مشاوره: [معجزه یادداشت]

مشاوره: [معجزه یادداشت]


تا حالا به همسرت نامه نوشتی؟!
.
یک روز کاغذی در جیب شوهرش گذاشت روی آن نوشته بود: «رزها قرمزند، بنفشه ها آبیند، من با تو بودن را دوست دارم، لطفا ساعت دو به خانه بیا»
یک روز انتهای لیست خرید اینگونه نوشت: «سس مایونز، آبلیمو، دو تا نون
شکل ماه خودت» یا «یک کیلو سیب به علاوه رویِ ماه خودت»
.
نمی دانم شما چطور به هم محبت می کنید! هر طور که خودتان بلدید، همینطوری یک پیام محبت آمیز بنویسید. از پیام های دیگران و پیام های آماده استفاده نکنید. خودتان بنویسید راحت و با محبت، خوبی اش این است که رو در رو نیستید. بنویسید و سخت نگیرید.
خانمی روی کادوی همسرش نوشته بود: «تقدیم به خوبم، مهربانم، عزیزم، یارم، غمخوارم، بلاخره همسرم و سایه ی بالای سرم.» اما برایش سخت بود کادو را به همسرش بدهد و قرار گرفتن در این شرایط را لوس و جِلف می دانست. کادو را در کُمد همسرش گذاشت و او را زیر نظر گرفت. وقتی همسرش کادو را دید برای چند دقیقه با لبخندی حاکی از رضایت و شوق به نوشته نگاه می کرد. سپس آن نوشته را درآورد و در آلبوم گذاشت. انقدر که حواسش به نوشته بود به خود کادو نبود. او آن روز تا شب بسیار با حوصله و خوش اخلاق شده بود.

همین امشب غنیمت است همین امشب را دریابید. اگر همین حالا توانایی داشته باشیم با یک پیامک یا یک جمله قشنگ به هم عشق بورزیم در آینده به احتمال بیشتری خواهیم توانست به خوشبختی های بزرگتری برسیم.
_____________________________________
پ ن:
1- اگر اوضاعتان اینطور است که هر گفتگویی بین شما به تلخی تمام می شود و کار به گلایه و بهانه گیری می کشد، یک مدت با پیامکهای قشنگ اوضاع را سر و سامان دهید. مقدمه خوبی با این کار ایجاد می شود.
2- اگر هم دوست دارید یک گفتگوی عاشقانه و بدون هیچ تلخی را مدیریت کنید یکی از خوبیهای همسرتان را به یاد بیاورید آن را خیلی خوب و به قول معروف با آب و تاب تعریف کنید، و در حین این خاطره از اخلاق و خوبی هایش به طور کلی هم تعریف هایی بکنید. خواهید دید که قلبش کم کم نرم می شود و لبخند خواهد زد.
3- اگر از این مطلب استقبال کردی، حتماً به دیگر متأهلان هم برچسب بزن تا در ایجاد صمیمت خانواده ها تأثیرگذار باشی!

مذاکره با همسر طردکننده...!

مذاکره با همسر طردکننده...!

همسرم مرا طردد می کند!
آیا برای شما هم اتفاق افتاده که همسرتان با نگاهی، کلامی یا حرکتی شما را از خود براند؟ یا از ابراز صمیمیت به شما اجتناب کند؟
اگر هم هرگز برایتان اتفاق نیفتاده (که البته بعید به نظر می رسد)، تصور کنید که برای مدتی همسرتان نسبت به شما رفتاری طرد کننده را پیش بگیرد. حتی تصور آن هم تلخ است چه رسد به تجربه اش. اما خب چه می شود کرد، این آفتی است که هر رابطه بلند مدتی را دست کم یک بار گرفتار خواهد کرد، زندگی مشترک که دیگر جای خود دارد.
هر چند طرد شدن از سوی همسر معمولاً ناگهانی و کامل اتفاق نمی افتد اما همین روند آهسته و پیوسته آن نیز آنقدر موذی و آزارنده هست که جسم و روان زوج طرد شده را بیمار کرده و اساس رابطه را با خطر مواجه نماید.
.
هفت راه حل:
1. به همسرتان بگویید نیاز دارید ساعتی را در خلوت و بدون مزاحم به گفتگو بنشینید.
2. با استفاده از عباراتی که با «من» شروع می شوند تأثیر عاطفی رفتار همسر را برای او بازگو کنید. باز هم مهم است به او فرصت بدهید تا میزان آگاهی خود نسبت به رفتارش را مورد بررسی قرار دهد.
مثال:
«من احساس می کنم مانند سابق برای تو جذاب نیستم. به خاطر این احساس، عزت نفس من واقعاً آسیب دیده است.»
«من احساس رنجش، خشم و ناامنی می کنم.»
3. برای اینکه مطمئن شوید تلاش مشترک تان برای تغییر ادامه دار است با همسرتان بر سر داشتن یک دوره چک کردن متفاوت و منظم توافق حاصل کنید.
مثال:
«بیا هر چند هفته یک بار این مسئله را چک کنیم تا از روند تغییر آن بیشتر مطلع شویم. من دلم می خواهد تو شروع کننده این کار باشی، این طوری احساس می کنم برای تو مهم هستم.»
4. درباره گام های مشترکی که هر دوی شما باید برای بهبود بخشیدن به رابطه تان برمی دارید گفتگو کنید. گمان نکنید که همه تغییرات باید از جانب همسر باشد. سعی کنید درباره تغییرات کوچکی که انجام آن همین حالا برای هر دوی شما مقدور و ممکن است به توافق برسید و بعد گام به گام به سمت جلو حرکت کنید.

5. اگر نحوه برخورد همسر شما نسبت به پیشنهاد و یا درخواست تغییر، دفاعی است ببینید آیا هستند چیزهایی که ناراحتی از آنها رفتار دفاعی یا احساس کراهت از تغییر را در او تشدید کرده باشد؟
ممکن است او احساساتی را در خود سرکوب کرده باشد که منشأ اصلی رفتارهای طرد کننده وی باشند. از او بخواهید تا نحوه نگرش خود را نسبت به مسئله پیش آمده توضیح دهد، یا برای بهتر کردن وضعیت پیشنهاد بدهد.

همه خوبیم، وقتی منافعمان در خطر نیست...!


رفاقت به سبک جوجه تیغی!

همه خوبیم، وقتی منافعمان در خطر نیست...!

1- دقت کردی به این حالت؟
انسان‌ ها وقتی آرام هستند، وقتی با دیگری در صلح و صفا هستند، وقتی منافعشان در خطر نیست، 
روی لبشان تبسم است و پایبندند به مبادی آداب. 
همه خوب هستند. انگار همه شبیه هم هستند. 

2- دقت کردی به این حالت؟
اما وقتی که اتفاقی که مطابق میلشان نیست رخ می‌ دهد، شبیه هم نیستند.  برخی همان آدم قبلی هستند، برخی عصبانی هستند، برخی منصف هستند، برخی بی‌ اخلاق می‌ شوند.
برای این‌که انسان‌ ها را بشناسیم، 
به روزهایی که شادند و همه چیز به کامشان است؛ نگاه نکنیم. انسان‌‌ ها وقتی زیر و رو شوند، خودشان را نشان می‌ دهند، استحکامشان را و انسان بودنشان را. 

در دگرگونی‌ های روزگار است که انسان شناخته می‌ شود. در زمین خوردن ها و...
------------------------------------------
پ ن:
1- این روزها، هوا بس ناجوانمردانه است...!
2- بعضي جمله ها و كلمه ها، بو دارند...
طعم دارند...
مزه مزه شان كه مي كني تلخت مي كند...
انقدر كه بغض مي كني!
دو سه قطره اي حتي...

اطاعت سگی...!

اطاعت سگی...!


هیچگاه از این نترسید که مخالفِ دیگران فکر کنید.
لاأقل امروزه موارد زیادی را می بینیم که دیگران اشتباهات زیادی انجام داده اند.
مهم این است که با استدلال و عقل و منطق به نکته ای برسید.
اگر ما درمورد تصمیماتی که خلاف معمول و عرف می گیریم، دلایل محکم و منطقی داشته باشیم، با کمی جسارت و شجاعت می‌ توانیم رأی خود را به خوبی بیان کنیم.
وقتی که دیگران رسیدن ما را به مقصد نهایی ببینند، آرام آرام به راهی که یافته‌ ایم، ایمان پیدا می‌کنند و حتی می‌ خواهند این راه جدید را تجربه کنند.
تنها نکته مهم این قضیه، شجاعت برداشتن اولین قدم است.
دل به دریا زدن قدم اول برای بوجود آمدن یک رودخانۀ جدید است.
----------------------------------------
پ ن:
1- باید باور کنیم که:
هر حرکت جدید و بدیع در ابتدا با حرف و حدیث‌ های بسیاری همراه است؛ پس باید آنها را به جان و دل خرید...!
2- دل به دریا زدن قدم اول برای بوجود آمدن یک رودخانه جدید است.

عموماً این مشکل رو داریم...!


عموماً این مشکل رو داریم...!


[خودم آروم شدم با این تأمّل!]

1- دقت کردین اکثراً از زندگی ناراضی هستیم!
یکی از دلایل اصلی اش اینه که دائماً خودمون را با دیگران داریم مقایسه می کنیم. اما حواسمون نیست که با این مقایسه ها در واقع داریم زیرآبِ خودمون رو می زنیم.
اگه متوجه این تناقض بشیم، کلی خنده مون می گیره از خودمون!
2- وقتی من خودم را با یکی دیگه مقایسه می‌ كنم و آرزو می‌ کنم كه ای كاش من هم داشتم آنچه او دارد،
معنی‌ اش این نیست كه من آنچه خود دارم، برای او هم آرزو می‌ كنم و آنچه او دارد را برای خودم.
همچنین تو این مقایسه، من هیشوقت حاضر نیستم از چیزی که خودم دارم چشم بپوشم، بلكه می‌ خوام علاوه بر داشته‌ های خودم، داشته او هم مال من باشه.
3- حالا یکی نیست بگه که برادر من! خواهر من!
خب؛ اگر بنا بر مقایسه باشه، اون هم حق مقایسه داره و اون هم متقابل آرزویی مشابه آرزوی من رو در سر می‌ پزه. اون هم می‌ خواد هر آنچه پسندش می‌ افته به «تسخیر و تصرف» خودش در بیاره. او نیز همه را با هم می‌ خواد.

** می دونی اونوخت نتیجه چی می شه؟!
این می‌ شه كه هیچ‌ كس، هیچ چیزی نداشته باشد یا اینكه همه، همه‌ چیز داشته باشن و خلاصه همه شبیه هم بشن. در چنین صورتی دیگه چه كسی خود را با چه كسی مقایسه كنه؟
و چه آرزویی بمونه تا مایه برانگیختن و تاختن بشه؟
به عبارت دیگر مقایسه كردن خودش نقض خودش است.
---------------------------------------
پ ن:
1- امروز تهرانم

امان از آدم هایِ بد قِلق!


امان از آدم هایِ بد قِلق!


ببین بد می گم؟
می گم: ما هیچ وقت نمی تونیم همۀ جامعه و آدما رو همراه و هم‌ سوی خودمون کنیم.
همانطور که:
خود ما هیچ وقت آنطور که دیگران می‌ خوان نیستیم...!
چه تو فضایِ سیاسی، چه اجتماعی و چه مسایل اخلاقی و معرفتی...
پس بهتر نیست؟
به جای کلنجار رفتن با اطرافیان، شیوۀ پاسخ دهی خودمون رو با شرایط و موقعیت‌ ها تغییر بدیم و عینِ برجِ زهرمار نباشیم.
درگیری با دوستان و همکارانِ نافُرم و بدقِلق، نهایت چیزی که برای ما می‌ گذاره، یک ذهن بدبین و یک فکر نا آرام است.
یک راه حل:
خیلی از موقعیت‌ ها، هر چند هم آزار دهنده، با سکوت و صبر و نوشیدن یک لیوان چای به ثانیه‌ ای از ذهن ما عبور می‌ کنن و اصلاً مهم نیستن!
----------------------------------------
پ ن:
1- هیچ کدوم از ما آدما نمی‌ تونیم ادعا کنیم که می‌ تونیم کاری کنیم که دیگران همیشه آنگونه که ما می‌ خواهیم با ما رفتار کنند یا هرگز ناراحتمان نکنند یا اینکه هرگز خودمان را در موقعیت آزاردهنده قرار نمی‌ دهیم.
2- قابل توجه دوستان: جلسه استاد امجد، عصر امروز برقرار است.

اعتقادی به کودکِ درون داری؟!

اعتقادی به کودکِ درون داری؟!

هممون می دونیم که کودک نیستیم و یه خورده بزرگ شدیم!
اما بازم هممون می دونیم که کودکِ درونمون هنوز زنده و پر جُنب و جوشه.
می دونی این کودکِ درون، چی کارا می کنه؟!
هنوز می پره از موانع زندگی
هنوز شیطنت می کنه و گاهی بازیگوش و حتی به تعبیری ناقلا می شه!
هنوز آتیش می سوزونه این کودکِ درون!
هنوز بعدِ شیطنت ها ریز ریز می خنده
و به ظاهر چهرۀ مظلوم می گیره
-----------------------------------------------
پ ن:
1- دقت کردین آدم هایی که تو اینترنت و فیسبوک هستند، خیلی مهربون و خوش زبونند!
2- جالب تر اینکه همشون از دروغ و خیانت و نامردی و....بدشون میاد..!

نذار یکی دیگه تنها بمونه!!!

نذار یکی دیگه تنها بمونه!!!

وقتی فردی دیر ازدواج می‌کنه، جذابیت دوران جوانی رو بخواد یا نخواد از دست می‌ ده!
همچنین اگر غریزه به موقع ارضاء نشه، ممکنه زمینۀ افسردگی رو برای فرد به وجود بیاره.
پس به خدا بدگمان نشوید و الکی یه جوانِ دیگه که منتظره برید خواستگاریش یا قراره بیاد خواستگاریتون کلاس نذارید.
منم دعوت کنین تا بیام یه عقدِ مفتکی براتون بخونم
---------------------------------------
پ ن:
1- دانشمندان کشف کردند که علت اصلی طلاق، ازدواجه!
2- چقدر تنهایی بده!

دست نیافتنی‌ ها، جذاب هستند!

دست نیافتنی‌ ها، جذاب هستند!

با اندک تفکری می شه فهمید که:
آرزوها به آرزوهای مفید و آرزوهای مضر تقسیم می شه: 
1- آرزوی مفید، آرزوییه که تبدیل به برنامه منطقی و تدریجی می‌ شه و زندگی، اون رو در خودش جای می‌ ده و جایگاهی برای برآورده شدنش به رسمیت می‌ شناسه. 
2- آرزوی مضر آرزوییه که جنبۀ خیالبافی توش پررنگه و در واقع این آرزو نوعی خیالپردازیه. 
اما اونی که پدرِ آدم رو در میاره و دهنِ آدم رو سرویس می کنه، این نکته است که:
«این جور آرزوها بسیار جذاب و فریبا هستند، درست به دلیل این که هرگز برآورده نمی‌ شوند و حرکت قوه تخیل، آن را در نظرمان ممکن جلوه می‌ دهد و درنتیجه شیرینی دو چندانی پیدا می‌کنند.»
البته می دونی که:
این خاصیت هر چیزیه که تخیل درش نقش داره. تصور آب برای تشنه از خود آب شیرین‌ تره؛ روزه گرفتن و تحمل تشنگی آسانتره از فکر کردن به تشنگی فردایی که می‌ خوای از سحرگاهش آب نخوری...!
نه! خداییش غیر از اینه؟!
---------------------------------------
پ ن:
1- به معتاده می گن: «شماها چرا نمی فهمید و منگید؟!» می گه: «بابا! می فهمیم ولی حالیمون نیست!»
2- بی خیال بابا! رویِ این دنیا رو با خندیدن و شادی کم کن! 
3- به جونِ خودم، اگه کم نظر بذارید، من می دونم و شما! 

فکر رنگی

فکر رنگی

رنگی فکر کنیم

زبانی که استفاده می‌کنیم روی تجربه ما تاثیر می‌گذارد. اگر فردی در خانه‌تان زندگی می‌کند که نسبت به هرچیزی نظر منفی دارد، حتما رابطه خود را با او کم کنید. زیرا شما نیاز به صدایی درونی دارید تا به کمک آن بتوانید فکر کنید. نباید اجازه دهید طرز صحبت کردن با خودتان منفی باشد.
عادت به حرف زدن به صورت منفی، مثل فکر کردن به صورت سیاه و سفید در تمام اوقات است. و در این حالت هرچیزی برچسب خوب یا بد دارد. بعضی موضوعات و سیاه و سفید هستند و لزومی ندارد همیشه به صورت منفی به آنها نگاه کنیم. به شوخی هم فکر کردن به صورت سیاه و سفید حدی دارد.
افکار منفی به صورت موثری در را به روی امکانات مثبت می‌بندد و آنها را بیرون می‌کند. به طوری که دیگر حتی نمی‌توانیم به صورت خیالی هم به آنها فکر کنیم. این موضوع باعث می‌شود نتوانیم تصویرها و صداهایی در ذهنمان تولید کنیم که امکانات مثبت را تداعی می‌کند. برای مثال امری غیر معمول نیست اگر بشنویم فردی می‌گوید «همیشه مسیر زندگی‌ام را اشتباهی طی می‌کنم.»  این فرد روز بدی را پشت سرگذاشته و کلافه شده است، ولی به راستی چنین نیست. آنها همیشه هرآنچه را با خود حمل می کنند به زمین نمی‌اندازند، هر وقت می‌خواهند پیاده روی کنند به زمین نمی‌خورند و کیف پول خود را به وقت خرید گم نمی‌کنند.
بعضی چیزها کارایی دارند و بعضی چیزها ندارند. اگر آن شخص به گفتن حرفهای منفی خودش ادامه دهد و جملاتی مانند «هیچ چیز برای من کارایی ندارد»، « من هیچ فرصتی برای موفقیت ندارم» به زبان بیاورد جهان را سیاه خواهد دید و قادر به دیدن صدها لحظه شاد نخواهد بود.

آدم هایِ کسل...!

آدم هایِ کسل...!

باید فکری کرد، این طور که نمی شود!!
شیوه زندگی مرسوم، کسالت‌ آور و کلیشه است و آدم کسل نمی‌ تواند حق زندگی را آنطور که باید ادا کند و همیشه طفره(19 نشم؟!) می رود.
این کسالت‌ ها روی هم انباشته می‌ شوند و ناخرسندی و آزردگی و برآشفتگی به همراه می‌ آورند. 
زیرا تو همواره از خودت و از زندگی عقب می‌ مانی و نمی‌ فهمی چرا به هر دری می‌ زنی، نمی‌ شود واین کلافه‌ ترت می‌ کند و توان خویشتن‌ داری را از تو می‌ گیرد. 
این چرخه باطل ادامه می‌ یابد: 
«هرقدر کسل‌ تر، کم‌حوصله‌ تر و هر قدر کم‌ حوصله‌ تر، کسل‌ تر و این دو مدام در هم ضرب می‌ شوند.»
-------------------------------------
پ ن:
1- به نظر می‌ رسد که قدم اول را باید از اصلاح شیوه زندگی شروع کنیم.
2- می‌ روید، اسب و قاطر و تخت حاضر است...!!
3- گوش کن: تمام زندگی همین است. باید با تضادها ساخت...!

فرقِ آرزو با فانتزی؟!

فرقِ آرزو با فانتزی؟!
تا حالا به این مسأله فکر کردی که بینِ «فانتزی» و «آرزو» فرق هایی وجود داره؟!
هر چند بعضی از ماها این دو واژۀ «آرزو» و «فانتزی» را به جای هم به کار می‌ بریم، اما بین این دو تا یک دنیا تفاوت هست؛
همین طور بین آدم‌ هایی که فرق این دو تا را با هم می‌دانند با آنهایی که این فرق را نمی‌ دانند تفاوت هست.
1- آنهایی که بین آرزو و فانتزی فرق می‌ گذارند همان آدم‌ های آرام و مطمئن و خوشحالی هستند که دست کم یکی دو تا آرزوی برآورده شده در تاریخچۀ زندگی‌ شان دارند؛
همان‌ هایی که به آرزو و آرزو کردن ایمان دارند و آن را بچه‌ گانه نمی‌ دانند.
2- آدم‌ هایی که آرزو و فانتزی را به جای هم به کار می‌ برند همان‌ افراد تلخی هستند که فهرست بلندی از شکست و ناکامی را دنبال خودشان می‌‌ کشند و تا شعاع چند کیلومتری، همه از تاریخچۀ بدبیاری‌ هایشان آگاهند و می‌ دانند که آنها می‌خواستند چه بشوند و چه شده که نشده‌ اند.
همان‌ هایی که در ذهن و زبانشان «آرزو» برابر است با «خیال پوچ»!!
----------------------------------
پ ن:
1- فرق آرزو و فانتزی در رازواره بودنِ اولی و رسوا و برملا بودن دومی است...!!
2- حالا یکی از آرزوها و یکی از فانتزی هاتو برامون بگو! البته اگه صلاح می دونی!
3- شرح عکس:
پرندگی ممنوع!

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

1- دور باش از هر گناهی که ریز و درشت، دور و برت است و اطمینان شوهرت را به تو کم می‌کند؛ پشت دست گزیدن هم ندارد! اطمینان، اطمینان است. همان طور که بی‌وفایی و ــ زبانمان لال ــ به مردهای دیگر بیشتر از مرد خودت نظر داشتن، اطمینان شوهرت را کم می‌کند، چانه‌ی گرم و خستگی‌ناپذیر داشتن برای غیبت و مسخره‌ی خاص و عام کردن هم، اطمینان شوهرت را کم می‌کند. اصلا خاصیتِ گناه همین اطمینان و طمأنینه (آرامش) بر باد دادن است.
2-  حواست جمع زندگی‌ات باش.

3-  از شوهرت دل ببر؛ خوشایند و آراسته جلوش راه برو و خجالت را هم با زباله‌های چندروز مانده‌ات، بگذار سر کوچه ببرند.

4-  خشنودی شوهرت را به دست آر؛ و او را جَلد خودت کن.

خودت را به مهربانی بزن!

خودت را به مهربانی بزن! 



حتماً دیده ای که مردم بيشتر عقلشان به چشمشان است!! 
اگر می‌ خواهی فكر كنند كه مهربانی، خودت را به مهربانی بزن! ‌
اگر می‌ خواهي فكر كنند كه دست و دلبازی، خودت را به دست و دلبازی بزن!
هم مردم باورشان می‌شود و هم خودت. جالبه، نه؟!
حال می خواهم گریزی بزنم:
در انتخاب دوستانمان دقت کنیم، مردم شخصيت فرد را از روی دوستانش قضاوت می‌كنند و يا خانواده‌اش. 
برای اينكه اگر نگوييم غير ممكن، ولی بعيد است كه كاملا متفاوت از دوستان و خانواده خود باشی!! 
----------------------------------------------------
پ ن:
1- کسانی که به دیگران ثابت می‌ کنند «فردا» هیچ‌ گاه تمام نمی‌ شود، انسان‌ های «مقدسی» هستند، آن‌ ها همیشه لبخند می‌ زنند و مطمئن هستند اگر امروز زندگی روی خوشی نشان نمی‌ دهد، حتماً فردایی هست که خورشید در آن از همان نقطه امروز طلوع می‌ کند و بی‌ وقفه و سخاوتمندانه می تابد.
2- خدایا ممنونم ازت و راضیم ازت 

وقتی مجبوری تو فضایِ بُغضت بخندی...!

وقتی مجبوری تو فضایِ بُغضت بخندی...!


خودمان اصلاً حواسمان نیست:
داریم همه با زندگی معامله می کنیم…!
با خودمان هم معامله می کنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم…!
اگر نبخشی، نمی بخشم ...

خیانت کنی، خیانت می کنم
بدی کنی، بدی می کنم
دروغ بگویی، دروغ می گویم
و اینگونه است که:
«همیشه کوچک و ناچیز می مانیم»
بدونِ تجربۀ زندگی بالاتر و آرمانی تر…!
اما قدیمی ها می گویند:
«با خوب، خوب بودن هنر نیست...»
-----------------------------------------
پ ن:
1- شرح عکس:
«دستِ کودکِ درونم را گرفته ام و قدم زنان به خارج از شهر رفته ام، تا از بی حوصله گی هایم دور شوم!»
2- می نویسم که تو بخوانی، اما حیف...!
 

نامه هاي تير باران شده...

نامه هاي تير باران شده...


راحت بگویم؟!
چون اصرار می کنی باشه!
در زندگی لحظاتی پیش می آید که انسان نه کسی را دوست دارد نه دلش می خواهد کسی او را دوست داشته باشد؛
از همه چیز و همه کس حتی از وجود خود بیزار است؛...

مثل اینکه تمام نیروها و رشته های زندگی را از او بریده اند،
نه میل به کار کردن دارد و نه اشتهای خوردن؛
دلش می خواهد خاموش و تنها در گوشه ای بنشیند و به نقطۀ ثابتی خیره شود؛
یا اینکه صورت اشک آلود خود را در مُتکّا فرو برد و به هیچ چیز نیندیشد!
یا ساعت ها به عصایِ داغانِ یک پیرمردِ عاشق نظاره کند!
یا لحظاتی زیرِ ناله هایِ خدا آرام گيرد و خیس شود!
دقيقاً همین جاست که وجودِ عصایِ پیرمرد و بارنِ زيبا، نشانه اي از طرفِ خدا برایت است!
---------------------------------------
پ ن:
1- من مدافعِ احساساتِ نابِ جوانان هستم!
2- این روزها خیلی چیزها را هضم نمی کنم...
از بس که حجم شان برای باورم زیاد است!
3- شرح عکس:
طرحِ جلدِ کتاب «کرامت انسان» است که در آینده خدمتان تقدیم خواهد گشت.
 

به نیازهای خودمان توجه کنیم

به نیازهای خودمان توجه کنیم


آنجایی که باید، به خواسته ‌های دیگران «نه» بگوییم و دوستی و رفاقت و مهربانی را در همراهی مدام و از خود گذشتن نبینیم.
این «نه» گفتن به سود رابطه ماست، نه به ضررش.
بر خلاف آنچه که ابتدا به نظر می ‌رسد هر بار که به خواسته‌ های خودمان می ‌پردازیم، درحال ذخیرۀ انرژی برای ادامه مطلوب رابطه هستیم.
بی ‌شک در طول مسیر بارها نیاز به استفاده از این ذخیره هستیم...
-----------------------
اين روزها دلم بوي بهشت مي دهد...

یک تصمیم گرفتم!

یک تصمیم گرفتم!

 

می خواهم به خودم قول دهم که صبح به صبح که از خواب بیدار می ‌شوم، افکارم را تازه و به روز کنم، کهنه ‌ها و قدیمی ‌ترها را که تاریخ مصرفشان گذشته و باعث می ‌شود قفسه‌ های ذهنم بیخود و بی ‌جهت بلا استفاده بمانند بیرون بریزم...
صبح به صبح چیز‌هایی را دستمایه آغاز روزم قرار دهم که اگر دوست یا آشنایی خریدار فکرم بود، از تازگی ‌اش به وجد بیاید.
مثل ناراحتی‌ هایی که دست و پای خلاقیت ذهنم را می ‌بندند، دلخوری ‌هایی که اتفاق افتاده و بوی بدی به افکارم داده. ناامیدی ‌هایی که نمی ‌گذارند ریسک کنم و راه ‌های تازه ‌ای را برای ارتباطات جدید باز کنم.
باید از افکارم مراقبت کنم و نگذارم هر کسی با حرف و نظرش آن‌ ها را مخدوش کند.

خودت رو حسابی لوس کن!

خودت رو حسابی لوس کن!

همۀ آدم ها نیاز دارند تا خود را برای شخصی لوس کنند!
این مطلب حتمی است و اگر کسی تردید دارد، خود را به روانپزشک بلاتعارف نشان دهد!
حال علتِ اینکه خود را گاهی آویزانِ دیگران کرده و زندگی و هویّتِ خود را وقف آنها می کنی
م، خود ماجرایی هایی دارد!
به جانِ خودم که می خوام سر به تنش نباشه! دنبالِ کسی بگردید تا خودتان را برایش لوس کنید تا ارضاء شوید!
می دانی چرا؟
چون اگر کسی رو پیدا نکنیم، خود را پیشِ کَس و ناکس لوس می کنیم!
باید شخصیتی رو پیدا کنی که از لوس بازیِ تو برداشتِ منفی نداشته باشه.
--------------------------------------
پ ن:
1- خدا ما رو زیادی تحویل گرفته، به گونه ای که آدم دوست داره خودش رو براش لوس کنه! با این پروندۀ قطور جوری برخورد کنه که گویا اصلاً خبری نیست!
2- خدایا! منهای وجودِ تو، آرزوهایمان چقدر خنده دار است! تنها کسی که خوب تحویل می گیره و آرام کنندۀ واقعی است.
البته بعضی ها که شبیهِ خدا هستند، مجرایِ لوس بازی قرار می گیرند!
3- دعایِ ابوحمزه ثمالی هم یه چشمه از لوس بازی هاست!

امان از میهمانِ خوب!

امان از میهمانِ خوب!

برای پذیرایی میزبانت، ارزش قائل شو!
مگه نمی داني مردم زحمت کشیده ‌اند برایت! گیریم که قرمه ‌سبزی‌ شان به پای قرمه‌ سبزی عیالت يا مادرت نمی‌ رسد؛
یا چایی که جلوت گذاشته‌ اند به مرغوبی چای منزل خودتان نیست و از این سه
بیل نشان ها می باشد.
اینها دلیل نمی‌ شود پذیرایی ‌شان را دست کم و ناچیز بشمری.
به این فکر کن که شاید وُسعشان همین بوده...
-------------------------------
پ ن:
1- به قول «آشیل»[همان اسطورۀ یونانی که پاشنۀ پایش خیلی معروف است]: «از رابطۀ میانِ میزبان و مهمان، چه احساسی مهربانانه‌ تر؟»
2- وقتی شخصی دعوتت مي کند، قبول کن! دین فقط روزه و غسل و نماز نیست؛ این هم جزئی از دین توست!
3- قدمِ نو رسیدۀ فرزندِ برادر بزرگم:
Hesam Tavasoli
و دوستِ خوبم: Mohsen Abdollahi را تبریک عرض می کنم!

[عاشق ها حتماً بخوانند...!]

[عاشق ها حتماً بخوانند...!]
کسی را که دوست داری آنالیزش کن...


خیلی از جوونا رو که می بینی عاشق شدن و لافِ عشق می ترکونن، وقتی باهاشون هم کلام می شی و حرف هاش رو بررسی می کنی، احساس می کنی الکی قلبشون تالاپ تولوپ می زنه!!
البته معمولاً بعد ...
از حرف زدن باهاشون و نتیجه ندادنِ اختلاطمون، یه جملۀ معروف و کلیشه ای می گن که:
«حاج آقا عاشق نشدی نمی دونی! اصلاً می فهمی عشق چیه؟! تو حوزۀ علمیه همش سرتون تو کتاب بوده و از این چیزا سر در نمی یارین!»
الکلام! یه مدت زمانی که می گذره و همون شخصِ عاشق پیشه رو می بینی، بغلت می کنه یا با یه حسّی می گه:
«حاج آقا شما درست می گفتی! من عاشقِ کش دادنِ ته جمله هاش شده بودم، از جویده ادا کردنِ کلماتش خوشم می اومد و ...»
خلاصه آی جوونِ عزیز!
تا دیدی دلت تالاپ و تولوپ افتاده و جوری به سینه ت می کوبه که داری قالب تُهی می کنی، فکر نکن عاشق شدی! با همین نشونه که نمی شه حکم کرد که عاشق شدی، و الّا و لابد که باید به وصال برسی!
حرفم این است که:
«دلبر» باش اما نه برای همه و همه ‌جا. ها؟!
دختر و پسر و مرد و زن هم نداره؛ مجرد و متاهل هم نداره. این ابزار و شِگردای دلبریت رو بردار و جایی بساط کن که قصد صید داری. کدام ماهی گیری را دیدی که دانسته و نادانسته، قلاب بیندازه توی حوض، یا تور بیندازه توی تُنگ؟ عاخه ماهی گُلی به چه دردش می‌خوره؟
ها؟! تو بگو...!
-----------------------------------------
پ ن:
1- عشق هم، بلاست و نشونه ها داره. اگه به حال خودش رهاش کنی و نفرستیش آزمایشگاه، فکر و خیال، نشونه ها رو تشدید می‌کنه و قبل از این که بفهمی، قلبت بفرما را زده و میزبان مهمونِ ناخونده ‌ای شدی که نمی‌ دونی باهاش چه کار کنی و فکر می‌کنی چاره‌ ای نیست جز وصال...!
2- تور را باید جای درستی انداخت. ماهی هم نباید بازیگوش باشه. باید فقط خودش را اسیر توری کنه که صیادِ حواس جمعی داره؛ صیادی که واقعا پی صید اومده... بعله!!

همدیگر را تاب ندهیم!

همدیگر را تاب ندهیم!


آهای جوانِ عزیزی که من یکی برات احترام قائلم و ازت دفاع می کنم!
باید یاد بگیریم که دخترا و پسرا دلشون، وقتشون و احساسشون احترام داره.
وقتی کسی دل‌ بستۀ دیگری می‌ شه، نباید از اون به عنوان وسیله‌ ای برای سرخوشی استفاده...
بشه!
نباید از اون برای گذرانِ اوقات استفاده بشه!
نباید از وابستگیِ درونِ اون برای پُر کردنِ اوقاتِ تنهایی سوء استفاده بشه.
خودتان را جایِ «آسیب بیننده» بذارین، حالا قضاوت کنین!!
البته خوب باید توجه داشت که:
وابستگی می‌تونه به خاطر قیافه، تیپ و یا ظاهر آدما، ارتباط قوی و جایگاه و مقامشون یا علاقۀ درونی آدم بدون هیچ دلیل خاصی باشه.
-----------------------------------
پ ن:
1- روی صحبتم با اون دسته از دختر و پسراییه که حواسشون نیست که آدمای اطرافشون با اسباب بازی و عروسک یه فرق اساسی دارن!
آدما انسانند و دارای احساس!
2- این وسط دختر خانما طبقِ آمارِ موجود و سوالاتِ «مرکزِ ملی پاسخگویی به سوالات دینی»، بیشترین ضربه رو می خورن!
3- اگه تو هم حرفی يا تجربه ای یا نکته ای داری، بنویس تا همه استفاده کنن!

تا گاف ندی، صاف نمی شی!

تا گاف ندی، صاف نمی شی!


یه حرفی دارم، نمی دونم درسته یا نه!
من می گم: تنها راه موفقیت تویِ یک مسأله ای، اینه که تو همون مسأله به اندازه کافی شکست خورده و ناموفق شده باشیم.
یعنی اولِ کار ممکنه اشتباهاتِ احمقانۀ زیادی ازمون سر بزنه، اما اگه ...
جا نزنیم، روز به روز بهتر خواهیم شد.
خیلی وقت ها غرور و منیّت ما اجازه نمیده به کارهایی که درشان مهارت نداریم دست بزنیم و طبیعتاً هیچ وقت چیز جدیدی یاد نگیریم. درعوض همان کارهای قبلی را به رغم خسته کننده بودنشان تکرار می کنیم. بعد در کمال حیرت از خودمان می‌پرسیم چرا به جایی نمی‌ رسیم؟ البته اینو بگم که به جایی رسیدن ملاک نیست!
خلاصه بگم:
1- هر کی می خواد تویِ یه کاری موفق باشه، باید کار رو شروع کنه و اشتباهات و گاف هایِ زیاد بده تا راه بیفته و با تجربه بشه!
2- هرکسی موفق شده و به جایی رسیده، چنین روزهایی رو هم تحمل کرده!
-----------------------------------------
پ ن:
1- شرح عکس:
این نقاشی رو سرِ کلاسِ استاد باستانی، تو صفحۀ گوشیِ «گالکسی نتِ»
Reza Jebele کشیدم و پاش امضا هم زدم تازه یه کارشناسی مثل Saeed Bahar هم که نقّاش و خطاط تشریف دارن، تأیید کرده و گفته کارِ مُدرنی ست!
عجب امضایی کردم ها!
2- اگر جزو کسانی هستید که منتظرید در زمینه ‌ای خاص تخصص کافی به دست آورید تا آنگاه احساس اعتماد به نفس کنید و در نهایت دست به عمل بزنید، بیش از این وقت خود را تلف نکنید!

بیم انگاری مضطرب ها

بیم انگاری مضطرب ها

مضطرب‌ها خود بیمارانگاری دارند!

فشار روانی و اضطراب با دگرگونی‌های جسمی همراه هستند. مثلا عوارض قلبی و تنفسی، پدید آمدن تنگی نفس و احساس گرفتگی در گلو و سینه. ترس گاهی با سرگیجه و بی‌حسی و عدم تعادل پاها همراه است. بیشترین بخش تجربه ما از ترس به همین واکنش‌های جسمی است. این در حالی است که ما اغلب واکنش‌های جسمی را با استرس و اضطراب نادیده می‌گیریم. شخص با نگرانی ضربان نبض خود را چک می‌کند و بیم دارد که مبادا دچار سکته قلبی شود. بی‌حسی و احساس سرگیجه را نشانه بیماری مغزی می‌پندارد و ناراحتی های معده را امکان بروز بیماری سرطان قلمداد می‌کند. جسم انسان در اثر اختلال در سلامتی‌اش که چندبار تجربه شده است، به هر تغییر جزئی حساسیت نشان می‌دهد و اضطراب هم هر بار عمق و شدت بیشتری میابد.
به طور مثال: خانم ب، 42 ساله خواهری داشت که مدتها بود از سوهاضمه رنج می‌برد و روز به روز لاغرتر می‌شد. در آخرین آزمایش پزشکی مشخص شد مبتلا به سرطان روده است. خانم ب، برای خواهرش نگران شد و کاهش وزرن ناچیزی پیدا کرد. به همین خاطر به پزشک مراجعه کرد اما حدسش برای سرطان مورد تایید قرار نگرفت. اما او به پزشک خود اطمینان نکرد و به پزشکان متعددی مراجعه کرد. نتیجه آزمایش‌ها نشان می‌داد  او سرطان ندارد اما او هر روز خودش را وزن می‌کرد و از کاهش وزن ناچیزش نگران می‌شد. آخرین پزشک او را برای درمان به من ارجاع داد. در فرایند یک روان درمانی کوتاه مدت او توانست این ترس و نگرانی را با کسب بینش صحیح از خود دور کند.
آنهایی که آمادگی زیاد برای اضطراب دارند، بسیاری از موقعیت‌ها را به منزله تهدید تلقی و احساس خطر می‌کنند و هر بیماری یا اختلال جسمی آنها را می‌ترساند.

رویِ مُخِ مردم نباید راه رفت!!

رویِ مُخِ مردم نباید راه رفت!!


پیغمبر خدا 15 سال روی مُخ مردم «کار کرد» و جواب گرفت و ما سی و اندی سال است که روی مخ مردم «راه می رویم» و عمراً جواب نخواهیم گرفت!
1- ما گمان می کنیم می شود خدا را نشناخت، با او ارتباطی نداشت و رفیقش نبود؛ ...
در عین حال به دستوراتش عمل کرد!!
اما پیغمبر خدا معتقد بود مردم اول باید خدا را بشناسند و با او ارتباط بگیرند و مأنوس شوند و وقتی روی دندۀ رفاقت با او افتادند و او را لایق پرستش و اطاعت یافتند به حرفش گوش کنند. اما خدای امروز اخموست و قابلیتِ پرستش ندارد!
2- او با این اندیشه بود که سال های سال انحراف مردم را دید اما امر و نهی نکرد چون باور داشت که امر و نهی «قبل از تعلیم و تعلم» روی مُخ مردم راه رفتن است. ولی ما چه می کنیم؟!
3- چه بی چاره ایم اگر نبود این معلم را احساس نکنیم!
معلمی خداگونه که در نیایش هایمان صدایش زده بودیم:
«یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» معلمی که می تواند یک عمر زشتی هایمان را سکوت کند و زیبایی هایمان را فریاد بزند!
بی او جهالت هامان چه پر آوازه شدند!
خدایا! به دادِ ما جوانان برس!
---------------------------------------------
پ ن:
1- چقدر از قرآن دور افتاده ایم که خیال می کنیم ضمانت اجرای احکام خدا خطبه های آتشین است! بابا اینقدر داد نزن، فایده ای نداره که نداره هیچ! اثرِ عکس هم داره!
2- برای پست هایی که می بینید، وقت می گذارم، خواستارم که شما هم برای خواندنش وقت بگذارید! ممنون

وسیلۀ سرخوشی دیگران!!

وسیلۀ سرخوشی دیگران!!

دیگران را «یویو» نبینیم 

به نظرم بازی یویو ارتباطی رمزآلود با رفتار برخی از آدم‌ها با دیگران دیگران دارد. یویو، قرقره‌ای است که آن را توی دست می‌گیری، رهایش که می‌کنی، هنوز نخش کامل باز نشده، آن را به سمت بالا می‌کشی تا دور قرقره جمع شود و بتوانی دوباره آن را به پایین پرت کنی، الخ و الخ... بازی همین‌طور ادامه دارد.
بعضی از ما آدم‌ها، یویو بازی کردن را دوست داریم. یعنی برخی از اطرافیانمان را یویو می‌بینم! یک نخ به دورشان می‌پیچیم، تابشان می‌دهیم، نزدیک خودمان نگه‌شان می‌داریم و بعد از مدتی رهایشان می‌کنیم و درست زمانی که می‌دانیم هنوز دل در گروه دوستی و ارتباط با ما دارند، دوباره برشان می‌گردانیم و... این وابستگی می‌تواند به خاطر قیافه، تیپ و یا ظاهر آدم‌ها، ارتباط قوی و جایگاه و مقام‌شان یا علاقه درونی آدم بدون هیچ دلیل خاصی باشد. با همه این اوصاف، بازی زمانی تمام می‌شود که یا نخ یویو پاره شود، یا یویو بیفتد و بشکند و یا فردی که بازی می‌کند، از بازی خسته شود.
این وسط یویو بیچاره اگر بخت یارش نباشد و نخش پاره نشود و یا دلش نشکند، شانسی برای نجات یافتن ندارد. نمی‌تواند تصمیم بگیرد. نمی‌تواند تاب نخورد، بازی نخورد، نمی‌تواند هنوز نرفته، برنگردد.
حالا روی صحبت با آن دسته از آدم‌هایی است که این بازی را دوست دارند و حواسشان نیست که آدم‌های اطرافشان با یویو یک فرق اساسی دارند. یویو بالا برود و پایین بیاید، یک وسیله بازی است، برای این کار ساخته شده است، اما آدم‌ها هیچ قرابتی با این شیء ندارند. دلشان، وقتشان و احساسشان احترام دارد. وقتی کسی دل‌بسته دیگری می‌شود، نباید از او به عنوان وسیله‌ای برای سرخوشی استفاده شود، نباید از او برای گذران اوقات استفاده شود، نباید از وابستگی درون او برای پر کردن اوقات تنهایی سوء استفاده شود. خودتان را جای «یویو» بگذارید، حالا قضاوت کنید.

دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم

دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم

 لجمان درنیاید! 

اگر ما از چیزی که مربوط به دیگری است خوشمان نیاید یا از آن عصبانی شویم، به این معنی است که چرا دیگران آنگونه که ما دلمان می‌خواهد رفتار نمی‌کنند! در چنین مواقعی باید از خودمان بپرسیم:
چنانچه در ارتباط با شخص دیگری موضوعی لج ما را درمی‌آورد، باید از خودمان بپرسیم که آیا رفتار آن شخص برای ما محدودیت ایجاد می‌کند، به ما آسیب می رساند، مانع تحقق نیازها و خواسته‌های ما می‌شود، یا احساس ما را جریحه‌دار می‌کند؟ تنها اگر در چنین مواردی پاسخ ما به این پرسش‌ها مثبت باشد، آزردگی و ناراحتی ما هم بجا و تهییج و عصبانیت ما توجیه پذیر است.
درواقع ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم دیگران به طور دقیق آنگونه که ما می‌خواهیم رفتار کنند. برعکس ما باید دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم. هر فردی را با ویژگی‌هایش، مشکلاتش، نظرات و برداشتهایش و غیره بپذیریم. همانگونه که انتظار داریم دیگران ما را آنگونه که هستیم بپذیرند و به رسمیت بشناسند، محترم شمرند و دوست بدارند. ما هم باید اجازه بدهیم که دیگری با همان شکل ویژه خود آزاد باشد.
آنچه ما به انجامش محق نیستیم و نمی‌توانیم مورد شماتت قرار دهیم، مسائلی هستند که صرفا به دیگران مربوط می‌شوند نه به ما. دیگران به این خاطر در عرصه حیات حضو ندارند که خود را به شکل و شمایلی در بیاورند که مورد دلخواهد ماست!

ساده یا صادق، کداميک؟!

ساده یا صادق، کداميک؟!


من دوست دارم در رفتار اينگونه باشم که:
«همیشه آدم صادق را به آدم ساده ترجیح ‌دهم.»
می دانی چرا؟
چون سادگی کوتاه مدت است ولی صداقت همیشه می ‌ماند. ...

صداقت برخاسته از قلب است در حالی که سادگی فقط صورت ظاهری را در بر می‌گیرد.
آدم های ساده خیلی جذّابیت ندارند:
زیرا عاشق تقلید از دیگران و جملات تقلیدی هستند که هیچگاه ماندگار نیست.
این طور نیست؟
من احترام بیشتری برای شخص صادق قائل هستم چون او می‌تواند کاری انجام دهد که تا نسل‌ ها باقی بماند ولی آدم‌ های ساده همیشه فکر می ‌کنند باید کسی را داشته باشند تا از آنها پیروی کنند.
-----------------------------------------
پ ن:
1- فـتأمّل که جایِ تأمّل بسیار است!
2- برای خود وظیفه دیدم.....! ممنون!

سخنرانی مؤثر

سخنرانی مؤثر

چطور سخنان خود را تاثیرگذار کنیم؟

ممکن است فکر کنید که صدای شما، مناسب یک سخنرانی تاثیرگذار نیست. اگر به گویندگان رادیو و تلویزیون گوش کرده و به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اید؛ ممکن است حق با شما باشد. اما فراموش نکنید هر کسی صدایی مناسب گویندگی رادیو و تلویزیون ندارد. لزومی ندارد که همه افراد چنین صدایی داشته باشند. در حق خودتان بی‌انصافی نکرده و سعی نکنید ناتوانی خود را به این شکل رفع کنید. نکته مهم این است که صدایتان را بشناسید و یاد بگیرید که از آن چطور استفاده کنید.
نوع رفتار و حرکات شما حین صحبت، باید با قدرت صدایتان در ارتباط باشد. زمانی که رفتارتان نشان دهنده عصبانیت شماست، نباید صدایتان بی‌تفاوت باشد. زیرا این تضاد، تاثیرگذاری سخنرانی شما را کمتر می‌کند. اگر این هماهنگی ایجاد شود، موفقیت شما افزایش پیدا می‌کند. صدایتان را طوری تنظیم کنید که همه شنوندگان آن را بشنوند. به کلمات دقت کنید و آنها را همانطور که هستند ادا کنید و از خطاهای گفتاری بپرهیزید.
همچنین انتظار نداشته باشید که همه به سرعت متوجه مطالب شوند. زیرا فقط شما موضوعی را که درباره‌اش صحبت می‌کنید به خوبی می‌شناسید و تمام جوانب آن را بررسی کرده‌اید. ممکن است طرف مقابل شما برای اولین‌بار آن را بشنود. به آنها فرصت درک مطالب را بدهید و بر اعصاب خود مسلط باشید. زیرا اگر آنها به خوبی شما درباره موضوع بحث اطلاعات داشتند به طور قطع برای گوش دادن به سخنان شما نمی‌آمدند.

کارگردان زندگی خودمان

کارگردان زندگی خودمان

کارگردان خوبی باشیم

برای چند لحظه فکر کنید یک فیلم چطور ساخته می شود. فیلم برای ساختن نیاز به فیلمبردار، نورپرداز، طراحان صحنه و لباس، صدابردار، فیلمنامه نویس، هنرپیشه، ویراستار و کارگردان دارد که همگی طی ماههای متمادی در کنار همدیگر برای ساختن فیلمی صد دقیقه‌ای همکاری می‌کنند. هر بخش از فیلم باید باید طوری تنظیم شود که بخشی از داستان را بگوید و بتواند احساسی را منتقل کند که کارگردان به دنبال آن است.
همه چیز مهم است، از صحنه گرفته تا زاویه‌ای که دوربین فیلمبرداری می‌کند و از سرعت عمل گرفته تا صدا. اگر فقط یک چیز را عوض کنید کل حالتی که کارگردان به دنبال آن است به هم می‌خورد. انتخاب عدسی دوربین، مکانهایی که کانون توجه هستند و یا نورپردازی، همگی روی اینکه چه احساسی نسبت به صحنه پیدا می‌کنیم تاثیر می‌گذارد. بدون اینکه حتی یک کلمه رد و بدل شود. به قدری این کار پیچیده است که شاید سالها برای ساخت یک قطعه از فیلم وقت صرف شود و یا ضبط یک صحنه کوتاه یک روز وقت بگیرد.
یکی از کلیدهای رسیدن به شادی کشف این موضوع است که می‌توانیم خودمان کارگردان زندگی خودمان باشیم. می‌توانیم محل تمرکز خود را نورپردازی کنیم، در قالب قرار دهیم و به متغیرهای دیگری که در نظر گرفته‌ایم دست یابیم. به این ترتیب با تغییر دادن آنها می‌توانیم احساس دیگری را تجربه کنیم.

دیوانه نکن دیگران را با خواندن کتاب!

دیوانه نکن دیگران را با خواندن کتاب!

حرف بزن!

بسیار شنیده‌ایم که باید از همه فرصت‌ها استفاده کرد و نباید هیچ زمانی را برای آموختن و یاد گرفتن و رشد کردن از دست داد. شنیده‌ایم که آموختن و یاد گرفتن، زمان و مکان نمی‌شناسد و می‌توان در تنگ‌ترین زمان‌ها و نامناسب‌ترین مکان‌ها کتابی به دست داشت و علم آموخت.
بارها و بارها از معلمان و استادهای مختلف درباره رفتار بزرگان علم شنیده‌ایم که به طور مثال در صف نانوایی مشغول کتاب خواندن بوده‌اند و از کمترین فرصت‌ها برای رشد و یادگیری بیشتر استفاده می‌کرده‌اند. مطالعه زیاد خوب است. در زمانه‌ای که کتاب خواندن رقبای جدی و بی‌رحمی همچون بازی‌های رایانه‌ای، رسانه‌ها و هزار فعالیت وقت‌گیر و کم‌سود دیگر یافته است، چه کاری بهتر از کتاب خواندن و یاد گرفتن؟
اما مطالعه نباید ما را از سایر کارها غافل کند. کتاب خواندن در صف نانوایی و داخل اتوبوس و تاکسی و مترو شاید بهترین استفاده از زمان باشد، اما نباید فراموش کنیم که استفاده مناسب از وقت تنها کتاب خواندن نیست. و تنها راه یاد گرفتن و رشد کردن هم فقط کتاب نیست.
ما روز و شب کنار آدم‌های مختلفی قرار می‌گیریم. در همان صف نانوایی و داخل اتوبوس و تاکسی و مترو انسان‌های بسیاری را می‌بینیم که می‌توانیم از آنها یاد بگیریم. یاد گرفتن و آموختن را نباید تنها محدود به کتاب و کتابخوانی کرد. کتاب خواندن یکی از عالی‌ترین کارهای دنیاست، اما هیچ کتاب خوبی نباید ما را از معاشرت با مردم، دیدن آنها، سخن گفتن با آنها و آگاهی از تجربه‌های‌شان محروم کند. کتاب‌ها نتیجه پژوهش، تحقیق و تجربه نویسندگان‌شان هستند؛ نویسندگانی که نتیجه سال‌ها دقت و دغدغه‌شان را در کتابی ریخته‌اند و تقدیم ما کرده‌اند. اما از کجا معلوم این تجربه‌های گرانبها و ارزشمند و این دقت‌ها و دغدغه‌های مهم نوک زبان کسی که در مترو کنار ما نشسته، نباشد و شاید ده دقیقه صحبت در مترو، تاکسی، یا حتی صف نانوایی به اندازه یک فصل یک کتاب ارزشمند برای ما سود داشته باشد. بله. طبیعی است که ممکن است سودی هم نداشته باشد. همانطور که ممکن است خواندن برخی کتاب‌ها هم هیچ سودی برای ما نداشته باشد.
باید از همه امکانات استفاده کرد. نباید به یک نقطه و یک گوشه جهان محدود ماند. تنها آنها که موفق به نوشتن دغدغه‌ها و دقت‌های‌شان می‌شوند و کتاب می‌نویسند نیستند که ارزش توجه دارند. چه بسیار انسان‌هایی که کوه تجربه و دقت‌اند اما نه امکانی برای انتشار دقت‌های‌شان می‌یابند و نه حتی شاید خودشان تصور روشنی از ارزش تجربه‌ها و آموخته‌های‌شان داشته باشند.
کتاب خواندن را فراموش نکنیم. همراهی و همزیستی با کتاب، راز پیش رفتن و رشد کردن است. اما در هیچ چیز نباید ماند؛ حتی در کتاب. مرداب نباید بود. راه رشد را باید از همه جوانب و همه امکان‌ها پیدا کرد. مردم کوچه و بازار حرف‌هایی دارند، کتاب‌ها حرف‌هایی دارند، روزنامه‌ها و مجلات، سفر کردن و هزار کار و فعالیت دیگر، هر کدام منافعی دارند که نباید آنها را کنار نهاد و تنها به یک چیز چسبید.

شمشیر سکوت

شمشیر سکوت

سکوتت بُرنده باد

وقتی کسی حرف بی‌منظور و بی‌ربطی می‌گوید یا سعی می‌کند با ادای جمله‌ای، عصبانیت یا توجه شما را -بی‌موقع یا بدموقع- برانگیزد، دو حالت پیش می‌آید: جواب کوبنده‌ای به او می‌دهید یا این‌که سکوت می‌کنید و طوری خودتان را آرام نشان می‌دهید که گویی آن جمله را اصلا نشنیده‌اید!

اگر حالت اول پیش بیاید، به این معنی است که فرد خاطی، به مقصود خود رسیده و توانسته است به بهترین وجه ممکن، نظر شما را به خود جلب کند. حال اگر این فرد، برای شما فرد مهمی نباشد، به نوعی توانسته شما را بشکند و ازتان امتیاز بگیرد و به‌تان نشان دهد که می‌تواند وادارتان کند کاری را انجام دهید دوست نداشتید.

اما اگر حالت دوم تحقق یابد، می‌توانید تصور کنید که این فرد چه قدر در خود شکسته و تا چه اندازه ناامید شده است؟! او با این عکس‌العمل به فکر فرو می‌رود؛ به شما فکر می‌کند و این‌که چه قدر کارش درست بوده؟ چه قدر اشتباه کرده؟

او خود را در مقابل شما فردی بی‌سلاح و تنها می‌بیند و اعتماد به نفسش متزلزل می‌شود؛ بنابراین یا خود را از اطراف شما حذف می‌کند و یا به قوانین و اصول شما تن می‌دهد و برایتان احترامی را که شایسته آن هستید قائل می‌شود.

اگر او از اطراف شما حذف شود، شما چیزی از دست نداده‌اید؛ چرا که مراوده و حشر و نشرتان با انسانی که برای ارتباط و جلب توجه از زبان برنده و تیز استفاده می‌کند، سودی به حالتان ندارد و نه تنها به شما چیزی نمی‌افزاید بلکه عمر مفید دوستی‌های عمیقتان را کاهش می‌دهد؛ اما اگر با احترام به قوانین و چارچوبتان تن دهد، شما پیروز میدانی شده‌اید که انسان‌هایی در سطح خودتان را به دوستی با شما تشویق و مشتاق می‌کند.

نادرشاه افشار می‌گوید: «سکوت شمشیری است که من همواره از آن بهره برده‌ام.»

دوستیِ open

دوستیِ open

درها را برای دوستی باز بگذارید

زمانی که در کنار افراد دیگر هستیم درست مثل یک ایستگاه رادیویی می‌مانیم که حالات و احساسات خود را به وسیله هزاران علامت غیرکلامی انتقال می‌دهیم که توسط بدن، تنفس کردن، توصیفات حرکت بدنمان نشان داده می‌شود. ما علاوه بر انتقال علائم، علائم احساسی دیگران را نیز می‌گیریم. به این معنا که همدیگر را حس می‌کنیم. به همین علت است که دوست منبع غنی از شادی است. زمانی که با دوستمان به سر می‌بریم و با گرمی برخود می‌کنیم از احساس خوبی برخورداریم. در سطحی دیگر ما شادی خود را با تقسیم کردن با دیگران، افزایش می‌دهیم.
البته اساس دوستی بیان باشکوه آن نیست، بلکه مهربانی و مراقبت از آن است. بنابراین دوست بودن به معنای کمکهای همیشگی به دیگران یا خریدن هدیه نیست. اگر در هر روز کمی از آنها قدردانی و سپاسگزاری کنید، همین برای حفظ دوستی و شادی کافیست. اگر عادت کنید نسبت به دیگران مهربان باشید، می‌توانید رفاقت را با آنها تجربه کنید.
شادی بزرگترین خالق دوستی است و افراد شاد به راحتی با دیگران دوست می‌شوند. هیچ قانونی برای اینکه چه تعداد دوست بایدداشته باشید وجود ندارد. عده‌ای دوستان زیادی دارند و عده‌ای هم با اندک دوستان خود احساس خوشحالی می‌کنند. محبت، محبت می‌آورد به همین علت افراد شاد دوستان شادی را دور خود جمع می‌کنند.
دوستی یعنی اینکه نسبت به دوستان خود حساس باشید و با آغوش باز از آنها استقبال کنید. اما اصرار نداشته باشید که آنها هم بلافاصله آغوش خود را به روی شما باز کنند. بکوشید تا به وقت و علایق دیگران احترام بگذارید و درها را برای دوستی باز بگذارید. اما افراد را به زور به داخل خانه‌تان نکشانید و گاه هم شاید لازم باشد تا درها را ببندید.

ويژگی های معلمان اثربخش

ويژگی های معلمان اثربخش

مصطفی سلیمانی

«مقدمه»

نقش معلم در تربیت دانش آموز بر هیچ کس پوشیده نیست، تماس نزدیک بین معلم و دانش آموز و نفوذی که معلم بر دانش آموز دارد نقش مهمی در علامت فکری و روانی ایشان ایفا می کند و ممکن است به شیوه های گوناگون مثل تقلید الگوسازی و گاهی اوقات همانندسازی بروز کند . معلم باید علاوه بر نقش تربیتی و پرورشی که در مدارس انجام می دهد الگودهی را به عنوان یک ابزار تربیتی مورد استفاده قرار دهد . معلم به دقت ، تفکر دانش آموزان را تحت نظر قرار می دهد در مواقع مناسب توجه آنان را به کل هستی و مبدا خلقت جلب نماید و همچنین با رفتار خود ارزش ها را در دانش آموزان درونی سازد .

روانشناسان و مربیان تعلیم و تربیت معلم را مرجع واقعیت برای کودک می دانند ، در این حیطه از آنان انتظار می رود رفتار فعالیت های معمولی خویش را براساس اصول و ضوابط سلامت روان مورد آزمون و ارزشیابی قرار دهند و با آزمون نگرش ها و احساسات ، ارزشها و رفتار خویش از سویی و مشاهده ی کودکان و تعبیر و تفسیر رفتار آنان و کشف مشکلاتشان می توانند موفقیت های آموزشی را در جهت مثبت، پیشگیری و یا درمانی از نو سازمان دهند.

شناخت توانائی ها، نیازها ، ناسازگاری ها و ویژگی های رفتار و خصوصیات روانی کودکان و نوجوانان از اهمیت ویژه ای برخوردار است . این شناخت باعث درک کودکان می شود و همچنین زمینه ای برای برنامه ریزی و به کار بردن امکانات آموزشی و پرورشی می شود ، مادامی که کودکان نتوانند تحمل کردن مدرسه را یاد بگیرند کوشش در زمینه ی یادگیری آنان بی ثمر خواهد بود . کودکان آسیب پذیر از لحاظ عاطفی را نمی توان مجبور به شرکت در فعالیتهای مدرسه کرد مگر آن که بتوانند معلم و مدرسه را بپذیرند و به آن اطمینان و اعتماد کنند ، فشار بر چنین کودکانی تنها براساس تهدید در آنان می افزاید و این افزایش به نوبه ی خود اضطراب نفرت و اشکال مختلف رفتار منفی گرایانه را در آنان تشدید می کند.

ادامه نوشته

امان از رفیق هایِ عقلِ کلّ...!

امان از رفیق هایِ عقلِ کلّ...!

شما هم رفیقِ اینجوری دارید؟
آدمِ عقلِ کل می تواند عملکردِ آدمی را مختل کند، از بس بدقلق، پُر افاده و اعصاب خُرد کن تشریف دارند.
حاضر نیستند به صحبت های دیگران توجهی کنند! دیگر دوستان این افراد را دوست ندارند و به همین علت با همۀ هوش و توانایی که دارند آنطور که باید تاثیرگزار نیستند.
این جور رُفقا نیاز دارند به خاطر هوشی که بعضاً دارند، دیگران به آنها احترام بگذارند. شاید بشود گفت: آنها با این کار می‌ خواهند اعتماد به نفس پایین خود را و در بعضی موارد اطلاعات کمشان را جبران کنند.
---------------------------------
پ ن:
1- بگذارید او فکر کند باهوش‌ ترین باهوش هاست و فقط با محبت، اطلاعاتی که در اختیارتان می‌گذارد را بپذیرید. ♥
2- می‌توانید از نقاط قوت او به نفع خودتان استفاده کنید نه اینکه دشمن او بشوید! :)

ارتقاء سطح شادی با لبخند!

ارتقاء سطح شادی با لبخند!

با لبخند زدن سطح شادی را ارتقا دهیم 

زمانی که بچه بودید یاد گرفتید چگونه از دستگیره در را برای باز کردن آن استفاده کنید. خیلی زود این مطلب آموخته شده را برای تمامی درها تعمیم دادید و حالا می‌دانید چگونه می‌توانید همه درها را باز کنید. اگر ما این مطلب را یاد نمی‌گرفتیم، هر روز باید زمانی را صرف یاد گرفتن باز و بسته کردن درها می‌کردیم. هر نوع یادگیری تبدیل به یک عادت می‌شود که آن را در ضمیر ناخودآگاه خود ضبط می‌کنیم. عادات به ما کمک می‌کند که به شیوه موثرتری زندگی کنیم. شما عادات را با تکرار کردن در آنها ایجاد می‌کنید.
هریک از افکار ما و کارهایی که انجام می‌دهیم مربوط به یک راه عصبی است که در مغز ایجاد کرده‌ایم. هرچه یک فکر یا یک کار را بیشتر تکرار کنیم، این راه قوی‌تر خواهد شد. درست مثل راهی که بر اثر پیاده‌روی تعداد زیادی از افراد، عریض‌تر و مشخص‌تر می‌شود. عادت‌های ساده‌ای مثل خندیدن و ورزش کردن می‌توانند احساس ما را به وسیله عوض کردن اعصاب مغز تغییر دهند.
هر زمان که می‌خندید بدن شما سروتونین آزاد می‌کند. این ماده انتقال دهنده عصبی است و باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید. ممکن است به طرز احمقانه‌ای ساده به نظر برسد اما افراد خنده‌رو و آنهایی که زیاد می‌خندند شادتر هستند. سروتونین علامتی است که نشان می‌دهد همه چیز به خوبی در بدن ما جریان دارد. هرچه بیشتر به دیگران لبخند بزنید آنها هم بیشتر به شما لبخند می‌زنند و به تدریج خندیدن در شما به صورت یک عادت در می‌آید و باعث می‌شود لحظات خوشی در زندگی شما به جود بیاید و در نهایت کمک می‌کند به صورت دائم سطوح خوشحالی را در خود ارتقا بخشید.
همچنین شواهد علمی نشان می‌دهد افراد شاد فعال‌تر از افراد افسرده هستند. افراد شادتر هم فعال‌تر از افرادی هستند که هیچ تمرین ورزشی‌ای نمی‌کنند.

زبان بدن در سخنرانی

زبان بدن در سخنرانی

از زبان بدن برای سخن گفتن استفاده کنید 

زمان سخنرانی در یک جمع، با مکث‌های طولانی بین صحبتهایتان، اطمینان حاصل کنید که به شما گوش می‌دهند. در بین سخنانتان از گفتن حروفی مثل اِاِاِ ، آآآ خودداری کنید. این حالت حتی اگر غیر عمد هم باشد اشتباه است چون باعث ناراحتی شنوندگان می‌شود و تصور عدم موفقیت و توانمندی شما در سخنرانی را به ذهن مخاطبان می‌آورد. اگر موضوع خیلی مهم باشد ممکن است شنونده تحمل کند؛ اما همیشه هم نمی‌توانید موضوعات مهمی را برای سخن گفتن پیدا کنید.
همچنین مهمترین عنصری که شما را به عنوان سخنران حمایت می کند، زبان بدن است. به کمک حرکات دست و صورت شرایط بهتری را ایجاد کنید اما در استفاده از آن اغراق نکنید. زبان اندام‌ها به کمک زبان گفتاری می‌آید و آن را قدرتمند می‌سازد. اما نباید به طور مرتب در اولویت قرار بگیرد. مخاطب با خود می‌گوید « برای اولین بار خیلی خوب صحبت کرد.» اما نمی‌گویید از دستها و صورتش خوب استفاده کرد. در حقیقت زبان اندام‌ها به ما در ایراد سخنرانی کمک کرده است. می‌توان گفت خوب و زیبا سخن گفتن، نتیجه ترکیب و هماهنگی زبان گفتاری و زبان اندام است. حتی گاهی اوقات ژستها و حالات ما می‌تواند جای زبان گفتاری را بگیرد؛ بهترین راه برای ایجاد هیجان در جمعهای شلوغ، بالا بردن دست راست یا چپ یا انگشتان است.

اشتغال بانوان، آری یا خیر؟

اشتغال بانوان، آری یا خیر؟

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

ازدواج در فرهنگ اسلام چندین هدف کلیدی دارد که یکی از این اهداف ، مشارکت در حیات مادی زوجین است. به طور طبیعی و طبق آموزه‌های اسلام، مرد فعالیت‌های بیرون از منزل را بر عهده می‌گیرد و از آن طریق کسب درآمد می‌کند و خانم فعالیت‌های داخل منزل را بر عهده می‌گیرد و به امور داخلی منزل رسیدگی می‌کند. در این صورت، زن و مرد هر دو از تلاش و زحمات یکدیگر بهره می‌برند. مرد باید با گشاده‌رویی و با مناعت طبع هر چه بیشتر، بر اساس انجام وظیفه و با خوشحالی، درآمدی را که کسب می‌کند در اختیار رفاه و آسایش همسر و فرزندانش بگذارد.
متاسفانه این موضوع در جامعه ما دستخوش تغییر شده و تحت تاثیر الگوی زندگی غربی قرار گرفته است. الگوهای لیبرالیستی و فرهنگ غرب در حال حاکم شدن بر فرهنگ جامعه‌ ایرانی است. در این الگوها زن از نظر مالی مستقل می‌شود و نقش مردانه به خود می‌گیرد که این الگوها متأسفانه از طریق متون درسی و علمی و همین‌طور از طریق تکنولوژی‌ یا مسائل اقتصادی به تفکر خانم‌های جامعه‌ ما رخنه می‌کند که این تفکر به هیچ عنوان با الگوی سبک زندگی اسلامی و الگوی پیشرفت اسلامی سازگار نیست.
در زندگی غربی زن و شوهر تنها دو هم اتاقی هستند که هر روز صبح سر کار می‌روند و عصر خسته به خانه بر می‌گردند اما الگوی اسلامی خانواده این‌طور نیست.
حاکم شدن الگوهای لیبرالیستی بر جامعه، سبب ایجاد تفکری شد که در آن رسیدن به استقلال مالی از طریق اشتغال بیرون از منزل که مستلزم ایفای نقش مردانه است بر دیگر نقش‌های اصلی زن اولویت پیدا کرد به طوری‌که در بررسی علل طلاق، کاهش جمعیت، عدم تربیت صحیح فرزندان و… اشتغال زنان را می‌توان یکی از عوامل مؤثر دانست.
با بررسی سیر تاریخی اشتغال زنان متوجه گستردگی روزافزون این مسئله در جامعه خواهیم ‌شد. زن در گذشته غالباً نقش مادر و همسر را بر عهده داشت و اصولاً دامنه‌ مشارکت او در امور بیرون از منزل بسیار محدود و منحصر به تأمین نیازهای خانواده بود، اما با تغییر شرایط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، امروزه زنان افزون بر ایفای نقش‌های یادشده، پذیرای مسئولیت‌های عمده‌تر نظیر اشتغال در بیرون از خانه می‌باشند که به دلیل نبود بسیاری از شرایط، سبب بروز مشکلاتی در خانواده می‌گردد. جدا از برخی دلایل که سبب تغییر نگرش زنان و گرایش شدید آنها به سمت اشتغال بیرون از منزل شده است، نگاه برخی افراد به مسئله‌ اشتغال زنان به عنوان یک ارزش اجتماعی که بر دیگر نقش‌های او در خانواده اولویت دارد، بسیار نگران‌کننده است.
امروزه بسیاری از زنان در مشاغل مختلف مشغول به کار هستند و در واقع شاغل بودن یک زن در جامعه‌‌ امروز تبدیل به یک ارزش اجتماعی شده است تا جایی که زن شاغل امروز به‌ خاطر شغلش، خود را بالاتر از زنی می‌داند که در خانه بیشتر وقت خود را برای تربیت کودکش صرف می‌کند.
با نگاهی هرچند سطحی و گذرا به زندگی خانواده‌هایی که در آنها زنان شاغل و نان آورند به خوبی متوجه این مسئله می‌شویم که تفاوت محسوسی در سبک زندگی این خانواده‌ها که بیشتر رنگ و بوی غربی به خود گرفته‌اند با خانواده اسلامی وجود دارد.

ادامه نوشته

دروغ توهم حرف راست است!

دروغ توهم حرف راست است!

دروغ توهم حرف راست است! 

مرتب می‌گویند دروغ بد است. اما باز آدم‌ها دروغ می‌گویند. این یعنی یک جای کار ایرادی اساسی دارد. نمی‌شود همه بدون استثناء بگویند دروغ بد است اما عده زیادی از همین‌ها دروغ بگویند. شاید ایراد اینجاست که برخی نمی‌فهمند دروغ می‌گویند. یقین دارند حرفشان راست و دروغ تحویل مردم می‌دهند. به عبارتی همیشه اینطور نیست که طرف دانسته دروغی را سر هم کند تا از مخمصه رهایی یابد. شاید گاهی فکر می‌کند که راست می‌گوید و برای همین هم وجدانش راحت است. این طور مواقع گاهی در اصطلاح عام می‌گویند «طرف خودش هم دروغش را باور کرده است!» شاید همین هم باشد و این اتفاق چندان دور از ذهن نباشد.
این جوک را شنیده‌اید حتما. طرف رفت قطب شمال. دید ممکن است از سرما یخ بزند و بمیرد. انقدر به خودش تلقین کرد هوا گرم است که از شدت گرمازدگی مرد! فکر می‌کنم نکته دقیق و ظریفی که پشت این جوک ساده نهفته است راهگشای این قصه باشد؛ «توهم». توهم یعنی چه؟ یعنی انقدر به خودت بگویی هوا گرم است که ضمیرناخودآگاه تو به این باور برسد. چون ناخودآگاه مانند یک کودک عمل می‌کند. خیلی فرق راست و دروغ را درک نمی‌کند و اگر چیزی را که نیست، مرتب بگویی هست، وجودش را می پذیرد. این کودک قدرت عجیبی دارد و می‌تواند برای چیزهایی که نیست واکنشهای چیزهایی که هست را به وجود بیاورد. مثلا شخص در آن جوک انقدر گفت گرما هست که ناخودآگاهش پذیرفت و بدنش عکس العملی از خودش نشان داد که در زمان گرمای شدید نشان می‌دهد(البته که این جوک از ابزار غلو کردن برای رساندن منظور استفاده کرده است).
شاید فردی که دروغ و راستش را تشخیص نمی‌دهد هم از همین شیوه استفاده می‌کند. انقدر چیزی را که می‌گوید، هرچند برخلاف واقع، برای خودش درونی کرده که دیگر دروغی نمانده که بابتش عذاب وجدان بگیرد!

خانم های محترم؛ هیچ وقت یه طرفه به قاضی نرید!

خانم های محترم؛ هیچ وقت یه طرفه به قاضی نرید!


این چند وقته که تو «مرکز ملی پاسخگویی» مشغولم، به درد دل هایی رسیدم که صد البته برایتان جالب است.
مشاوره های برخی از آقایان نشان می داد: «بالأخره تو جوامع امروزی مرد بودن هم م...
حدودیت های خودش رو داره و مظلومند دیگه!» خانم ها خودشون قضاوت کنند و درد دل آقایون رو بشنوند.
- چند تا مثال برخی از آقایون رو بزنم:
1- اگر مردی خیانت کرد، پای هوسبازی او گذاشته می شه و آرزوی نابودی تمام مردان دنیا از خداوند خواسته می شه، اما اگر زنی خیانت کرد، از او دفاع می شه و به چشم یک قربانی سیستم مردسالار به او نگریسته می شه.
2- حقوق شوهر بر زن مصداق تحجر حساب می شه، اما حقوق زن بر شوهر مصداق تمدن و روشنفکری در نظر گرفته می شه.
3- به یک زن روسپی یا معتاد به چشم یک انسان مظلوم و قربانی نگاه می شه اما به یک مرد معتاد به چشم یک هیولای سزاوار مرگ نگریسته می شه.
4- اگر مردی علیه زن خود خشونت روا داشت، راهی زندان می شه اما هیچ قانونی برای خشونت های زنان علیه مردان که اغلب کلامی و روانی است وجود نداشته باشد و این نوع خشونت به صورت خاموش و به طور مداوم علیه مردان جاری می شه.
5- زن ذهن فرزندان را علیه مرد به گونه ای تحریک کند که مرد در خانه خود احساس ناامنی کند و هیچ راهی نیز برای مقابله با آن وجود نداشته باشد و مرد از خانه طرد شود.
6- وقتی مردی به موفقیتی چشمگیر رسید بگوییم زنی حامی او بوده اما وقتی زنی به موفقیتی رسید بگوییم مرحبا به این زن که با وجود همه ی موانع و مشکلات پیش روی زنان توانسته بر آنها فائق آید.
7- و به عنوان طنز: الگوهای منفی همچون آقا گرگه، چوپان دروغگو و خرس شکمو را به پسران و الگوهای مثبت همچون بز زنگوله پا، کوکب خانم و مهتاب خانم را به دختران ارائه دادن تا حس تحقیر و بی ارزشی در پسران نهادینه شود و از مرد بودن خود در آینده شرمنده شوند.
--------------------------------------
پ ن:
1- همیشه گفته ایم و خواهیم گفت این چیزها خیلی مهم نیست و جزئی است و همین نوع برخورد از دختران زنانی را می سازد که خوبی را از آن خود می دانند اما وقتی بدی انجام دادند بگویند تقصیر مردی بود او بود که گولم زد او اغفالم کرد. پس همش که تقصیر آقایون نیست!
2- خانم ها قاطی نکنن خواهشاً! خواستیم بگیم که برخی آقایان هم داغونند از بعضی نگاه ها!
3- این چند وقته خیلی از خانم های فب هم از تبعیضات گله داشتند... گفتم درد دل آقایون رو هم بذارم تا اجحافی صورت نگیره.

شاد بودن با لذت بردن فرق دارد

شاد بودن با لذت بردن فرق دارد

شاد بودن با لذت بردن فرق دارد 

شاد بودن با لذت بردن فرق دارد. وقتی غذای خوبی میل می کنید یا دوش آب گرم می‌گیرید، در منطقه ویلایی قدم می‌زنید یا غروب آفتاب را تحسین می‌کنید در حال لذت بردن هستید. اما لذت بردن به خودی خود شما را شاد نمی‌کند. اگر کاری لذت‌بخش را پشت سر هم انجام دهید، دلزده خواهید شد. اگر یک جعبه شکلات بخورید مزه شکلات های دیگر هرگز به خوشمزگی اولین شکلاتی که خوردید نخواهد بود. اگر کارها را فقط برای لذت‌جویی انجام دهید، هرچند گران و سخت باشد، دیر یا زود احساس خود را نسبت به آن از دست خواهید داد.
اگر شادی بر اساس میزان لذتی باشد که می‌بریم، شاید پولدارها شادترین افراد روی زمین باشند. اما جالب است بدانید، پژوهشگران در تحقیقی متوجه شدند ثروتمندترین افراد در ایالات متحده آمریکا شادتر از افراد قبیله جنوب آفریقا نبودند. افرادی را می‌شناسم که تمام امکانات را دارند، خانه‌های مجلل، خودروهای شیک و انواع و اقسام وسایل سرگرمی و امنیت، ولی هیچ کدام از این امکانات آنها را از دوستانشان که زندگی معمولی داشتند، شادتر نکرده است.
شادی، لذت بردن را هم در خود نهفته دارد. ولی با آن فرق می‌کند. شادی پدیده‌ای عمیق‌تر است پشتیبانی در زندگی‌تان است که باعث می‌شود هر روز پاداشی بزرگ نصیبتان شود. درواقع در زمان‌های بحرانی به شما قدرت می‌بخشد و به شما این آزادی را می‌دهد که از هر فرصتی در زندگی لذت ببرید.

تشکّر از همسرمان را فراموش نکنیم!

تشکّر از همسرمان را فراموش نکنیم!


از قدیمُ الأیام گفتند که از باجناق جماعت، فامیل در نمیاد! ولی ما سعی کردیم از ژیان هم ماشین در بیاریم!
الغرض! دیشب میهمانِ باجناقِ عزیز بودیم که نگو بینِ خانم ها در موردِ حضورِ همسرِ بنده در شهرستان ها [
در ایّامِ تبلیغ] بحث شده بوده؛
که تو چه جوری تویِ شهر غریب ده پانزده روز دوام میاری؟!
عاخه نه اونها رو می شناسی! نه از فرهنگشون خبر داری!

همسرِ بنده هم تعجبی کرده و گفته بوده که؛
خوب غریبه هستیم، آشنا می شیم!
فرهنگشون رو هم یاد می گیریم، تازه اطلاعاتمون هم زیاد می شه که
-----------------------------------------
پ ن:
1- هدف از گذاشتن این پست، تشکر از همسرِ مهربانم هست که با سختی هایِ زندگیِ طلبگی، همه جوره کنار آمده و نه تنها خَم به ابرو ندارد، بلکه رضایتِ کامل دارد! [البته تعجبم اینه که با وجودِ من(!) چه جوری از زندگیش راضیه(!)]
2- سختی های زندگیِ طلبگی؛
سختی همسر طلبه از بداخلاقی طلبه است، سختی اش آنجایی است که همسرش دچار پدیدۀ دین زدگی شده و هجومِ حجم زیاد معلومات، کارش را به جایی برساند که دیگر رمقی برای عمل به آن نمانده باشد!
آری سختی زندگی همسر طلبه اینجاست که *من* از آن غافلم.
3- خطاب به اساتید و دوستانِ طلبه ام:
با گذشت تر و فداکار تر از همسر طلبه روی این کره خاکی پیدا نمی شود؛ قدرشان را بیشتر بدانیم... همین!

بی‌اعتقادها، خط قرمز ندارند

بی‌اعتقادها، خط قرمز ندارند

بی‌اعتقادها، خط قرمز ندارند

آدم‌ها بنا به نوع ارتباط با اشخاص مختلف؛ از نظر میزان ارتباط و نوع صمیمیت و غیره، مسافت خط قرمزهای رابطه را تعیین می‌کنند. آن‌ها اجازه می‌دهند افراد فقط تا مرز آن خط قرمز به‌شان نزدیک شوند. وای به روزی که  آدمی نسنجیده سرش را پایین بیندازد و از خط عبور کند. در این حالت معلوم نیست چه اتفاقی برای شخص خاطی خط ردکرده می‌افتد. مثل وقت‌هایی که چراغ سبز نیست و عابری همین‌جوری سرش را پایین می‌اندازد و از خط عبور می‌کند. حالا ماشین‌ها تند بروند یا نه، ترمز به موقع بگیرند یا نه و ... بسته به شرایط دارد و احتمال. ممکن است به سلامت بگذرد و هیچ اتفاقی نیافتد. ممکن است به سلامت بگذرد و فقط چندتا راننده سرشان را از شیشه ماشین بیرون بیاورند و چهارتا حرف سه نقطه(باز هم بسته به موقعیت و نوع شخصیت و ادب راننده) بشنود. ممکن هم هست یکهو ماشینی بزند بهش. اینجا دقیقا همان جایی است که در دیالوگ‌های عامیانه به‌ش می‌گوییم برخورد چکشی. این برخورد هم از قضا انواع و اقسام دارد؛ از کوفتکی در نواحی مختلف تا قطع نخاع و مرگ! خلاصه اینکه حواستان به خط قرمز و چراغ قرمز و علائم عبور ممنوع باشد وگرنه خون‌تان پای خودتان.

خب حالا این آدمی که خط قرمز به این قرص و محکمی دارد و خوش ندارد کسی قوانین را نقض کند، حتما برای دیگران هم خط قرمز قائل است و خوب حواسش هست چه موقع پایش را بچسابند روی ترمز و ایست کند. این‌جور آدم‌های قانون‌مدار توی روابط خیلی آدم‌های کاردرستی هستند چون درصد تلفات رفتاری را به شدت پایین می‌آورند. این آدم‌ها دو نوع خط قرمز دارند؛ حیا و حریم. در رفتار خودشان «حیا» دارند و در برخورد با دیگران هم «حریم» افراد را رعایت می‌کنند.

حالا فکر کن کسی این خط قرمزها را نداشته باشد. یعنی برای خودش حیا و برای دیگران حریمی قائل نباشد که حالا بخواهد مراعات بکند یا نه.  در نتیجه توقع هر رفتاری از شخصی که برای خودش خط قرمزی ندارد و توجه چندانی هم به خط قرمزهای دیگران ندارد، می‌رود. اغلب آدم‌ها هم می‌ترسند از این نوع آدم‌. دست فرمان ندارند اصلا! این آدم‌ها اصولا به چیزی اعتقاد ندارند. چون بالاخره باید اعتقادی این وسط باشد تا خط قرمزها یک به یک ساخته شوند. این‌ها حتی به روح هم اعتقاد ندارند حتی...

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

نشسته‌ای سر سفره. چند نوع غذا هست. سالاد و ماست و سبزی خوردن و ترشی و زیتون و... پیش غذا و دسر هم. بشقابت را پر کردی از غذا. اندازه شکم. اندازه‌ای که عصب معده به مغز پیغام برساند که سیر شدم. پرم. جا ندارم...
 آدم‌ها وقت نشستن روی این خان نعمت دو دسته می‌شوند. دسته اول کسانی هستند که قدر شکمشان می‌کشند. سیر که شدند دست از خوردن می‌کشند. دسته دوم کسانی‌ هستند که می‌دانند غذای تو بشقابشان برای سیر شدن کافی است اما انگار چشمشان سیرمانی ندارد. غذای خودشان را می‌خورند اما باز چشمشان هول سیر نشدن دارد و بین دیس و بشقاب‌های غذا می‌دود. دو تا بشقاب غذا می‌کشند. به همه چیز ناخنک می‌زنند و فکر می‌کنند چون غذا زیاد سر سفره هست باید از همه‌اش به قدری بخورند که چشم سیر شود. گاهی چشمشان سیر نمی‌شود به این راحتی‌ها. هی می‌خورند و ناخنک می‌زنند. در اصطلاح عامیانه به این آدم‌ها می‌گویند دَله شکم!  آدمی که نمی‌تواند جلوی شکمش را بگیرد و هیچ حواسش نیست که ممکن است قاطی کند و دل و روده‌اش بپیچد به هم و سوهاضمه بگیرد. نمی‌داند بدنش گنجایش زیادی ندارد.
بعضی‌ها در رابطه با جنس مخالف همین‌طور عمل می‌کنند! در اصطلاح عامیانه به‌شان می‌گویند هوسران. مرد زن‌داری که رابطه‌های دوستی متعدد دارد با زنان دیگر و برعکس. یا دختران و پسرانی که همزمان با چند نفر دوست هستند. اینها همان دَله‌هایی هستند که چشمشان سیر نمی‌شود و نیاز جنسی و عاطفی‌شان تمامی ندارد. نفس و روح و درونشان را طوری تربیت نکردند که یاد بگیرد به سهم خودش راضی باشد. چشم ندواند این طرف و آن طرف. همیشه هم در عذاب هستند. در سختی و کابوس پرخوری و دردسرهای بعدش. مردهای زن داری که رابطه می‌گیرند با زنان دیگر و بعد رسوا می‌شوند و تحقیر، یک نمونه از کسانی هستند که دل و روده‌شان پیچیده به هم و سوهاضمه گرفتند. نمونه‌های دیگری هم هست که مجال گفتنشان نیست. فقط همینکه اگر یاد نگرفته باشیم که نفس خودمان را ادب کنیم که به اندازه بخورد و مرتب چشم نداوند، کم کم سفره‌های رنگین پیش رو مایه عذاب می‌شود؛ اینکه چقدر جا داری بخوری، چقدر اجازه دست درازی به بشقاب دیگران را داری، اطرافیان چه فکری می‌کنند، سیستم بدنت چقدر پاسخگوست، اگر الان از این دیس نخورم دو دقیقه بعد تمام می‌شود پس هول می‌زنم و ...
و آخر اینکه؛ زندگی فقط خوردن نیست! دَله شکم بودن بد دردی است که فقط دَله‌ها درکش می‌کنند. کارهای زیادی هست که باید در زندگی انجام دهیم. اگر همه دغدغه‌مان معطوف به کاری مثل غذا خوردن باشد دیر یا زود فربه و زشت می‌شویم. توان حرکت و تکاپویمان کم می‌شود. هزار تا درد و مرض به سراغمان می‌آید و عمرمان کوتاه می‌شود. اگر دَله شکم شویم ترک این عادت کار سختی می‌شود. اما می‌شود پیشگیری کرد. به نفس و شکم یاد داد که هرچیزی را که دوست داشتی نباید بخوری. پیش خودت دست درازی به بشقاب دیگران و زیاده خوری را تقبیح کنی. و البته اهداف و اندیشه‌هایی برای آینده و شان و جایگاه خودت در سر داشته باشی تا به خوردن تنها برای رفع نیاز فکر کنی و نه هدف.

جنگ با غم

جنگ با غم

چطور با بعضی غم‌ها بجنگیم؟

غم معمولا خیلی بیشتر از شادی به سراغ ما می‌آید و ماندگاتر هم هست. یک‌جورهایی احساس گردن کلفتی می‌کند. جالب اینکه ما هم اغلب مرعوبش می‌شویم و حضورش را می‌پذیریم. می‌گذاریم پاورچین پاورچین بیایید و او هم تا می‌بیند اقدام جدی برای رفتنش نمی‌کنیم میخش را طوری محکم می‌کوبد که رها شدن از دستش به این راحتی‌ها امکان پذیر نباشد.
شگرد تکراری‌ هم دارد و ما هم همیشه گول این ترفند را می‌خوریم. چشم می‌دواند بین کارهای روزانه ما و به کمین می‌نشیند تا یک موقعیت مناسب پیدا کند و بپرد وسط و خودش را توی دلمان جا کند. مثلا رفته‌ایم یک جایی که قبلا با یک نفر رفته‎ایم و حالا آن یک نفر نیست.... زود خودش را می اندازد وسط و واسفا راه می‌اندازد برای کسی که نیست و تند تند از توی بقچه خاطرات کهنه و رنگ باخته را درمی‌آورد و می‌گیرد جلوی چشممان و مرورش می‌کند تا اشک ما را دربیاورد. این اتفاق بارها می‌افتد. در برخورد با آدمها... مکان‌ها... اشیاء... بوها... آهنگ‌ها... یک اصطلاح هم برایش گذاشتند «شرطی شدن!» این شرطی شدن هیچ چیزی نیست جز تداعی چیزی که قبلا بوده و حالا نیست. خب! دیگر چه؟ تا کی باید بنشینیم به عزای چیزی که قبلا بوده و دیگر نیست؟ هی فراموش کنیم و هی غم با استفاده از ترفند شرطی شدن یقه‌مان را بگیرد و رهایمان نکند. آیا با مهمان نوازی از غم اتفاقی که دوست داریم دوباره تکرار می‌شود؟ هرگز! اما شاید بشود و با غم نخوردن و مسلط بودن به اوضاع به چیزی که می‌خواهیم برسیم. اگر هم نرسیدیم مهم نیست چون وقتی بر اوضاع تسلط داریم به حتم اتفاق‌های بهتری برایمان رقم می‌خورد.
پس بهتر است خودمان را از شر این ترفند خلاص کنیم . با قاطعیت همه آن مکانها و اشیا و آدمهایی را که غم در آنها به کمین نشسته ترک کنیم. با آنهایی را هم که امکان ترکشان را نداریم خاطره‌های جدید بسازیم. مثلا آنقدر با دوستان مختلف و خانواده و آشنایان به فلان خیابان برویم که از خاص بودن بیفتد!
و آخر همه این حرفها هم اینکه: جهاد با غم هم جهاد خوبی است.

شوخ طبعی دستِ خودِ آدم نیست که عاخه!

شوخ طبعی دستِ خودِ آدم نیست که عاخه!

خیلی ها می گویند که شوخ طبع ها، خیلی دوست داشتنی هستند. مثل کف دست رو راست و صافند. خدا از اول انگار لب‌های شوخ طبع‌ها را آفریده که مدل لبخند باشند برای دیگران. این‌ها را آفریده که وقتی توی جمعی وارد می‌شوند همه یاد بگیرند یک‌جور دیگر هم می‌شود، حرف زد. یک جور بامزه که همه خوش‌شان بیاید. یک‌جوری که ناجور نیست! این‌ها را یک جوری آفریده که وقتی توی جمعی نیستند، جایشان خیلی بیشتر از خیلی، خالی باشد. مثل جای خالی یک تابلوی بزرگ روی دیوار، یک خبر بدون تیتر جذاب و لید پرتاب به جلو، آش بدون نمک و فلفل، کلاس درس بدون زنگ تفریح...

لغات همان لغات است، جمله‌ها همان‌ جمله‌های معمولی و مفاهیم هم همان مفاهیم دم دستی اما تا از ذهن شوخ‌طبع جماعت می‌گذرد و به زبانش می‌رسد، طعمش خوش می‌شود. متفاوت می‌شود. سازگار با انواع و اقسام مذاق‌ها می‌شود.

 اصلا بد نیست یک‌خورده هم از نقش آدم شوخ‌ها در عوض شدن طعم مجلس‌ها و جمع‌های رسمی و غیر رسمی و کلا زندگی بگویند.

خدا هم این نوع آدم را خیلی دوست دارد... بنده خدا هم! آنقدر که وقتی نیستند، انگار خبری تیتر ندارد، آشی نمک، کلاسی زنگ تفریح و...

حرف این است:

با اینهمه چرا بعضاً بد نگاهشان می کنید؟!

-------------------------------------------------

پ ن:

1- شوخ طبع ها چهرۀ واقعی شان گُم است :)

2- با برخی باید کاملاً جدّی بود تا هوا برشان ندارد :(

3- بع بع :)

ما متخصصان غم خوردنیم!

ما متخصصان غم خوردنیم!

ما متخصصان غم خوردنیم!

بسیاری از ما متخصص‌های حرفه‌ای درد و رنج کشیدن هستیم. منظورم را می‌فهمید، اینطور نیست؟ زمانهایی را به یاد بیاورید که به افسردگی، غم یا حال بد خودتان دامن زده‌اید تا اینکه موفق شده‌اید به راستی حال خودتان را بد کنید. بسیاری از اوقات این تنها کاریست که بلدید انجام بدهید. پس چرا آن را انجام ندهیم؟ این طبیعت انسان است که از انجام کاری که در آن مهارت دارد، لذت ببرد. درواقع اگر قرار بود به شما حقوق بدهند می‌توانستید پول زیادی از این راه به دست بیاورید.
یکی از مزایای زندگی با اعتماد به نفس پایین این است که برای تنبلی و بیکاری خودتان، عذر و بهانه و مجوز خوب و محکم دست و پا می‌کنید. هنگامی که مدام زار می‌زنید:" دچار بحران اعتماد به نفس و خودباوری هستم." کسی از شما انتظاری ندارد شاهکار خلق کنید. زمانی که افسرده و بی‌حال و درهم شکسته هستید کسی از شما انتظار دیگری هم ندارد. البته هر یک از ما برای این حال توصیفی داریم. عذر و بهانه شما برای کم کاریتان وضعیتی است که در آن به سر می‌برید.
اگر در زندگی احساس اعتماد به نفس کافی نمی‌کنید از خودتان بپرسید که چه مزایایی از این راه کسب می‌کنم؟ لیستی از این گونه مزایا تهیه کنید. سپس صادقانه به آن نگاهی بیندازید.  شاید فقط این گونه نقش را فقط در یک ناحیه از زندگیتان مثلا در روابط صمیمی خود، بازی می‌کنید و در نواحی دیگر مانند شغل و حرفه‌تان اعتماد به نفس زیادی از خودتان نشان می‌دهید. سعی کنید به یادآوری نقاط مثبت و توانایی‌هایتان در زمینه‌های دیگری با نقاط ضعف و مشکلات خود رو به رو شوید.

تا حالا عاشق شدی؟

تا حالا عاشق شدی؟

** به این دو جمله دقت کن، نظرت رو بیان کن:
1- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است.(ناپلئون بناپارت)
2- تنها علاج عشق ازدواج است.(آرت بوخوالد)

** نقد من:
مگر بعد از ازدواج قرار نیست عشق و مودّتِ جدیدی ایجاد بشه؟! پس پایان دادن به عشق یعنی چی؟!
اما وقتی عشق ها بر اساس احساسات واهی صورت می گیرد، واقعیت که خودش را نشان بدهد، فرد از انتخاب خودش پشیمان می شود در نتیجه زمینه ای برای عشق از نوعی دیگر نیز فراهم نخواهد شد.
-------------------------------------
پ ن:
1- خیلی این جمله حرف داره:
«چه بسیار مردانی که گنهکار و مجرم نیستند مگر به دلیل ضعف آنها برای یک زن.»(ناپلئون بناپارت) 
2- ازدواج سبب می شود تا کمتر ذهن و بیشتر واقعیت ملاک کشش ها قرار گیرد. لذاست که احساساتِ عشق مجازی وقتی مورد تابش خورشید واقعیت قرار می گیرد، از گرما می افتد! 

قبول داری، بچه باید شلوغ باشه؟

قبول داری، بچه باید شلوغ باشه؟

 خیلی از مردم نگاهشون به فرزندانِ طلبه متفاوته. می گن: بچه های آخوندا خیلی راحتند و باباهاشون دعوا نمی کنن و همه جا آزادند!! یا بعضاً می گن: «امان از دستِ بچه آخوندا»

** شرح این عکس:

وقتی محمد میثم پشت صحنۀ مجلس عزا، مشغولِ چک کردنِ سخنرانیِ پدرش باشه و بعداً بیاد خونه بگه که بابا تو تلویزیون [شما بخوانید مانیتور] قشنگ تری ها! :(

تو مجلسی که ما خدمتشون هستیم، بچه ها آزادند و هر کاری دلشون خواست می کنند...

__________________________

پ ن:

1- شاید مهمترین و جامع ترین روایتی که دربارۀ تربیت فرزند به دست ما رسیده، همان روایت مشهور پیامبر(ص) باشه که فرزندان را به سه گروه سنی تقسیم کرده اند و روش برخورد با آنها را در هر یک از این مقاطع بیان فرموده اند.

پیامبر(ص) در این حدیث شریف می فرمایند: فرزندان در هفت سال اول امیر و پادشاه تو هستند؛ در هفت سال دوم بندۀ توأند و در هفت سال سوم، وزیر و مشاور تو ...

2- محمدمیثم ما، هنوز 7 سالش نشده، ولی بابایی از ما در آورده که اون سرش ناپیداست! :D بر خلاف محمدامین که الآن آرومه، گرچه بچگی هاشو حسابی کرده.

3- طبیعی است وقتی کسی امیر تو باشد تو هم باید بندۀ فرمانبردار او باشی. همیشه با تکریم و احترام و تمجید و حتی تملق گویی با او برخورد کنی. همه جا حافظ منافع او باشی. عیب های او را نادیده بگیری و خوبی های ناچیزش را بزرگ بشماری و... با این اوصاف، دیگر نیازی به گفتن نیست که حق نداری بر سرش فریاد بزنی چه برسد به این که بخواهی روی او دست بلند کنی... .

 

 

عیب بزرگ نظام آموزشی ایران

عیب بزرگ نظام آموزشی ایران

[دخترها آرزو دارند کاش مرد می ‌شدند!]

خیلی از معضلاتِ ما به سیستمِ آموزشیِ ما بر می گرده. البته منظورم از نظامِ آموزشی، فقط قسمتِ تحصیلی نیست، بلکه صداوسیما و اینترنت و حتی محیط هایی مثلِ مسجد رو هم شامل می شه.

از شأن و قداست و کرامت زن، یک کلمه هم در سیستم آموزشی ما حرفی گفته نمی‌شود. از اول ابتدایی تا انتها همیشه می‌گویند «زنان و مردان با هم فرقی ندارند. همه انسانیم و مساوی». اما کودک این را به‌ وضوح می‌بیند که پدر و مادرش دو انسان متفاوتند و ما فقط به او می‌گوییم که این‌ها فقط ظاهرشان فرق می‌کند و بدنشان متفاوت است. همین! درصورتی‌که این‌ها اصلا قابل مقایسه نیستند.

ببینید. حتی در بین معصومان(ع) هم، حضرت زهرا(س) در قلۀ کمالند و بالاتر از ایشان شأنی نیست. به فرمودۀ پیغمبر، مادر پدرشان(أمّ أبیها) هستند. در قرآن هم شأن و منزلت زن و مرد فرق دارد، بنابراین، نقش و تکلیف و حقوقشان هم متفاوت است.

پیامبر اکرم (ص) هم بخواهد طواف کند، باید مثل یک زن، به نام «هاجر» سعیِ صفا کند. سعیِ یک زن، بر هر مسلمانی واجب است که آن را تکرار کند. در فقه شیعه، هجر اسماعیل جزیی از طواف است؛ یعنی شما علاوه بر کعبه، دور قبر هاجر هم باید طواف کنید. یک زن چه مقامی دارد که اگر به او توجه نکنیم، حج باطل می‌شود؟ زن چه مقامی دارد که مرد باید طواف نساء هم بکند تا حجّش به کمال برسد؟

«نساء» که حتی یک سوره هم در قرآن به  این نام هست، معنای واقعی واژۀ «زن» است. این واژه از «انس» می‌آید و به معنای واقعیِ زن -که همانا مونس بودن است- اشاره دارد.

این ایراد نظام آموزشی ماست که با این شیوه زن را تحقیر کرده است. دخترها آرزو دارند کاش مرد می‌شدند، چون دخترها یک ‌بار هم در یک کتاب درسی نخوانده‌ اند که شش سال زودتر از یک پسر عاقل می‌شوند!!

زنان چقدر کرامت داشتند اگر این ‌ها گفته می ‌شد.

-----------------------------------------------

پ ن:

1- قسمت هایی از منبرم بود که خدمتتون عرض کردم، تحتِ عنوانِ: «تفاوتِ زن و مرد»

2- متأسفانه با رفتارهای غلطمون، نگاهمون به زنانِ خانه دار، افتضاح است و آنها یک مشت اُمّل قلمداد می شن!