورد و برایم بازگو کند.
این دوست من کل سخنرانی شیخ حسن را در یک جمله برایم تبیین کرد و گفت: گویا پدر شما دارند سخنرانی می کنند! کنایه از اینکه گویا یک عالم شیعی در بین شیعیان مشغول به سخنرانی است.
بله، هدفم از بیان این ماجرا، تأثیرگذاری محبت در اعتقاد و رفتار انسانهاست، حتی اگر آن شخصیت جایگاه ویژه و خاصی داشته باشد.
@ با تشکر از وقتی که به این نشریه اختصاص دادید، توصیه یا نکتۀ باقی مانده را می شنویم.
به عنوان برادر کوچک توصیه می کنم تا می توانید مردم را در هر رنگ و عقیده ای به همدیگر نزدیک تر کنید. به نظر من این کار بزرگترین خدمت و محبت به بشریت است. به قول امام موسی صدر که می گوید: به نقاط سفید افراد توجه کنیم، حتی اگر صد به یک باشد، مهم این است که از آن یک بهره برداری کنیم.
پیشنهاد نهایی که می توانم خدمتتان تقدیم دارم این است که: سعی کنید در مباحث و گفتگوهایتان به مقوله هایی همچون، اتحاد امت اسلام، اختلافات قومي و مذهبي، تلاش بيگانگان براي اختلاف ميان مسلمانان و دلايل سكوت حاكمان اسلامي در برابر اهانت به مقدسات اسلام را که از مهمترين مباحث تأثیرگذار است، بیشتر بپردازید.
من هم از شما بابت مصاحبه ای که انجام دادید، بسیار سپاسگذارم. امیدوارم این گونه بحث ها امتداد داشته باشد تا به نتایج دلخواه و آرمانی که اسلام دست رویش گذاشته است، برسیم.
(APPENDIX ITEM)