پست ثابت
سلام، خوش آمدید!
پروفایل:۱- سایت اندیشوران حوزه ۲- سایت بلاگفا
سلام، خوش آمدید!
پروفایل:۱- سایت اندیشوران حوزه ۲- سایت بلاگفا
برای همه ی ما پیش می آید که گاهی اوقات از کوره در برویم و عصبانی شویم. اما اگر جزو افرادی هستید که مدام خشمگین و عصبانی می شوید و زمین و زمان را به هم می دوزید بهتر است بدانید که همین عصبانیت مشکلات زیادی برای بدن به وجود می آورد، چون بین احساسات و عکس العمل های بدن ارتباط نزدیکی وجود دارد.
معمولا ریشه عصبی بودن ها اضطراب یا افسردگی است. افرادی که این دو حالت را تجربه می کنندبی حوضلگی زیاد دارند و به دلیل آستانه پایین تحمل خود زود عصبی می شوند. لذا اگر دچار این حالت ها هستید باید مورد درمان قرار بگیرید.
عصبانیت می تواند ناشی از عوامل درونی یا بیرونی باشد. شما می توانید از دست فرد مشخصی ، مثل یک همکار یا ازیک حا دثه ( ترافیک یا پرواز لغو شده ) عصبانی شوید. عصبانیت شما می تواند ناشی از نگرانی یا تفکر شما درمورد مسائل شخصی باشد مثل قد و قیافه خود و یا یادآوری حوادث و خاطرات تلخ وآسیب زا .
سعی کنید همواره آگاهی بالایی از خلق خود ایجاد کنید و خلق خود را مورد ارزیابی قرار دهید. وقتی عصبی هستید علت را جویا شوید و میزان تنش دهی علت را با میزان خلق خود بسنجید اگر این انطباق ناموزون است سعی کنید افکاری را که ناخودآگاه در ذهن شما به عصبیت منجر می شود را از بین ببرید و به سمت مسایلی حرکت کنید که حال شما را خوب می کند. مثلا فرض کنید اکنون عصبی هستید خوب فکر کنید و دلیل آن را پیدا کنید و سپس افکاری که این مساله در ذهن شما مرتبا تکرار می شوند را بشناسید و سپس از این افکار جلوگیری کنید و فعالیتی را انجام دهید که حال شما را خوب کند. به عبارتی در حال عصبی باقی نمانید.
عصبانیت یک احساس است و عصبی بودن یک شخصیت. یعنی اینکه هر فرد عصبانیای عصبی نیست و بر خلاف باور رایج این دو کلمه معنای یکسانی ندارند. هر کسی میتواند عصبانی شود و عصبانیت یک واکنش احساسی طبیعی نسبت به برخی محرکها است. اما زمانی که از فرد عصبی صحبت میکنیم در حقیقت از کسی حرف میزنیم که در زندگی خود از دوران جنینی آسیبهای جدی خورده است و امروز واکنشهای عصبی از خود نشان میدهد و در حقیقت عصبی بودن، خصوصیت او شده است.
از منظر مباحث هوش هیجانی، افراد عصبی پر از احساس شرم ناسالم هستند. آنها بهخاطر شرمی که درون خود دارند دست به پنهانکاریها، خودسانسوری، (در برخی موارد) قدرتطلبی، مهرطلبی و همچنین دست به کارهای بد میزنند. بسیاری از آنها از گذشته خود شرمسار هستند، از اینکه مورد بیمهری قرار گرفتهاند، از اینکه کافی نیستند (به گمان خود)، از اینکه ارزشمند نیستند، از اینکه وابسته هستند و... این افراد، همچنین، برخورد مناسب و صحیحی با احساسات خود، خصوصا احساس خشم، ندارند. آنها احساسات خود را معمولا یا انکار میکنند یا سرکوب یا از طرق ناسالم (پرخاشگری) تخلیه میکنند. بسیاری از افراد قدرتطلب، ثروتطلب و پرستیژطلب نیز افرادی عصبی هستند که خصوصیت عصبی آنها باعث شده تمایلات افراطی نسبت به قدرت، ثروت و مقام پیدا کنند. حتی محبت این افراد نیز عصبی است. نمونهای از این افراد، مهرطلبها هستند. مهرطلبها کسانی هستند که از روی نیاز درونی خود، باورهای ناسالم و ترسهایشان به دیگران محبت میکنند و در ازای محبت خود توجه، محبت و تایید دیگران را میخواهند. به عبارتی دیگر، آنها محبت و حس مفید بودن را میخواهند با گدایی از دیگران یا با باج دادن به آنها دریافت کنند.
همچنین، جالب است بدانید که برخی از این افراد به دیگران محبت میکنند تا از شر آنها در امان بمانند زیرا اساسا از دیگران هراس دارند. افراد عصبی غالبا افرادی مضطرب و نگران هستند. در این افراد خودفریبی نیز به علت فرار و انکار بسیاری از حالات و احساسات خود مشهود است. درون این افراد نفرتی از خود وجود دارد که غالبا از دو راه پنهان میشود: ۱- تظاهر به عشق به مردم و خوشبینی افراطی ۲-نسبت دادن نفرت به دیگران (یعنی یا من از آنها متنفر هستم یا آنها از من متنفر هستند). فرد عصبی یا تسلیم دیگران است یا سعی میکند که قدرت کسب کند. در هر صورت، هر دوی این واکنشها به خاطر ترس وی از آسیب دیدن از جانب دیگران است. البته حالت سومی هم وجود دارد که به عزلتطلبی مربوط میشود. یعنی جدایی عاطفی از دیگران را برمیگزیند، فاصله میگیرد و با عقاید به ظاهر روشنفکرانه خود و دیگران را مجاب میکند که بسیاری از مسائل در دنیا پوچ است و آنها هیچ اهمیتی برای خیلی از مسائل قائل نیستند. این واکنش نیز نوعی فرار از آسیبهای احتمالی است.
#مصطفی_سلیمانی
معجزه مگر غیر از این است؟! چشمانِ تو بسته باشد، من هم بغلت کنم یک عصر تابستان. حرف هایِ سختم را درِ گوشَت زمزمه کنم. همین قدر بی شیله پیله، همین قدر ساده و نزدیک، همین قدر حیرت انگیز... مثلِ میهمانی عزیز که ناخوانده و یکهویی، زنگِ درِ خانه را می زند. مثلِ آدمی که لبۀ پرتگاه، صندلی اش را باز کرده و با خوش خیالیِ آسوده دارد آفتاب می گیرد. مثلِ تو!
تویی که با آمدنت، زنگِ درِ خانۀ ما را به صدا در آوردی و باعث شدی خدا بی هوا یک تودهنی بزند به من که: «های پسر! فکر نکنی زندگی تمومه، حالا حالا گرفتارشی.» آری! زندگی با تو دوباره شروع شد. همه چیز دوباره تکرار شد. دوباره اجرایِ «و َ نَفَختُ فیه من روحی» ولاجرم استمرارِ زندگی:
«یعنی تکثیر سلولِ ناچیزی از جسم به پیکرِ روح، که نامش می شود فرزند.» فرزند یعنی خودِ تو که در شکمِ مادرت دوام نیاوردی و کنجکاو به دنیا بودی. تو هم مثلِ حوا، بی هوا دستت را بردی و سیبی چیدی و واردِ دنیا شدی! حالا باید دو چیز را بدانی: «یکی اینکه دنیایِ محدود، محلِ نزاعِ همیشگیِ آدم هاست با اطرافش. و دیگر اینکه دنیا کوچکتر از آن است که آدمی لنگِ آرزوهایش را در آن دراز کند...»
پس بیا و از همین ابتدا بی خیالِ حرفِ مردم شو! اورجینال باش. همه چیزت به سبکِ خودت باشد. به سبکِ خودت عاشق شو. به سبکِ خودت دوست بدار. اشتباهی نباش. دوستِ معتمدِ کسی باش و این را به هر رابطۀ دیگری ترجیح بده. کاری به قضاوتِ این و آن نداشته باش. حرفِ مردم حقیرتر از خیالِ توست، پس: «ببین، بشنو، بدو، بخور، بنواز، بساز، بنوش، لذت ببر و از همه مهم تر بخوان و بنویس! در دنیا هیچ تفریحی به اندازه کتاب خواندن و نوشتن لذّت بخش نیست. خواندن و نوشتن موجب می شود تا شیوۀ انسانیت را در پیش بگیری. اما اگر نخواهی و نخوانی یا خدایی نکرده پا رویِ فهمت بگذاری، یک لحظه چشمانت را باز می کنی و می بینی که از آدم ها و چیزها دشمن ساخته ای که به نامِ وطن، مذهب، قبیله، غیرت یا حتی عشق، عمری است با دشمنی که وجود ندارد جنگیده ای و جز بُهت و پشیمانی آهی در بساط نداری!»
این را هم بگویم که دنیا آنقدرها هم که گفتم ناراحت کننده نیست، به شرطی که «بلد» باشی. بلد باشی دوست داشته شوی. بلد باشی خودت را رها کنی. بلد بای همه چیزِ یک آدم شوی. بلد باشی که بگذاری عاشقت بشوند. با این همه این را آویزۀ گوشت کن که:
«دنیا به تو بدهکار نیست عزیزکم!»
و در آخر یک فضولی بکنم که:
مادرت خیلی دوست داشت دختر باشی، اما تقدیر خدا غیر از این بود. البته من هم برای جوریِ جنس و تجربۀ داشتنِ دختر بی میل نبودم، اما ته قلبم «الخیرُ فیما وَقع» بود.
حالا که دارم فکر می کنم حس می کنم جوانی دوباره به سراغم آمده، گرچه نمی دانم کجایِ کلافِ زندگی ام ایستاده ام...
اگر از کسی متنفر هستید بخوانید!
«وقتی در آیینه نگاه میکنی و میبینی که کم از کوه آتشفشان نداری، وقتی خشم درونت میغرد، آن هنگام که کینه در وجودت میتازد، وقتی که نفرت از چشمهایت زبانه میکشد، وقتی زبانت حرفهای نیشدار میزند و رفتارت عوض میشود، آن وقت همان زمانیست که باید دست به کار شوی.
تو باید کمی دورتر از خودت بایستی و نفرتت را از دور ببینی. باید بدانی چه شد که نفرت در وجودت شکل گرفت، باید بفهمی که جرقههای نفرت چه زمانی در وجودت قد راست کرد، باید بدانی که چرا نمیخواهی ببخشی و فراموش کنی.
وقتی تا این حد با خودت روراست شدی و نفرتت را صادقانه کالبدشکافی کردی، مطمئن باش نفرت نیز در وجودت از تب و تاب میافتد.»
واقعیت مسأله این است که بخشی از احساس نفرت ما هم به خاطر تداعیشدن خاطراتمان اتفاق میافتد؛ پس اگر با خودمان روراست باشیم و سیر به وجودآمدن نفرت را بررسی کنیم، بهتر میتوانیم بر رفتار و افکارمان کنترل داشته باشیم و به صورت افراطی از فرد یا شیء یا موضوعی خاص نفرت نداشته باشیم.
این را بگویم که بیرونکردن حس نفرت از وجود آدمها کار واقعا سختی است؛ چون معمولا ریشههای عمیق و دیرینه دارد. برای همین است که نمیتوان به از بینرفتن آن دل بست و تغییر رفتار را به زمان محوشدن نفرت موکول کرد.
در واقع، ما باید این احساس نفرت را کالبدشکافی کنیم و از خود بپرسیم نکند من رفتار فرد مقابل را با چیزهای دیگر اشتباه گرفتم یا چون او شبیه فلان فرد بود نسبت به او بیزار شدم. باز و بررسیکردن نفرت پیامدهای مثبتی دارد و سختی و آزاردهندگی نفرت، هم در درون ما و هم در افرادی که مورد نفرت ما واقع میشوند، کاهش مییابد و باعث میشود زهر این ماجرا تا حد زیادی گرفته شود.
راستی! یكی از مواردی كه در ارتباطات اجتماعی سبب كینه توزی و نفرت می شود، سرزنش های مداوم نسبت به افراد است و به همین جهت علی علیه السلام می فرماید:
«اِحتَمِل أَخاكَ عَلى ما فیهِ وَلاتُكثِرِ العِتابَ، فَإِنَّهُ یورِثُ الضَّغینَةَ؛ برادرت را با همان وضعى كه دارد تحمل كن و زیاد سرزنش نكن، زیرا این كار كینه مى آورد.»(تحف العقول، ص84)
مصطفی سلیمانی
دوران سیادت، اطاعت و وِزارت فرزند
(گذری بر مراحل سه گانه تربیت دینی فرزند)
نویسنده: مصطفی سلیمانی
اشاره:
انسان موجودی است که از تولد تا بی نهایت به سمت کمال مطلق سیر می کند. تحصیل اسباب و لوازم این کمال نیازمند پرورش قوا و استعدادهای او در طول حیات و در گرو دانش و بینش کافی متولیان امر تعلیم و تربیت از قوا و ساحت ابدی انسان و نحوۀ آماده سازی او برای یک زندگی همیشگی است. بحران های فکری، اخلاقی؛ جنگ، جنایت و فساد و نیز ظلمی که امروزه انسان بر نفس خود و خدا و جامعه و طبیعت روا می دارد همگی از تربیت ناقص و بیمار او حکایت می کند.
راه چیست؟ و چاره کدام است؟
دین اسلام که تعالیم آسمانی اش بر فطرت پاک آدمی تکیه دارد، چاره کار را در تربیت فطری و پرورش ظرفیت نامحدود انسان که منبعث از نفخۀ الهی نهفته در وجود اوست می بیند و راه علاج تمامی ناهنجاریها را در تربیت دینی و اسلامی او پیشنهاد می کند.
درآمدی بر مراحل سه گانه تربیت فرزند:
فرزند از ابتدای تولد تا 21 سالگی، یعنی هنگامی که به لحاظ تربیتی از محیط خانواده دور می شود و از نظر رشد جسمی و اخلاقی ـ تربیتی به بلوغ نسبی می رسد، مراحل به هم پیوسته رشد و تربیت را پشت سر می گذارد. بر اساس تغییرات روحی، جسمی و عقلی که در انسان رخ می دهد، سه دوره تربیتی برای او نیاز است که پرورش وی نیز باید با شناخت ویژگی های هر دوره صورت پذیرد.
از دیدگاه دین، کودک تا هفت سال اول زندگی سید و سرور است و تعبیر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله هم از این مرحله تربیتی «سیادت کودک» است. هفت سال دوم، سن تعلیم پذیری، اطاعت و فرمان برداری است و هفت سال سوم، سن نظرخواهی و مشورت.
پیامبر فرمود: «الوَلَدُ سَیدٌ سَبعَ سِنینَ وَ عَبدٌ سَبعَ سِنینَ وَ وَزیرٌ سَبعَ سِنینَ. فَإن رَضیتَ خَلائِقَهُ لإحدی وَ عِشرینَ وَ إِلاّ فَاضرِبْ عَلی جَنبِهِ فَقَد أعذَرتَ إلی اللَّهِ تَعالی»[بحار الانوار، ج101، ص95، ح42] فرزند، هفت سال مولی، هفت سال بنده، و هفت سال وزیر است. پس اگر در سال بیست و یکم روحیات او مورد رضایت تو بود، شکر خدای نما و الاّ واگذار، که در پیشگاه خدا معذوری.
1- دوران سیادت: [از تولد تا هفت سالگی]
دوران شکل گیری شخصیت کودک:
این دوره که سن خوشی و بازی کودک است، از زمان تولد شروع می شود. فرزند در اوان کودکی هنوز دنیای خود را نمی شناسد و به طور کامل با آن در ارتباط نیست. او نمی تواند کارهای شخصی خود را انجام دهد و از این جهت به سن رفع نیازها هم تعبیر می شود. روان شناسان به دوره (تولد تا 2 سالگی)، سن حسی ـ حرکتی می گویند. از دو سالگی جست وخیز کودک اوج می گیرد و تمایل او به بازی ها بیشتر می شود. او در این سن، از تمرکز طولانی در مسائل گریزان است و فوق العاده به دنبال تنوع طلبی و آزادی خواهی است. از دو تا سه سالگی، ارتباط کامل تری با محیط پیرامون خود پیدا می کند و کم کم قدرت تشخیص در او نمایان می شود، ولی همچنان از تصمیم گیری عاجز و به والدین متکی است.
اهمیت تربیت در سن سیادت، به این علت است که شخصیت فرد در 5 سال اول زندگی شکل می گیرد. گزل روان شناس مشهور می گوید: «کودک در 5 و 6 سالگی، نسخه کوچکی از جوانی است که بعدها خواهد شد». به عقیده آلپورت روان شناسان معروف:
در حدود چهار ماهگی رشد و تقویت یادگیری کودک به حدی رسیده است که می تواند عادت سازشی و صفات اکتسابی داشته باشد. ارتباطش با محیط بیشتر می شود، تفاوت های کم و بیش تدریجی در الگوی شخصیت او پدید می آید و صفات تازه ای کسب می کند. هر چه سن کمتر باشد، اثر عوامل محیطی در ذهن پا برجاتر و استوارتر است.
ناگفته نماند، آزادی کودک در هفت سال اول زندگی به معنی رها کردن او، دادن اجازه انجام اعمال مخاطره آمیز یا خلاف ادب و بی تفاوتی نسبت به رفتارهای نادرست نسیت، بلکه یعنی نباید او را تحت فشار قرار داد یا کاری را که از توانش خارج است، به او سپرد. باید با ساماندهی اموری که می تواند انجام دهد، آزادی او را با کنترل منطقی همراه ساخت.
- اهمیت تربیت در كودكى:
سال هاى نخستینِ عمر مناسب ترین موقعیت براى تربیت است، زیرا فطرت دست نخورده و زمینه پذیرش كاملا مساعد است. در این مرحله مسئولیت تربیت و مراقبت هاى رفتارى، بیش از هركس برعهده پدر و مادر است. قرآن كریم با اشاره به این مطلب مى فرماید: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا اَنْفُسَكُمْ وَ اَهْلِیكُم ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ...»[تحریم 6] كه در روایات به امر و نهى تفسیر شده است و اولیا باید اهل و فرزندان خود را از آن چه سرانجامش آتش دوزخ است حفظ و حراست كنند و در تعلیم و تربیت آنان بكوشند و معلم و مربى صالح برگزینند. امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید: بهترین میراث پدران براى فرزندانشان ادب است: «خَیْرُ ما وَرَّثَ الآباءُ الاْبْناءَ الاْدَبُ»[تصنیف غررالحكم، ص 407] امام حسین علیه السلام یكى از كودكان خود را نزد معلم فرستاد، همین كه كودك «سوره حمد» را فراگرفت و آن را نزد پدر خواند، امام علیه السلام به عنوان تشویق از معلم جوائز گران بهایى به وى داده و فرمودند: در برابر آن چه معلم به فرزند من آموخته، كارى درخور انجام نداده ام.
- پرورش فطرت ایمانى و اخلاقى كودكان:
در این مرحله، پرورش فطرت ایمانى و اخلاقى، از اهمیت بسیارى برخوردار است. زیرا بساطت، سادگى و عصمت كودكانه با زمینه فطرى كه دارد، در سازندگى آتیه او نقش حساسى ایفا مى كند. امام صادق علیه السلام مى فرماید: حضرت موسى علیه السلام در مناجات با پروردگار عرض كرد: بهترین اعمال كدام است؟ خداوند خطاب فرمود: «محبت به كودكان، زیرا آنان بر فطرت توحید آفریده شده اند»[بحارالانوار، ج 104، ص 97] در اسلام براى دوران كودكى و نوجوانى و قبل از بلوغ به عبادات تمرینى توصیه شده است تا كودكان با آداب و شرایع و اخلاق و تعهدپذیرى آشنا گردند و در مرحله تكلیف دچار مشكل نباشند. امام صادق علیه السلام فرمود:«اِنّا نَأمُرُ صِبیانَنا بِالصَّلوة اِذا كانُوا بَنِى خَمْسَ سِنینَ فَمُرُوا صِبْیانَكُم بِالصَّلوةِ اِذا كانُوا أبْناءَ سَبْعَ سِنینَ»[سنن النبى، ص 157] ما فرزندانمان را در پنج سالگى به نماز وامى داریم، اما شما در هفت سالگى آن ها را امر به نماز كنید. و نیز فرمود: «پیش از آن كه منحرفین به سراغ فرزندان شما بیایند، حدیث ما را براى آنان باز گویید: «بادِرُوا اَحْداثَكُم بِالْحَدِیثِ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَكُمْ اِلَیْهِم المُرْجِئَةُ»[وسائل الشیعه، ج 15، ص 196] پرورش فطرت توحیدى، از دید فلاسفه و دانشمندان نیز پوشیده نمانده است. دكتر كارل در این باره مى نویسد: «براى كودكان سخن از الهیات گفتن بى فایده است ولى بایستى بر وفق اندرز كانت از آغاز زندگى، خداوند را چون پدرى مهربان، توانا و نامریى به ایشان معرفى كرد كه مشمول عنایات او هستند و مى توانند با نیایش به سوى او رو كنند. واقع ترین طریقه ستایش خداوندى تمكین از اراده اوست و اراده خداوندى بر این جارى است كه زندگى كودك نیز چون بالغ مشى صحیح داشته باشد»[راه و رسم زندگى، ص 169]
- اطاعت و فرمانبرداری فرزند:
کودک در سنین قبل از 7 سالگی فطرتاً خود را آقای دیگران میبیند. از این رو امر و نهی مستقیم و درخواست صریح و یا همراه با تهدید در او کارگر نیست. طبیعت کودک در چنین سالهایی اقتضا میکند که در مقابل خواستة بزرگترِ خود نافرمانی کند و خود را در این نافرمانی و سرپیچی محقّ انگارد، یا به تعبیر صحیحتر، برای دیگران حقّ امر و نهی قائل نباشد و همیشه خود را نسبت به دیگران برتر و بزرگتر احساس کند. لذا انتظار تبعیت و حرفشنوی از کودکان زیر هفت سال بیهوده است. پدران و مادران چنانچه انجام یا ترک عملی را از کودک، لازم میبینند باید خود را در مقام بندة او قرار دهند و آن چنان که عبدی از مولای خود تقاضا و خواهش میکند با زبان ملایم و از موضع پایین در مقابلش به تمنّا نشینند، و او را به انجام خواستة خود راضی نمایند. سیادت کودک که در این روایت شریف مذکور است با روحیة اطاعت و حرفشنوی سازگار نیست، کمال کودک در آن است که تحت اطاعت دیگران قرار نگیرد و امر و نهی دیگران را تحمّل نکند. به همین نحو، چنانچه اولیا به قصد آزمایش یا آموزش از کودک سؤالی میپرسند و یا او را در معرض مشاوره قرار میدهند باید لحن بیان سؤال را به گونة سؤال عبد از مولی، تنظیم نمایند تا کودک، متوجه مقصود اصلی او نباشد و همیشه احساس شخصیت و بزرگمنشی کرده، و دیگران را به خود محتاج بیند.
- پاسخ به درخواست فرزند:
از آنچه در بند اوّل ذکر شد نحوة برخورد مربّی در قبال در خواستهای فرزند مشخص میگردد، کودکی که در دوران سیادت به سر میبرد، خود را مستحق هر گونه درخواستی از دیگران میبیند، دیگران نیز موظّفند طوق بندگی و اطاعت او را گردن نهند و آنچه او میطلبد، برآورده سازند و خود را در منزلة عبد فرمانبردار او قرار دهند.
«سید» از زیر دست خود انتظار آن دارد که بیچون و چرا اوامرش را امتثال نماید و حقّ آن دارد که در مقابل نافرمانی بردگان، بر آشوبد و سرسختی نماید. از این جهت تقاضاهای کودک، گرچه به واقع خیر و صلاح او در آن نباشد هیچگاه غیرمنطقی و نامقبول نخواهد بود، و اصرار او بر تأمین مراد خویش، مقتضای اعمال سیادت و بزرگی است.
در مواردی که در خواستهای کودک از نظر ولی او قابل اجابت و منطقی نیست، اظهارِ مخالفت مستقیم و سرکوبِ صریح تمایلاتِ کودک نه تنها راه خوبی برای تعدیل او نیست، که آثار منفی بیشماری در شاکلة شخصیتی او بر جای میگذارد، کودکی که جایگاه خویش را در مقابل پدر و مادر و بزرگترها، جایگاه مولی نسبت به بنده میدیده، با نافرمانی بندگان مواجه میشود و چون قدرت اعمال اختیار و استیفای حقوق خویش را ندارد، احساس ناامنی و آشفتگی عاطفی مینماید و دچار تعارض میشود، از یک سو فطرتاً خود را صاحب اختیار و واجب الاطاعة میداند و از سوی دیگر با نافرمانی و عصیان اوامرش روبرو میگردد. لذا لازم است پدران و مادران از ابتدا، زمینة تقاضاهای نامطلوب را فراهم نکنند و مقتضی اینگونه در خواستها را پیشاپیش از بین برند، نه آنکه پس از تقاضا، در مسیر خواسته او مانع قرار دهند. چنانچه کودک در شرایط خاصی، درخواست ناموجّهی نمود، هیچگاه نباید با برخورد عتابآلود و خشونتآمیز با او مواجه گردید، بلکه با توجّه دادن او به سوی اشیاء دیگر او را نسبت به خواستهاش غافل نمود و صرفنظر داد.
- نظارت و کنترل فرزند:
کودک در هفت سال اوّلِ زندگی، تاج سیادت به سر دارد. لذا دیگران در برخورد با وی باید خود را به صورت بندة فرمانبردار و تحت اختیار او تصور نمایند. کودکی که خود را نسبت به دیگران تامّالاختیار و واجبالاطاعه میبیند، خود را در انجام هر عملی محق دانسته و دیگران را شایستة اظهار نظر و دخالت نمیپندارد و انتظار ندارد که در مقابل تک تک اعمال و رفتار خود، در مقابل دیگران بازخواست شده و پاسخگو باشد. لذا برخوردهای دیگران باید چنان تنظیم شود که کودک، خود را کاملاً آزاد تصوّر نموده و قدرت برتری، ما فوق خود احساس نکند. نظارت اولیا به کودک در چنین شرایطی، باید به صورت نظارت عبد بر مولی طراحی شود، یعنی چنین وانمود شود که از دیدن اعمال و رفتار او اراده کارآموزی شده و یا قصد تحسین و تشویق داریم3. اگر کودک، خود اجازه نظارت به اولیا ندهد و یا از ورود آنها منع نماید، امر او مطاع و لازم الاجرا است و باید از شیوههای غیرمستقیم دیگر استفاده شود و به هر حال ملاک اصلی، در برخورد با کودک آن است که کودک خود را تحت کنترل و زیر ذرّه بین احساس نکند و محدود نبیند.
- آزادی و محدودیت:
کودک در هفت سال ابتدای عمر خود نیازمند آزادی و اختیارات کامل است. برخورد اولیا با کودک باید به گونهای باشد که کودک خود را در انجام هر عملی آزاد ببیند و احساس محدودیتی ننماید. کودک به مقتضای مقام سیادت و مهتری خود، زمینهای وسیع میطلبد تا هرگونه که خود میخواهد در آن به جولان بپردازد و در آن هیچگونه مانع و مزاحمی نداشته باشد، پیدایش چنین زمینهای حقّ کودک است، و کمال کودک در آن است که از ایجاد محدودیت توسط دیگران آشفته گردد و با داد و فریاد و تظلّم، حق خود را بستاند و هیچگونه اعمال فشار و تقیدی را برنتابد.
- تنبیه و تشویق:
کودک در دوران سیادت، خود را برتر و سید دیگران میپندارد و دیگران نیز وظیفه دارند که مقتضای سیادت را رعایت نموده و مطابق آن با کودک برخورد نمایند و خود را بنده مطیع او قلمداد کنند. ناگفته پیداست که تنبیه کودک در این دوران، جسارت به مقام سید و تخطی از وظایف بندگی است و تجربه ثابت نموده که نتیجهای جز لجبازی و ایجاد عقدههای روانی در کودک ندارد. امّا تشویق کودک به خاطر اعمال شایستهای که انجام میدهد با مقام سیادت او منافات ندارد و به گواهی تجربه، او را در انجام کارهای نیک و استمرار آن بر میانگیزاند.
2- دوران تأدیب و آموزش: [از 7 تا 14 سالگی]
دوران فراگیری تربیت:
در این دوره تغییرات محسوسی در تن و روان کودک پدید می آید. جسم او نسبتا قوی تر، ذهنش رشد یافته تر و فهمش بیشتر می شود. رابطه اجتماعی وی با مادر کمتر می شود و شور و علاقه خاصی برای ارتباط با دیگر کودکان نشان می دهد، تا جایی که پس از پذیرش از سوی هم سالان و افراد گروه به آرامش می رسد. کودکان در این سن و سال تا حدودی خوبی ها و بدی ها را درک می کنند، ولی از آن جا که هنوز به رشد کافی عقلانی برای تشخیص مصلحت خود نرسیده اند، نیازمند آگاهی و تربیت مستقیم هستند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله هفت سال دوم را سن پیروی و فرمان برداری می داند و امام جعفر صادق علیه السلام سفارش می کند: «فرزند خود را در هفت سال دوم با آداب و روش های مفید و لازم تربیت کنید».
در این دوران نباید به کودک آزادی کامل داد و از اشتباهات و خلاف هایش چشم پوشید، شایسته است او را از بی ادبی های احتمالی نیز باز داشت، به نظم و انضباط عادت داد، با برنامه ریزی درست او را از بی توجهی به لحظه ها و بیهوده گذرانی دور کرد. به یقین، اگر کودک دوران سیادت را به طور طبیعی و در محیطی مناسب و اطمینان بخش سپری کرده باشد، در دوران تأدیب دارای نوعی تعادل روانی خواهد بود و برای اطاعت پذیری و حرف شنوی از والدین مقاومت به خرج نمی دهد.
- اطاعت و فرمانبرداری فرزند:
کودک بر اثر تحوّل روحی که در دوران انتقال از کودکی در وجودش رخ میدهد، در هفت سال دوّم زندگی، خود را بنده و زیردست دیگران و در مقام اطاعت و فرمانبرداری احساس میکند. نو نهال 7 تا 14 ساله، پذیرای هر گونه امر و نهی و فرمان و حکمی از ناحیه بزرگترها میباشد و کمال او در اطاعت و فرمانبرداری و اجرای بیچون وچرای اوامر آنها است. این شرایط روحی جدید، زمینه را برای تربیت مستقیم و صریح او آماده نموده و نظارت مربیان را در تعلیم و تأدیب مستقیم او میطلبد. لذا بر اولیا لازم است چنانچه مطلب مهم و سرنوشتسازی را برای فرزند خود تدارک دیده و قصد درخواست از او را دارند، مقدّمات عقلی و توجیه منطقی آن را در اختیار او قرار ندهند و رأی خویش را در معرض مشاوره، چون و چرا و نقد او نگذارند و صریح و قاطع امر خود را صادر نمایند. زیرا کودک در چنین شرایطی قابلیت فهم کامل استدلال را نداشته و با مناقشات سطحی زمینه را برای فرار از انقیاد و اطاعت فراهم میآورد.
- پاسخ به درخواست فرزند:
با تغییرات روحی و روانی که پس از گذار از مرحلة کودکی در وجود کودک پدید میآید، در مرحله دوّم زندگی، نونهالان باید از در خواست صریح خواستههای خود دست کشند و نحوة مطالبه آنها از اولیایشان متناسب با شأن عبودیت آنها باشد. لذا گستاخی و جسارت و امر و نهی مستقیم فرزند به پدر و مادر در چنین ایامی به هیچ وجه، موجّه نیست و چنانچه درخواست فرزند ـ هر چند به لحن مناسب ادا شود ـ در مسیر تربیت او و به صلاح او نباشد، لازم است صریح، مستقیم و بدون تعارف نفی شود. شخصیتی که خود را در رتبة عبد نسبت به مولایش مییابد، یقیناً پذیرش مقابلة صریح با درخواستهایش را دارد و همیشه مولای خود را صاحب اختیار و مدیر مبسوط الید امور خود میشمارد. لذا ضربة روحی قابل توجهی از این برخورد نمیبیند.
- نظارت و کنترل فرزند:
پس از هفت سالگی، تحوّل درونی کودک او را به مقام عبودیت تنزّل میدهد یعنی از این پس، او دیگران را نسبت به خود مولی، و سزاوار امر و نهی و نظارت میبیند. از این رو، برخوردهای اولیا نیز باید از مقام ولایت و به عنوان مولی طرّاحی شود. همانگونه که مولی حق کنترل رفتار عبد خود را دارد، اولیا نیز مستقیم و بدون هیچ دغدغهای میتوانند بر اعمال و رفتار نونهالان کنترل داشته و آنها را بازخواست نمایند. «عبد» قابلیت نظارت مستقیم را دارا است و خود را زیر دست اولیا تصور میکند، از اینکه متوجه شود مولای او برای سر درآوردن از کارهای او جستجو و تجسّس مینماید و مراقب صحّت اعمال و رفتار اوست گلایهای ندارد، بلکه خود را مستحق مراقبت و هدایت دانسته و تحمّل نظارت صریح را نیز دارد.
- آزادی و محدودیت:
در هفت سال دوّم حیات ـ که دوران تربیت مستقیم فرزند است ـ «نونهال» بر خلاف دوران ابتدای عمر خود که در تصمیمگیری برای انجام هرکاری آزاد و رها بود، پذیرای هر گونه محدودیت و تقید است و خود را مستحق این سلب اختیار میبیند. «عبد» ـ به دلیل عبودیتش ـ تحت اختیار مولی است و از اینکه ارادة مطلق ندارد، آزرده خاطر نیست. فرزندان ما در این سنین فطرتاً عبودیت خویش را پذیرفته و به مولویت والدین خویش معترفاند. لذا سلب آزادی نونهال از ناحیة پدر و مادر، هر جا که در مسیر تربیت و به صلاح رشد و تعالی او باشد ضروری است و در این میان هیچ گونه مسامحه و تساهلی سزاوار نیست. و البتّه اینکه فرزندان در چنین شرایطی قابلیت و پذیرش اِعمال محدودیت را دارند با دادن اختیارات خاصی در موارد لازم منافات ندارد.
- تنبیه و تشویق:
در هفت سال دوّم چون فرزند، خود را عبد و والدینِ خود را مولای خود میداند و باید عملاً و نظراً تابع و مطیع آنها باشد، چنانچه از وظایف خود تخلف نماید، مستحق تنبیه و کیفر است - البته مقصود تنبیه بدنی نیست! - و تحمل برخورد قاطع و صریح را نیز دارد. چنانچه پیش از این نیز اشارت رفت، کمال نونهال در این سنین به اطاعت و حرفشنوی بیقید وبند اوست، بنابراین روحیة طغیان، نافرمانی و سرکشی او باید قاطعانه سرکوب گردد و اجازة تخطّی از مسئولیتها به او داده نشود.
3- دوران وزارت: [از 14 تا 21 سالگی]
دوران احترام و نظرخواهی:
این دوران، دورانی خاص برای نوجوان است. به این صورت که نوجوان دارای برخی از احساسات و خودخواهی های کودکانه است و از طرف دیگر دوست دارد با دیگران نیز همراه باشد و اوقاتی را هم به تنهایی و در دنیای خودش، سپری کند. در واقع به نظر می رسد که کسی که دیروز کودکی پر تحرک بوده، امروز به نوجوانی حساس و زودرنج تبدیل شده است و این مسئله ممکن است به دلیل تغییرات سریع جسمی او نیز، باشد. در این سنین، یک نوجوان حساس و زودرنج می شود و در برابر دیگران به سرعت عکس العمل نشان می دهد.
- اطاعت و فرمانبرداری فرزند:
پس از انتقال از این مرحله به دوران نوجوانی، نونهالِ عبد به رتبة وزارت منصوب میگردد. «وزیر» تابع و مطیع بیچون و چرای اوامر حاکم نیست. حاکمان آنگونه که از رعیت انتظار اطاعت و فرمانبرداری دارند، هیچگاه از وزیران و مشاوران توقّع نمیبرند. وزیر اگر در مقابل نظر امیر، از خود هیچ رأی و نظری نداشته باشد و همیشه در پیشگاه او «بله قربانگو و مؤید» باشد، همان بهتر که رعیت باقی بماند و مقام خویش را به دیگران واگذار نماید. کمال وزیر در آن است که نظرات و آرای حاکم را زیر و زبر کند، مبانی آنرا به نقد کشد، توالی فاسد آن را روشن نماید، ملازمات و مقارنات آنرا خوب نشان دهد و قضاوت خویش را گوشزد نماید. حاکم نیز نسبت به وزیر وظیفه دارد تقاضای خود را از ابتدا مستدل و مُبرهَن بیان کند و سخن او را به خوبی استماع نموده و به رأی و عقیدة او احترام گذارد و با او به بحث و گفتگو نشیند، نتیجة این بحث و گفتگوی متقابل، زیر بنای تصمیم عملی حاکم است که باید منصفانه و در مسیر حق باشد.
امّا مهم آن است که وزیر پس از این بحث و گفتگو، نهایتاً در مقابل تصمیم و حکم حاکم، مطیع و فرمانبردار است، هر چند در مناظره تسلیمِ نظر حاکم نشده و نسبت به ادلّه او همچنان مردّد یا مخالف باشد. باری، چون و چرا کردن در مسائل، مقتضای سنین وزارتِ نوجوان است، و نه تنها بیاحترامی و جسارت محسوب نمیشود، که کمال او در آن است. نوجوان در چنین شرایطی خود را مستحق احترام و نظرخواهی و شایستة اظهار رأی میبیند و فطرتاً انتظار ندارد که از او اطاعت بیقید و بند اوامر طلب شود و به انتقادات او توجهی نگردد. لذا درخواست اولیا از ابتدا باید مستدل و همراه با توجیه عقلانی و اعطای بینش همراه باشد و هیچگاه به نحو تحکم و اعمال قدرت بیان نگردد. از این رو، رویة غالب و برنامة اصلی نوجوان در سنین بین 14 تا 21، اظهار نظر و چون و چرا در اوامر دیگران است. به دیگر بیان توقع تبعیت و اطاعت عملی از نوجوان تنها پس از اظهار نظر علمی و گفتگوی متقابل بجا و ممدوح است.
- پاسخ به درخواست فرزند در این مقطع:
امّا تقاضایی که نوجوان در مقام وزارت از ولی خود مینماید، هر چند از نظر مربی به صلاح او نباشد، نباید ابتداءً و صریح نفی شود. نوجوان در این مرحله به بلوغ نظری رسیده و چون خود را در مقام وزارت و مستشاری میبیند باید او را با ادله و براهین عقلی، از تبعات و لوازم منفی خواستهاش به خوبی آگاه نمود و در ضمن باب مکالمه و گفتگو پیرامون آن موضوع را نیز گشود تا او نیز به بیان ادلّه خود پرداخته و به نقد و بررسی کلام مربّی نشیند. اگر پس از این مناظره، نوجوان نسبت به آن ادلّه، قانع شد و از مطلوب خود چشم پوشید، مقصود مربّی حاصل شده، امّا اگر همچنان بر تقاضای خود پافشاری کند و خود را بر حق بیند و یا قدرت درک مقدّمات عقلی استدلال ولی را نداشته باشد، دو شیوه برخورد فراروی ولی قرار دارد؛
اوّل آنکه پس از این تبادل نظر، مستقیماً، درخواست او ردّ شود. در این صورت، نوجوان حق تخطّی و تخلّف از امر ولی را ندارد و گر چه از نظر عقلی هنوز قانع نشده و نسبت به ادلّه او قلباً مخالفت میورزد، امّا عملاً باید تبعیت و اطاعت او را گردن نهد. همچنان که وزرای سلاطین، پس از اظهار نظر و بیان عقیدة خود، نهایتاً تابع دستور حاکم و مطیع فرمان او هستند.
راه دوّم ایجاد زمینه برای تجربههای محدود و کنترل شده است. بدین صورت که ولی، برخلاف میل باطنی خود، فرزند را در انجام خواستهاش آزاد گذاشته و یا حتّی کمک نماید و تا مرحلهای که ضرر اندک قابل درکی برای او پدیداید، او را همراهی کند. آنگاه با نشان دادن این ضرر، عواقب سوء آن عمل را به خوبی تفهیم نماید، شبیه آنکه مادرها با نزدیک کردن دست کودک به آتش و سوزاندنِ جزئی آن، مفهوم آتش و حرارت را به کودکان میآموزند.
- نظارت و کنترل فرزند:
در مرحله سوّم زندگی و دوران وزارت، نوجوان خود را ثقه و مورد اعتماد دیگران تصور مینماید و فطرتاً انتظار دارد دیگران به او اطمینان نموده و کارهایی خطیر، به او واگذار نمایند؛ «وزیر» گر چه تحت ولایت حاکم، و تابع اوست امّا مورد اعتماد و نمایندة او محسوب میشود و دارای اختیارات زیادی است. «وزیر» هیچگاه کنترل بیش از اندازه و صریح را تحمل نمیکند و انتظار ندارد سلطان دائماً در جزئیات اعمال او دخالت و اظهار نظر نماید. او خود را در مقام و منزلت، تقریباً همشأن و همردیف حاکم میبیند و از اینکه حاکم را ناظر و مراقب دائمی خود بیابد به ستوه میآید. نوجوان، نیز گر چه حقیقتاً محتاج نظارت اولیا و هدایتهای آنان است امّا چنانچه خود را تحت مراقبت و نظارت دائمی و در معرض بیاعتمادی اولیا احساس کند یا مرتّب نسبت به اشتباهاتش باز خواست شود، لطمات روحی غیر قابل جبرانی خواهد دید. به مقتضای لسان زیبای این روایت، پدران و مادران باید در نهایت ظرافت و کاملاً غیرمستقیم، بر حیات علمی نوجوان نظارت نموده و از تذکر صریح اشتباهات و پرخاش مستقیم نسبت به آنان در حد امکان پرهیز نمایند.
- آزادی و محدودیت:
وضعیت روانی نوجوان در دوران وزارت؛ «وزیر» به سبب تصدّی کرسی وزارت در مقامی قرار گرفته که علیرغم تعهّدات عملی به تصمیمات متخذه از سوی حاکم، در نهایت آزادی نظری به سر میبرد. «وزیر» باید چونان خود را آزاد ببیند که در همة قوانین و مسائل جاری و تصمیمات آیندة سلطان، جرأت اظهار نظر و دخالت داشته باشد و هیچگونه تهدید و فشاری، او را از بیان عقیده و برداشت خود مانع نگردد. وزیر آنچه را به صلاح مملکت خویش نمیداند، بدون هیچ محدودیتی در میان میگذارد و در حمایت از رأی خویش ادلّه خود را با آزادی کامل عنوان میکند و ادلّة مخالف را بدون هیچ دغدغهای محترمانه به بوته نقد میکشد و آنچه را به خیر و مصلحت امور میپندارد پیشنهاد میدهد و با بیان ادله و براهین، از آن قاطعانه دفاع میکند، گرچه به وضعیت فعلی و قوانین جاری مملکت خود التزام عملی دارد. نوجوان نیز در چنین شرایطی به سر میبرد. هیچ مانعی نباید از اظهار نظر و دخالت او در امور مختلف جلوگیری کند. نوجوان باید عقیده و نظر خود را دربارة مسائل گوناگونی که با آن در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعی مواجه میشود آزادانه ـ ولی با رعایت جوانب اخلاقی ـ مطرح کند و برای دفاع از عقیدة خود، استدلالاتی بیان نماید. اولیا نیز وظیفه دارند حتی اگر آرای نوجوان خویش را صد در صد باطل میشمارند، به کلام او با دقّت گوش نموده و از او اقامة برهان طلب کنند و با او به بحث و مناظره نشینند و منصفانه ادلّة او را ابطال یا قبول نمایند و چنانچه برخی از مقدمات از دیدة محدود او به دور مانده تذکر دهند و تصمیمات خود را بر اساس حقیقت استوار سازند. از همین جهت والدین، نباید از نوجوان انتظار داشته باشند که حرف بزرگتر خود را از ابتداء بپذیرد و بدان عمل کند. که نقد و بررسی مسائل و مناقشه در مقدّمات استدلال، لازمه مقام وزارت نوجوان و نشان کمال او است.
- تنبیه و تشویق:
پس از چندی که فرزند، مسئولیت وزارت را بر عهده گرفت، شیوة تنبیه و تشویق او متحول میگردد. نوجوان بر خلاف نونهال در چون و چرا کردن در اوامر و فرمانها مختار است. بلکه این برخوردِ او ممدوح و شایسته تحسین و ترغیب است، لذا هیچگاه نباید او را به خاطر اینکه از آغاز، دستور ما را به کار نمیگیرد و حرف نمیشنود تنبیه نمود. نوجوان به تناسب فطرت خود تا مسئلهای را قبول نکند به آن اقدام نمیکند و برای آنکه آن را قبول کند نیازمند بحث و بررسی و شنیدن دلائل آن است. از این روی باید به جای توسل به پرخاش و خشونت به اقناع عقلی او و بیان دلائل و مستندات مطلوب خویش همت گماریم و عقل او را نسبت به حقانیت و مشروعیت مراد خود سیراب نمائیم. از سوی دیگر نباید او را به جهت حرفشنوی و اطاعت بیچون و چرا، تشویق و ترغیب نماییم. زیرا کمال نوجوان در نقد و احتجاج و ریشهیابی مسائل است. تشویق بر اطاعت بیچون و چرا روحیة حقیقتطلبی و نیروی تعقل او را خاموش میگرداند و او را به سان برّة بیاختیاری که قدرت تشخیص نیک و بد خویش را ندارد و با چوب چوپان به چپ و راست حرکت میکند، در میآورد.
از خود خواب، عجیبتر، پدیده «خواب دیدن» است. تصاویری که هر شب بر صفحه ذهن ما هجوم میآورند؛ صحنههایی رازآلوده و پرماجرا، گاه تلخ گاه شیرین، گاه دروغین و دهشتناک و گاه راستین و بشارتآمیز.
چیستی خواب، منشاء و اسرار مربوط بدان، موضوعی است شگفت و در خور اهمیت هم در دانش دین و هم در حوزه دانش دنیا. مسائل مرتبط با این پدیده عمدتاً چندتباری و به اصطلاح میانرشتهایاند لذا هم میتوان در فراخنای متون معارف مکتوب اعم از قرآن، برهان و عرفان، سراغ آن را گرفت و هم میتوان به نزد اربابان دانش دنیا رفت و حل آن را از علومی چون روانشناسی، پزشکی (رواندرمانی)، زیستشناسی، فیزیونومیک و...انتظار داشت.
یکی از علوم و فنون گرهخورده با پدیده خواب، علم تعبیر خواب است. تعبیرخواب مثل هر علم دیگر دارای یکسلسله قواعد و اصول مربوط به خود است. با این همه صرف دانستن این اصول، وحتی اطلاع از سایر علوم دیگر، در تعبیر درست یک خوابِ قابل تعبیر کفایت نمیکند بلکه کمالات اخلاقی و تهذیب روحانی نیز شرط چنین تعبیری است.
اهمیت این مساله تا بدانجاست که در متون روایی ما، هشدار و تحذیر داده شده که تعبیر خوابتان را از هر معبّری جویا نشوید! ای بسا، معبری نادان و نامهذّب، با تعبیر بد، سرنوشت شومی را برای شما رقم زند.
اکنون با این مقدمه، به سراغ قرآن به عنوان یگانه منبع معرفتبخش در امور غیبی و اسرارآمیز میرویم و در پرتو روایات ذیل آیات، سرّ این مساله را به دست میدهیم که چرا در بسیاری مواقع نباید خوابمان را تعبیر کنیم؟
با مروری اجمالی بر آیات قرآن، از رهگذر سیر در این همیشهترین کتاب آسمانی و این چشمه فیاض حضرت رحمانی، با چهار گلواژه قرآنی مواجهیم که در معنای رویا و خواب به کار رفتهاند:
سه کلمه اول در معنی رویای خوب عبارتاند از:
1. کلمه رویا؛ میزان تکرار =6 (سوره یوسف آیات 5، 43 و 100؛ سوره اسرا آیه 60؛ سوره صافات آیه 105؛ سوره فتح آیه 27).
2. کلمه منام؛ میزان تکرار = 4 که دو بارش به معنی خواب است (سوره روم آیه 23؛ سوره زمر آیه 42) و دو بارش به معنی رویا (سوره انفال آیه 43، سوره صافات آیه 102).
3. کلمه بشری؛ به معنی خبر خوب است، «رویا» یکی از تفاسیر «بشری» در سوره یونس آیه 64 میباشد.
4.کلمه حلم، میزان تکرار = 2، کلمهای است که قرآن در معنی رویای بد به کار میبرد. (در عبارت أَضغَث أَحْلَمِ (به معنی خوابهای مشوش) در سوره انبیاء آیه 5؛ سوره یوسف آیه 44)
در برخی تفاسیر، رویاهای قرآن را به سه دسته تقسیم کردهاند:
1. آنهایی که پیام یا توصیفی که در رویا آمده به واقعیت تبدیل میشود (مانند خواب حضرت محمد (ص) در حدیبیه که فتح مکه را پیشگویی میکرد).
2.رویاهایی که پیام رویا در جهت بر عکس برآورده میشود (مانند خواب ابراهیم که مضمونش قربانی کردن پسرش بود).
3. رویاهایی که نیاز به مفسر دارند (مانند چهار خواب ذکر شده در سوره یوسف). (1)
میتوان این دستهبندی را به یک دستهبندی کلیتر برگرداند:
1.خوابهای پیامبران که از آن به «وحی» و «الهام» تعبیر میشود.
2.خوابهای مردمان عادی که خود چند نوع است:
یک. خوابی که برخاسته از یک نیاز جسمانی است و در واقع، انعکاس زبان بدن (BODY LANGUISH) است. بعضی از دانشمندان غذاشناس میان «خواب و رویا» و «نیازهای غذائی بدن» رابطه قائل هستند و معتقدند که مثلاً اگر انسان در خواب ببیند از دندانش «خون» میچکد لابد ویتامین ث بدن او کم شده است! و اگر در خواب ببیند موی سرش سفید گشته معلوم میشود گرفتار کمبود ویتامین ب شده است!(2)
دو. خوابهای درهم و پریشان یا به تعبیر قرآن، اضغلاث احلام.
مفسرانی که قرآن را بر مشرب عرفانی تفسیر میکنند خوابهای درهم را بینیاز از تعبیر میدانند. به عنوان مثال، قیصری، شارح کتاب فصولالحکم ابن عربی، خوابهای پریشان را فاقد تعبیر و زائیده بازیگریهای قوه متخیله نفس و روان آدمی میداند.(3).
سه. خوابهای راستین (رویاهای صادقه).
اکنون این سوال مطرح است که آیا هر خوابی را باید تعبیر کرد؟
بدون تردید خوابهایی که رویدادها و صحنههای زندگی پرفراز و نشیب گذشته آدمی را بر لوح جان به تصویر میکشد و نیز خوابهای پریشان که ناشی از افکار مشوش یا تصویرگریهای قوه متخیله روان آدمی است، نیاز به تعبیر ندارند. تا اینجا قلمرو خواب، نفس آدمی و مرتبه قوه خیال (خیال متصل) اوست. اما نفس در خوابهای راستین، اموری را در مرتبه عالم ملکوت (خیال منفصل) شهود میکند که حاکی از امور آینده است. این خوابها به دلیل تصرف نفس در آنها (با حکایت یا تمثیل) نیاز به تعبیر دارد و معبر باید با ادبیات و زبان عالم معنی آشنا باشد تا بتواند این خواب را به تعبیر برد. به عنوان مثال خوابگزار ورزیده و دانای راز، با استفاده از حقایق قرآن، معارف روایی، ضربالمثلها و شرایط نفسانی و مناسبات زمانی و مکانی شخص نائم، در تعبیر خواب کسی که در رویا لیوانی شیر را آشامیده است شیر، را به علم و آشامیدن را به هجوم وجود تعبیر میکند.
در حدیث است که:
للرّویا کنی و اسماء فکنّوها بکناها و اعتبروها باسمائها. (4)
خوابها کنیهها و اسمهایی دارند. برای تفسیر و تعبیر رویا باید از آنها بهطور صحیح استفاده کرد.
زنی نزد ابن سیرین آمد و گفت: در خواب دیدم مثل اینکه تخممرغ زیر چوب میگذارم و جوجه بیرون میآید. ابن سیرین گفت: وای بر تو، از خدا بترس و از عملت استغفار کن. تو زنی هستی که زنان و مردان زناکار را برای گناه و بیعفتی به هم میرسانی! کسانی که از این تعبیر متعجب شده بودند از ابن سیرین پرسیدند روی چه اساسی خواب زن را چنین تعبیر کردی. گفت: از قرآن استفاده کردم که دربارهء زنان فرموده است: کأَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنُونٌ. و دربارهء منافقین فرموده است: کأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ. تخممرغ کنایه از زنان زناکار و چوب کنایه از مردان منافق و گناهکار است و جوجهها فرزندانی هستند که در اثر زنا متولد میشوند. مطلب همانطور بود که ابن سیرین گفته بود و راز پنهانی زن در اثر خوابی که دیده بود آشکار شد.
این روایت تاریخی نشان میدهد که در علم تعبیر خواب، تعبیر تخلفناپذیر، موهبتی است از ناحیه خداوند که به صورت علم لدنی به فرد دارای کمالات اعطا میگردد.(5)
در اینجا نکته دیگری وجود دارد و آن اینکه در برخی متون روایی توصیه شده است که خواب خود را برای هر کسی بازگو نکنید. یا اگر بازگو کردید از او طلب تعبیر نکنید مگر اینکه او را شایسته تعبیر و مویَد به تأیید الهی ببینید چرا که هر معنایی که معبر ارائه میکند همان، محقق خواهد شد.
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که حضرت رسول میفرمود که خواب مومن در میان زمین و آسمان بر بالای سرش پرواز میکند، تا آنکه خود آن برای خود تعبیر کند یا دیگری برای او تعبیر کند، پس بآن نحو که تعبیر کردند واقع میشود پس خواب خود را نقل مکنید مگر برای شخصیکه عاقل باشد.(6).
در آیه 41 سوره یوسف، خطاب به دو زندانی که هر یک خوابی دید و تعبیر آن را از یوسف خواستار شد، پس از تعبیر، به این حقیقت اشاره میکند:
یا صَاحِبَی السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکمَا فَیسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیصْلَبُ فَتَأْکلُ الطَّیرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِی الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیانِ (کاری که ای دو یار زندانی من، اما یکی از شما (آزاد میشود و) خواجه خود را شراب مینوشاند و اما آن دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از (مغز) سرش میخورند. کاری که شما دو نفر از تعبیر آن خواستید حکم آن (از سوی خدا) صادر شده و انجامش قطعی است.)
قرآن کریم به این حقیقت با عبارت قضی الامر اشاره کرده است که دلالت بر قطعیت حکم الهی و وقوع امر مورد تعبیر حضرت یوسف (ع) در عالم دنیا دارد.
توضیح این مهم در گروه تقدیم چند مقدمه است:
1. عالم ملکوت مرتبهای از مراتب عالم هستی است که محیط بر عالم دنیا و طبیعت است. به همین دلیل، عالم ملکوت نسبت به عوالم مادون خود یعنی عالم مثال منفصل و عالم طبیعت رابطه علی و معلولی دارد.
2. آنچه که در عالم ملکوت رویت میشوند زمانمند نیستند ولی در عالم دنیا در بستر زمان واقع میشوند.
3. هر آنچه در عالم معنا و ملکوت موجودیت یابد در عالم طبیعت که سایهای از عالم ملکوت است، نیز اتفاق خواهد افتاد.
4. به دلایل نقلی که ممکن است عقل بشر به کنه حقیقت آن نرسد، تعبیر معبّر در نحوه وقوع خواب در متن عالم دنیا موثر است. لذا تاکید معصومان پاک همواره بر این است که تعبیر خواب خود را از معبران نادان و نامهذّب جویا نشوید.
در ماجرای یوسف اگر تعبیر وی در عالم حس واقع نمیشد، در صدّیق بودن وی خلل واقع میگشت. و نکته دیگر اینکه اگر نبیّ و یا ولیّ الهی سخنی از روی قطع (نه احتمال یا تقیه) بگوید آن سخن لا محاله تحقق خواهد یافت. لذا جناب یوسف برای قطعیت وقوع آن، فرمود که آن تعبیر واقع شد در حالی که هنوز در ظرف زمان و مکان عالم محسوس تحقق نیافته بود.
از این مبحث نتیجه میگیریم که تأویل مکاشفات و یا تعبیر رویا را صاحب علمی الهی میداند و آن نبیّ الهی و یا ولیّ کاملی است که به همه دقایق و ظرایف کشف و عوالم وجود، به عنایت الهی علم پیدا نموده است. از این رو در عرفان اسلامی به اطاعت از پیر و مرشد الهی تاکید شده است. (7)
نویسنده: شکوری، شبکه تخصصی قرآن تبیان
پینوشتها:
1. تفسیر کبیر، ابوالفتوح رازی
2. تفسیر نمونه 9/312
3. شرح فصوص الحکم
4. بحار، ج 14، ص 436
5. کودک از نظر وراثت و تربیت تألیف محمد تقی فلسفی
6. حیله المتقین، علامه مجلسی
7. مجله پیام زن، احمد لقمانی، شماره 107
ازدواج موفق
[رمز و راز شروع موفق]
همه می خواهند ازدواج موفق و خوشبختی ناتمامی داشته باشند. اما فقط عده کمی به این خواسته می رسند.چرا؟ چون ازدواج موفق هم رمز و رازی دارد که باید آن را یاد بگیرید.
افراد موفق، تصویر ذهنی درستی از ازدواج موفق دارند. آنها می دانند از دو نفرگی شان چه چیزی را باید بخواهند و چه چیزهایی مال قصه هاست، چه چیزهایی عشق میانشان را می کشد و چه کارهایی، به رابطه شان قوام بیشتری می دهد.
یادگرفتن این مهارت ها، یا از طریق زندگی کردن در یک خانواده کاملا موفق امکان پذیر است یا مطالعه و به کار بستن روش هایی که آدم های موفق از آنها تبعیت می کنند. ما در این جا برخی از رازهای ازدواج موفق و ویژگی های زوج های خوشبخت را برایتان می گوییم:
ایده آل های مشخص دارند:
زوج های خوشبخت، قبل، حین و بعد از ازدواج، می دانند از زندگی چه می خواهند و چطور باید به این خواسته ها برسند. وقتی آدم ها تکلیف شان با خودشان روشن باشد، در انتخاب شریک زندگی هم دقیق تر عمل می کنند و زندگی را از روی برنامه و نقشه ای که در ذهنشان دارند، پیش می برند.
عشقشان را تازه نگه می دارند:
دوستی، احترام،عشق بین زوج های خوشبخت هر روز بیشتر می شود. چرا؟ چون نهال عشقشان را آبیاری می کنند. دوستت دارم را زیاد می گویند، به یکدیگر کمک می کنند، از هم حمایت می کنند و رابطه جنسی شان را در گذر روزها، از دست نمی دهند. رابطه جنسی قوام دهنده رابطه عاطفی زن و مرد است و با حذف آن زندگی زناشویی تبدیل به یک رابطه اجتماعی می شود و کم کم به سردی می گراید.
دعوا کردن بلدند:
زوج موفق، حل مساله بلد است. آنها قهر نمی کنند، به جای پرخاشگری، با هم صحبت می کنند. برای دلخوری شان محدودیت زمانی تعیین می کنند. رازدار مشکلاتشان هستند و نمی گذارند کسی از دعواهایشان با خبر شود.
پروژه های مشترک دارند:
زوج موفق زندگی واقعا اشتراکی دارند. یعنی علایق و فعالیت های مشترک زیادی دارند و از همراهی یکدیگر لذت می برند.
حیطه فردی دارند:
شاید در اوایل ازدواج همه زوج ها به هم چسبیده باشند و همه کارهایشان دو نفری انجام شود اما کم کم باید از هم فاصله بگیرند تا حریم فردی شان هم حفظ شود و استقلال هر کدام باقی بماند. زوج های موفق می دانند قرار نیست ازدواج همه ابعاد رشد فردی را تحت تاثیر قرار دهد و علاقمندی های فرد را از او بگیرد. آنها خلوت خود را دارند، گاهی برای دوستانشان، علاقمندی هایشان و پیشرفت شخصی وقت می گذارند و برای وقت شخصی یکدیگر ارزش و احترام قایلند.
حامی و کمک حال یکدیگرند: زوج های موفق تقسیم کار مشخصی دارند. مسئولیت های زندگی و کارهای خانه را با هم تقسیم کرده و آن را برای هم جذاب می کنند.
یکدیگر را تضعیف نمی کنند:
هیچ چیز به اندازه تحقیر و سرزنش رابطه یک زوج را خراب نخواهد کرد. در زوج های موفق طعنه، کنایه، غر، تحقیر، تمسخر و سرزنش جایی ندارند.
همدیگر را تغییر نمی دهند:
وقتی احترام و تشابه و تناسب اساس یک رابطه باشد، زوج ها تلاشی برای تغییر یکدیگر نمی کنند. آنها به یکدیگر اعتماد دارند، همدیگر را همانطور که هستند می پذیرند و به جای این که هر کدام شبیه دیگری شوند، سعی می کنند به نقطه مشترک و تفاهم برسند.
آسیب های خانوادگی
[کوچولویی که تاوان طلاق را پس می دهد!]
اگر فکر می کنید با طلاق گرفتن و جدا شدن از همسرتان می توانید شرایط بهتری را برای خود فرزندانتان فراهم کنید، در اشتباه هستید. با خواندن مطالب زیر می توانید نسبت به آسیب های جدایی والدین بر روی فرزندان، آگاهی پیدا کنید.
هنگامی که دو نفر قصد ازدواج با یکدیگر را دارند، باید قبل از عقد کردن، تحت نظارت خانواده هایشان نسبت به یکدیگر به شناخت کافی و کامل برسند. اگر میزان شناخت ما از یکدیگر، سطحی باشد و نیازها و انتظارات طرف مقابل خود را نشناسیم، می تواند مقدمه ای برای ایجاد اول طلاق عاطفی و بعد طلاق رسمی، باشد. پس مهم ترین اصل در جلوگیری کردن از طلاق، این است که همسران به شناخت کافی نسبت به نیازها و انتظاراتشان بپردازند. اما اگر این آشنایی و شناخت در دوران قبل از ازدواج صورت نگرفت، بعد از ازدواج هم می شود این کار را انجام داد، اما نیازمند کمی صبر و تحمل و وقت گذاشتن است. کم کم حدود یک سال بعد از ازدواج دو نفر، به دلیل اینکه هر روز و شب در کنار هم هستند، جذابیت هایشان برای یکدیگر کمتر می شود و همین امر موجب می شود که تفاوت ها و تعارض هایشان بیشتردیده شود.
این در واقع زمانی است که باید زنگ خطری خورده شود و زوج ها به این مطلب آگاهی پیدا کنند که اگر سعی نکنند این تعارض ها را بر طرف نمایند، ممکن است آسیب های جدی به خودشان و زندگیشان وارد شود.
طلاق عاطفی:
وقتی همسران احساس کنند که نیازهایشان در زندگی مشترک برآورده نمی شود، کم کم از یکدیگر فاصله می گیرند و مهر و محبتشان نسبت به هم کمتر می شود و اگر سعی بر درست کردن این حالت نداشته باشند، طلاق عاطفی شکل می گیرد. در طلاق عاطفی همسران به یکدیگر کاری ندارند و نیازهای عاطفی یکدیگر را هم برآورده نمی کنند و زندگی روز به روز کسالت آورتر می شود و این زمانی است که زوج ها تصمیم بر طلاق را می گیرند. این تصمیم علاوه بر این که بر روی خودشان می تواند آسیب هایی را وارد کند، بر فرزندان نیز می تواند تاثیرات منفی را داشته باشد که در زیر به آنها اشاره می کنیم:
ایجاد احساس ناامنی در دنیا:
اولین و مهم ترین نیازی که فرزندان از بدو تولد دارند این است که باید نیاز به امنیت یعنی دور از خطر بودن، در آنها برآورده شود. به ویژه این نیاز باید در 3 سال اول زندگی بیشتر از مابقی زمان ها و بدون معطلی در کودک برآورده شود. اگر والدینی که تصمیم بر جدایی دارند، کودکشان زیر 3 سال است بزرگترین ضربه را در این مورد به کودکشان وارد می کنند و باعث می شوند که کودکشان همیشه احساس ناامنی و ترس از اطرافیان را داشته باشند. اگر کودک بالای 3 سال سن داشته باشد این احساس در او هم شکل می گیرد ولی در کودکان زیر 3 سال بسیار شدیدتر است. معمولا کودکان با طلاق والدین سوال های زیادی هم ممکن است برایشان ایجاد شود. مثل اینکه آیا پول کافی داریم؟ آیا خونمون رو از دست می دیم؟ و سوالاتی از این قبیل.
ترس از دست دادن والدین:
معمولا فرزندان طلاق، بعد از جدایی والدینشان از یکدیگر، باید در کنار یکی از آنها زندگی کند و همین کار، باعث می شود که کودک احساس کند که یکی از والدینش را از دست داده و دیگر در کنارش نیست و می ترسد که آن یکی والدش را هم از دست بدهد. این حالت ممکن است که کودک را، به ویژه کودکان خردسال، به اضطراب جدایی مبتلا کند و این حالتی است که کودک با دیر آمدن والدش به خانه، به مدرسه، احساس می کند که ممکن است برایش اتفاقی افتاده باشد.
تنهایی و افسردگی:
کودکان طلاق به دلیل این که شرایط متعادلی را در زندگیشان ندارند و ممکن است به فکر درست کردن آن شرایط باشند، افراد درخود فرومانده ای می شوند که ممکن است تنها بمانند و این تنها بودن در دراز مدت کودک را به افسردگی نزدیک تر می کند.
ایجاد احساس گناه:
در فرزندان بزرگتر، ممکن است احساس گناه ایجاد شود و خود را مقصر بر طلاق والدینش بداند. این احساس مخصوصا زمانی ایجاد می شود که فرزندان سن بالاتری را داشته باشند. احساس گناه می تواند فرزندان را دچار استرس و اضطراب هم بکند.
احساس بلاتکلیفی:
فرزندان هم پدر و هم مادر خوب را دوست دارند و با ایجاد طلاق در بین والدینشان دچار بلاتکلیفی می شوند که در کنار کدام یک از آنها می توانند زندگی کنند و آن دیگری که تنها می ماند چه اتفاقی برایش می افتد.
افت تحصیلی:
شرایط بعد از طلاق والدین، برای فرزندان بسیار سخت است. معمولا فرزندان طلاق عدم تمرکز پیدا می کنند و نمی توانند سر کلاس به حرف های معلمشان خوب گوش دهند در نتیجه در درس هایشان نیز به مشکل برخورد می کنند و افت تحصیلی بارزی را نشان می دهند. انگیزه پایینی که کودکان بعد از طلاق، نسبت به زندگیشان به دست می آورند نیز در ایجاد عدم دقت و تمرکز کودکان در درسهایشان بسیار موثر است.
تربیت فرزند
[صلح خواهر و برادر]
شاید قدیم ترها که بحث های روان شناسی باب نشده بود، خیلی بیش از این ها رابطه دو جنس مخالف در خانه بهتر بود. در گذشته های دور برادرها برای خواهر، جان می دادند اما امروز انگار اینگونه نیست. شاید لازم باشد، پدر و مادر باید برای این امر تلاش کنند، زیرا اگر امروز دعوای خواهر و برادر کوچک ختم به خیر نشود، در بزرگسالی غم کدورت آنها، مشکل خانواده می شود.
سخت است كه داد و بیداد فرزندانتان را ببینید و حتی آنها جلوی شما به هم آسیب برسانند و شما آرام باشید. خواهر و برادرهایی كه در خردسالی با هم دعوا نكنند و حل سوء تفاهم ها را یاد نگیرند در بزرگسالی این دوره را می گذرانند، اما اغلب دیگر نمی توانند چیزی یاد بگیرند. كشمكش بچه ها را دو دسته كنید؛ جنجال هایی كه احتمال آسیب بدنی در آن نیست و یا هست. در هر دو حالت، بچه ها در همان موقع نمی توانند از حرف های خوب شما چیزی یاد بگیرند اما برعكس حس بد مقایسه، فرق گذاشتن، ترجیح همیشگی كوچك ها به بزرگ ها را درك می كنند. در هر دو حالت شما فقط تا می توانید كم حرف باشید.
لطفا برچسب نزنید:
معمولا وقتی بچه ها دعوا می كنند، این كاملا برداشت شماست كه آنها مشغول دعوا هستند اما خودشان نمی دانند كه چه اتفاقی در حال وقوع است! بزرگ ترها می گویند: «همدیگه رو كشتن»، «بدجنس» «خجالت بكش»، «زورت به كوچك ترت رسیده» و...
این برچسب های اسم گذاری بزرگ ترها هست كه تازه به بچه یادآوری می كند دارد چه اتفاقی می افتد. برعكس اگر بزرگ ترها بگویند: «وای شیطوون داره چه كیفی می كنه از داد شما»، «ای داد و بیداد خدا خیلی ناراحته» و...برای بچه های كوچك و «هركسی حق با اونه نیازی به داد نداره» و جمله هایی از این دست می تواند ماجرا را ساده و آنها را از تلافی جویی دور كند. نوع دیگری از برچسب زدن های اشتباه هم هست كه والدین برای كمك به دفاع از فرزندشان، كودك آسیب رسان را تنبیه می كنند و مثلا می گویند: «تا تو باشی دیگه كوچك ترت را نزنی.»
وضعیت را خراب تر نکنید:
- اگر بگویید «كی شروع كرد؟» «تقصیر كیه؟» و «نمی خواد توضیح بدید!» و... فقط مثل آنها شده اید و واكنش غیرمؤثر از خودتان نشان داده اید. به جای این، پیش بچه ها بروید و بگویید: «چقدر از هم عصبانی هستید، با هم یه فكر جدید كنید و الا بازی باید تعطیل بشه تا دوباره باهم دوست بشید.»
- اگر كشمكش بچه ها با وسیله ای مثل یك چوب یا ابزار خطرناك دیگری همراه شده است، بی معطلی وسیله را از بچه ها بگیرید و هر دو را از هم جدا كنید و بگویید كه «از دست تون عصبانی ام بعدا با هم حرف می زنیم». این تاخیر ابراز ناراحتی، مهم ترین الگوی شخصیتی است كه می توانید به بچه ها یاد بدهید.
- همیشه بچه های بزرگ تر را مقصر ندانید. به كوچك ترها بگویید كه باید احترام بگذارید و به بزرگ ترها مسئولیت مراقبت از كوچك ترها را بدهید.
خودتان را به آن راه بزنید!
گاهی برای تمام شدن كشمكش بچه ها یك صدای بلند، روشن شدن سشوار، تلویزیون و... كافی است. این راهكار اغلب برای بچه های زیر 5سال كاربرد دارد. راه های پیشنهادی ما را هم امتحان كنید؛ راه اول: بدون اینكه حرفی بزنید حین كشمكش بچه ها با هیجان زیاد بگویید هركی زودتر خوراكی می خواد بیاد و... می توانید صدای یك زنگ كه موقع بازی ها از آن استفاده می كنید را هم به صدا دربیاورید. راه دوم: گاهی اضافه شدن شما به عنوان نفر سوم بازی می تواند دعوا را تمام كند. راه سوم: در زمان آرامش و دوستی بچه ها یك قانون بگذارید مثلا هركس بعد ازجمله «تمام كنید» بحث را ادامه دهد باید جریمه شود.
رابطه عاطفی تان را تقویت کنید:
به خواهر و برادر بفهمانید که به هر حال عمر پدر و مادرها محدود است و آنها نمی توانند فرزندان شان را تا همیشه حمایت کنند و بنابر این روزی که مرگ، والدین را از فرزندان بگیرد به جز خواهر یا برادر، بستگان درجه یک دیگری نخواهند داشت و به همین دلیل باید همیشه یکدیگر را دوست بدارند و از خطاهای هم بگذرند.
تعیین مرزها با شما:
رعایت عدالت میان دو کودک از 2 جنس مخالف در یک خانواده از جمله مسوولیت های پدر و مادر است، اما مساوات به معنای رفتارهای کاملا مشابه با خواهر وبرادر و خریدن اسباب بازی ها، کتاب ها، پوشاک یکسان برای آنها نیست بلکه کاملا برعکس است.
شما وظیفه دارید با توجه به جنسیت بچه ها، نوع تفریحات آنها، اسباب بازی ها و پوش شان را از هم جدا کنید و حتی در مواقعی لازم است بسته به جنسیت شان سبک حمایتی شما از آنها نیز متفاوت باشد. منظور ما از عدالت در خانواده یکسانی خدماتی که به فرزندانی از 2 جنس مخالف ارائه می دهید نیست و این خدمات ماهیت های متفاوتی برای دختر و پسر دارند، اما میزان این خدمات برای دختر و پسر خانواده نباید چندان با هم فرق داشته باشد و مهم تر این که آنها قابل مقایسه با هم نیستند چون دو انسان متفاوت، با جنسیت متفاوت، ویژگی های متفاوت و استعدادهای مختلف هستند.
نکته مهم دیگر در تربیت کردن خواهر و برادر، این است که به آنها احترام گذاشتن به حریم خصوصی یکدیگر را یاد بدهید. این حریم خصوصی بویژه در نوجوانی و دوران بلوغ اهمیت بیشتری پیدا می کند. آنها باید یاد بگیرند گاهی اجازه دخالت و کنجکاوی در برخی مسائل یکدیگر را ندارند. برای آموزش این حریم ها لازم است از دوران کودکی، اتاق خواهر و برادر و حتی کمد اسباب بازی ها و لباس هایشان را از هم جدا کنید و اگر این امر در دوران کودکی محقق نشد حتما باید در نوجوانی، اتاق آنها و لوازم شخصی و خصوصی شان را از هم تفکیک کنید.
عشق تمام و کمال، همانطور که پیش تر توضیح دادیم از دیدگاه روانشناسی، دارای سه عنصر کششی جنسی، تعهد و صمیمیت است اما برخی انواع عشق هم وجود دارد که کامل نیست، دردسرساز است!
اکثریت این نوع احساس ها و محبت های شدید ناگهانی، در روزها و حتی ماه های اولیه یک سیر صعودی دارند.
اگر انسان صبر کند و تسلیم آن احساس نشود و در جهت تقویت آن گامی برندارد کم کم آن التهاب و هیجان های اولیه رنگ می بازد و محبوب مورد نظر از آن جای بلندی که بی جهت پیدا کرده پایین خواهد آمد و نگاه فرد به او معقول تر و منطقی تر خواهد شد.
بعد از مدتی خود خواهد فهمید که محبوبش آنقدر هم که فکر می کرده دلربا و خارق العاده نبوده بلکه یکی بوده مثل همسرش و مثل محارمی که در کنارش دارد،
اما متاسفانه بعضی از افراد این صبر و حوصله را ندارند و تحت تاثیر این هیجان ها، رفتارهایی از خود بروز می دهند که به ضرر زندگی خانوادگی تمام می شود.
وقتی چشم شان باز می شود و عقل شان به کار می افتد که دیگر خیلی دیر شده و خانواده ای باقی نمانده است یا خسران های بزرگ دیگری به بار آمده است.
مهمترین نکته ای که در خصوص باید به آن توجه کرد این است که وقتی مهری ایجاد شد همان ابتدا باید هوشمندانه در مقابل آن ایستاد. اما اگر با کنجکاوی، بازیگوشی و غفلت جلوتر و جلوتر برویم کار به جایی می رسد که اختیار از دستمان خارج می شود به جای عقل مان، آن احساس حاکم می شود.
وقتی هوا متلاطم می شود قبل از آنکه کار به طوفان بکشد باید به فکر نجات بود. وگرنه از طوفان بلا سالم بیرون آمدن کار هر کسی نیست. اصلا اگر قلب و عقل انسان سالم باشد از همان ابتدا راه کج را نمی رود. بعضی ها این رابطه ها را مثل معتادان تفریحی، تجربه می کنند. اول خطر آن را جدی نمی گیرند. وقتی متوجه خطرات و بلاهای قضیه می شوند که دیگر تا خرخره در لجنش فرو رفته اند. اگر قرار است پاک باشیم و خانواده ای پاک داشته باشیم باید هوشمندانه پاسدار قلب مان باشیم باید نگاه ها را سانسور بگیریم. نگاه و ارتباط های دیداری مثل تیری در قلب ما فرو می رود. به قول شاعر:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
اگر دل آزاد می خواهید چشمتان را در بند کنید. انسانی که دل آزاد دارد طعم زندگی حلالش را بهتر درک خواهد کرد.
اخلاق از منظر نراقیین
[نیم نگاهی به کتاب شناخت و مقایسه جامع السعادات و معراج السعاده]
مصطفی سلیمانی
*** اشاره
نراق در قرن دوازده و سيزده قمرى شاهد برآمدن دو ستاره درخشان در عرصه علم و اخلاق بوده است. ملامحمدمهدى و ملااحمد نراقى پدر و پسرى بودند كه با به ارث بردن ميراث گران بهاى علمى مسلمانان و افزودن برآن، يادگارى گران بهاتر را براى ما به ارث نهادند. آن دو با جديّت و تلاشى سترگ، همه علوم اخلاقى پيش از خود را گرد آورده، به كار بسته و آن را با ميراث غنى حديث پيوند دادند.
«جامع السعادات»؛ کتابى است در اخلاق که مُلا محمدمهدى نراقى از حُکما و فقهاى قرن دوازدهم و سیزدهم(متوفّی 1209) آنرا به زبان عربی نوشته است و به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.
کتاب «معراج السعاده» تألیف ملا احمد نراقى(متوفّی 1244) فرزند ملا محمد مهدى نراقى را از جهتى میتوان تلخیص فارسى کتاب جامع السعادات دانست که در آن مباحث اخلاقى با عباراتى واضح بیان شده تا همه مردم از آن بهره مند شوند.
در عین حال معراج السعاده فقط ترجمه و تلخیص جامع السعادات نیست، بلکه در بیان مطالب تفاوت هایى با آن دارد.
تفاوت عمده جامع السعادات و معراج السعاده آن است که جامع السعادات داراى رویکردى علمى است و در آن استدلال و ارائه برهان بیشتر به چشم میخورد، اما معراج السعاده داراى رویکردى علمى خطابى است. به همین جهت، میتوان «معراج السعاده» را از کتاب های مناسب و آسانی برای مطالعه دانشجویان در زمینه علم اخلاق و شناخت رذائل و فضائل اخلاقی دانست. همان طور که از دیرباز هم در حوزههاى علمیه و هم در محافل ادبى بین دانش دوستان، مورد استقبال و توجه بوده و همواره خاص و عام آنرا مورد مطالعه قرار داده و از مطالب ارزنده آن بهره بردهاند.
*** جامع السعادات
الف. كتاب شناخت جامع السعادات
«جامع السعادات»؛ کتابى است در اخلاق که مُلّا محمدمهدى نراقى از حُکما و فقهاى قرن دوازدهم و سیزدهم(متوفّی 1209) آن را به زبان عربی نوشته است.[آقا بزرگ تهرانی، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج 5، ص58]
محقق نراقى در مقدمات علوم شرعى، فقه، اصول فقه و رجال استاد مسلّم و در علم اخلاق و فلسفه الهى مسلّط و در فنون ریاضى صاحب نظر بود و در جمیع این علوم تألیفات و آثارى پدید آورد.[جعفر سبحانی، موسوعه طبقات الفقهاء، ج13، ص625]
جامع السعادات، به تصریح مؤلف، یک بخش از حکمت عملى قدیم؛ یعنی اخلاق را در بر میگیرد و درباره سایر بخشها؛ یعنی تدبیر منزل و سیاست مُدن، سخن نمیگوید؛ زیرا غرض وى از تألیف آن تنها بحث در چگونگى اصلاح نفس و تهذیب اخلاق بوده است.[ر.ک: جامع السعادات، مقدمه مؤلف، ج1، ص34]
ملا احمد نراقى در تمجيد از كتاب جامع السعادات چنين نگاشته است: «و بهترين نسخ كتب از حيثيت نظم و ترتيب و حسن تركيب و تعبير لايق و تحقيق فايق و اشتمال بر آيات و اخبار وارده در شريعت و احتواى بر مقالات ارباب عرفان و اساتيد حكمت كه در اين فن شريف تاليف و تصنيف شده كتاب موسوم به جامع السعادات است كه از تاليفات عالم حامل و عارف واصل و حكيم كامل و فقيه فاضل والد ماجد بزرگوار اين ذره بىمقدار است.»[ملا احمد نراقى، معراج السعاده، ص6]
مرحوم شيخ آغا بزرگ تهرانى از كتاب جامع السعادات به عنوان «اجمع كتاب فى الاخلاق للمتأخرين» ياد كرده و گفته است: «به خاطر فقدان فهرست، خود فهرستى با عنوان «لامع المقالات فهرس جامع السعادات» فراهم كرده است.»[الذريعه، ج5، ص59]
از مباحث اخلاقى جامع السعادات در برخى از منابع فقهى به ويژه در مباحث مكاسب محرمه استفاده شده و مؤلفان خود به اين استناد تصريح كردهاند»[ر.ك: مستند الشيعه، ج1، ص 163؛ امام خمينى، المكاسب المحرمه، ج1، ص 253، بجنوردى، القواعد الفقهيه، ج7، ص350]
مؤلف «جامع السعادات» بر این باور بود که مقصود از وضع قوانین و ارسال رُسُل آن است که آدمیان از مرتبه حیوانات و شیاطین بیرون آیند و به روضات علّیین نایل شوند و این مقصود تحقق پیدا نمیکند، مگر با رهایى(تخلیه) از رذایل و آراسته شدن(تحلیه) به فضایل اخلاقى.
این تزکیه مشروط بر شناسایى خصلتهاى ویرانگر خلق و خوى نجاتبخش و آشنایى با اسباب آنها و چگونگى درمان صفات مُهلک اخلاقى است و چنین امرى همان حکمت حقیقى است که خداوند اهلش را ستوده و دانستن آن ضرورى است. این حکمت راستین موجب حیات حقیقى و سعادت سرمدى است.
عناصر اصلی کتاب اشاره به قوای چهارگانه و یا قوای اربعه در انسان که شامل عقل، شهوت، غضب و وهم است، دارد.
ب. چالشهاى مفاهيم اخلاقى جامع السعادات
مرحوم ملااحمد نراقى كوشيده است تصويرى روشن و شفاف را از مفاهيم اخلاقى ارائه كند. براى روشن شدن مدعا به سه نمونه اشاره مىكنيم:
1- مفهوم فضيلت؛
فضيلت از نگاه ايشان هر كارى است كه عقل مدح و ستايش فاعل آن را لازم بداند.[ملا محمد مهدى نراقى، همان، ج1، ص59] پيداست كه اين تعريف مبتنى بر حسن و قبح عقلى است كه در مقابل اشاعره مورد پذيرش عدليه است. با اين حال اين تعريف از نگاه مرحوم نراقى مبين تمييز همه انواع فضايل و ترجيح برخى از آنها بر برخى ديگر نيست. از اين رو در جايى ديگر از كتاب خود آورده است: «بدان معيار و قانون كلى در شناخت فضايل اعمال و حالات و ترجيح برخى بر برخى ديگر نزد صاحب دلان آن است كه هر چه عمل بيشترين تاثير را در اصلاح دل و تصفيه و تطهير آن از شائبههاى دنيا گذاشته، و بيشترين زمينه را براى شناختخداوند و آشكار شدن عظمت ذاتى، صفت و فعل خداوند فراهم آورد، افضل و برتر است».[همان، ج2، ص 305]
بر اساس اين تعريف، فضيلت نه تنها آن است كه عقلا مستلزم مدح باشد، بلكه بايد به گونهاى باشد كه باعث تطهير باطن شده و شخص را به قرب الهى برساند.
2- مفهوم تواضع و رابطه آن با كبر؛
كبر مرحلهاى بالاتر، بلكه نتيجه عجب است. عجب آن است كه شخص خود را بزرگ و برجسته ببيند، بى آن كه اين بزرگ نگرى در مقايسه با ديگران باشد؛ اما كبر آن است كه هم خود را بزرگ بيند و هم اين بزرگى را در مقايسه با ديگران ارزيابى كند.[همان، ج1، ص344] در حقيقتبه طور طبيعى كسى كه به نفس خود معجب باشد اين بزرگى را به ديگران سرايت مىدهد. تا اين جا مفهوم كبر و عجب و رابطه ميان آنها روشن شد. تواضع در برابر كبر قرار دارد و مفهوم آن برتر ندانستن خود از ديگران و فروتنى در برخورد با ايشان است. اما پرسش مهمى كه تداعى مىشود اين است: آيا حقيقتا انسانها در مقايسه با يكديگر داراى تفاوت درجه و مرتبه نيستند، مثلا آيا ميان عالم و جاهل تفاوت وجود ندارد؟ و آيا عالم برتر از جاهل نيست. حال چگونه است از دانايان بخواهيم با جنگيدن با اين حقيقت در برخورد با نادانان خود را برتر از آنان نپندارند كه مبادا دچار تكبر شوند؟! و در برابر جاهلان تواضع نمايند؟! آيا چنين درخواستى - يعنى اعتقاد به آن چه نيست - معقول و پذيرفتنى است؟! همين شبهه مىتواند باعث تصرف و دگرگونى مفهوم تواضع گردد، و آن را در هالهاى از ابهام ديگر فرو برد.
مرحوم نراقى به خوبى به اين اشكال توجه كرده است مىگويد: «چگونه نيكوست كه عالمى پارسا براى جاهلى فاسق تواضع كند و او را بهتر از خود بداند، با آن كه جهل و فسق او آشكار است و يقين دارد كه خود برخوردار از علم، ورع و عارى از جهل و فسق است؟».[همان، ص352]
آن گاه به خوبى از آن پاسخ داده مىنويسد: «حقيقت تواضع آن است كه نفس براى خود مزيت واقعى و خيريتحقيقى بر ديگران نبيند. نه آن كه خود را در صفات آشكارى كه يقين به اتصاف يا عدم اتصاف به آنها را دارد، مزيتى نبيند؛ يعنى با وجود برخوردارى از علم، عبادت، بخشش، عدالت، پرهيز از اموال حرام و... براى خود مزيتى قائل نباشد؛ زيرا امكان ندارد كسى كه به دانشى آگاهى يافته تعيين به عالم بودن خود به آن دانش و جاهل بودن فلان عامى به آن را از خود دور نمايد. سخن در اين جاست كه مزيت واقعى و بر خير بودن حقيقتى تنها در سايه تقرب به خداوند و دستيابى به سعادت جاودانه، دستيافتنى است و بى ترديد چنين فوزى به صرف آموختن برخى از علوم و مراقبتبر انجام برخى عبادات يا برخى صفات محمود حاصل نمىگردد، بلكه مناط برترى واقعى حسن عاقبت است كه آن هم امرى مبهم است؛ زيرا فرجام كارها از چشم مردم پنهان است. و بسا كه امكان دارد كافرى مسلمان شده و پايان كارش با اسلام باشد، اما در برابر همين عالم پارسا گمراه شده و فرجام كارش با كفر باشد».[همان، ص352]
به نظرم يكى از زيباترين فرازهاى كتاب جامع السعادات بخشهايى از اين دست است كه بايد اذعان كرد چنين معارفى در علم اخلاق يا حكمت نظرى يافت نمىشود، بلكه تنها در سايه رويكرد خالصانه به چشمه سار وحى دستيافتنى است.
3- مفهوم حب دنيا و زهد؛
همان گونه كه اشاره شد يكى از مفاهيم پر چالش اخلاقى همين مفهوم حب دنيا و در مقابل آن مفهوم زهد است. مرحوم نراقى در فصل حب دنيا، با بحثى مبسوط به برسى اين مساله پرداخته است. ايشان پس از بيان ماهيت دنيا كه شامل تمام حيثيات انسان پيش از مرگ مىشود، براى انسان نسبتبه دنيا دو علاقه و ارتباط را قائل است: ارتباط قلبى كه همان محبتبه دنياست و ارتباط بدنى كه به معناى به كارگيرى بدن براى اصلاح دنيا به منظور كمال بهرهگيرى از بهرههاى دنياست[همان، ج2، ص18] آن گاه چنين افزوده است: «تمام ميل و رغبتهاى آدمى به دنيا نكوهيده نيست؛ زيرا آن چه همراه انسان در دنيا بوده و ميوه آن - كه عبارت است از علم سودمند و عمل صالح - در آخرت باقى مىماند، در حقيقت جزء آخرت است نه دنيا، و اگر به آنها دنيا گفته شده به خاطر نزديكى آن به دنياست. [و دنيا از ريشه دنو به معناى قرب است]».[همان، ج2، ص18]
آن گاه در سخنى بلند و پرمحتوا دنياى مذموم و نكوهيده را اين چنين تعريف كرده است: «فالدنيا المذمومه عباره عن خط عاجل، لا يكون من اعمال الآخره ولا وسيله اليها، و ما هو الا التلذذ بالمعاصى والتنعم بالمباحات الزائده على قدر الضروره فى تحصيل العلم والعمل؛ پس دنياى نكوهيده عبارت است از بهره عاجل، كه نه جزء كارهاى آخرتى باشد و نه راهى به سوى آن به شمار آيد، و تنها لذت بردن از گناهان و بهره جستن از مباحاتى باشد كه از ميزان ضرورت در تحصيل علم و عمل فزونتر است».[همان، ص19]
بدين ترتيب بر اساس قاعده: «تعرف الاشياء باضدادها» مفهوم زهد نيز روشن مىگردد. زهد در نگاه مرحوم نراقى چنين مفهومى دارد: «ضدحب دنيا و اشتياق بر آن زهد است و زهد آن است كه انسان با قلبش طالب دنيا نباشد و با اعضايش آن را ترك كند مگر به اندازه ضرورت بدن، و به عبارت ديگر زهد اعراض از متاع و لذتهاى خوش دنيا از قبيل اموال، منصبها و تمام آن چيزى است كه با مرگ نابود مىگردد. و به بيان ديگر روى گردانى از دنيا و به هدف رويكرد به آخرت يا روى گردانى از غير خدا با رويكرد به خود خداست كه درجه عالى زهد است».[همان، ص55]
به رغم تلاش مؤلف جامع السعادات در تبيين محدوده و مرزهاى مفاهيم اخلاقى، در برخى از موارد بر دشوارى اين امر و مشخص ساختن فضيلت از رذيلت پاى مىفشارد. به عنوان مثال در بحث غنا و فقر و تطبيق آنها نسبتبه يكديگر سه مورد را برمى شمارد كه معتقد است ترجيح ميان فقر و غنا در هر يك از آنها دشوار و جاى ترديد و تامل است.[همان، ص88- 92]
4- مفهوم عجب؛
عجب، بزرگ شمردن نفس به خاطر كمالى است كه براى آن مىبيند.
به عبارت ديگر كمالات نفسانى يا رفتارى وسيلهاى براى حصول سُرور و ابتهاج و بزرگ شمردن نفس است که تخيل اين صفات يا نيك پنداشتن صفات غير نيكو نيز براى حصول عجب كافى است.
گستره اين كمالات واقعى يا تخيلى به گستره كمالات انسان است و شامل افعال و صفات، اعم از اختيارى و خدادادى مىشود. در كردار و رفتار نيز شامل افعال عبادى، مانند نماز و روزه و كارهاى عادى همچون تند دويدن و نيكو پريدن مىشود. به عبارت ديگر، انسان مىتواند از هر بهانهاى براى نيكو ديدن خود بهرهگيرى كند، اگر چه عجب به اعمال اختيارى و عبادى بيشتر رخ مىدهد و برخى از درجات عجب مثل منت نهادن بر خداوند و ادلال به ايمان و عمل صالح در اين زمينه شكل مىگيرد.
عجب در زمينههاى صفات و كمالات غير اختيارى هم شكل مىگيرد، مانند عجب به جسم، هيكل، قدرت و سلامت آن يا عقل، هوش و راى يا به نسب، حسب، عشيره، پدران، اجداد بزرگ يا مال و ثروت. برخى از عالمان اخلاق اين امور را «اسباب عجب» ناميده و آنها را به هشت گونه رساندهاند.
ملامحمدمهدى در جامع السعادات مىگويد:
العجب استعظام نفسه لاجل ما يرى لها من صفه كمال؛ سواء كانت له تلك الصفه فى الواقع ام لا و سواء كانت صفه كمال فى نفس الامر ام لا.[ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج1، ص322]
در تعريف نراقى بر دو نكته تأكيد شدهاست:
نخست، اين كه نراقى تكيه اصلى را بر بزرگ شمردن نفس و خود انسان مىبيند.
ديگر اين كه لازم نيست صفت و عملى كه مورد عجب انسان قرار گرفته، وجود حقيقى داشته باشد و كمال واقعى به شمار آيد، بلكه وجود ذهنى و خيالى آن براى معجب كافى است.
نكته نخست، تعريف ايشان را از ديگر تعريفها، به روايات نزديكتر مىسازد؛ زيرا روايات در معناى لغوى تصرف نكرده و عجب را در همان بزرگ شمردن نفس و خشنودى و رضايت از آن به كار بردهاند؛ مانند تعبيرهاى: «اعجاب المرء بنفسه»، «رضى عن نفسه» و «الرضا عن النفس»، «يتعاظم نفسه»، «من كان عند نفسه عظيما» و «تكثر بنفسه»
بنابراين، آن چه را احاديث عجب از مصاديق عجب مىدانند، بزرگ شمردن نفس و رضايت از آن به خاطر رفتار و كردار پسنديده است و شخصى كه چنين ويژگى داشته باشد، مخاطب اين سخن لقمان است كه به فرزندش مىگويد:
«يا بنى! لا يعجبك احسانك و لا تتعظمن بعملك الصالح؛ فتهلك»
افزون براين روايت، كلام پيامبر كه از طريق كتابهاى اهلسنتبه ما رسيده و در كنار ديگر روايات به آثار اخروى عجب اشاره دارد، به گونهاى صريحتر مىفرمايد:
«من حمد نفسه على عمل صالح، فقد ضل شكره و حبط عمله»
از اين رو محقق نراقى، بر خلاف پيشينيان، بزرگ شمردن نعمت و رؤيت كمال و احسان را معنا و تفسير عجب ندانسته، بلكه آن را به عنوان سبب استعظام نفس در تعريف خود گنجانده است.
علاوه بر روايات با دقت در رفتار روانى شخص معجب نيز اين نكته دقيق به دست مىآيد؛ يعنى انسان گرفتار عجب، صفات و افعال كمالى و نعمتهاى الهى دادهشده به خود را بزرگ مىبيند و به تبع، خود را كه صاحب اين كمالات است، بزرگ مىشمرد و به اعمال و طاعات و نعمتها مىنازد تا خود را بزرگ جلوه دهد.
بخش ديگر تعريف نراقى به نكتهاى اشاره مىكند كه مىتواند دايره شمول تعريفش را با گستره معناى عجب در روايات، برابر گرداند. او مىگويد؛ لازم نيست كه صفت كمال را كه شخص معجب بدان مىنازد، حقيقتا در خارج واقع باشد يا حقيقتا كمال باشد، بلكه تخيل و توهم كمال بودن آن هم حتى اگر در واقع، زشت و نقص باشد، كافى است كه شخص را به اعجاب و خوپسندى بيفكند و اين مطابق با آيه قرآن است كه مىفرمايد:
«افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا فان الله يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرات، ان الله عليم بما يصنعون»[فاطر، آيه8]
و نيز آيه ديگر كه مىفرمايد:
«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامه وزنا»[کهف، آیه3]
ج. اهمیت کتاب جامع السعادات
ملا محمد مهدى نراقى در تألیف «جامع السعادات» به برخى از متون متقدم در علم اخلاق توجه داشته است، چنانکه در مباحث باب اول(مباحث مقدماتی علم اخلاق) و باب دوم(در بیان اقسام اخلاق)، گاه از حکماى پیشین؛ مانند فیثاغورث، افلاطون، ارسطو، ابوعلى مسکویه و دیگر حکما نقل قول شده است.
اهمیت کتاب جامع السعادات بیشتر از این حیث است که مؤلف خُلقیاتى برجسته و روحیهاى سرشار از ایمان داشته و اهل عمل صالح بوده است که هر کسی به مطالعه جامع السعادات بپردازد، این روح ایمانى را درک میکند.
به طور کلى؛ در کتابهاى اخلاق قبل از «جامع السعادات» یا صرفاً جنبههاى عقلى نظرى و فلسفى منظور بوده؛ مانند کتاب «اخلاق ناصرى» خواجه نصیرالدین طوسی، یا جنبههاى دینى و عملى غلبه داشته است؛ مانند «احیاء علوم الدین»، ابوحامد غزّالی، اما کتاب «جامع السعادات» مشتمل بر هر دو جنبه با سبک و اسلوبى ویژه است.
جامع السعادات به زبان فارسی نیز ترجمه شده است، مانند: سید جلال الدین مجتبوی، علم اخلاق اسلامى(ترجمه جامع السعادات)، انتشارات حکمت، تهران.
*** معراج السعاده
الف. كتاب شناخت معراج السعاده
کتاب «معراج السعاده» تألیف ملا احمد نراقى(متوفّی 1244) فرزند ملا محمد مهدى نراقى را از جهتى میتوان تلخیص فارسى کتاب جامع السعادات دانست که در آن مباحث اخلاقى با عباراتى واضح بیان شده تا همه مردم از آن بهرهمند شوند.[الذریعه إلى تصانیف الشیعه، ج 21، ص229]
از معروف ترین آثار او میتوان به دو اثر فقهی مستند الشیعه و عوائد الایام و کتاب اخلاقی معراج السعاده اشاره کرد.
معراج السعاده فقط ترجمه و تلخیص جامع السعادات نیست، بلکه در بیان مطالب تفاوتهایى با آن دارد و در بسیارى از موارد مباحث اجمالى جامع السعادات به تفصیل در معراج السعاده آمده است.
صاحب معراج السعاده نیز در شروع مبحث خود، در خصوص حقیقت آدمى و لزوم شناخت این حقیقت که در نفس انسان متبلور است، توجه خاص دارد، و به نوعى آنرا با فلسفه شناختى و عملکرد اخلاق اسلامى مرتبط میسازد.
مؤلف، در این اثر ماهیت و ذات انسان را غیر جسمانى و در قالب نفس مجرد میداند و در عین حال آنرا تلفیقى از جنبههاى مثبت و منفى، در زمینه افعال خوب و بد یا خیر و شرّ نیز ترسیم مینماید.[معراج السعاده، ص19]
روش علمى و طبقه بندى عناصر و مفاهیم در این کتاب از نظریه قدیمى و فلسفى ناشى میشود، جدا کردن و در مقابل هم قراردادن جسم و روح یا تن و ذهن و تن و جسم را همواره بستر کشمکش روح و یا نفس، در ارتباط با چهار نیرو و یا قواى اربعه در نظر میگیرد.
ب. اهمیت کتاب معراج السعاده
یکى از نکات برجسته «معراج السعاده»، توجه و اعتقاد به دوران کودکى و طفولیت است که این دوره را واجد و مستعد جذب بیشترین صفات، در دوران زندگى فرد میداند.[معراج السعاده، ص31] که این دیدگاه و اعتقاد، به وجهى با روانشناسى جدید، به ویژه روانشناسى رشد(که امروزه مبانى شخصیت اخلاقى و تربیتى کودک را میتوان از آن استنباط کرد) مشابهت دارد.
ج. مفاهيم اخلاقى معراج السعاده
1- لزوم رعایت كرامت ذاتی انسان
شرافت انسانی، الهی بودن انسان و كرامت وی در فصول مختلف به دفعات اذعان شده ومیتوان گفت كه روح كتاب را نیز همین مطلب مهم تشكیل میدهد. بیان هرگونه اندیشه سیاسی، بیشك با نوعی انسان شناسی و نگرش به ذات انسانی شروع میشود و آن گاه با بحث درباره جایگاه انسان در نظام خلقت و رابطهاش با خالق هستی و سپس با سایر انسانها ادامه مییابد. با دقت در چند سطر از كتاب «معراج السعاده» در بخش مربوط به «اهانت و تحقیر بندگان خدا» میتوان ابعاد مختلف عناوین گفته شده را متذكر شد و موضع نویسنده را دریافت:
«هر كه نسبت میان خدا و بنده او را فی الجمله ادراك كند و رابطه خاصی را كه میان خالق ومخلوق است، بفهمد، میداند كه اهانت بنده، اهانت مولای اواست و تحقیر مخلوق، فی الحقیقه تحقیر خالق او است و همین قدر در مذمت او كافی است پس، بر هر عاقلی واجب است كه دایم متذكر این معنا بوده باشد و اخبار و آثاری را كه در مذمت اهانت بندگان خدا وارد شده، در نظر داشته باشد و آنچه را در خصوص مدح و تعظیم ایشان رسیده است، نصب العین خود نماید و خود را ازاین فعل شنیع باز دارد تا موجب رسوایی او در دنیا و آخرت نگردد. و مخفی نماند كه ضد این صفت كه اكرام و تعظیم و احترام بندگان خدا بوده باشد، از شرایف اعمال و فضایل افعال است.»[ملااحمد نراقی، معراج السعاده، ص361]
2- محوریترین تراز اخلاق
نویسنده در بیان جایگاه عدالت و ریشهیابی آن در انسان و خواص و عوارضش، ضمن بحثی تحت عنوان «در بیان ملكه عدالت» مینویسد:
«بدان كه عدالت، افضل فضایل و اشرف كمالات است زیرا كه دانستی كه مستلزم جمیع صفات كمالیه است، بلكه عین آنها است، همچنانكه جور كه ضد آن است، مستلزم جمیع رذایل، بلكه خود آنها است. و چگونه چنین نباشد و حال آنكه شناختی كه عدالت ملكهای است حاصل در نفس انسان كه به سبب آن قادر میشود بر تعدیل جمیع صفات وافعال و نگاهداشتن در وسط و رفع مخالفت و نزاع فی مابین قوای مخالفه انسانیه به نحوی كه اتحاد و مناسبت و یگانگی والفت میان همه حاصل شود. پس، جمیع اخلاق فاضله و صفات كامله، مترتب بر عدالت میشود و به این سبب «افلاطون» الهی گفته است كه چون برای انسان صفت عدالت حاصل شد، روشن و نورانی میشود، به واسطه آن جمیع اجزای نفس او و هر جزوی از دیگری كسب ضیا و تلألؤ میكند و دیدههای نفس گشوده میشود و متوجه میشود به جا آوردن آنچه را در خواستهاند بر نحو افضل پس سزاوار بساط قرب مبدأ كل جل شأنه میشود و غایت تقرب در نزد ملك الملوك از برای او حاصل میشود.»[ملااحمد نراقی، معراج السعاده، ص480 ]
د. ابواب کتاب معراج السعاده
ابواب کتاب از این قرار است:
باب اوّل: مقدمات نافعه
باب دوّم :قواى نفس انسانى و اخلاق ذميمه
باب سوّم: محافظت اخلاق حميده از انحراف
باب چهارم :فضائل اخلاق حسنه و كيفيت اكتساب آنها
باب پنجم: اسرار و آداب عبادات.[ترجمه معراج السعاده، مقدمه مؤلف، ص13]
*** تفاوت دو کتاب
1- تفاوت عمده جامع السعادات و معراج السعاده آن است که جامع السعادات داراى رویکردى علمى است و در آن استدلال و ارائه برهان بیشتر به چشم میخورد، اما معراج السعاده داراى رویکردى خطابى است.
از سوى دیگر چون مخاطب معراج السعاده عموم مردم است در آن سعى شده تا مطالب با ارائه شواهد نقلى و روایى یا آمیزهاى از نقل و دلیل با ذکر اشعار و با زبانى روان و جذاب و به دور از پیچیدگیهاى مباحث علمى بیان گردد.
2- گفتنى است؛ بابها، ترتیب، فصول و عناوین این دو کتاب تا حدودى تفاوت دارند؛ مثلاً باب اول جامع السعادات داراى سیزده فصل است، اما باب اول معراج السعادة، ده فصل دارد. بنابراین در معراج السعاده برخى از فصول جامع السعادات یافت نمیشود. همچنین برخى از فصولى که در آن یافت میشود در جامع السعادات موجود نیست.
3- میتوان «معراج السعاده» را از کتابهای مناسب و آسانی برای مطالعه دانشجویان در زمینه علم اخلاق و شناخت رذائل و فضائل اخلاقی دانست. همان طور که از دیرباز هم در حوزههاى علمیه و هم در محافل ادبى بین دانشدوستان، مورد استقبال و توجه بوده و همواره خاص و عام آنرا مورد مطالعه قرار داده و از مطالب ارزنده آن بهره بردهاند. تا جایى که پارهای از مطالب آن به عنوان متن درسى در کتابهاى درسى گنجانده شده است.
بسمی تعالی
رزومه
مصطفی سلیمانی
1- فعالیت های علمی:
- کارشناسی ارشد روانشناسی شخصیت.
- سطح سه حوزه علمیه قم؛ مشغول به تحصیل درس خارج.
- کارشناسی ارشد رشته فلسفه اخلاق دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
- دانشجوی دکتری فلسفه و کلام دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
- تالیف کتاب «اخلاق اجتماعی از دیدگاه قرآن و روایات» انتشارات بوستان کتاب قم.
- تألیف کتاب «بوسه بر آسمان»، (درسنامه نماز مقطع ابتدایی) انتشارات تخصصی اقامه نماز.
- تدریس در دانشگاه حکمت قم.(اخلاق و تربیت- اندیشه اسلامی- اخلاق اسلامی- تنظیم خانواده)
- عضو هیئت تحریریه هفته نامه «حریم امام»
- کارشناس پاسخگوی اخلاق و تربیت در مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی(از سال 1388 تا کنون)
- دبیر تحریریه فصلنامه «هفت آسمان» دانشگاه ادیان و مذاهب قم.
- دبیر بخش خانواده قسمت«خانههای روشن»
- مشاور در کلینیک سلام قم.
- مشاور در مرکز یادپی تهران.
- مدرس کارگاههای خانواده و سبک زندگی.
2- فعالیت های اجرایی-تبلیغی:
- مدیر اجرایی فصلنامه «راه تربیت»(به مدت 5 شماره)
- عضو گروه فرهنگی-علمی-تبلیغی موسسه «رسول مهر»
- حضور تبلیغی در مجموعه «راهیان نور»(به مدت 6 سال)
- حضور به عنوان مربی در مجموعه های وزارت دفاع(صنایع دفاعی)
- تهیه نرم افزار «شهر الله»، مربوط به ماه رمضان(مسئولیت قسمت اخلاق و تربیت)
- ایراد سخنرانی در دانشگاه های مختلف(دانشگاه ملایر: بحث انتخاب همسر)، (دانشگاه آزاد تهران: هنر زندگی)، (دانشگاه حکمت قم: مباحث خانواده)
- مشاوره های خانواده:
3- مقالات:
1- عنوان: تکامل انسان در قرآن و یاسین
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: بینات » پاییز 1393 - شماره 80»
2- عنوان: کتاب شناسی
معرف: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: راه تربیت » تابستان 1391- سال هفتم، شماره 19»
3- عنوان: سیره ی اخلاقی معصومان در برابر مخالفان و دگراندیشان
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: راه تربیت » پاییز 1390- سال ششم، شماره 16»
4- عنوان: نقش تربیت اجتماعی در جلوگیری از بزهکاری
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: راه تربیت » پاییز 1389 - شماره 12»
5- کتاب شناسی
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: راه تربیت » تابستان 1390- سال ششم، شماره 15»
6- عنوان: درآمدی بر نظام تربیتی و انسان شناسی از منظر صحیفه سجادیه
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: راه تربیت » تابستان 1390- سال ششم، شماره 15»
7- عنوان: كودكان و جلوه هایِ تربیتی امام خمینی
نویسنده: سلیمانی، مصطفی؛
مجله: فصلنامه حضور «زمستان 1392- شماره 88»
و ده ها مقاله تربیتی و اخلاقی در نشریه «حریم امام»
راه های ارتباطی:
شماره موبایل: 0912551...
ایمیل: mostafasileymani1010@gmail.com
سایت اندیشوران: http://mostafasoleymani.andishvaran.ir/fa/ScholarMainpage.html
[هدیه؛ امواج كوچك ولی خاصی]
هدیه دادن و هدیه گرفتن از کارهای جالبی است که در تمام دنیا به مناسبت های مختلف انجام می شود و از هر جنس، رنگ و سن که باشید، این کار ارتباطات عمیق تر و بهتری بین شما و دهنده یا گیرنده هدیه ایجاد می کند.
هدیه دادن به صورت غیررسمی و بدون مناسبت نقش قابل توجهی در پیدایش و تقویت علاقه در زندگی مشترک دارد.
دکتر صفایی، روانشناس:
هدیه دادن و هدیه گرفتن میتواند سوء تفاهم را از بین ببرد و دعواهای زناشویی را خاتمه بخشد.
هدیه دادن بدون مناسبت عمل با ارزشی است، در برخی موارد زوجها با هدیه دادن آن هم بیدلیل به یکدیگر، میتوانند طرف مقابلشان را غافلگیر کنند و تأثیر بسیار خوبی بر روح و روان وی برجای بگذارند.
خوشحال شدن با دریافت هدیه در زنان بیشتر از مردان دیده میشود، با توجه به این که مردان بیشتر نقش حمایت کنندگی را در زندگی زناشویی ایفا میکنند، بیشتر از زنان هم برای دادن هدیه علاقه نشان میدهند.
ارزش هدیه بیشتر معنوی است تا مادی و جنسیت آن نباید مورد توجه قرار گیرد، در صورتی که یک هدیه ناقابل همراه با عشق و محبت در بین زوجین رد و بدل شود، ارزش دوچندانی پیدا میکند و ابراز رضایت را خصوصاً در خانمها به وجودمیآورد.
هدیه دادن گل، یكی از قدیمی ترین زبان ها برای بیان عشق است. که متأسفانه انسان ها خود را از چنین هدیه با ارزشی كه قیمت چندانی هم ندارد محروم می كنند و گل دادن را تنها محدود به روز تولد یا عیادت از بیمار می کنند.
شما می توانید با هدیه دادن، زندگی و محل سكونت تان را سرشار از امواج مهر و محبت كنید. به ارزان بودن هدیه ای كه می خواهید بدهید فكر نكنید، بعضی از اعمال محبت آمیز دارای امواج كوچك ولی خاصی است كه بسیار دورتر از امواج هدایای گران قیمت می روند. شما باید این قدر به كار خوب خود ادامه بدهید تا مهربانی و هدیه دادن بخشی از وجود شما شود. نگران این نباشید كه ممكن است هدایای شما بی ارزش یا تكراری شوند. مطمئن باشید هیچ وقت چنین اتفاقی نمی افتد.
صرفاً هدیه گرانتر، حاكی از بالاتر بودن میزان عشق نیست. مهم این است كه شما در هنگام هدیه دادن به فكر همسر خود بوده اید.
بزرگترین هدیه ای كه می توانید به همسران خود بدهید، عشق بی قید و شرط است.
عشق بدون قید و شرط نه تنها به فردیت هر كس احترام می گذارد بلكه آن را پرورش می دهد، حتی اگر جدایی یا از دست دادن همدیگر را به همراه داشته باشد.
تربیت فرزند
[تهدید درمان لجبازیِ کودکان نیست!]
به هزار و یک راه متوسل شدهاید اما فرزندتان به هیچ صراطی مستقیم نیست.
حرف خودش را میزند، کار خودش را میکند و به شیوه خودش، خرابکاریهایش را ادامه میدهد. در این شرایط هیچ بعید نیست که دست به دامن تهدید و خط و نشان کشیدن شوید:
«اگر به کارهایت ادامه دهی به پدرت میگویم تنبیهت کند»، «اگر زودتر دست و صورتت را نشویی از ناهار خبری نیست»، «اگر از خواهرت عذرخواهی نکنی آن وقت تو را به میهمانی نمیبرم»...
همه این اگر و آن وقتها در ذهن بچهها یک معنای مشخص دارند:
جنگ شروع شده! این اعلام جنگ شما که به تهدید آغاز میشود بچهها را به لجبازی وادار میکند.
لجبازی در کودکان معمولاً از سن یک سالگی آغاز میشود و میتواند با رفتارهای نادرست اطرافیان در کودک نهادینه شود.
اما چرا بچهها لجبازی میکنند؟ چون میخواهند نظر خودشان را ابراز کرده، جایگاه خود را به بزرگترها نشان دهند و در یک کلام خودشان را نشان دهند.
این وضعیت شاید برای بچههای یکی دو ساله معنا نداشته باشد اما برای کودکان بزرگتر، صدق میکند.
کودکان لجبازی میکنند، چون میخواهند دیده شوند. وقتی آنها را نمیبینید، زورگویی میکنید، به پرخاشگری متوسل میشوید یا بدون پرسیدن نظر آنها، کار خودتان را میکنید، در واقع دارید فرزندتان را به سمت لجبازی بیشتر سوق میدهید.
کودک نیازمند استقلال داشتن است و گاه برای به دست آوردن این استقلال، لجبازی میکند. از سوی دیگر، کودکان گاهی به دلیل خشمهای ابراز نشده، با نافرمانی یا پافشاری روی یک رفتار، سعی در عصبانی کردن شما دارند. این رفتار هم برچسب لجبازی میخورد اما عاملی متفاوت باعث شکلگیری آن شده است.
برای آنکه احتمال بروز رفتار پرخاشگرانه در کودکتان کاهش یابد:
سرخود عمل نکنید؛ نظر کودک را بپرسید و به او استقلال عمل بدهید.
از سیستم تشویق استفاده کنید. در ازای رفتار مناسب، به او پاداش دهید و در ازای رفتار اشتباه، پاداش را حذف کنید.
اگر کودک برای رسیدن به مطلوب خود چه درست و چه نادرست شروع به گریه یا داد کشیدن کند به او بیتوجه باشید تا یاد بگیرد روش رسیدن به خواستههایش لجبازی و داد و قال نیست.
کودک را وادار به عجله و شتاب زدگی نکنید. وقتی به فرزندتان فشار بیاورید، او نمیتواند شرایط را تحمل کند و در نهایت با یکدندگی سعی میکند با شما به مقابله برخیزد. حواس کودک را پرت کنید. وقتی کودک لجبازی میکند، با تغییر دادن مسیر توجه او، جلوی ادامه وضعیت ناخوشایند را بگیرید. خودتان الگوی خوبی باشید. لجبازی نکنید تا فرزندتان لجبازی کردن را نیاموزد. در زندگی همیشه منطقی و با تدبیر عمل کنید؛ به این ترتیب فرزندتان یاد میگیرد که در مواجهه با خشم یا شرایط غیردلخواهش چطور باید رفتار کند.
انتخاب همسر
[سن و تناسب در ازدواج]
1- سنّ ازدواج
سن ازدواج عامل مهمی است که میتوانند رضایت از زندگی مشترک را تحت تاثیر قرار دهد هر چند این عامل به تنهایی نمیتواند تعیین کننده باشد، اما عامل مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. بر این اساس لازم به نظر میرسد میزان آمادگی سنی، روانی و اجتماعی طرفین مورد بررسی قرار گیرد. بطوری که عدم پختگی روانی، عاطفی، جسمانی و اجتماعی طرفین مشکلات زیادی را به بار خواهد آورد و روشن است رسیدن به سن و سالی که از لحاظ اجتماعی مناسب برای ازدواج به نظر میرسد به تنهایی قابل تکیه کردن نخواهد بود چرا که افراد مختلف در سنین متفاوتی به پختگی و آمادگی لازم برای ازدواج میرسند. یک فرد 25 ساله ممکن است از پختگی و رشد و تکامل روانی، اجتماعی و عاطفی برخوردار باشد در حالیکه فرد دیگری در سن 35 سالگی چنین آمادگی را نداشته باشد.
2- تطابق و تناسب شخصیتی طرفین در ازدواج
ویژگی های شخصیتی بسیار متنوع و متعدد هستند، اما برخی از آنها دخالت بیشتری در رضایت از زندگی مشترک دارند. مطمئنا فردی که بسیار به نظافت و تمیزی اهمیت قائل هست، نخواهد توانست با فردی که چندان در قید و بند این امور نیست زندگی موفقی داشته باشد.از ویژگیهای مهم شخصیتی که تاثیر قابل توجه در این زمینه دارند میتوان به درون گرایی و برون گرایی اشاره کرد.
افراد درون گرا تمایل زیادی به گذراندن اوقات خود به تنهایی دارند در حالیکه برای افراد برون گرا تحمل چنین شرایطی بسیار سخت و آزار دهنده است. افراد درون گرا سرگرمیهایی چون مطالعه و ... دارند در حالیکه افراد برون گرا در شرایط جمعی و سرگرم کننده لذت میبرند مثل بازیهای دسته جمعی.چنین ویژگیهایی به تعداد زیادی وجود دارند که البته گاه همان بودن ویژگیهای طرفین و گاه ناهمسانی آنها میتواند فاکتوری برای ازدواج موفق باشد.
به عنوان مثال ازدواج فرد درون گرا با فرد درون گرا موفق آمیزتر خواهد بود تا ازدواج درون گرا با فردی برون گرا در حالیکه سلطه جوئی یک ویژگی است که حتما باید ناهمسانی آن در طرفین مورد توجه قرار گیرد. دو فرد سلطه جو میزان تسلط بیشتری در زندگی مشترک خواهند داشت تا ازدواج فردی سلطه جو با فردی سلطه پذیر.
بهداشت روان
[خستگی عاطفی]
افکار متعارض موجب خستگی روانشناختی و عاطفی در فرد می شود. معمولاً افرادی که قاعده های ذهنی شان سخت گیرانه و خشک است دچار افکار متعارض شده و دیواره ذخیره انرژی اشان فرو می ریزد.
«مسعود جان بزرگی» در پاسخ به سوال شهروندی درباره علل کاهش انرژی طی روز اظهار داشت:
خستگی واقعی روانشناختی است تا فیزیکی زیرا در صورت خستگی فیزیکی بعد از استراحت کوتاه فرد می تواند به کار خود ادامه دهد در حالی که خستگی روانشناختی می تواند موجب اختلال در عملکرد شغلی و اجتماعی فرد شود.
این متخصص حوزه بهداشت روان گفت:
فکرهای متعارض، خسته کننده هستند و موجب خستگی روانشناختی در فرد می شوند. برخی افراد فکرها و قاعده های ذهنی سختگیرانه و خشکی دارند و این عامل می تواند فرد را دچار تعارض و خستگی روانشناختی کند.
1- افکار متعارض دیواره ذخیره انرژی را فرو می ریزد
دو قاعده متعارض دیواره ذخیره انرژی را فرو می ریزد و فرد را دچار انرژی کم و خستگی عاطفی می کند.
این روانشناس با بیان اینکه افکار متعارض مانند ترافیک برنامه فرد را بر هم می ریزد، تصریح کرد: همان طور که وقتی فرد با ترافیک مواجه می شود دچار قاعده های متعارض مکرر شده و برنامه هایش بر هم می ریزد، افکار متعارض نیز برنامه ها و ساختار ذهنی فرد را بر هم زده و موجب خستگی روانشناختی می شود.
2- چرا برخی دچار خستگی عاطفی می شوند؟
افکار متعارض در مسائل شغلی می تواند با عدم انتظار فرد برای آنچه درباره پیشبرد برنامه های شغلی اش در ذهن می گذرانده همراه باشد، همچنین در روابط بین فردی اگر فردی انتظار استقبال گرم هنگام ورود به منزل را داشته باشد، در صورت عدم وقوع این رفتار ممکن است این ذهنیت در او شکل بگیرد که اطرافیانش او را دوست ندارند و این موضوع موجب خستگی روانشناختی و عاطفی در فرد شود.
3- احتمال ابتلا به افسردگی در افرادی که افکار متعارض دارند
افکار متعارض و خستگی روانشناختی می تواند زمینه ساز ابتلا به افسردگی در فرد شود زیرا فکر متعارض موجب می شود تا فرد خود را مدام شکست خورده بداند و این موضوع آرام آرام منجر به پایین بودن حرمت و احترام به خود شود.
اخلاق در ادیان
[ادیان آسمانی در نظام ارزش ها و اخلاق]
مصطفی سلیمانی
** اشاره
از مباحث مهم یین ادیان، خصوصا مسیحیت و یهود مسأله اخلاق است.
اخلاق مسیحیت و مبانی آن همواره در طول تاریخ مورد نقد و بررسی فلاسفه غربی و اندیشمندان اسلامی قرار گرفته است. از آنجا که درک نقدهای وارد بر اخلاق مسیحیت در گرو اطلاع صحیح از موزهها و مبانی آن است، بر آن شدیم به بررسی اخلاق مسیحیت بپردازیم.
از طرفی آیین یهود دینی است که هدف و جهت گیری آن اساسا به سمت رساندن انسان به تکامل عملی در همین دنیاست. (مخالفان ملامتگر این دین در قرن نوزدهم به کنایه، آن را دین قابلمه و ظرف می نامیدند) چهره واقعی و ملموس این گرایش به عمل، در مجموعه ضوابط و قوانین اخلاقی تدوین شده براساس تورات، به نام هلاخا یا شریعت یهودیت، متبلور شده است.
قابل توجه است که در آیین یهود، به مجموعه مدون شریعت شفاهی و تفاسیر حاخام ها تلمود گفته می شود. این کتاب در دو بخش سامان یافته است: میشنا که حاوی شریعت شفاهی به زبان عربی و در 63 فصل است و گمارا که نوعی تفسیر میشنا و اصل آن به زبان آرامی است. گمارا خود دارای دو بخش است: هلاخا که حاوی مجموعه قوانین است، و هگادا که جنبه ادبی دارد.[اقتباس از نشریه هفت آسمان، دانشگاه ادایان و مذاهب]
** مشترکات اخلاقی در ادیان
افزون بر دردها و دغدغه های مشترک میان ادیان، ادیان تعالیم و آموزه های مشترک هم دارند، اخلاقیات مشترک، و قلمروهای واحد ادیان، قادر خواهند بود که زمینه گفتمان ادیان و دیالوگ را فراهم سازد و در زدودن مفاسد اخلاقی از چهره جامعه، رسیدگی به وضعیت مستمندان و استقرار عدالت در میان ابنای بشر، نقش آفرین باشند. به همین جهت معنویت در ادیان، نحوه مواجهه است با جهان هستی که فراورده اش این است که حالت های نامطلوب فساد اجتماعی، وجود توده های فقیر اجتماعی و تضاد کشنده تاریخی، هرگز از نظر ادیان، امر مطلوب و پذیرفته شده ای نبوده و نیست. عدالت، احسان و محبت، باتفاوت های جزئی، آموزه اصلی ادیان آسمانی است.
عدالت، یعنی بخشیدن حقوق جامعه به آنان و استیفای حق خود از دیگران.
احسان، یعنی صرف نمودن از بخشی از حق خود، جهت کمال دیگران.
محبت یعنی کششی درونی برای تکامل بخشی به دیگران.
در واقع این آموزه ها، آموزه های مشترک اخلاقی ادیانند که قادر است بر همه افراد و آحاد جامعه اثر گذار باشند و زمینه تنش های تاریخی، اجتماعی را از بین ببرند. این آموزه ها همچنین پیامی را به جهان منتقل می سازند که معنویت و اخلاق در ادیان نهادینه شده است و بنابراین راه نجات بشریت معاصر، این است که فلاح، رستگاری و نجات خود را در ادیان جستجو کنند و به طور کلی در دین، به عنوان پل ارتباطی و عامل پیوند جهان فرازین با جهان و عالم موجود انسانی. به هر حال علاوه بر دغدغه های مشترک میان ادیان، ادیان، تعالیم و آموزه های مشترک هم دارند که می توان مشترکات ادیان را در نظام ارزشها و اخلاق اینگونه بیان نمود.[ماهنامه اندیشه حوزه، سال نهم، شماره ششم، خرداد و تیر83]
*** اخلاق مسیحی
اخلاق مسیحی ریشه در الهیات مسیحی دارد. یعنی منشأ اخلاق در کلام خداوند است. انسان مسیحی باید همان را انجام دهد که خداوند به او فرمان میدهد. اخلاق مسیحی بر منابعی نظیر موعظههای مسیح، احکام دهگانه و عهد جدید مبتنی است و بنیان آن، دو اصل «بخشش» و «لطف الهی» است.
هر چند مسیحیت در وهله اول در پی تأسیس قواعد اخلاقی نیست، اما به مسائل اخلاق میپردازد و نمیتوان آن را از تلاش برای ایجاد یک زندگی شایسته انسانی و فراهم کردن چنین زندگیای برای دیگران جدا کرد. از نظر مسیحیان، اخلاق و پرستش خداوند تفکیکناپذیر است و پیروی از خدا مستلزم اطاعت از خداست. این اطاعت، مستلزم تلاش برای تحقق هدف خداست و این به معنای تلاش برای تحقق عدالت و محبت در جوامع انسانی است.
هر دین یا مکتبی باورهایی را اصل قرار میدهد این باورها متمایز کننده این دین از ادیان دیگر میشود. مسیحت نیز دارای باورهای بنیادینی است که قبول آنها سبب تمایز از سایر ادیان میگردد. مبانی مسیحیت پیشفرضهای اخلاق مسیحی را نیز شکل میدهد که ایمان به این مبانی عمل به آموزههای اخلاقی را آسان میکند.
به طور کلی مبانی مسیحیت را میتوان در فیض یا لطف الهی، نجات و رستگاری، گناه و عنایت خلاصه کرده که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم:
1- فیض یا لطف الهی
عنایت الهی برای انسانها به صورت فیض یا لطف نمایانگر میشود؛ انسان تنها موجودی است که در پی شادی و سعادت است. خدا نیز انسان را برای این خلق کرده است تا همان شود که مدّ نظر اوست. فاصله بین خدا و انسان تنها با استعانت از لطف الهی از بین میرود؛ زیرا اتحاد اراده با خداوند مستلزم تعالی است که بر اثر لطف او پدید میآید. انسان به حدی نیازمند لطف است که حتی برای دوست داشتن خدا نیز محتاج لطف اوست. انسانی که تلاش میکند فقط با توان خود و بدون استمداد از لطف نجاتبخش الهی زندگی کند؛ دچار گناه شده است، انسان در این که بخواهد مشمول لطف خدا گردد یا نه، مختار است. او با رو آوردن به خدا میتواند خود را خواهان این لطف نشان دهد.
ایمان، حاصل لطفی است که خداوند به انسان گناهکار میکند. ایمان نوری است که خدا بر دل انسانها میتاباند تا به واسطه آن بتوانند به گونهای نیک عمل کنند.
فیض الهی برای نجات انسان الزامی است؛ زیرا اراده ما ضعیف است و تنها لطف الهی میتواند اراده را از سستی برهاند. فیض الهی به اراده انسان کمک میکند تا با تمایلات دنیوی و فساد مبارزه کند.
2- نجات و رستگاری
در ابتدای انجیل متی آمده است که فرشته خطاب به یوسف، میگوید که نگران نباش! کودکی در رحم مریم است از روح القدس است و تو نام او را عیسی خواهی نهاد. در واقع تمام اناجیل و حتی خود عیسی آمدهاند تا انسانها را نجات دهند.
نجات یا رستگاری در الهیات مسیحی، پیوندی تنگاتنگ با ایمان و رسیدن به ملکوت دارد.
عیسی همیشه بر ضرورت ایمان بیش از اجرای احکام تأکید میکرد. او بر این باور بوده که اگر انسان ذرهای ایمان داشته باشد، هیچ عملی برای او غیر ممکن نیست. با وجود این که او به احکام و شریعت موسی سرسپردگی دارد، اما صرف التزام به احکام را سبب نجات نمیداند، بلکه ایمان به مسیح را بسیار مهمتر میشمارد.
3- گناه
واژه گناه نخستین بار در تورات آمده است. زمانی که قابیل از آتش حسادت به هابیل میسوزد.
گناه در باور مسیحی خطایی است که انسانها، خود وارد جهان کردهاند و طبیعت را برای همیشه دگرگون کردهاند: «وقتی حضرت آدم گناه کرد، گناه تمام نسل بشر را آلوده ساخت و سبب شیوع مرگ در سراسر جهان شد. در نتیجه همه چیز دچار فرسودگی و تباهی گشت؛ چون انسانها همه گناه کردند».
در آیین مسیحیت باور بر این است که گناه نسل به نسل منتقل میشود. آگوستین، فیلسوف بزرگ مسیحی، بر این باور بود که خداوند همه نفوس را در نفس حضرت آدم خلق کرده است و نفس از طریق والدین منتقل میشود. هرچند معتقدان به گناه نخستین همگی در موروثی بودن گناه متفق القول هستند، اما در نحوهی انتقال گناه از طریق تولد اختلاف نظر دارند.
در مسیحیت گناهان به دو نوع تقسیم میشوند:
1- گناهانی که انسانها را از خداوند دور نمیکنند و گناهان صغیره نام دارند.
2- گناهانی که انسانها را از خداوند دور میکنند و گناهان کبیره خوانده میشوند.
در خصوص داوری گناهان صغیره با روحانیان مسیحی است و در آیینی که توبه نامیده میشود، گناهکاران موظف میشوند کفاره تعیین شده، را بپردازند و گناهان شخص گناهکار پس از پرداخت کفاره و تعمید بخشیده میشود.
بر اساس آیین مسیحیت، گناهان از جمله واقعیات زندگی بشر محسوب میشوند. مسیحیان بر این باور هستند که همیشه گناهانی هست که انسانها انجام میدهند. از میان این گناهان، گروهی مانند ناسزاگویی یا عهدشکنی قابل آمرزش هستند، و گروهی از گناهان چون قتل و بتپرستی قابل آمرزش نیستند.
مسیح روش یهودیان برای زدودن گناه را بینتیجه میداند. مطابق شریعت یهود، برای پاک کردن گناه قربانیهایی نذر میکردند، اما مسیح بر این باور است که این قربانی نه تنها گناهان را نمیزدایند، بلکه هر بار خاطره تلخ گناه و ناکامیشان را به گناهکاران یادآوری میکنند.
از نظر مسیحیان، خداوند مسیح را به شکل انسانی فرستاده است تا چون قربانی به قربانگاه برود و سبب بخشش گناهان شود.
آنها بر این باورند که مسیح به خواست خود و بنابر مشیت الهی بر صلیب رفته است تا گناهان انسانها را بزداید. البته مسیحیان معتقدند که به صلیب رفتن مسیح سبب نمیشود همهی گناهان پاک شود؛ زیرا برخی انسانها زندگی خود را به دست سرشت خود سپردهاند و از خواستهها و هوای نفسانی خود پیروی میکنند. به گفتهی پولس، مسیح گناهان ما را پاک کرده است، اما مسیحیان نباید بر این باور باشند که اگر باز هم به سوی گناه بروند مجازات نخواهند شد.
مسیحیان بر این باورند که انسانها با وجود داشتن شریعت، آنچنان متأثر از فریب گناه بودند که قدرت عمل نداشتند؛ و ندای وجدان نیز قادر نبود آنها را از چنگال گناه برهاند. آنها بر این باور هستند که ایراد در احکام نیست، چرا که انسانها به وسیلهی احکام از گناهانشان آگاه شدند، اشکال اساسی در خود انسانهاست که خود را بردهی گناهان کردهاند.
4- عنایت
مسیحیان بر این باور هستند که خدای مسیح، برخلاف خدای ارسطو، فکر محض نبود که در تنهاییهای خود فقط به خود بیندیشد، بلکه او پدری است که با اراده خود تقدیر موجودات را رقم میزند و از هیچ چیز غافل نیست، حتی پر کاهی که در بیابان میگذرد.
عنایت خدا همه موجودات را بر میگیرد، اما عنایت در انسانها، به سبب آن که از قابلیتی بالا برخوردارند، به شکلی خاص ظهور میکند. انسان با توجه به این که موجودی صاحب اختیار است، افعال خود را همانگونه که میخواهد جهت میدهد. خداوند انسانها را برای غایتی آفریده است و این غایت خداست. تنها موجودی که میتواند به این غایت برسد، انسان است. در واقع انسان در تصمیمگیریها و انجام کارهای خود آزاد است؛ و خدا تنها راهنمای اوست.
مسیحیان معتقدند اکنون که با قدرت روح خدا زندگی میکنیم، لازم است که هدایت او را در تمام بخش زندگی خود بپذیریم، در این صورت دیگر جاهطلب و شهوتطلب نخواهیم بود.[ر.ک: مقاله « نگاهی بر مبانی و آموزههای اخلاق مسیحیت»، فائزه زارعیان، جعفر شانظری]
*** اخلاق در آیین یهود
1- يهود، به منزله يك دين الهي سنت اخلاقي قوي و مهمي دارد و مبناي اين اخلاق نيز كتاب مقدس است؛ هر چند در كتاب مقدس، هيچ گاه قوانين كنترل كننده رفتارهاي اخلاقي، بخش مجزا و مستقلي از قوانين مربوط به موضوعات مدني، جنايي و عبادي موجود در آن نيست. به عبارت ديگر، كتاب مقدس به اخلاق در كنار ساير امور اجتماعي و عبادي توجه دارد و زندگي اجتماعي و ديني مردمان را چيزي مستقل و جداي از اخلاق نميداند؛ بلكه اخلاق را با آن عجين ميسازد. از منظر اديان توحيدي، دين و اخلاق به شكلي جداناشدني با يكديگر امتزاج يافتهاند؛ رفتار صحيح اخلاقي همواره در پرتو ذات خداوندي تفسير ميشود؛ زيرا كه تنها ذات مقدس الهي است كه نمونة اعلاي همه خوبي ها و شايستگيهاست. در دين يهود نميتوان ميان فرامين ديني و اخلاقي و به عبارت ديگر، ميان اخلاق و دين تمايز نهاد. هر آنچه در تلمود و تورات است، شريعت به شمار ميآيد؛ حتي موضوعاتي مانند كمك به فقيران. نكته ديگر اينكه، به رغم تغيير و تحول در آيين اخلاقي يهود، هنوز اصول بسياري وجود دارند كه از همان دوران اوليه ظهور كتاب مقدس باقي ماندهاند.
2- اصول اخلاقيات يهود، نخست در ده فرمان حضرت موسي تبيين شد؛ سپس در قوانين شريعت تورات در كتب مقدس عبري توسعه يافت و پس از آن، پيامبران عبراني به نقد و بررسي آن پرداختند، و بار ديگر در قوانين شفاهي ميشنا گسترش يافت. پس از آن، در گمارا و ميدراش تجزيه و تحليل شد و در قرون وسطا و مدرن، دوباره با واژههاي فلسفي و عرفاني تفسير شد.
با توجه به اين امر، آثار مكتوب اخلاق يهودي به طور معمول به چهار گروه اصلي تقسيم ميشوند: توراتي، حاخامي، قرون وسطايي و مدرن.
اخلاق اجتماعي جايگاه خاصي در يهوديت و كتاب مقدس و تلمود دارد. برخي از آموزههاي اخلاق اجتماعي يهود عبارتاند از: محبت به همنوع، تواضع و فروتني، دستگيري از مستمندان، عدالت و درستكاري، تقدس حيات، اعتدال و ميانهروي و عفو و گذشت. به جز اخلاق، فلسفه اخلاق نيز جايگاه خاصي در يهوديت دارد كه به برخي از امور بنيادين اخلاق، مانند كمال اخلاقي ميپردازد.[اخلاق در آيين يهود، اسماعيل عليخاني، معرفت اخلاقي شماره 3، ص65]
براساس شیوه آیزایا تیشبی و جوزف دن، ما آثار مکتوبی را که به طور معمول، اخلاق یهودی نامیده شده اند، به چهار گروه اصلی تقسیم می کنیم: توراتی، حاخامی، قرون وسطایی و مدرن که در ادامه به بررسی آنها می پردازیم:
1- اخلاق توراتی
در کتاب مقدس عبری هیچ کلمه ای تحت عنوان «اخلاق» به معنای مورد نظر ما وجود ندارد بنابراین، آموزش مطالب اخلاقی در کتاب مقدس به صورت آگاهانه و تحت این عنوان خاص انجام نمی شود، بلکه می توان گفت که تورات یکی از منابع اخلاق یهودی است که هیچ گاه به عنوان متن کتاب اخلاقی شناخته نشده است.
شاید شناخته شده ترین آموزه های اخلاقی کتاب مقدس مجموعه ای به نام «ده فرمان» باشد. (البته این مجموعه به نام ده فرمان مشهور شده، و گرنه تعداد احکام آن بسیار بیش از ده عدد است). این مجموعه در سفر خروج، باب 20، ذکر شده است. از این ده جمله مجزا، دست کم شش مورد آن مستقیما دارای محتوا و اهمیت اخلاقی هستند.
الف) به پدر و مادرت احترام گزار.
ب) قتل نکن.
ج) زنا نکن.
د) دزدی نکن.
ه) علیه هم نوعت شهادت دروغ نده.
و) به اموال نزدیکانت طمع نداشته باش.(اموال در این فقره، همسران را نیز دربر می گیرد، که خود نشان دهنده این است که ده فرمان سند احساسات فمینیستی تورات نیست.)
چهار فرمان باقی مانده(من پروردگار و خدای شما هستم ...، تنها خدای یگانه باید پرستیده شود، هیچ گاه نام خدا را بیهوده و عبث به کار نبرید، و مراسم روز شنبه را به پادارید.- بیشتر به موضوعات کلامی و عبادی مربوط است- این تقسیم بندی موضوعی ده فرمان، چیزی است که بعدها حاخام های یهودی از متن کتاب مقدس نیز برداشت کردند یعنی قوانین مربوط به روابط میان تک تک افراد آدمی و اصول مربوط به رابطه انسان ها با خداوند.
بسیاری از قوانین تورات در گروه اول قرار می گیرند و همین موضوع یکی از مهم ترین و اساسی ترین عوامل سهیم شدن یهودیت در سنت دینی غرب دانسته شده است سنتی که براساس آن، عبادت خداوند در گرو داشتن روابط محترمانه، انسانی و اخلاقی با هم نوعان است. (همان گونه که بعدها حاخام ها نوشتند، عبادت شایسته خداوند در انجام سه کار است: مطالعه تورات، انجام قربانی و نماز، و مهربانی و عطوفت). به عبارت دیگر، اخلاق هر چه باشد، پایه های آن در اراده خداوند قرار دارد. از این رو، اراده او به همان اندازه که در دین و اصول آن سهم دارد، نسبت به اصول اخلاقی نیز دارای نقش است. اساس این عقیده که خداوند از آفریدگان و بندگانش خواسته است که رفتاری معقول و مهربانانه با یکدیگر داشته باشند، در آموزه های کتاب مقدس است آن جا که می گوید، انسان به صورت خدا خلق شده است.
2- اخلاق حاخامی
مجموعه گسترده ای از آثار حاخامی، اساسا در پیرامون یک موضوع نگاشته شده اند، که حتی در مقایسه با کتاب مقدس حجم وسیع تری را دربرمی گیرد. این موضوع عبارت است از این که چگونه بر انسان لازم است تا با انجام فرامین الهی، خویشتن را پاک گرداند و در راه خداوند قدم گذارد؟ حاخام ها با وضع مجموعه ای وسیع و مفصل از قوانین برای مهار تمام جنبه های رفتارهای آدمی، به این پرسش پاسخ دادند و نام آن را که دربرگیرنده موضوعات اخلاقی است، هر چند تنها محدود به آنها نمی شود، هلاخا گذاردند.
3- اخلاق قرون وسطایی
نوشته های این دوره را تیشبی می گویند و به چهار دسته تقسیم کرده اند: فلسفی، حاخامی، زهدگرایانه و قبالایی. از نظر ادبی، می بینیم که اخلاق در این دوره در متون فلسفی و عرفانی، مواعظ و خطابه ها، وصیت ها و نامه ها، قصه ها و حکایات، متون شعری، تفاسیر کتاب مقدس، میشنا و رساله های مربوط به رفتارهای اخلاقی، آموزش داده شده است .
فیلسوفان یهودی قرون وسطی، نویسندگانی که عمیقا و غالبا به سنت ها و آموزه های حاخامی آشنا و وفادار بودند - شاید در واکنش به آثار و کتاب های اخلاقی برای اثبات این عقیده که متون میشنا و تلمود تامین کننده همه نیازهای فرد جهت رسیدن به یک نظام اخلاقی کامل است - دست به خلق آثار و مقالات اخلاقی متعددی زدند که کاملا براساس متون میشنا و تلمود تنظیم شده بود. آنان که توصیه و فرمان حاخام ها را، در جهت تحقیق و جست و جو کردن، تنها در تورات - به این دلیل که هر گونه مطلبی در آن وجود دارد - نپذیرفته بودند، اعتقاد داشتند که نیازی به مراجعه به ارسطو و فلسفه او در تدوین اخلاق، نه در شکل و نه در محتوا، نیست. به جای آن لازم است که شخص تنها به مطالعه و تحقیق در تورات و نوشته های حاخامی پرداخته، از این طریق اصول اخلاق را تدوین کند. اخلاق حاخامی پدیده ای منحصرا قرون وسطایی نیست، بلکه نوشته ها و آثار متعدد دیگری از این نوع و در این چارچوب تا به امروز نوشته شده و در حال نوشته شدن است. جنبش همه جانبه ای که در قرن گذشته آغاز گردید و در آن معروف است، شاید بهترین نمونه اخلاق حاخامی قرون وسطایی در زمان حاضر باشد.
4- اخلاق جدید
عده ای از متفکران یهودی عقیده دارند که اخلاق یهودی اساسا از اخلاق و منطق کانت مستقل و مجزاست. در حالی که عده دیگری بر این واقعیت که اخلاق یهودی کاملا دنباله رو اخلاق کانتی بوده، هست و باید باشد، مباهات می کنند.
البته نظرات یهودیان و آیین یهودی در این زمینه منحصر به خود نیست، بلکه کم و بیش شبیه سایر ملل و عقایدشان است.
واکنش شکننده یهودیت به مسائل پیش آمده در دنیای متجدد امروز، به همان اندازه که بازتاب دهنده ماهیت یهودیت است، منعکس کننده طبیعت و خاصیت تجددگرایی نیز هست.[ر.ک: اخلاق در آيين يهود، اسماعيل عليخاني، معرفت اخلاقي شماره 3؛ سایت تبیان: مبنای اخلاق در آیین یهود]
*** مشترکات در نظام ارزشها و اخلاق
در ادیان آسمانی، همچون یهود، مسیحیت و اسلام، نکات مشترک فراوان است، چنانکه نکات نامأنوس و دارای افتراق ساختاری هم فراوان است. از جمله مواضع وفاق، این اعتقاد است که همه چیز در این زندگی و دنیای مادی خلاصه نمی شود. این امر، تعالیم ادیان را به مرحله ای برده که زندگی پس از مرگ هم وجود دارد و به طور کلی، زندگی این جهانی، سازنده آن جهان است و بنابر این، جهان نظامی اخلاقی را انتظار دارد. در همین سمت و سو، اغلب ادیان با تواضع، صداقت، مهربانی و عقل، احسان، ایثار، کرامت،... در آمیخته اند و تعالیمی در این راستا را به پیروان خود هدیه نموده اند. صداقت با بشر، دوستی با انسانها، محبتی را به انسانها سفارش می کند که، به عنوان روحی کلی در ادیان وجود دارد. این بحث را تحت عنوان دو موضوع می توان بررسی نمود: از نظر ادیان جهان دارای نظام اخلاقی است.[ماهنامه اندیشه حوزه، سال نهم، شماره ششم، خرداد و تیر83]
*** نقطه های اخلاقی همجوار در ادیان
چند نکته اخلاقی همسو و همجوار در ادیان وجود دارد که به منزله ژن ارتباطی بین ادیان می باشد:
الف: تهذیب جامعه از نظر ادیان مختلف
ب:رسیدگی به مستمندان در ادیان
ج: عدالت و برابری در ادیان به عنوان صفتی اخلاقی.
نکته حایز اهمیت این است که از نظر ادیان جهان دارای نظام اخلاقی است.
این اعتقاد مشتمل بر دو اصل است:
اصل اول آن است که این جهان به گونه ای ساخته شده است که نسبت به خوبی ها و بدی ها وقوف دارد. اصل دوم آن است که جهان هستی، نسبت به خوبی ها و بدی ها بی طرف نیست و به آنها پاداش و جزای مناسب می دهد. و به تعبیر قرآن «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* و من یعمل مثقال ذره شرا یره؛ پس هر كه هموزن ذره اى نيكى كند آن را خواهد ديد. و هر كه هموزن ذره اى بدى كند آن را خواهد ديد.»[زلزال/ 7] البته دیدگاه های ادیان، در اینکه طرز واکنش نشان دادن جهان نسبت به اعمال آدمیان چگونه است، متفاوت است. بعضی ادیان قائل به مکافات هستند، یعنی معتقدند واکنش در همین دنیاست و برخی دیگر آن را در آخرت می دانند، بعضی معتقدند این واکنشض متوجه خود فاعل است و برخی آن را متوجه عزیزان او هم می دانند. اصل اعتقاد به اینکه جهان به اعمال ما وقوف دارد و به تعبیر امام خمینی «جهان محضر خداست و اعمال آدمی در این جهان گم نمی شود و هر کسی نتیجه اعمال خودش را خواهد دید» بسیار امید بخش و شادی آفرین است.[ر.ک: آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی]
تربیت اخلاقی از نظر سقراط، افلاطون و ارسطو
[به مناسبت روز امور تربیتی؛ نگاهی به نظریات تربیتی فلاسفه یونان باستان]
مصطفی سلیمانی
** اشاره:
مهم ترین متفکران یونان باستان سقراط، افلاطون و ارسطو هستند که تأثیری ماندگار بر فیلسوفان پس از خود داشته اند. خلاصه آرا و اندیشه های این متفکران در تربیت اخلاقی را می توان در چند قلمرو پیگیر بود که در این نوشتار کوتاه بدان می پردازیم.
مهم ترین موضوع اندیشه سقراط که یکی از متفکران بزرگ یونان و معلم فیلسوفان بزرگی چون سقراط، افلاطون و ارسطو است، اخلاق و تربیت اخلاقی است.
متأسفانه باید گفت که از خود سقراط هیچ اثر مکتوبی بر جای نمانده است، بلکه اندیشه های او تنها به صورت غیر مستقیم و از طریق آثار مکتوب برجسته ترین شاگردش افلاطون به دست ما رسیده است. از سوی دیگر، به درستی معلوم نیست که آنچه ر آثار افلاطون از زبان سقراط بیان شده آیا اندیشه ها و نظریات استادش سقراط است یا نظریات خود او.
از این رو، معمولاً آرا و اندیشه های مطرح در آثار افلاطون را مجموعه ای از آرا و اندیشه های سقراط و افلاطون می دانند.[فروغی، سیر حکمت دراروپا، ج1، ص23]
محور تأملات و مباحث فیلسوفان یونان باستان دو پرسش اساسی است:
1- خیر و سعادت انسان در چیست؟ و به دیگر سخن، زندگی خوب انسانی چه ویژگی هایی دارد؟
2- آدمی باید چگونه رفتار کند تا به خیر و سعادت برسد؟
** تحولات تعلیم و تربیت در یونان باستان:
1- پیوند تمدن عقلی و سیاسی مغرب با یونان
بیش از دو هزار سال قبل از میلاد مسیح، ملت یونان به پی ریزی مقدمات هنر و علم و ادبیات و فلسفه همت گماشتند. مردم یونان باستان نخستین کسانی بودند که به طور منظم و منطقی به مطالعه و بررسی موضوع هایی از قبیل اخلاق، سیاست و تعلیم و تربیت پرداختند. مدارس آنان با آن که به روی عموم مردم باز نبود، هدف آنان تأمین خدمات عمومی مدنی بود. به عبارت دیگر یونانیان اولین مردمی بودند که هدف تعلیم و تربیت را - تا آن جا که اسناد نشان می دهد - در آماده کردن افراد برای شهروندی و خدمت به آنان می دانستند. باید اذعان کرد که هیچ یک از تمدن های باستانی به میزان تمدن یونان قدیم در تمدن غرب اثر باقی نگذاشته است. بنابراین پیوند و قرابت تمدن عقلی و سیاسی مغرب با یونان باستان بیش از بستگی آن با تمدن بابل و مصر قدیم است. از جهت نژاد و زبان نیز ملت یونان با مردم باخترزمین پیوند نزدیک تری از مردم مصر و بابل دارند.[ر.ک: تعلیم و تربیت در یونان باستان، علی محمّد الماسی]
2- روش های تربیتی نو و تازه
مردم یونان باستان پس از طی ماجراهای فراوان تاریخی، سرانجام در شهرهایی که اکثراً در کنار دریا بنا نهاده شده بودند، سکونت اختیار کردند و در نتیجه دریانوردی و بازرگانی را پیشه ی خود ساختند. تماس و حشر و نشر با دیگر مردمان و نژادهای بیگانه سبب شد که یونانیان افرادی متفکر و تیزبین بار آیند. تحولات تعلیم و تربیت در یونان باستان به دو دوره مشخص تقسیم می شود:
الف- نخست دوره تعلیم و تربیت قدیم است که تا عصر پریکلس[سیاستمدار و مصلح بزرگ آتنی که عصر وی درخشان ترین ادوار علم و هنر یونانی بود] یا اواسط قرن پنجم قبل از میلاد ادامه می یابد.
ب- دیگر دوره جدید که در حقیقت زمان تحول و دگرگونی بسیار در عقاید و آرای تربیتی، مذهبی، و اخلاقی محسوب می شود. دوره جدید، عصر پریکلس تا تسلط رومیان بر یونان را شامل می شود. در این دوره آرای فلسفی جدیدی ارایه می شود و روش های تربیتی نو و تازه ای به وجود می آید. در همین دوره ماهیت مذهبی ادبیات دگرگونی می پذیرد و عقل و منطق برای اخلاق جامعه، پایه ای استوار فراهم می آورد. برای درک مفاهیم حیات و ارایه ی دستورهای عملی جهت زندگی انسان، فلسفه جای گزین مذهب می شود. فلسفه جدید بر مبنای اصالت انسان به عنوان اساسی ترین مقیاس نیک و بد به وجود می آید. به جای پژوهش در باب چگونگی جهان مادی، توجه به بررسی دنیای تفکر و تعقل معطوف می شود و در نتیجه پایه های استوار فلسفه و منطق و اخلاق ریخته می شود.[ر.ک: تعلیم و تربیت در یونان باستان، علی محمّد الماسی]
3- اسپارت و آتن، دو نمونه برجسته تربیت
اسپارت[Sparta، شهر قدیم یونان] و آتن[Athen، پایتخت یونان] دو نمونه برجسته تعلیم و تربیت قدیم به شمار می آیند و این دو شهر اگرچه در پاره ای از رویه های آموزشی با هم متفاوت اند، در اصل و هدف تعلیم و تربیت با هم توافق داشتند و هدف اساسی تعلیم و تربیت را پرورش انسان و سربازان قوی و با شهامت و آراسته به زیور اخلاق و موازین مدنی جامعه می دانستند و در هیچ یک از این دو نظام، آزادی فردی فراوان وجود نداشت.[هری گود، تاریخ آموزش و پرورش باختر، ترجمه محمد علی طوسی، ص10؛ و عیسی صدیق، تاریخ فرهنگ اروپا، ص4]
** نظریات تربیتی فلاسفه یونان
«سقراط»
سقراط در آتن زاده شد. پدرش سنگ تراش و مادرش ماما بود. گرچه او از چهره و اندام مناسبی برخوردار نبود اما اخلاق خوبی داشت. از سوی دیگر گرچه فکر او خلاق نبود، اما به طور استثنایی روشن، انتقادی و مشتاق بود. او صرفاً اندیشمند نبود، بلکه به راستی یک فرد مذهبی و متدین بود. او هیچ اثر مکتوبی از خود بر جای نگذاشت، اما تعدادی از مباحثات وی با ساکنین شهر آتن توسط شاگرد معروفش افلاطون و همچنین مورّخی بهنام گزنوفون بهطور مکتوب ثبت شدهاند.[کاپلستون، ج1، 1375؛ صص120-116]
(Socrates، فیلسوف یونانی469 - 399 ق. م)
او سرور حکمت و استاد فلاسفه است. در فلسفه شیوه ای تازه را معرفی کرده است. وی به همین سبب نفوذ فوق العاده ای که سوفسطائیان(معلمان دوره گردی که در قرن پنجم ق. م. از شهرهای مختلف برای اشاعه معرفت به آتن می آمدند.) به دست آورده بودند و شک و تردیدی که در باب اصول اخلاقی ایجاد کرده بودند از توجه به بررسی طبیعت دنیای مادی به تعمق در ماهیت رفتار و اخلاق و پاک دامنی و شرافت انسانی روی آورد.
او خودشناسی را بزرگ ترین دانش بشری و اولین وظیفه ی هر انسان می دانست و سعادت افراد را در سعادت جماعت می دانست و معتقد بود هر کس باید وظیفه خود را نسبت به دیگران انجام دهد.
او مدرسه یا کلاس درس به خصوصی نداشت. هنگامی که در کوچه ها و معابر عمومی قدم می زد، مردم و به خصوص جوانان به گرد او جمع می شدند و او با طرح پرسش هایی در باب مسائل اخلاقی به روشن کردن ذهن شنوندگان می پرداخت، و روش سقراط در حقیقت دارای مراحل سه گانه بود:
1- مرحله اول:
عدم صراحت و وضوح ذهن در باب مسائلی را که طرح می شد آشکار می کرد.
2- مرحله دوم:
کوشش می شد تا مفاهیم، در قالب تعاریف روشن جای گیرد و معانی آن ها مشخص و معین شود.
3- مرحله سوم:
اهتمام می شد تا تعابیر و آثار آن مفاهیم استنباط و استخراج شود.
این رویه حقیقت جویی سقراط با وجود نارسایی هایی که داشت موجب شد در آموزش روشی منطقی به وجود آید.
در واقع می توان سقراط را هم مؤسس اخلاق و هم بانی روش آموزش نامید.
سقراط بر اساس اصل خودشناسی، مردم را به درون نگری و تمرکز قوای درونی دعوت می کرد. بنا به گفته سقراط تعلیم و تربیت باید دانش هایی را که موجب شکوفا شدن قدرت تفکر انسان می شود در اختیار وی بگذارد.
در نظر سقراط دانشی محترم است که به رفتار و کردار درست بیانجامد. دانش توأم با فضیلت و تقوی، اساس هنر و زندگی انسان است. سقراط در اثر کوششی که برای دفاع از موازین اخلاقی نشان داد مورد حسادت و کینه قرار گرفت و سرانجام بدخواهان وی را به آموزش و رواج فساد اخلاق در میان جوانان متهم، و مأموران حکومت او را محکوم به قتل کردند.[هری گود، تاریخ آموزش و پرورش باختر، ص22؛ برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، ص172؛ و تاریخ یعقوبی، ج10، ص144]
«افلاطون»
افلاطون در خانوادهاي اشرافي به دنيا آمد. در 18 سالگي با سقراط آشنا شد و مدت 10 سال را به شاگردي سقراط به سر برد. بعد از اعدام سقراط به سفر پرداخت و از نقاط مختلفي از جهان ديدن كرد و در اين سفرها با انديشههاي متفاوتي آشنا شد كه تأثير آنها در افكار افلاطون هويدا است. هنگامي كه افلاطون به آتن بازگشت 40 سال داشت. او در اين زمان مدرسه معروفش را به نام آكادمي تأسيس كرد. اين مدرسه را ميتوان اولين دانشگاه محسوب كرد كه در آن دروسي نظير فلسفه رياضيات و نجوم تدريس ميشد. از افلاطون آثار بسيار بر جاي مانده است كه شامل همه موضوعات مهم فلسفه و علوم انساني مي شود. مهمترين و در عين حال كاملترين اثر افلاطون كتاب جمهوريت است. او در اين كتاب در باره مسايل فلسفي مختلفي از اخلاق گرفته تا ساسيت و هنر و تربيت و مابعد الطبيعه سخن رانده است.[کاپلستون، ج1، 1375، صص160-155]
(Plato، فیلسوف یونانی427 - 347 ق. م)
او که از خاندانی اشرافی بود به تنظیم نظریه ای استوار در تعلیم و تربیت همت گماشت و مکتبی در آتن بنیاد نهاد که به آکادموس(Academus) مشهور است. تعالیم و نظریات وی در مجموعه ای از نوشته ها و آثارش به خصوص کتاب قوانین و کتاب جمهوریت که از هر لحاظ شاهکار افلاطون است بر جای مانده است. با آن که افلاطون در باب تعلیم و تربیت مبانی نظری متینی دارد، ولی به کار بستن آن ها ساده نیست و باید به خاطر داشت که اولاً افلاطون نخستین حکیمی بوده است که برای حل مشکل تعلیم و تربیت یونان باستان، نظامی مفصل و مرتب پیشنهاد کرده و کوشیده است تا در نظام خود تضاد بین رفاه و آسایش فردی، با سعادت و سلامت جمعی را بگشاید. ثانیاً مقاصد و کمال مطلوب های افلاطون از زندگی و تعلیم و تربیت چنان عالی و انسانی است که تفکرات وی منشأ الهام متفکران و روشنفکران قرون قرار گرفته است. ثالثاً جزئیات نظام تعلیم و تربیتی وی با وجود غیر عملی و ارتجاعی بودن آن، شامل تجزیه و تحلیل و انتقاد از کمال مطلوب ها و روش ها و سنت های معمول در یونان باستان بود. نظر هری گود و یا ترجمه ی مترجم چنین کلمه ای را به ما ارائه می دهد. زیرا نظریات افلاطون را نمی توان ارتجاعی نامید.
افلاطون رویه ی تعلیم و تربیت آتن را پذیرفته است، ولی در مواردی بدان ایراد می گیرد. او معتقد است که نوشته های ادبی و تمرینات ورزشی و آموزشی موسیقی باید ساده و دور از پیچیدگی و صعوبت باشد تا در نتیجه تعلیم و تربیت افرادی میانه رو و معتدل و سالم و با شهامت بار آورد. افلاطون معتقد است که باید دامنه ی مطالب آموزشی را در مدارس توسعه داد و موضوعاتی در باب ریاضیات و حساب و هندسه و نجوم و موسیقی و منطق را در برنامه جای داد.[همان مأخذ، منبع اول، ص24؛ ر.ک: تعلیم و تربیت در یونان باستان، دکتر علی محمّد الماسی]
افلاطون در طرح خود جای اصلی را به آموزش و پرورش می دهد، زیرا وی معتقد بود که فقط با آموزش و پرورش دقیق و کامل زنان و مردان برگزیده، می توان سیاستمدارانی خوب به جامعه تحویل داد. برای برقراری مملکت و نگهداری آن نهایت مراقبت را از طبقه ی جوان می کردند و به آموزش و پرورش آن ها در یک سازمان دولتی که از امیال شخصی پدران و مادران و قدرت و ثروت به دور بود نظارت می شد. تجربه ی تلخی که از شکست دموکراسی آتنی و از دولت نالایق و اصالت فردی و مرگ سقراط به وجود آمد وظیفه و کار افلاطون را مشخص کرد. افلاطون می بایستی کشوری پی ریزی کند که آن را از بلایا حفظ می کرد و لازمه ی آن داشتن یک طرح بود. طرح افلاطون همان طرح سقراط ولی جامع تر از آن بود. دو اصل در طرح افلاطون برای کشوری که در آن نظم و لیاقت، بهترین نوع زندگی را ممکن می سازد، عبارت اند از: اولاً زمامداران کشور خیالی او باید برای فن حکومت تربیت شوند و جایی برای آماتورها در نظر نیست، ثانیاً آن هایی که به دنبال مادیات هستند نباید هیچ گونه قدرت سیاسی داشته باشند و از صحنه ی سیاست به دور خواهند بود و آن ها که لیاقتی برای قدرت سیاسی ندارند از ثروت مادی محروم خواهند بود. کشوری که افلاطون، برای رسیدن به آن آرمان در نظر دارد، هرمی است که دارای سه طبقه است. قسمت زیرین هرم را تولید کنندگان محصول یعنی زارعین، صنعتگران و تجار و آن کسانی که منش اقتصادی دارند، قسمت وسط هرم ارتشیان و کارمندان و رأس هرم را افراد نخبه و باهوش تشکیل می دهند که حکومت و سیاست به عهده آن ها است. [ر.ک: تعلیم و تربیت در یونان باستان، دکتر علی محمّد الماسی]
در برنامه تربیتی افلاطون، دوران تحصیلات قبل از 18 سالگی بر اساس بهترین روش آتن است که ورزش، موسیقی، ادبیات، و ریاضیات و سپس یک دوره ی دو ساله تربیت بدنی و نظامی را شامل می شود که اجباری است. مرحله ی بعدی که از بیست سالگی بود، برگزیدگان به تحصیلات عالی مخصوصاً حساب می پرداختند. از سی تا سی و پنج سالگی دوره ی بحث و استدلال بود و این مرحله پایان تحصیلات محض است و پانزده سال دیگر را نیز باید به خدمات عمومی مانند فرماندهی نظامی و ادارات فرعی دیگر بگذرانند.[ای. بی کاسل، آموزش و پرورش کهن و نوین، ترجمه مهین میلانی، ص116]
به نظر افلاطون پس از تحصیل حساب و هندسه، همه علومی که مقدمه ی فن مناظره است باید از همان کودکی آغاز شود و طرز تدریس آن ها هم باید نوعی باشد که بوی اجبار از آن نیاید، زیرا شایسته نیست که مرد آزاده به شیوه بندگان دانش بیاموزد. شاید اگر کسی را به زور وادار به کارهای بدنی بکنیم، این کارها به بدن او آسیبی نرساند، اما علمی که به زور وارد مغز انسان شود، باقی نخواهد ماند. پس باید در تربیت کودکان اجبار روا نداشت بلکه کاری کرد که درس برای آن ها مانند بازی باشد. در آن صورت به بهترین نحوی به استعداد طبیعی هر یک از آنان پی خواهیم برد.[افلاطون، جمهوریت، ص437]
خصوصیات کلی نظام تعلیم و تربیت افلاطون را می توان چنین برشمرد:
1) مردان و زنان به طور مساوی از موهبت های طبیعی بهره مندند و بنابراین باید به طور مساوی از تعلیم و تربیت بهره گیرند.
2) آموزش نظری و عملی باید به یکدیگر مربوط باشند و تعلیم و تربیت راهنمایی اخلاقی نوجوانان را به عهده گیرد.
3) وظیفه ی تعلیم و تربیت، پرورش قابلیت های افراد برای انجام دادن خیر و نیکی است که در وجود آنان به صورت طبیعی به ودیعه نهاده شده است.
4) وابستگی افراد به طبقات است، به این ترتیب تعلیم و تربیت باید موجبات شکوفا شدن کامل شخصیت افراد را فراهم آورد.[تاریخ آموزش و پرورش باختر، ص28]
«ارسطو»
ارسطو در شمال يونان متولد شد. پدرش نيكوماخوس، پزشك دربار بود. از همين رو، مباني اوليه علمي ارسطو را نزد خود پايه ريزيكرد و پس از آن در حدود هفده سالگي وي را براي ادامه تحصيل به آتن فرستاد.
ارسطو از حدود سال 367 ق. م. به مدت بيستسال و تا پايان عمر افلاطون در آكادمي فلسفه آتن مشغول فراگيري فلسفه شد. از اين رو سخت تحت تأثير افلاطون و نفوذ وي قرار داشت. از دست نوشته هاي ارسطو در اين دوران چيز زيادي در دست نيست. ارسطو پس از مرگ افلاطون، آكادمي را ترك كرد و به دعوت هرمياس ، حاكم آترنه، به ساحل آسياي صغير سفر كرد. سفر بعدي وي به دربار فيليپ و براي تربيت اسكندر در حدود سالهاي 342 ـ 339 ق. م. بود و در سال 335 ق. م. به آتن بازگشت و لوكيوم را براي تدريس فلسفه تأسيس كرد. از آنجا كه ارسطو به هنگام تدريس راه ميرفت و فلسفه درس ميداد، مذهب او را «فلسفه مشائي» ناميده اند. او در لوكيوم همه شاخههاي علمي روز مانند فيزيك، متافيزيك، منطق، اخلاق، بيولوژي، سياست، علوم بلاغي و هنر را به بحث گذاشت و در شصت و دو سالگي، يعني يك سال پس از مرگ اسكندر، با فلسفه بدرود گفت.[کاپلستون، ج1، 1375، صص318-307]
(Aristotele، فیلسوف یونانی384 - 322 ق. م)
او از شاگردان افلاطون بود و مدت بیست سال در مکتب وی به علم اندوزی پرداخت. نظریه های آموزشی ارسطو که در کتاب سیاست و اخلاق مندرج است، در تبعیت از افکار افلاطون قوام گرفته است. به نظر افلاطون سیاست، هنر هدایت جامعه برای فراهم آوردن حداکثر خوبی و نیکی برای بشریت است. بدین دلیل سیاست را باید عالی ترین هنری دانست که هر انسان استحقاق به دست آوردن آن را دارد. چون موفقیت هنر سیاست به مواد و مصالح کار بستگی دارد بنابراین وظیفه ی سیاستمداران فراهم آوردن امکانات مناسب جهت پرورش شهروندان معتقد به خدمت است که آن هم از طریق تعلیم و تربیت که اساسی ترین جزو علم و سیاست است، حاصل می آید. ارسطو معتقد است هر نوعی از حکومت، اشرافی یا آزادمنش یا مادرشاهی، نوعی خاص از تعلیم و تربیت را که با خصوصیات آن حکومت مناسبت دارد طلب می کند. به عبارت دیگر مردم باید به قالب حکومتی درآیند که بر آنان فرمان می راند.
بدین ترتیب آموزش و پرورش را باید همواره از وظایف حکومت دانست. به نظر ارسطو میان اختلافات قومی و قبیله ای فقط نظارت دولت بر مدارس می تواند وحدت مملکت را حفظ کند. مملکت یا مدینه، کثرتی است که باید به وسیله ی تربیت به وحدت مبدل شود. [ر.ک: تعلیم و تربیت در یونان باستان، دکتر علی محمّد الماسی]
ارسطو با شدت عمل در تعلیم و تربیت مخالف بود و در نتیجه نظام تعلیم و تربیت اسپارت را به شدت مورد انتقاد قرار می داد و آن را بی رحمانه می شمرد. به نظر ارسطو، تعلیم و تربیت به طبیعت و عادات و عقل انسان بستگی دارد و هدف و غایت آن، فهمیدن و تفکر است. ارسطو، فضیلت انسانی را به دو نوع تقسیم می کند: فضیلت، منش، و شخصیت که از طریق عادت و خوگیری حاصل می شود و فضیلت رفتار و عقل که از طریق آموختن به دست می آید. ارسطو شرط اساسی سعادت را زندگی عقلانی می داند. برای وصول به فضیلت و کمال، وی میانه روی و اعتدال را توصیه می کند، بنابراین میان جبن و تهور، شجاعت را برمی گزیند و میان بخل و اسراف، اقتصاد را. این اعتدال به معنی هندسی آن نیست، یعنی نقطه ای نیست که از دو سوی به یک فاصله باشد، بلکه حد وسط در اخلاق به تناسب اوضاع و احوال فرق می کند و تنها عقول پخته و قابل انعطاف با اوضاع آن را درک می کنند.
ارسطو معلمی بود توانا و در بسیاری از دانش های بشری تسلط داشت و به رواج علم کمک فراوان کرد. وی در تمام مطالب و وسایل علمی آن عصر از منطق و حکمت طبیعی و حکومت الهی و اخلاق و سیاست و فن خطابه و فن شعر تحقیقاتی داشته و کتاب هایی نوشته است.[همان مأخذ، ص30]
یونانی ها به آموزش و پرورش اهمیت زیادی می دادند. ارزش های اخلاقی انسان و پرورش تن و روان در آن واحد و میانه روی در هر چیز را هم مهم می دانستند. آموزشگاه های آن ها برای مغرب آسیای صغیر و حوزه ی مدیترانه سرمشق شد و همین که امپراطوری روم به وجود آمد سازمان مدارس و روش آموزش و پرورش یونانی ها مورد اقتباس قرار گرفت و مدت ها جوان های رومی در دانشگاه های یونان به تحصیل پرداختند. بدین ترتیب وسیله ی بسط و توسعه ی ادبی و علمی یونان در تمام حوزه ی مدیترانه شدند. تعلیمات عالی و علوم و ادبیات یونانی ابتدا در آتن و اسکندریه، سپس در قسطنطنیه یعنی استانبول کنونی و ایران و دیگر ممالک اسلامی محفوظ ماند تا در آغاز عصر جدید به اروپا بازگشت.[عیسی صدیق، تاریخ فرهنگ اروپا، ص22]
دشواری تعریف عشق و ناگسستنی بودن آن از زندگی انسان و اشتیاق جنونآمیز آدمی در دستیابی بدان، فردی چون افلاطون را بر آن داشت که بگوید افسانهها چنین مینماید که آدمی دو جنسیت دارد؛ یعنی هر فرد در اصل هم نر است و هم ماده. سپس خدایان به کیفر گناهی ناشناخته او را دو نیم کردند. از آن زمان تا کنون دو نیمة این موجود در جستجوی یکدیگرند. پس جستجوی انسان به دنبال نیمة دیگر خود عشق است.
زندگی ما از آغاز تا فرجام با عشق آمیخته است. آنان که با دانش فیزیک و شیمی آشنایند به خوبی میدانند که در چرخة آفرینش، نیروی جاذبه و ربایش (مغناطیس) چگونه نقش ایفا میکند. هرگز هیچ موجودی را ـ حتی جمادات ـ نمیتوان یافت که از نیروی جاذبه و ربایش تأثیر نپذیرد و بدون آن ادامة حیات دهد. تنها یک موجود است که در حیات خود به نیروی جاذبه وابسته نیست: خداوند اگر بتوان پذیرفت که انسان در نهان خود احساسی خفته دارد که به مهرورزی مشتاقشان میسازد شاید بتوان عشق را در درون آدمی ذاتی (غریزی) دانست. اگر نیروی عشقورزی در جهان انسان نهفته باشد انتظار عشق به خدا از وی بیهوده است. آنگاه همان طور که بر خداوند است که ابزار شناخت به انسان دهد ابزار عشق را نیز باید به وی ارزانی کند. هر که به خدا نزدیکتر است از نیروی عشقورزی بیشتری برخوردار است و از طرفی هر که از نیروی عشقورزی بیشتری برخوردار باشد امید آنکه بتواند به خدواند نزدیکتر شود بیشتر است. زمانی که انسان به کسی عشق میورزد نسبت به او اشتیاق و محبت توأم با لذت و شادی و رضایت دارد و همین امر سبب میشود که به وی گرایش و میل بیشتری بیابد و به داشتن ارتباط صمیمانه با او و یکی شدن با وی حریص گردد.
تنها بدین میاندیشد که معشوق خواهان چه چیزی است و از چه پرهیز میدهد.
تمایل به سخاوت و خشنود ساختن، ویژگی بارز افراد عاشق است. او از فداکاری نسبت به معشوق و تقدیم هدیه به وی لذتی وصف ناشدنی میبرد. تمایل به شناخت هرچه بیشتر محبوب و تبادل اسرار، امری عادی است.گاه فرد عاشق از حالت عادی جاننثاری برای محبوب، به خیالپردازی در این باره گرفتار میشود و خود را در حال جانبازی وی میبیند و از آن لذت میبرد.
قهر سیاست از اخلاق...!
[نامه ای به استاد سید حسن خمینی]
سلام استاد!
این روزها خبر عدم احراز صلاحیت حضرتعالی برای کاندیداتوری مجلس خبرگان رهبری، نُقل محافل مختلف شده است؛ اتفاقی ناصواب که دور از ذهن هم نبود.
مدت هاست دوستانِ ناامیدِ از فضای حاکم بر جامعه را، به واسطه آغوش بازتان برای شنیدن به محضرتان آورده ام.
[تجربه ای شیرین در میان انبوه تلخ کامی ها...!]
من به عنوان یک جوان حوزوی که در فضای دانشگاه هم نفس می کشم، بارها دیده ام که امید حاصل از این ملاقات ها حلّال مشکلات فراوانی شده است.
اعتراض شما به رأی صادره از سوی شورای محترم نگهبان بیشتر از آنکه در نگاه من تداعی کنندۀ یک اقدام مدنی در جهتِ احقاق حقوق شهروندی تان باشد، درس آموزِ امید به آینده ای روشن در سخت ترین شرایط ممکن بوده است.
شما نیک می دانید که جرعه ای امید در وانفسایِ یأسی که برخی آفریده اند، بر کام تشنۀ جوان امروزِ ایرانی، چه معجزه ای می کند!
[امید، گمشدۀ این روزهای ماست...!]
جامعۀ ما دردمندِ بازی با الفاظ و القاب است.
ما که از نزدیک محضرتان را درک کرده ایم، می دانیم که دل بستن به عناوین و مناصب را ناخوشایند می دانید، چراکه بوی شرک و چندگانه پرستی می دهد!
باید عرض کنم که علت تقرّب من به شما، التزامتان به اخلاق انسانی در همۀ شرایط بوده است.
[التزام به حلم و ادب حتی در مقابل بدزبان ترینِ مخالفان...!]
جامعۀ امروز ما بیشتر از آنکه نیازمند تریبون های مختلف و خطبای غرّاء باشد، محتاج گوش هایی شنواست.
همیشه برایم سوال بوده است:
چرا انسان هایی که در گذشته ای نه چندان دور شنیده نمی شدند و محروم از تریبون ها بوده اند، وقتی به لطف خدای متعال و مجاهدت مردم، صاحب پست و مقام و تریبون می شوند، راهی را می روند که در گذشته منتقد آن بوده اند؟!
تا اینکه پاسخ آن را در نامۀ امیرالمونین علیه السلام به مالک اشتر یافتم:
«ای مالک! به هر حال، روی پوشیدنت از مردم به دراز نکشد، زیرا روی پوشیدن والیان از رعیت خود، گونه ای نامهربانی است به آنها و سبب می شود که از امور ملک آگاهی اندکی داشته باشند. اگر والی از مردم رخ بپوشد، چگونه تواند از شوربختی ها ورنج های آنان آگاه شود. آن وقت، بسا بزرگا، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا، که بزرگ جلوه کند و زیبا، زشت و زشت، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند، زیرا والی انسان است و نمی تواند به کارهای مردم که از نظر او پنهان مانده، آگاه گردد و حق را هم نشانه هایی نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود و تو یکی از این دو تن هستی:یا مردی هستی در اجرای حق گشاده دست و سخاوتمند، پس چرا باید روی پنهان داری و از ادای حق واجبی که بر عهده توست دریغ فرمایی و در کار نیکی، که باید به انجام رسانی، درنگ روا داری، یا مردی هستی که هیچ خواهشی را و نیازی را برنمی آوری، در این حال، مردم، دیگر از تو چیزی نخواهند و از یاری تو نومید شوند، با اینکه نیازمندی های مردم برای تو رنجی پدید نیاورد، زیرا آنچه از تو می خواهند یا شکایت از ستمی است یا درخواست عدالت در معاملتی.»(نهج البلاغه، نامه 51)
جدایی آنها از مردم، جدایی از شنیدن و محصور شدن در حلقۀ دوستان متملّق که ممکن است ناظران آگاه را هم به خبط و خطا بکشاند، باعث شده است تا با عدم درکِ صحیح از شرایطِ واقعی جامعه، اولاً شما را به سیاه نماییِ وضع موجود متهم کنند و ثانیاً ضرورت حضور شما و امثالتان را در امروزِ جامعه انکار کرده و به سادگی رأی به عدم احراز صلاحیت شما بدهند!
استاد عزیز!
یکی از شیرین ترین خاطراتم در دوران ارتباط با حضرتعالی، قدرشناسی تان از دوستانِ گذشته و عیب جویان و تخریب کنندگان امروزیِ شماست تا جایی که خودتان را مدیونِ مجاهدتِ گذشته شان دانستید و عیب جویی امروز را به مجاهدت های دیروز بخشیدید و زبان به گلایه باز نکردید.
[انحصار و یک جانبه گرایی، آفت این روزهای جامعۀ ماست، آفتی که دغدغۀ دیروز بزرگانی بوده است که امروزه خود دچار آن شده اند...!]
قهر سیاست از اخلاق و بیگانگی سیاستمداران با مکارم اخلاق، فضایِ ناامیدی را در جامعه گسترش داده است.
ناامیدی در فضای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و هنری، مولودِ نامشروعِ جداییِ اخلاق از سیاست است.
استاد بزرگوار!
هیچ وقت معتقد نبوده ام که با آمدن یک نفر، شقّ القمری صورت گرفته و همۀ مشکلات حل می شود، اما باور دارم که بازگشت شما به عرصۀ انتخابات بیشتر از آنکه بازگشتِ یک فرد مؤثر برای یک نهادِ تصمیم ساز باشد، بازگشتِ امید به قلب جوانانی است که چشم به آینده ای روشن دارند؛ امیدی که می تواند گره گشای بسیاری از مشکلات خرد و کلان جامعه باشد.
خیلی ها انتظار داشتند که شما قهر کنید! ولی با اینکه بعد از تأیید صلاحیتتان توسط کثیری از فحول مراجع و علما، نکته ای را بر فقهای شورای نگهبان پوشیده نمی دانستید، ولی با این حال قهر نکرده و درس تلاشِ امیدوارانه که شرط اخلاقی مقولۀ اصلاح است را به منتظرانِ اخلاق محور آموختید.
ما این روزها بیشتر از آنکه چشم براه یک مرجع سیاسیِ دیگر باشیم، دل در گروِ یک مرجع اخلاقی بسته ایم.
[نیازِ جامعۀ ما اخلاق است...!]
اخلاقی که فقط در تریبون ها فریاد نشود؛
اخلاقی که در منش و روش بزرگان دیده شود؛
اخلاقی که ملموس باشد و بتوان آن را با چشم دید...!
این روزها کمتر کسی است که عواقب تلخِ سلطۀ بداخلاقی بر نهادهای تصمیم سازِ نظام را درک نکرده باشد. سوء خُلقی که کشور را تا لبۀ پرتگاهِ انزوای کامل پیش برد و صد افسوس که طلایی ترین دوران برای شکوفایی هر چه بیشتر نظام را به صفحه ای تاریک در تاریخِ معاصر کشور تبدیل کرد و نعمتِ ثروتِ فراوانِ سرازیر شده به مملکت را به نقمتِ تحریم و هدر شدنِ سرمایه ها تبدیل کرد!
استاد جان!
در روایتی از پیامبر(ص) می خوانیم:
«خداوند نه به وضع خانوادگی و نسب شما نگاه می کند و نه به بدن های شما و نه به اموالتان؛ ولی به دل های شما نگاه می کند، پس کسی که قلب صالحی دارد، خداوند به او لطف و محبت می کند و شما همگی فرزندان آدم اید و محبوب ترین شما نزد خدا، با تقوی ترین شماست.»
خواستم خدمتتان عرض کنم:
هر چند شما را خلفِ صالحِ امام بزرگوارمان می دانم، اما آنچه که باعث شد شما را به عنوان استاد و معلم انتخاب کنم، التزام عملی شما به مبانی اخلاق در عرصه های مختلف اجتماعی بوده است.
[به امید روزهای روشن...!]
مصطفی سلیمانی
18 بهمن ماه، 1394
مقایسه خودتون با دیگران
یکی از عوامل ناخشنودی است
فیسبوک، اینستاگرام و سایر شبکه های اجتماعی باعث شده هرکسی که یک اتفاق براش میفته، بچه دار میشه، یک خرید بزرگ انجام میده، به یک تعطیلات فوق العاده میره یا یک غذای عالی می خوره، شما به صورت اجتناب ناپذیر از اون فورا مطلع بشین! این نوع روابط اجتماعی فقط باعث میشه شما خودتون رو مقایسه کنین و حس ناخشنودی بهتون دست بده. پس خودتون رو با جلوگیری از مقایسه با دیگران، همین امروز از این حس های بد نجات بدین! و یادتون باشه که شما هیچ وقت تمام حقیقتی رو که در واقعیت پشت این عکس های زیبا و فریبنده اتفاق میفته رو نمی بینید!
مردم حقیقت رو پنهان می کنند
ما خودمون رو می ترسونیم، محدود می کنیم و تحت فشار قرار می دیم برای اینکه ایده آل باشیم! ما خود واقعیمون نیستیم چون از اون وحشت داریم، چون می ترسیم شایسته ما نباشه، چون می خوایم اونی باشیم که همه می پسندن. پس ما پنهان کاریم و یا شاید فریبکار!
مشاوره: [معجزه یادداشت]
تا حالا به همسرت نامه نوشتی؟!
.
یک روز کاغذی در جیب شوهرش گذاشت روی آن نوشته بود: «رزها قرمزند، بنفشه ها آبیند، من با تو بودن را دوست دارم، لطفا ساعت دو به خانه بیا»
یک روز انتهای لیست خرید اینگونه نوشت: «سس مایونز، آبلیمو، دو تا نون
شکل ماه خودت» یا «یک کیلو سیب به علاوه رویِ ماه خودت»
.
نمی دانم شما چطور به هم محبت می کنید! هر طور که خودتان بلدید، همینطوری یک پیام محبت آمیز بنویسید. از پیام های دیگران و پیام های آماده استفاده نکنید. خودتان بنویسید راحت و با محبت، خوبی اش این است که رو در رو نیستید. بنویسید و سخت نگیرید.
خانمی روی کادوی همسرش نوشته بود: «تقدیم به خوبم، مهربانم، عزیزم، یارم، غمخوارم، بلاخره همسرم و سایه ی بالای سرم.» اما برایش سخت بود کادو را به همسرش بدهد و قرار گرفتن در این شرایط را لوس و جِلف می دانست. کادو را در کُمد همسرش گذاشت و او را زیر نظر گرفت. وقتی همسرش کادو را دید برای چند دقیقه با لبخندی حاکی از رضایت و شوق به نوشته نگاه می کرد. سپس آن نوشته را درآورد و در آلبوم گذاشت. انقدر که حواسش به نوشته بود به خود کادو نبود. او آن روز تا شب بسیار با حوصله و خوش اخلاق شده بود.
همین امشب غنیمت است همین امشب را دریابید. اگر همین حالا توانایی داشته باشیم با یک پیامک یا یک جمله قشنگ به هم عشق بورزیم در آینده به احتمال بیشتری خواهیم توانست به خوشبختی های بزرگتری برسیم.
_____________________________________
پ ن:
1- اگر اوضاعتان اینطور است که هر گفتگویی بین شما به تلخی تمام می شود و کار به گلایه و بهانه گیری می کشد، یک مدت با پیامکهای قشنگ اوضاع را سر و سامان دهید. مقدمه خوبی با این کار ایجاد می شود.
2- اگر هم دوست دارید یک گفتگوی عاشقانه و بدون هیچ تلخی را مدیریت کنید یکی از خوبیهای همسرتان را به یاد بیاورید آن را خیلی خوب و به قول معروف با آب و تاب تعریف کنید، و در حین این خاطره از اخلاق و خوبی هایش به طور کلی هم تعریف هایی بکنید. خواهید دید که قلبش کم کم نرم می شود و لبخند خواهد زد.
3- اگر از این مطلب استقبال کردی، حتماً به دیگر متأهلان هم برچسب بزن تا در ایجاد صمیمت خانواده ها تأثیرگذار باشی!
مذاکره با همسر طردکننده...!
همسرم مرا طردد می کند!
آیا برای شما هم اتفاق افتاده که همسرتان با نگاهی، کلامی یا حرکتی شما را از خود براند؟ یا از ابراز صمیمیت به شما اجتناب کند؟
اگر هم هرگز برایتان اتفاق نیفتاده (که البته بعید به نظر می رسد)، تصور کنید که برای مدتی همسرتان نسبت به شما رفتاری طرد کننده را پیش بگیرد. حتی تصور آن هم تلخ است چه رسد به تجربه اش. اما خب چه می شود کرد، این آفتی است که هر رابطه بلند مدتی را دست کم یک بار گرفتار خواهد کرد، زندگی مشترک که دیگر جای خود دارد.
هر چند طرد شدن از سوی همسر معمولاً ناگهانی و کامل اتفاق نمی افتد اما همین روند آهسته و پیوسته آن نیز آنقدر موذی و آزارنده هست که جسم و روان زوج طرد شده را بیمار کرده و اساس رابطه را با خطر مواجه نماید.
.
هفت راه حل:
1. به همسرتان بگویید نیاز دارید ساعتی را در خلوت و بدون مزاحم به گفتگو بنشینید.
2. با استفاده از عباراتی که با «من» شروع می شوند تأثیر عاطفی رفتار همسر را برای او بازگو کنید. باز هم مهم است به او فرصت بدهید تا میزان آگاهی خود نسبت به رفتارش را مورد بررسی قرار دهد.
مثال:
«من احساس می کنم مانند سابق برای تو جذاب نیستم. به خاطر این احساس، عزت نفس من واقعاً آسیب دیده است.»
«من احساس رنجش، خشم و ناامنی می کنم.»
3. برای اینکه مطمئن شوید تلاش مشترک تان برای تغییر ادامه دار است با همسرتان بر سر داشتن یک دوره چک کردن متفاوت و منظم توافق حاصل کنید.
مثال:
«بیا هر چند هفته یک بار این مسئله را چک کنیم تا از روند تغییر آن بیشتر مطلع شویم. من دلم می خواهد تو شروع کننده این کار باشی، این طوری احساس می کنم برای تو مهم هستم.»
4. درباره گام های مشترکی که هر دوی شما باید برای بهبود بخشیدن به رابطه تان برمی دارید گفتگو کنید. گمان نکنید که همه تغییرات باید از جانب همسر باشد. سعی کنید درباره تغییرات کوچکی که انجام آن همین حالا برای هر دوی شما مقدور و ممکن است به توافق برسید و بعد گام به گام به سمت جلو حرکت کنید.
5. اگر نحوه برخورد همسر شما نسبت به پیشنهاد و یا درخواست تغییر، دفاعی است ببینید آیا هستند چیزهایی که ناراحتی از آنها رفتار دفاعی یا احساس کراهت از تغییر را در او تشدید کرده باشد؟
ممکن است او احساساتی را در خود سرکوب کرده باشد که منشأ اصلی رفتارهای طرد کننده وی باشند. از او بخواهید تا نحوه نگرش خود را نسبت به مسئله پیش آمده توضیح دهد، یا برای بهتر کردن وضعیت پیشنهاد بدهد.
هیچگاه از این نترسید که مخالفِ دیگران فکر کنید.
لاأقل امروزه موارد زیادی را می بینیم که دیگران اشتباهات زیادی انجام داده اند.
مهم این است که با استدلال و عقل و منطق به نکته ای برسید.
اگر ما درمورد تصمیماتی که خلاف معمول و عرف می گیریم، دلایل محکم و منطقی داشته باشیم، با کمی جسارت و شجاعت می توانیم رأی خود را به خوبی بیان کنیم.
وقتی که دیگران رسیدن ما را به مقصد نهایی ببینند، آرام آرام به راهی که
یافته ایم، ایمان پیدا میکنند و حتی می خواهند این راه جدید را تجربه
کنند.
تنها نکته مهم این قضیه، شجاعت برداشتن اولین قدم است.
دل به دریا زدن قدم اول برای بوجود آمدن یک رودخانۀ جدید است.
----------------------------------------
پ ن:
1- باید باور کنیم که:
هر حرکت جدید و بدیع در ابتدا با حرف و حدیث های بسیاری همراه است؛ پس باید آنها را به جان و دل خرید...!
2- دل به دریا زدن قدم اول برای بوجود آمدن یک رودخانه جدید است.
کاش بودی تا هممون می دیدیم که اسلام چه طعمی داشت!
---------------------------------------------------
پ ن:
دیدگاه یکی از مخاطبین این وبلاگ پیرامون این پست:
**** به عنوان اولین سوال، علت اصلی اینکه به این مسیر قدم گذاشته اید را برای ما بفرمایید.
نمی دانم منظورتان از این مسیر کدام مسیر است. آنچه در آن به سر می بریم مسیر زیستن است و پایانی جز او ندارد. سفری که مبدا و مقصدش اوست. ما هر کدام مسافرانی هستیم که علت حضورمان لطف اوست.
تو مسافری روان کن، سفری به آسمان کن تو بجنب پاره پاره، که خدا دهد رهایی
به مقام خاک بودی، سفر نهان نمودی چو به آدمی رسیدی، هله تا به این نپایی
من هم یکی از این خیل مسافرانم که در پیچ و خم این مسیر در حرکتم. در جستجوی نوری و نشانه ای...
کاری به مباحثِ جانبی این روز ندارم، ولی عقیده ام بر اینه که می شه یه چیزایی بهانه ای برای ابراز دوستی و محبت باشه...
** چند جور حرف برای چند مُدل مخاطب در این روز:
1- آدمِ کُـودَن بـه نـدرت تنهـا مـی مانـد!
٠•●ஜ ســـاموئل بکـــت ஜ●•٠
2- وقتی که عشقت خداست!
کادوی ولنتاینتم با بقیه فرق داره...
3- همانطورکه خوردن شراب حرام است، خوردن غصه هم حرام است و خوردن هیچ چیز مثل خوردن غصه حرام نیست؛
اگر ما فهمیدیم که جهان دار عالم اوست دیگر چه غصه ای باید بخوریم!
«استاد الهی قمشه ای»
----------------------------------------------
پ ن:
1- خوشحالی یعنی کادوی ولنتاین می گیری و می دی!
عالیه این جمله
معذرت خواهی همیشه به این معنا نیست که تو اشتباه کردی و حق با یکی دیگه است معذرت خواهی یعنی: اون رابطه بیشتر از غرورت برات ارزش داره
مصاحبه با آیت الله شیخ محمود امجد
شجاعت اخلاقی امام
حرف مرد دوتاست!
مصاحبه گر: مصطفی سلیمانی
** لید مصاحبه:
اینبار متفاوت از همیشه در ایام گرامیداشت معمار بزرگ جمهوری اسلامی با یکی از سالکان الی الله و یکی از شاگردان معنوی امام، علامه طباطبائی، آیه الله حاج آقا رضا بهاء الدینی و آیه الله بهجت به گفت و گو نشستیم.
آنچه فراروی شماست متن مصاحبه ای است که به مناسبت دهه فجر با آیت الله استاد شیخ محمود امجد، در خصوص مبانی و سیره عملی و شاخصه های شخصیتی امام خمینی صورت گرفته است.
بخواهیم یا نخواهیم:
روزی فرا خواهد رسید که جسمِ بی حرکتِ من، زیر ملحفۀ سفیدِ پاکیزه ای که
از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی
که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
اگر تصور کنیم، خیلی اتفاق ها می افتد...!
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، اگر اعتقادی به عالمِ غیب و تو داشته باشم، دیگر نیازی بَه بَه و چَه چَه دیگران نخواهم داشت...!
---------------------------------------------
پ ن:
1- تا نزد خود حضور نداشته باشی و هوش و حواست جمع خودت نباشد، توفیق پاییدن خود را نخواهی یافت.
2- خدایا! خیلی ضعیف هستم، نگاهم کن!
امان از آدم هایِ بد قِلق!
ببین بد می گم؟
می گم: ما هیچ وقت نمی تونیم همۀ جامعه و آدما رو همراه و هم سوی خودمون کنیم.
همانطور که:
خود ما هیچ وقت آنطور که دیگران می خوان نیستیم...!
چه تو فضایِ سیاسی، چه اجتماعی و چه مسایل اخلاقی و معرفتی...
پس بهتر نیست؟
به جای کلنجار رفتن با اطرافیان، شیوۀ پاسخ دهی خودمون رو با شرایط و موقعیت ها تغییر بدیم و عینِ برجِ زهرمار نباشیم.
درگیری با دوستان و همکارانِ نافُرم و بدقِلق، نهایت چیزی که برای ما می گذاره، یک ذهن بدبین و یک فکر نا آرام است.
یک راه حل:
خیلی از موقعیت ها، هر چند هم آزار دهنده، با سکوت و صبر و نوشیدن یک
لیوان چای به ثانیه ای از ذهن ما عبور می کنن و اصلاً مهم نیستن!
----------------------------------------
پ ن:
1- هیچ کدوم از ما آدما نمی تونیم ادعا کنیم که می تونیم کاری کنیم که
دیگران همیشه آنگونه که ما می خواهیم با ما رفتار کنند یا هرگز ناراحتمان
نکنند یا اینکه هرگز خودمان را در موقعیت آزاردهنده قرار نمی دهیم.
2- قابل توجه دوستان: جلسه استاد امجد، عصر امروز برقرار است.
شاخصه های شخصیتی حضرت امام
[به مناسبت ایام دهه فجر]
مصاحبه با استاد سید جمال الدین باستانی
بیوگرافی | حجتالاسلام و المسلمین سید جمال الدین باستانی استاد دروس خارج حوزه علمیه قم، از شاخصه های شخصیتی امام خمینی در زندگی فردی و اجتماعی، جایگاه حضرت امام در حوزه علمیه، هدف از تشکیل حکومت اسلامی، رمز موفقیت در مبارزات و رهبری، سخن گفته است. وی در این مصاحبه یکی از نکات مهم رهبری امام را تلاش جدی بر همراهی خواص جامعه با انقلاب و حرکت مردم دانسته است و راه ماندگاری شخصیت امام را در نقد گذشته می داند. |
** بی مقدمه، وارد سؤالات مربوط به موضوع می شویم. شاخص ترین بعد شخصیتی حضرت امام را در زندگی فردی و اجتماعی در چه می بینید؟
در بعد فردی، امام خمینی انسانی عامل به وظیفه است که هیچ چیز برای او جز عمل به تکلیف الهیش مهم نیست. اگر زندگی ایشان را ببینیم، در هر وادی ای قدم گذاشت تنها تا جایی پیش رفت که احساس کرد وظیفه دارد، و به همین خاطر بسیاری از کارهایش را ناتمام گذاشت تا مبادا به تکلیفش لطمه وارد شود. خود این یک مجاهده است.
اگر زیاده روی نکرده باشم عرض می شود مرحوم امام تنها یک کار را در زندگی تمام کرد، و همه چیز خود را فدای آن نمود، و آن سرنگونی رژیم پادشاهی در کشور ایران، به طریقی بود که به آن اعتقاد داشت؛ یعنی انقلاب مردمی بر پایه دین.
امام در برهه ای از زندگی خود احساس وظیفه کرد تا کشور را و دین را نجات دهد. در این راستا، احساس کرد اشتهار او به فلسفه در اعتماد علما به او لطمه وارد می آورد، و به همین خاطر آن را نیمه کاره رها کرد و به فقه رو آورد، تا جایی که این بنده از یکی از مجتهدین تهران ـ خدا رحمتشان کند ـ مستقیما شنیدم که وقتی با سید مصطفی خمینی اسفار مباحثه می کردیم. در وسط یک بحث دشوار، من از ایشان خواستم نظر امام را جویا شود. سید مصطفی در جواب گفته بود امام پاسخ سؤالات فلسفی من را در خانه هم نمی دهد، چرا که تصمیم گرفته از او در فلسفه مطلبی نقل نشود.
یا در فقه، هیچگاه نمی بینیم در فکر شرح عروه برآید و یا یک دوره فقه بگوید. دو دوره و نیم اصول می گوید، ولی از نوشته ای که در اصول دارد پیداست که آن را بیشتر برای مراجعات بعدی خود نوشته، نه این که بخواهد یادگاری از خود بجا گذارد. چند بحث پراکنده و کم و بیش دشوار از طهارت، و یک بحث کوچک ـ و البته مهم و مرد افکن ـ از صلوه، و بعد یک دوره مکاسب، که اگر انقلاب یکی دو سال زودتر واقع می شد آن هم نیمه کاره می ماند. در بحثهای فقهیش دقت هست، ولی تعهدی به استیعاب و شمول نیست. در کنار این مباحث، تلاش کرد بعضی زوایای مغفول مانده فقه، مثل تقیه، و به خصوص تقیه مداراتی، باب امر به معروف و نهی از منکر، جزائیات فقه، و در نهایت ولایت فقیه إحیا شود؛ همانها که به نظر ایشان برای مبارزه مفید می رسید.
در عرفان نظری هم قصه همین طور است. در عرفان عملی هم تا جایی وقت گذاشت که احساس وظیفه کرد. امام در کمالات معنوی، بیشتر آنچه بدست آورد از عمل به وظیفه بود، و نه سیر و سلوک رائج تحت نظر استاد.
مرحوم امام این استعداد را داشت که اگر ممحض در هر یک از این موضوعات می شد، در آنها صاحب مکتب شود، ولی وقتی وظیفه اش را در مطلب دیگری احساس کرد، در میانه راه دست کشید. البته امام مدرس همه این علوم بود، ولی نمی توان گفت صاحب مکتب است.
در یک کلمه، امام از برهه ای از زندگی شریف خود، وظیفه شرعیش را نجات کشور و دین در دنیای معاصر دید، و همه چیز را در راستای آن تعریف و ارزش گذاری کرد.
این سخن برای آن مهم است که اولا رفتار امام را بهتر بفهمیم و تحلیل کنیم، و ثانیا انتظاراتمان را از امام تعدیل کنیم تا در غیر آن چه همت بر آن داشت، از او انتظار نداشته باشیم. مرحوم امام در پاسخ بزرگواری که در مقام انتقاد به ایشان گفته بودند فلان رفتار در تاریخ وجهه ناخوشایندی بجا می گذارد، فرمود من نگران وظیفه ام، نه این که در تاریخ چه نامی از ما می ماند. کاری به صحت و سقم این پاسخ، به نگاه موضوعی، ندارم، ولی وقتی بدانیم این پاسخ در جایی بود که مرحوم امام احساس خطری برای انقلاب کرده بود، به خوبی بر ما معلوم می شود همت اصلی امام چه بوده، و این تا چه حد، امور دیگر را برایش بی قدر کرده بود.
** جایگاه حضرت امام را در حوزه علمیه چگونه ارزیابی می کنید؟
دوزخ را تنگ نظرها برپا داشته اند....!
حکایتی را از زبان مسیح(ع) نقل میکنند که بسیار شنیدنی است. میگویند او این حکایت را بسیار دوست داشت و در موقعیتهای مختلف آن را بیان میکرد. حکایت این است:
مردی بود بسیار متمکن و پولدار. روزی به کارگرانی برای کار در باغش نیاز داشت. بنابراین پیشکارش را به میدان شهر فرستاد تا کارگرانی برای کار اجیر کند. پیشکار رفت و همه کارگران حاضر در میدان شهر را اجیر کرد و آورد و آنها در باغ مشغول به کار شدند. کارگرانی که آن روز درمیدان نبودند، این موضوع را شنیدند و آنها نیز آمدند. ساعات بعد نیز تعدادی دیگر به جمع کارگران اضافه شدند. گرچه این کارگران تازه غروب بود که رسیدند، اما مرد ثروتمند آنها را نیز استخدام کرد.
شبانگاه هنگامی که خورشید فرو نشسته بود، او کارگران را گردآورد و به همه دستمزدی یکسان داد. آنانی که از صبح به کار مشغول بودند، آزرده شدند و گفتند: «این بیانصافی است. چه میکنید آقا؟ ما از صبح کار کردهایم و اینان غروب رسیدند و بیش از دو ساعت نیست که کار کردهاند. بعضیها هم که چند دقیقه پیش به ما ملحق شدند. آنها که دیگر اصلا کاری نکردهاند.»
مرد ثروتمند خندید و گفت: «به دیگران کاری نداشته باشید. آیا آنچه که به خود شما دادهام کم و بد است؟» کارگران یک صدا گفتند: «نه، آنچه که شما به ما پرداختهاید، بیشتر از دستمزد معمولی ما هم بوده. با وجود این، انصاف نیست اینانی که دیر رسیدند و کاری نکردند، همان دستمزدی را بگیرند که ما گرفتهایم.» مرد دارا گفت: «من به آنها دادهام زیرا بسیار دارم. اگر چند برابر این نیز بپردازم، چیزی از دارایی من کم نمیشود. من از استغنای خود میبخشم. شما نگران این موضوع نباشید. شما بیش از توقعتان مزد گرفتهاید پس مقایسه نکنید. من در ازای کارشان نیست که به آنها دستمزد میدهم، بلکه میدهم چون برای دادن و بخشیدن، بسیار دارم. من از سر بینیازی است که میبخشم.»
مسیح (ع) گفت: « بعضیها برای رسیدن به خدا سخت میکوشند. بعضیها درست دم غروب از راه میرسند. بعضیها هم وقتی کار تمام شده است، پیدایشان میشود. اما همه یکسان زیر چتر لطف و مرحمت الهی قرار میگیرند.»
او به غنای کار خود نگاه میکند نه به کار ما. از غنای ذات الهی، به جز بهشت نمیشکفد. باید هم اینگونه باشد . بهشت، ظهور بینیازی و غنای خداوند است. دوزخ را تنگ نظرها برپا داشتهاند. زیرا اینان آنقدر بخیل و حسودند که نمیتوانند جز خود را مشمول لطف الهی ببینند.
پرهیز از افراط و تفریط
راه احیایِ نام امام
مصطفی سلیمانی
** اشاره:
با مطالعۀ تاریخ انقلاب مشخص می شود که امام خمینی انتقادگری و انتقادپذیری را به عنوان یک فرهنگ در جامعه دینی مطرح کرد و بر این باور بود که نوآوری و ابتکار و رشد و حیات جامعه در سایه پرسش و پاسخ و نقد و انتقاد به دست می آید. از این روی بی تفاوتی و نظاره گری را در جامعه دینی نسبت به مسؤلان و کارگزاران نمی پسندید و همگان را به خیرخواهی و نظارت بر امور مسلمانان و اهتمام به کار مردمان فرا می خواند:
«ما از جانب خدای تعالی مأمور ممالک اسلامی و استقلال آنها هستیم و ترک نصیحت و سکوت را در مقابل خطرهایی که پیش بینی می شود، برای اسلام و استقلال مملکت جرم می دانیم، گناه بزرگ می شماریم.»[صحیفه نور، ج1، ص120]
آن فرزانه بزرگ عقیده اش بر این بود که شناخت کاستی ها و تلاش برای زدودن آنها، گامی است اساسی در رسیدن به رستگاری فردی و اجتماعی. پرده پوشی بر آنچه بوده و هست و رویدادها و یا خود را به نادانی زدن، رویدادها را دگرگون نمی سازد. انسان خردمند، هماره در جست وجوی آن است که در مسیر تکاملی فردی و جمعی، آفت ها، آسیب ها، کم وکاستی ها را بزداید، تا به درستی راه بپیماید. از این روی، در منطق فرزانگانی همچون امام خمینی نقد و انتقاد و برگشت از اشتباهات قدر و قداست ویژه ای دارد و یکی از برتری های اخلاقی و اجتماعی مهم به شمار می رود که موجبات تعالی و رشد را به دنبال دارد.
چگالیِ وجود
آدم هایی هستند که خیلی «وجود» دارند.
نمی گویم خوبند یا بد؛
چگالی ِ وجودشان بالاست.
اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!
رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،
بس که بلدند «باشند» ...
این آدمها را هر وقت به تورت خورد،
باید قدر بدانی.