کنکاش‌ نکنیم و بگذریم...

کنکاش‌ نکنیم و بگذریم...

کنکاش‌ نکنیم و بگذریم...

وقتی از چیزی دلخور هستیم و به اصطلاح خودخوری می‌کنیم، بیشترین نصیحتی که به ما می‌شود این است که گذشت کنیم. خیلی کم اتفاق می‌افتد که وقتی عصبانی هستیم و غصه‌دار، یکی پیدا شود که بگوید «برو تلافی کن تا حال طرف بیاید سر جایش!» می‌گویند بگذر تا آرام شوی. اغلب هم برای ما سخت است این گذشتن؛ چطور بعد اینهمه بلایی که سرم آورده بگذرم... دلم هنوز می‌سوزد.
اگر کمی به معنی کلمه «گذشتن» دقت کنیم دلیل اینهمه اصرار بر گذشت را بهتر می‌فهمیم. گذشت یعنی برویم و نمانیم. در موضع و جایی که اذیت شدیم، توقف نکنیم چون آزار دیدن ما ادامه پیدا می‌کند. شده بروید جایی و بهتان بد بگذرد؟ شهری باشد که دوستش نداشته باشید و خانه‌ای باشد که درش راحت نباشید. این طور وقت‌ها در اولین فرصتی که پیش می‌آید بار و بندیلتان را برمی‌دارید و می‌روید و پشت سرتان را هم نگاه نمی‌کنید. چون می‌دانید به محض اینکه گذشتید آرام می‌شوید و نفس راحتی می‌کشید. بعد هم خاطرات بدش را مرور نمی‌کنید.
گذشتن از اتفاق‌ها و آدم‌ها هم همین‌‌طور است. شما در مرحله اول می‌گذرید که خودتان به آرامش برسید. ماندن در آن دلخوری اول به خودتان ضربه می‌زند. شما می‌مانید و کنکاش می‌کنید و هی حالتان بدتر می‌شود. به ویژه اگر علت دلخوری یک آدم یا اتفاق‌های نه چندان خوشایند باشد که بوهای بدی مثل بی‌وجدانی و دروغ و جنگ و دعوا و ... هم بدهد. باید مثل نسیم از روی این گنداب گذشت وگرنه ماندن در آن شرایط باعث می‌شود خود به خود آلوده به آن بوی بد بشویم حتی اگر مقصر ماجرا نباشیم. کنکاش‌ها روح ما را آلوده می‌کنند.

مردم برای چی به هم کادو می‌دهند؟

مردم برای چی به هم کادو می‌دهند؟

مردم برای چی به هم کادو می‌دهند؟

 خیلی‌ها کادو می‌دهند، چون باید بدهند یا بهتر است بگوییم رسم است که بدهند و نمی‌شود و زشت است که و مگر می‌شود نداد و وقتی بقیه به ما می‌دهند، ما هم باید به بقیه بدهیم دیگر و بالاخره این هم برای خودش کاری است.
اما این‌طوری‌ها نیست!
1. کادو فاصله‌ها را کم می‌کند. کینه، خودش یک‌جور فاصله است. سوءتفاهم، همین‌طور. و همین‌طور هر دل‌گرفتگی و کدورت و ازش خوشم نمی‌آید و فعلا حوصله‌اش را ندارم ِ دیگر. کاری نداریم که گاهی شما آن قدرها هم دور نیستید از هم و گیریم مثل عکاسی که می‌خواهد از شما و دوستتان عکس یادگاری بگیرد، فقط کافی است یک کم ــ یک کم مهربان‌تر باشیم. فاصله‌ها را محبت کم می‌کند و اُنسی که چه بجا هم واحد طلاست و هم از کادویی که شما می‌دهید، به وجود می‌آید. دقیقا به همین دلیل است که کوچک و بزرگ یا گران و ارزان بودن کادویتان مهم نیست؛ و اینکه اگر هدیه‌ای را مجبوری یا توی رودربایستی یا قیدِ رسم و رسوم بدهید و خبری از آن محبت و انسی نباشد که باید پشتش باشد، شما همچنان وسط تنب کوچک ایستاده‌اید و طرفتان سر قله‌ی دماوند!
2. کادو اَلَک است! دلها را صاف می‌کند. مشکل بزرگ، همیشه این بوده که دلهای آدم‌ها با هم یکی نیست و کلی چرک و «ناخالصی» بینشان است. «دل» هم ترکیباتش جوری است که تا با یک دلِ دیگر همگن و صاف نشود، به آن وصل و با آن یکی نمی‌شود. آدم‌های هم‌دل، نعمت‌های بی‌نظیری برای هم‌اند و دلشان بزرگتر از بقیه است و کمتر از بقیه، دلشان می‌گیرد یا تنگی می‌کند یا دست و دلشان می‌لرزد.
3. کادو دوستی می‌آورد. معلوم است که دلهایی که به هم نزدیک‌ می‌شوند و صاف می‌شوند با هم، دوستی روی شاخشان است و هرچه بگذرد دوستی‌هاشان پایدارتر هم می‌شود و دوستی‌های پایدار، به برادری بدل می‌شود و برادری‌ها، هر روز محکم‌تر از دیروز خواهد شد! بی‌جهت نیست که امام علی می‌گوید من ترجیح می‌دهم پولی را که می‌خواهم صدقه بدهم، کادو بخرم و ببرم برای برادر مؤمنم.

برای خودتان داستان بد درست نکنید!

برای خودتان داستان بد درست نکنید!

برای خودتان داستان بد درست نکنید!

در جامعه ما خیلی راحت به دیگران برچسب زده می‌شود. برای مثال به بسیاری افراد برچسب افسرده زده شده است و بیماری افسردگی به شدت در غرب رو به افزایش است. آیا این موضوع بدین معناست که هزاران نفر بیش از گذشته دچار این بیماری خواهند شد؟ آیا افراد بیشتری یاس و مشکلات مربوط به آن را تجربه خواهند کرد و برچسبی خواهند خورد که بعد از این با آن برچسب معرفی خواهند شد؟ من نسبت به این موضوع کمی مشکوکم. ممکن است دلایل محکمی برای اینکه شخصی را در یک زمان افسرده تلقی کنیم وجود داشته باشد ولی اگر به آنها برچسب افسرده بزنیم این حالت را در آنها دایمی می‌کنیم. اگر به طور مرتب این صفت در آنها به کار برده شود، افراد ممکن است آن را به عنوان ویژگی خود در نظر بگیرند و داستان‌هایی پیرامون آن برای خود بسازند.
بعضی از این برچسب‌ها مثبت هستند. مثل «من درس ریاضی را خیلی خوب بلدم» و یا « من دوست وفاداری هستم» ولی بعضی از آنها منفی هستند مانند «من چندان اجتماعی نیستم» و یا «من فرد شادی هستم.»
در جایی که ممکن است حقایقی در این داستانها وجود داشته باشد، هرچه بیشتر این داستان‌ها را به خودمان بگوییم بیشتر باورمان می‌شود و حالتی را که خودمان را با آن توصیف می‌کنیم در ما همیشگی می‌ماند. اما آنها فقط داستان هستند. بعضی داستان‌ها از ما حمایت می‌کنند و بعضی چنین نیستند. ولی نکته جالب این است که داستان‌ها تغییر پذیرند. من افراد بسیاری را دیده‌ام که در طی سالها داستان‌هایی که دیگران برای آنها گفته‌اند را قبول نکردند و با خلق داستانهای جدید برای خودشان، تغییر کرده‌اند.
معلم انیشتین به او گفته بود به هیجا نمیرسد! اگر او به داستان معلم خود گوش کرده بود، هرگز در قرن بیستم باعق پیشرفت‌های عظیم در فیزیک نمی‌شد.

پسران برای ازدواج دنبال مادر هستند!!

پسران برای ازدواج دنبال مادر هستند!!

[علل گرایش پسران به ازدواج با دختران بزرگتر از خود؟!]

1- یکی از ویژگی های سنتی ازدواج ایرانی، ازدواج پسران با دختران کوچکتر از خود است. بسیاری از کارشناسان اجتماعی معتقدند اینکه گفته می‌ شود دختران باید از پسران کوچکتر باشند اعتقاد صحیحی نیست اما به شرط آنکه این اختلاف سنی معقول و در حد یک تا سه سال باشد چرا که بیشتر از این سن هماهنگی جسمی میان زوجین را از بین می‌برد و پس از مدتی علاقه‌ ها کمرنگ می‌شود و مسائل جدی تر خودنمایی می‌کند.

2- بر اساس آمارهای رسمی کشور در سه ماه آغاز سال گذشته ۲۴ هزار و ۹۶۷ پسر با دخترانی که یک تا ۲۰ سال از خودشان بزرگتر بوده‌اند ازدواج کردند.

3-  جامعه شناسان انگیزه‌ های اقتصادی ♥ را در رأس عوامل وقوع این ازدواج‌ها می‌دانند و می‌گویند وقتی پسری با دختری بزرگ‌تر از خود آشنا می‌شود که موقعیت مالی خوبی دارد، عامل سن را نادیده می‌گیرد و به منافع حاصل از ازدواج فکر می‌کند.

----------------------------------------------------

پ ن:

1- این مسئله به نظر من یک آفت است و یک فرو ریختگی فرهنگی. به باور من جوانانی که تن به چنین ازدواج هایی می دهند، بر اساس علاقه و عشق واقعی ازدواج نمی کنند بلکه برای استفاده از منافع مادی و امکانات اقتصادی، دختری را که بزرگ تر است و شغل و در آمد و خودرو و خانه مستقل دارد، انتخاب می کنند!!

2- البته تمایل به ازدواج مردها با زنانی بزرگتر از خود را می‌توان از زوایای مختلفی دید.

3- در مرکز ملی پاسخگویی از اینگونه سوالات به وفور دیده می شود و مسأله کاملاً جدی است. درصدِ طلاق بعد از ازدواج هم به مراتب بالاتر است. :(

4- نظر شما هم برایم مهم است :D

زندگی کن اما در حال، نه در گذشته

زندگی کن اما در حال، نه در گذشته

زندگی کن اما در حال، نه در گذشته

من، تاریخ را انکار نمی‌کنم، (اما) انسان معتقد به تاریخ را مردود می‌شناسم. انسان ِ تاریخ‌گرا، انسانی‌ست تهی‌شده از عشق. همانطور که انسان متّکی به زمان و متّکی به خاطره، انسانی‌ست که از کف رفته و در هم کوفته، انسان ِ معتقد به اصالت تاریخ نیز چنین است. انسان ِ تاریخ‌گرا، یعنی یک موجود ِ خسته؛ موجودی که خستگی‌های سراسر تاریخ را به دوش می‌کشد –مگر آن‌که هر لحظه از تاریخ را، به تعبیری انباشته از عشق ببیند نه مملو از اقدامات ِ ابلهانه‌ ستمکاران، سلاطین، سرداران و بدکاران؛ که در این حال، به دلیل زنده بودن ِ عشق، آنچه می‌بیند، زنده و در حال است نه تاریخی.
انسان، هیچ نیازی ندارد که پیوسته، خاطرات را صدا کند. ماحصل آگاهی‌ها و تجربه‌ها برای حرکت کافی ست. کلام ِ علی(ع)، کلام حافظ، کلام مولوی، کلام اعاظم بس است تا ما قدم‌های بلندی به جلو برداریم. «جلو» هم حرفی ست بی‌معنی. قدمی برداریم...
زندگی کنیم- با برنامه، هدف و انگیزه‌یی مقبول- امّا در حال. در حرکت. در عشق. بی‌نیاز از توسّل به گذشته‌ها. چرا؟ چون از گذشته‌ها دو گونه یادگار مانده است: مصرف کردنی‌ها و بی‌مصرف‌ها. مصرف کردنی‌ها گرچه از ده هزار سال پیش مانده باشند، نو، خون‌دار و امروزی هستند: متعلق به حال و کارآمد در حال. بنابراین حیات‌شان ربطی به تاریخی بودن‌شان ندارد. بی‌مصرف‌ها هم، اصلا قابل بحث نیستند؛ گرچه ده‌هزار سال بعد بیایند. همان بهتر که در قبرستان مغول‌ها به خاک سپرده شوند؛ حتی اگر مغول نباشند. زندگی روزمره مؤمنانه‌ی اندیشمندانه. این تمام حرف من است...

با سخت‌دوستان آشنا شوید!

با سخت‌دوستان آشنا شوید!

با سخت‌دوستان آشنا شوید!

دو نوع «دوست» بیشتر وجود ندارد: نوع اول، دوستانِ دوران خوشی‌اند. نام علمی این نوع، دوزیستان است! و نوع دوم ــ که البته محققان اعتقاد دارند گونه‌ای است کمیاب و نادر و در پاره‌ای اوقات، حتی در حال انقراض ــ دوستانِ دوران سختی‌اند. نام علمی این نوع، سخت‌دوستان است!

ــ دوزیستان در مجمع‌الجزایر ِ «کجا بیشتر به نفعم است»
دوزیستان دو دوره‌ی حیات دارند: وقتهایی آن‌قدر عظیم‌الجثه‌اند که به راحتی با چشم غیرمسلح به دید می‌آیند؛ وقتهایی هم چنان ریز می‌شوند که با چشم کاملاً‌ مسلح هم، نه.
دوزیستان را در سواحل تفریح و هر وقت گعده باشد پایه‌ایم، مجمع‌الجزایر کجا بیشتر به نفعم است، در وزش بادهای موسمی کِی و با کی به‌ام خوش می‌گذرد، و در آبهای بی‌دردسری می‌توان یافت. این دوستان را وقتهایی که به مشکلی بخوری و کمکی بخواهی، اصلاً پیدا نمی‌کنی؛ مگر اینکه مشکلت را جوری حل کنی و هوس سفر و گشتن کنی با رفقا. آن وقت دوزیستان را دور و برت خواهی یافت که رو به قبله قربانت می‌شوند.

ــ سخت‌دوستان هیچ وقت پوست‌اندازی نمی‌کنند

سخت‌دوستان همه جا هستند، یکرنگ‌اند و تحتِ هیچ شرایطِ مساعد یا نامساعدِ محیطی، رنگ عوض نمی‌کنند. تحقیقات نشان داده که سخت‌دوستان پوست‌اندازی هم نمی‌کنند؛ همانند که همیشه بوده‌اند و در با تو بودن، فرقی بین خوشی و ناخوشی و راحتی و سختی‌ات قائل نمی‌شوند.
اما خب، تعدادشان انگشت‌شمار است. باید گشت تا یکیشان را پیدا کرد!
ــ از کجا بفهمم که دوست من دوزیست است یا سخت‌دوست؟

شرایطی پیش بیاور و دوستت را با این سه آزمایش طرف کن:
1. از او مالی بخواه. ببین مِن‌مِن می‌کند، بهانه‌های الکی می‌آورد یا نه.
2. مالی، چیزی از خودت را مدتی دستش بده. ببین امانت‌دار خوبی هست یا نه.
3. رفتار او را در سختی‌ها و اتفاقاتِ ناخوشایند بسنج. یکیش، همان وقتها که گرفتاری‌ای برایت پیش می‌آید؛ ببین تنهات می‌گذارد یا نه. یا وقتهایی که برای خودش مشکلی پیش می‌آید؛ ببین صبر دارد یا در گوش زمین و زمان ناله و نفرین می‌کند. حتی سفارش کرده‌اند دوربین بگذار و یکی دوبار، با رندی، موقعیت‌هایی پیش بیاور که بتوانی از عصبانی شدن یا نشدنش عکس بگیری! اگر رفیق راستی با تو باشد، از کوره در نمی‌رود و رفاقتش را به هم نمی‌زند.

بخندید تا سرما نخورید

بخندید تا سرما نخورید

 بخندید تا سرما نخورید

هر زمان که می‌خندید، بدن شما سروتونین آزاد می کند که انتقال دهنده‌ای عصبی است و باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید. ممکن است به طرز احمقانه‌ای ساده به نظر برسد، اما طبق گزارش، افراد خنده‌رو و آنان که زیاد می‌خندند شادتر هستند. سروتونین علامتی در بدن ماست که نشان می‌دهد همه چیز به خوبی در بدن جریان دارد. هرچه بیشتر به دیگران لبخند بزنید و روی خوش نشان بدهید، دیگران هم به شما لبخند می‌زنند و و خنده‌رو بودن به تدریج در شما به صورت یک عادت رشد می‌کند و باعث می‌شود لحظات خوشی در زندگی شما به وجود بیاید و در نهایت به شما کمک می‌کند که به صورت دائم سطوح خوشحالی خود را ارتقاء ببخشید.
خندیدن باعث می‌شود سروتونین و اندروفین ترشح شود. ترشح این هورمون‌ها باعث تقویت سامانه دفاعی بدن می‌شود و به بدن در دفع سموم کمک می‌کند. به کمک خندیدن زیاد هضم غذا بهتر انجام می‌شود، کمتر سرما می‌خورید و آنفولانزا به ندرت سراغ شما می‌آید. علت آن هم ترشح مواد شیمایی است که باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید.

کاش آقای مثل ایکس بودم!

کاش آقای مثل ایکس بودم!

کاش آقای مثل ایکس بودم!

در محل کار ما، کارمندی است به نام آقای ایکس. کارش تمیز کردن میز، مانیتورها، کف زمین، چای ریختن و آوردن، شستن لیوان‌ها و ظروف و ... است. کار بسیار مهم و حساسی است. اگر یکی از کارمندان طبقه، یک روز چای نخورد، یا لیوانش تمیز نباشد و یا اتاق‌ها مرتب و تمیز نباشد، انگار همه چیز نامنظم است. درست مثل زمانی که اگر یکی از کارهای دفتری را کارمندی به درستی انجام ندهد، صدای مدیر و مسئول دفتر در می‌آید و یا کارمندان مرتبط شاکی می‌شوند!
آقای ایکس، شیوه خاصی در انجام امور محوله‌اش دارد. برای تمیز کردن کف اتاق‌ها از یک ماده شوینده با کیفیت استفاده می‌کند. تمامی لنگ‌ها و دستمال‌هایی که او برای تمیز کردن میزها و مانیتورها و لوازم اداری از آن استفاده می‌کند، باید هر روز یک بار اول صبح و یک بار میان روز و یک بار آخر وقت حتما با ماده شوینده، تمیز و پاکسازی شوند.
آقای ایکس را همه همکارانش دوست دارند و برای او احترام خاصی قائلند. طوری که هر صبح هنگام ورود، بیشتر همکاران، سلام و احوالپرسی اول صبح او را مقدم می‌شمارند. وقت خداحافظی نیز، وقتی آقای ایکس مقابل هر دفتری می‌ایستد تا با همکارانش خداحافظی کند، اغلب همکاران به احترام و ادب، در مقابلش می‌ایستند؛ چراکه او همیشه سنجیده و به جا صحبت می‌کند.
هر گاه برایمان چای می‌آورد، همه لیوان‌ها را داخل یک سینی خشک و تمیز گذاشته و با روی خوش لیوان هر یک از همکاران را روی میزشان می‌گذارد و خواسته‌هایشان را صبورانه و با دقت می‌شنود و تا جایی که ممکن است با دقت انجام می‌دهد. حتی برخی از روزها، توی سینی چای، گل می‌گذارد؛ این کارش مورد پسند خیلی از همکاران است. او شوخ‌طبع، اجتماعی و خوش صحبت است.
گاهی آدم‌ها چه قدر خوب می‌توانند از جایگاهی که دارند، لذت ببرند. درست مثل آقای ایکس. لذتی که شاید یک مدیر از کارش نمی‌برد! جمله شسته و رفته‌اش این می‌شود: این ما آدم‌ها هستیم که به شغلمان جایگاه و مقام می‌دهیم؛ نه شغل‌ها به آدم‌ها!

پرورش حیوانات درون در دو مرحله!!

پرورش حیوانات درون در دو مرحله!!
 


 1- گاهی در حین عصبانیت به کسی می گوییم: «عجب خری هستی!!» در واقع این کلام جفا در حقّ اوست، زیرا او خر نیست او انسان است و تو او را از مرتبه ‌ای بالاتر به مرتبه ‌ای پایین ‌تر قرار داده ای...
اما گاهی با گفتن لفظ «خر» در واقع به آن حیوان بیچاره ستم کرده ایم!!
2- بعضی ها همیشه بد اخلاقند و این عصبانیت شان، همیشگی است، گویا نافش را با پاچه گیری بریده اند!!
اینجا اگر کسی بگوید: «یارو عجب سگیه!!» اینجا تو به سگ ستم کرده ‌ای! سگ باید اخلاقش سگی باشد، اگر نباشد دزدِ خانه و گرگ بیابان از او حساب نمی ‌برند.
ولی این یکی آدم است و خُلقش سگی است.
___________________
پ ن:
1. خدایا یه عقلِ درست درمون به ما بده!!
2. چی بگم از کجا بگم؟! دردمو با کیا بگم؟!
3. هیچی بابا همین دیگه...!

استفاده ابزاری از شوخی

استفاده ابزاری از شوخی

استفاده ابزاری از شوخی

بعضی آدم‌ها شوخ‌اند و بعضی‌شان جدی؛ اما حتی همان آدم‌های جدی هم گاهی شوخی می‌کنند. شوخی کردن یک کار کاملا طبیعی است و شاید بتوان خوب شوخی کردن و توانایی برای شوخی مناسب را یک هنر دانست که کجا، چه وقت و در چه شرایطی باید شوخی کرد و چه نوع شوخی‌ای کرد.

شوخی کردن برای چیست؟ برای شاد بودن؟ برای شاد کردن؟ برای تعمیق رفاقت‌ها و دوستی‌ها؟ بله. ممکن است. برای اینها و بسیاری هدف‌های دیگر. اما برخی از انسان‌ها برای هدفی دیگر شوخی می‌کنند. برای هدفی که شاید بتوان گفت زشت، زننده و ناراحت کننده است. شاید برای من و شما هم پیش آمده باشد؛ نمی‌توانیم حرف‌مان را جدی و قاطع بگوییم، یا از واکنش طرف مقابل می‌ترسیم یا نمی‌خواهیم مورد قضاوت جدی قرار بگیریم، و بنابراین از «شوخی» استفاده ابزاری می‌کنیم.

حرف جدی‌مان را با بسته‌بندی شوخی تحویل طرف مقابل‌مان می‌دهیم و فکر می‌کنیم چقدر راه‌حل هوشمندانه‌ای یافته‌ایم. کار آنجا ناراحت کننده‌تر می‌شود که ما دلخوری‌ها و ناراحتی‌های‌مان از عزیزان‌مان را که بسیار هم برای‌مان جدی و مهم است، در پناه شوخی به آنها بگوییم و انتظار داشته باشیم همه چیز درست شود.

بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌ایم که «پشت هر شوخی‌ای حرف جدی‌ای هست». و این ضرب‌المثل زشت، تنها پوششی است برای مخفی شدن پشت ترس. همانطور که از هیچ فرهنگ و دین و انسانی نباید استفاده ابزاری کرد، از «شوخی» هم نباید استفاده ابزاری کرد. شاید بی‌رحمی باشد اما تنها کسانی پشت شوخی سنگر می‌گیرند که چنان ضعیف و ناتوان باشند که نتوانند حرف حق‌شان را جدی بزنند. تنها کسانی می‌توانند شوخی کنند و شوخی کردن‌شان زیبا و خواستنی است، که برای شادی و صمیمیت و زندگی شوخی کنند، نه برای فرار از قضاوت و داوری دیگران.

همیشه تنبیه شده‌ایم

همیشه تنبیه شده‌ایم

همیشه تنبیه شده‌ایم

تا یادمان می‌آید همیشه تنبیه شده‌ایم. آنوقت‌ها که با اسباب‌بازی‌های بچه‌های فامیل بازی می‌کردیم. آن وقت‌هایی که یواشکی به آجیل و شیرینی‌های عید ناخنک می‌زدیم و بعد از دیدن تلویزیون محروم می‌شدیم. آن موقع‌هایی که معلم مجبورمان می‌کرد به خاطر چند اشتباه از روی همه درس‌ها جریمه بنویسیم. آن زمان‌هایی که به خاطر شیطنت از کلاس بیرونمان می‌کردند و آن زمانی که کنکور قبول نشدیم و پدر و مادرمان ما را از مهمانی‌ها محروم می‌کردند تا دوباره درس بخوانیم. آن مواقعی که به خاطر بیرون رفتن از اداره، اضافه کارمان را قطع می‌كنند... همینطوری بزرگ شدیم و همینطوری یاد گرفتیم که تنبیه بشویم و تنبیه کنیم. ما هم بچه‌هایمان و شاگردانمان را تنبیه می‌کنیم.
اما کاش فقط یک بار یک هدیه، یک پاداش، یک تخفیف، یک اضافه کار به فردی که کارش را درست انجام داده بدهیم، به جای اینکه بگوییم «وظیفه‌ات بود». به جای اینکه به روی خودمان نیاوریم... ای کاش همان‌قدری که به تنبیه بها می‌دهیم به تشویق هم بها بدهیم. اینطور شاید در سن بزرگسالی کمتر این حس مخفی با ما باشد که نکند قرار است تنبیه شویم؟ نکند کاری را اشتباه انجام دادیم؟ نکند خطایی مرتکب شدیم؟ و بعد برای کارهای انجام نداده هم مرتب حسی مثل گناه و خطا داشته باشیم.

مطالبی پیرامون ازدواج آسان

مطالبی پیرامون ازدواج آسان

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

1- ازدواج آسان

2- قاعدۀ طلایی ازدواج آسان

3- ازدواج آسان، ضرورتی اجتناب ناپذیر

4- ازدواج آسان توأم با احكام الهی


پ ن:

1- ویژگی یک منبر خوب

2- به درخواست دوست عزیز وبزرگوارم: سید حسن آقامیری

راه به وجود آوردن یک گفتگوی موفق

راه به وجود آوردن یک گفتگوی موفق

راه به وجود آوردن یک گفتگوی موفق

یکی از ویژگی های موثر صحبت کردن، پیدا کردن یک موضوع مشترک و صحبت درمورد آن است. دو انسان متفاوت را در نظر بگیرید: یکی پروفسور و گیاه‌شناس و یگری یک چوپان که صبح تا شب گوسفندها را به چرا می‌برد. نکته مشترک بین دو نفر، چیزی است که در آن به تفاهم برسند. موضوع مورد علاقه چوپان: حیوانات، گیاهان، مزرعه داری، عبادت و موضوع مورد علاقه پروفسور: هنر، ریاضی، طبیعت، عبادت و زبان انگلیسی است. درنتیجه مطالب مشترک مورد علاقه بین این دو «عبادت» و «طبیعت» است.
ممکن است سطح اطلاعات این دو فرد از این دو موضوع مشترک متفاوت باشد اما باز علاقمندی مشترک آنها می‌تواند شروعی برای ارتباط بین این دو باشد. زیرا هر دو هم موضوع مشترک برای حرف زدن یا گوش دادن دارند و هم این شانس را دارند که با حرف زدن درباره علاقمندی‌های مشترکشان، دیگری را تحت تاثیر قرار دهند.
شما هم سعی کنید که وجه اشتراکتان را با طرف مقابل پیدا کنید و سخنان خود را با آن موضوع و در جهت آن آغاز کنید.

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

مردم سراغ كسی می‌روند كه بتوانند حتی لحظاتی كوتاه را با او خوش باشند، بخندند و انرژی بگیرند. بیرون از خانه كه هستی، در اتوبوس، مترو، سركلاس، داخل بانك گاهگاهی خودت را در آینه نگاه كن. آینه نداری، توی شیشه مغازه و فروشگاه‌ها یا حتی با موبایلت. ببین ابروها را چنان در هم كشیده‌ای و لبهایت را قفل كردی كه انگار می‌خواهی همین الان با مشت بر دهان کسی بكوبی. با این قیافه فقط مردم را فراری می‌دهی. یك لبخند باعث می‌شود كه هم قفل ابروهایت باز شود و هم قفل لبهایت.
در این روزگار،‌ اغلب آدمها تحمل اخم ما را ندارد. تحمل شنیدن مشكلات ما را ندارد. از بس كه ذهن هركس درگیر مشكلاتش است. اغلب آدمها تحمل شنیدن بیماری و درد كسی را ندارد. از بس كه خودش درد دارد و هر روز پایش مطب یك دكتراست.
خوب نتیجه همین می‌شود كه عمر دوستی‌هایمان كوتاه است و سال به سال سراغ فامیل نمی‌رویم و هفته به هفته به پدرو مادر، خواهر و برادرمان هم سر نمی‌زنیم.
اپیكتیتوس؛ حکیم یونانی گفته «اگر توانستی سی روز را بدون عصبانی شدن پشت سر بگذاری بهتر است جهت شكرگذاری به پیشگاه خدایان قربانی تقدیم داری. » البته این حرف را یك بیگانه زده. ناعادلانه است اگر بگوییم کسانی که می‌خندند مشكلی ندارند و همه مشكلات برای ماست. اینكه تا كسی را می‌بینیم از غم و غصه‌ها و بدبختی خودمان برایش بگوییم، جز اینكه آدمها را از ما فراری دهد اتفاق دیگری نمی‌افتد.
اگر كسی را كه دوست دارید و می‌خواهید دوباره به سمت شما بیاید، یك لبخند،‌ دو جمله شادی‌بخش، یك مشت انرژی مثبت به او هدیه كنید.

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

دانشمندانی که پیرامون مغز تحقیق می کنند کشف کرده‌اند که در سطح عصبی خاصی، عکس العمل مغز به یک تصویر واضح، مشابه عکس العمل مغز به یک تصویر واقعی است. به طور مثال تصور کنید که به تنهایی در یک مکان قدم می‌زنید. ناگهان صدای پایی از پشت سر شما می‌آید. در این صورت ضربان قلب شما سریعتر می‌شود. اما اگر تصور کنید که کنار ساحل دراز کشیده‌اید و در کمال آرامش تعطیلات می‌گذرانید ضربان قلبتان طبیعی و در نتیجه احساستان مطلوب خواهد شد.
همانطور که می‌دانیم حالت و ژست ما نیز روی حالات روحی ما تاثیر می‌گذارد. خب می‌توان به واسطه دانشتن این دو مطلب خودمان را شاد نگه داریم. می‌توانیم به صورت خیالی تصور کنیم شخصی که شاد است چه ژستی دارد و سپس تلاش کنیم همان ژست را به خود بگیریم.
افراد شاد مشخصه‌های مشترکی دارند. آنها به راحتی می‌خندند و دنبال فرصت می‌گردند تا اوقات لذت بخشی داشته باشند. حتی در موقعیت‌های تکراری و روزانه‌شان. آنها از زمان هم برای آرام‌سازی و و هم برای فعالسازی استفاده می‌کنند و احساس می‌کنند که زندگی هدفمندی دارند. شوخ طبع هستند، دوستان خوبی دارند و با غریبه‌ها هم رفتار خوبی دارند بدون اینکه با آنها قاطی شوند. زیاد نگران نیستند و به خاطر نعمت‌هایی که به آنها اعطا شده، قدردان و شکرگزار هستند. آرام و آسانگیر هستند و رفتارشان دوستانه است و خودشان هم مهمان دوست هستند.

نوبت خودت، تاس بریز!

نوبت خودت، تاس بریز!

نوبت خودت، تاس بریز!

اساس بازی منچ، بر تاس ریختن است. هر عددی را که تاس نشان بدهد شانس فرد برای جلو رفتن در صفحه بازی است. وقتی منچ‌بازی می‌کنیم حالا چه فردی چه گروهی، گاهی اوقات دنبال عدد شش هستیم تا هم جایزه داشته باشد و هم بشود مهره‌ای را کاشت. گاهی هم به دنبال یک سری اعداد خاص هستیم تا مهره درون خانه خودش قرار بگیرد یا مهره حریف را بزند. تاس ریختن زمانی به سود ماست که در نوبت بازی خودمان آن را بیاندازیم، وگرنه زمانی که نوبت بازی دیگران است هر چقدر هم که تاس را بیاندازیم و تمام آمار و احتمالات پاس شده را مرور کنیم، گره‌ای از بازی به سود ما باز نخواهد کرد.
اگر صفحه کوچک منچ را تعمیم بدهیم به زندگی، می‌شود گفت هر فرد باید انرژی و توان خودش را تنها در مکان‌ها و زمان‌هایی که مختص به او و اثر بخش است صرف کند. مثل خیلی از کارهایی که اولویت اول را برای ما دارند و اما به کارهای اولویت دست چندم رسیدگی کردیم. بعد از اینکه اولویت اول‌ها ضرورت انجام پیدا کردند و ما لزوم صرف کردن توان را در زمان مناسب را درک کردیم. فهمیدیم که نوبت بازی ما همان لحظه‌هایی بود که از دست رفت و توان ما در زمانی غیر از نوبت‌مان به هدر رفت.
خیلی از ما فکر می‌کنیم در زمین بازی زندگی خوب هم بازی می‌کنیم، غافل از آن که تنها در زمانی تاس می‌ریزیم که نوبت ما نیست...

کارآموزان شیطان

کارآموزان شیطان

کارآموزان شیطان

سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود همراه استاد خود برای کارآموزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند. استاد دوره کارورزی از آنها سوال می‌کند که برای فریب و اغوای مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟

شیطانک اول می‌گوید: من فکر می‌کنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست و به مردم خواهم گفت: خدایی درکار نیست. پس گناه را به تندباد بسپار و از زندگی لذت ببر.

شیطانک دوم می‌گوید: من به گمانم از شیوه حیله‌گرانه‌تری استفاده کنم. من به مردم می‌گویم: جهنمی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپار و از زندگی لذت ببر.

شیطانک سوم می‌گوید: من اما از شیوه عوامانه‌تری استفاده خواهم کرد. من به مردم خواهم گفت: جای عجله و شتابی نیست پس گناه را به تندباد بسپار و از زندگی لذت ببر.

شما مدت اخیر به کدام یک از شیطانک‌ها گوش سپرده‌اید و انجام چه کاری را در زندگی به تعویق انداخته‌اید؟

آرام باش تا مار تو را نگزد

آرام باش تا مار تو را نگزد

آرام باش تا مار تو را نگزد

مار می‌خزد. بی‌سر و صدا و آرام، تا طعمه‌اش را پيدا می‌كند. از خودش صدايی در نمی‌آورد. آرام دورش می‌چرخد و نيشش را در می‌آورد و می‌برد داخل. منتظر می‌ماند تا واکنش طعمه را ببیند. می‌گويند اگر بی‌حركت بايستی و تكان نخوری مار شايد نزديكت بيايد. از كنارت رد شود حتی دورت بپيچد اما نيش نمی‌زند. چون احساس خطر نمی‌كند. اما فقط كوچكترين حركت تو كافيست تا احساس خطر كند و آن وقت است كه حمله می‌كند و تو را می‌گزد. سم‌اش وارد بدنت می‌شود و تو را يك دفعه از پا در می‌آورد.
بعضی از آدمها هم شبيه مار هستند. بی‌سر و صدا به تو نزديك و نزديك‌تر می‌شوند. كنارت می‌آيند، كاری با تو ندارند. فقط دورت می‌چرحند. زبانشان حركت می‌كند ولی نيش نمی‌زند و نمی‌رنجاند. اما كافيست با كوچكترين حركت تو، يا حرف تو احساس خطر كنند. لازم نيست چيزی گفته باشی‌ يا او را آزار داده باشی،‌ يك حسادت ساده می‌تواند منجر به اين واكنش شود. آن‌وقت آنچنان تو را می‌گزد كه از اعماق وجودت درد را حس می‌كنی و تنها تفاوتش با مار واقعی در اين است كه نه يكباره بلكه ذره ذره و آرام آرام تو را از بين می‌برد. از درون تو را می‌خورد.. هر نيشی بخشي از درون تو را می‌سوزاند و اين سوختن ادامه دارد.

اما مار هم مثل هر حيوان ديگری رام شدنی است. اين ناممكن نيست اما سخت است فقط بايد برايش وقت گذاشت و او را تربيت كرد. زبان هم همينطور. اما اگر به افراد زبان مار برخورد كردی سعی نكن با او مقابله كنی، سعی نكن او را تحريك كنی، چون بزرگترين ضربه را خودت می‌خوری. سمش كه وارد بدنت شد كارت ساخته است. بهترين كار اينست كه هيچ واكنشی نداشته باشی. آرام باش. تا از آرامشت خسته شود و از كنارت بگذرد و برود.

یک پدر و مادر خوب چه کارهایی باید بکنند؟

یک پدر و مادر خوب چه کارهایی باید بکنند؟

یک پدر و مادر خوب چه کارهایی باید بکنند؟

برای اين كه وقتی صاحب بچه شدی بدانی كه بايد با اين موجود ضعيف و دوست‌داشتنی‌ای كه خدا به تو هديه داده چه‌جوری رفتار كنی تا فردا كه همه او را به اسم تو شناختند مايه‌ خجالتت نشود و روزگار خودت را هم سياه نكند، لازم است بعضی چیزها را رعايت كنی.
مهم‌ترين كارهايی كه براي بهترين‌شدن فرزندت می‌توانی انجام بدهی اينهاست:

1- بهترين نام‌ها را برايش انتخاب كن: اولين كادوی مجانی‌ای كه می‌شود به بچه ترگل ورگلت بدهی اسم زيباست. انتخابِ خوبِ تو، هر بار صدا كردنش را برای همه و البته خودش لذت‌بخش می‌كند.
2- مسئوليت‌پذير باش: از همان لحظه اول كه بچه‌ات با چشم‌های كوچولويش دنيا را می‌بيند، تو مسئول او هستی. يعنی فردا از تو سؤال می‌كنند كه برای آدمی كه دستت سپردند، چه كار كردی؟ خلاصه كه اين بچه به اسم تو سند زده شده؛ حالا خود دانی.
3- بین بچه‌هات فرق نگذار: فكر می‌كنی اگر از تو و برخوردهايت عدالت را ياد نگيرد، كِی و از كی ياد خواهد گرفت؟ از تو بعيد است يكی‌شان را ببوسی و آن يكی را نه. یا کار یکی را راه بیندازی و کار دیگری را نه. یا به این یکی هدیه بدهی به دیگری نه. یا حتی موقع وصیت. وقتی خبر تولد بچه‌ات را پشت در اتاق زایمان شنیدی، نپرس پسر است یا دختر. چه فرق می‌کند. مهم این است که سالم باشد.
4- به موقع همسرش بده: توی مسئله ازدواج بهترين كسی كه می‌تواند كارش را راه بيندازد تويی. اگر بهانه بياوری و دير بفرستی‌اش خانه بخت، هر گناهی كرد پای تو نوشته می‌شود. ضمن اینکه در انتخاب همسر هم به او کمک کن تا خانواده‌ خوبی تشکیل بدهد.
5- از خيابان دوطرفه احترام رد شو: همه‌ لطفِ و زیبایی احترام به متقابل بودنش است. باور كن چيزی از دست نمی‌دهی اگر به بچه‌ات احترام كنی. اصلا بگذار از خودت ياد بگيرد كه چه‌جوری با تو رفتار كند. می‌گویند هر چیزی را که برای خودت نمی‌پسندی برای دیگران هم نپسند. از میان دیگران، فرزند تو از همه نزدیک‌تر است.
6- نان حلال بده دستش: استخوان بچه‌ات با حرام كه سفت شود، ديگر نبايد برای خوب بودن خيلی ازش متوقع باشی.
7 - مادر خوبی برايش انتخاب كن: اگر طالب بچه خوبی هستی، بايد برای اين كار، قبل از ازدواج به فكر باشی. بچه خوب،‌ مادر خوب می‌خواهد. مادری عاقل، خوش‌اخلاق و پاکدامن. فرزند درون مادر کامل می‌شود، یعنی مادر ظرفی است برای وجود فرزند. پس دقت کن چه ظرفی برای وجود فرزندت انتخاب می‌کنی.
8- زياد ببوسش: وقتی کوچک است بالاخره بايد يك جوری نشانش بدهی که هر بار كه می‌بينی‌اش دلت برايش قنج می‌رود يا نه؟ چه كاری بهتر از بوسيدن؟ ولی يادت باشد كه لطافت پوستش را فراموش نكنی. دست نوازش هم بر سرش بکش.
9- دوستش داشته باش: دوستش داشته باش تا دوستت داشته باشد. دل هر كی به هر كی راه نداشته باشد، ‌دل بچه و پدر و مادرش به هم راه دارد. اصلا اين جوری به دست خدا بهانه می‌دهی برای اين‌كه بهت بيشتر رحمت كند؛ چون خدا آدم‌هايی كه بچه‌شان را دوست دارند و بهش محبت می‌كنند، بيشتر دوست دارد.

10- بدقولی نکن: بچه‌ات روی حرفت حساب می‌کند. یک‌جورهایی چشمش به دهن توست. اگر به قولی که می‌دهی عمل نکنی کم‌کم حنایت برایش رنگی ندارد و دیگر هیچ حرفت را جدی نمی‌گیرد. 

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خیلی دوست داشتنی هستند. مثل کف دست رو راست و صاف‌اند. خدا از اول انگار لب‌های شوخ طبع‌ها را آفریده که مدل لبخند باشند برای دیگران. این‌ها را آفریده که وقتی توی جمعی وارد می‌شوند همه یاد بگیرند یک‌جور دیگر هم می‌شود، حرف زد. یک جور بامزه که همه خوش‌شان بیاید. یک‌جوری که ناجور نیست! این‌ها را یک جوری آفریده که وقتی توی جمعی نیستند، جایشان خیلی بیشتر از خیلی، خالی باشد. مثل جای خالی یک تابلوی بزرگ روی دیوار، یک خبر بدون تیتر جذاب و لید پرتاب به جلو، آش بدون نمک و فلفل، کلاس درس بدون زنگ تفریح...
لغات همان لغات است، جمله‌ها همان‌ جمله‌های معمولی و مفاهیم هم همان مفاهیم دم دستی اما تا از ذهن شوخ‌طبع جماعت می‌گذرد و به زبانش می‌رسد، طعم‌اش خوش می‌شود. متفاوت می‌شود. سازگار با انواع و اقسام مذاق‌ها می‌شود.
اصلا بد نیست توی این تبلیغات هزار رنگ و پیام بازرگانی‌ها که خودشان را می‌کُشند تا ازنقش خوراکی‌های طعم‌دار، در متفاوت کردن طعم زندگی بگویند، یک‌خورده هم از نقش آدم شوخ‌ها در عوض شدن طعم مجلس‌ها و جمع‌های رسمی و غیر رسمی و کلا زندگی بگویند. تبلیغ آن‌ها را بکنند و در حُسن‌شان بگویند که بدون دادن فحش و ناسزا به این و آن هم می‌خندند، هم می‌خندانند، هم حق می‌گویند، هم افراط نمی‌کنند. خدا هم این نوع آدم را خیلی دوست دارد... بنده خدا هم! آنقدر که وقتی نیستند، انگار خبری تیتر ندارد، آشی نمک، کلاسی زنگ تفریح و...

همین حالا شاد باشید!

همین حالا شاد باشید!

همین حالا شاد باشید!

چه به هدفهایتان نزدیک و چه دور شده باشید، وقتی با ارزش‌هایتان زندگی می‌کنید احساس شادی می‌کنید.
ارزش‌های شما قوانین و موقعیت‌هایی هستند که عزت نفستان را در بالاترین درجه نگه می‌دارند. برای بعضی از افراد ارزش‌های اخلاقی بالاترین درجه را دارد و برای بعضی‌ها اعضای خانواده‌شان. شاید برای شما وفاداری و صداقت یا موفقیت‌های شغلی بالاترین ارزش را داشته باشد. خوشحالی شما بر پایه ارزش‌های شخصی خودتان است. ارزشها به زندگی شما معنا می‌بخشند.
من با عده زیادی که به سال‌های آخر زندگی خود رسیده بودند صحبت کردم و از بینش درونی آنها بهره‌مند شدم. هیچ یک از آنها وقتی به گذشته نگاه می‌کردند آرزو نمی‌کردند که ای کاش پول بیشتری داشتند. خودروهای بیشتر یا خانه‌های بزرگتری می‌خریدند. همه آنها از اینکه به خانواده‌هایشان عشق می‌ورزیدند خوشحال بودند. و از اینکه از زیبایی‌های طبیعت لذت برده بودند و اوقات خوشی را با دوستانشان سپری کرده بودند یاد می‌کردند. همه آنها آرزو می‌کردند که کاش کمتر نگران شده بودند و بیشتر می‌خندیدند.
من ارزش‌های زندگی خود را جستجو کردم. ارزش‌هایی که اولویت بیشتری برایم دارد شامل عشق ورزیدن، خندیدن و وفاداری، خلاقیت، قدردانی و داشتن نگرش مثبت نسبت به جامعه.

پای دل را وسط بکش!

پای دل را وسط بکش!

پای دل را وسط بکش!

خوب بودن فقط به این نیست که همیشه دستمان خالی توی جیبمان برود و پر بیرون بیاید و بعد با توقف کوتاهی نزدیک یک صندوق آبی و زرد کنار خیابان دوباره خالی شود. اگر دستمان را توی جیبمان کردیم و خالی بود، باز هم می‌توانیم خوب باشیم.
خوب بودن فقط به این نیست که روزانه، هفتگی یا ماهیانه پولی از وسط دخل و خرج زندگی‌مان جدا کنیم و به فلان فقیر و بهمان بی‌سرپرست کمک کنیم. اگر حقوق بگیر نبودیم و دستمان به دهنمان نمی رسید، باز هم راه خوب بودن برایمان باز است.
خوب بودن و خوبی کردن می‌تواند خیلی نزدیک‌تر و دست یافتنی‌تر از اینها باشد.
مثل خوبی پسر بچه‌ای که از فرط گرسنگی، سر یخچال خانه‌شان می‌رود؛ در یخچال را که باز می‌کند، به عوض پیدا کردن چیزی برای خوردن، شرمندگی و خجالت‌زدگی پدری را می‌بیند که از تهی بودن یخچال خانه‌اش رنج می‌برد؛ پسر یک لیوان آب بر می‌دارد و با لذتی سرشار آن را می‌نوشد و بعد، با صدایی بلند، با صدایی که به گوش پدر برسد، می‌گوید: «خدا را شکر؛ چقدر تشنه بودم» و بعد باز با شکم خالی سر درسش باز می‌گردد.
خوبی می‌تواند خیلی دست یافتنی‌تر از آن چیزی باشد که فکرش را می‌کنیم؛ فقط باید کمی خلاقیت داشته باشیم، کمی زیرکی، و دو تا چشم باز. آن وقت به اطرافمان را که نگاه کنیم، مستحق زیاد می‌بینیم؛ کسانی را که استحقاق نیکی ما را دارند.
لازم نیست دست به جیب شویم تا صدقه بدهیم؛ باید پای دل را وسط کشید.

عروس خانم‌ها و آقا دامادها بخوانند!

عروس خانم‌ها و آقا دامادها بخوانند!

عروس خانم‌ها و آقا دامادها بخوانند!

از قديم گفته‌اند اگر می‌خواهی كسی را خوب بشناسی با او همسفر شو. اين را معمولا برای عروس و دامادها می‌گويند كه هنوز همديگر را نمی‌شناسند‌ و به قولی مثل هندوانه در بسته هستند. اينكه كسی را در سفر بشناسی، قوانين و قاعده‌های خاص خود را دارد. نه به اين شكل كه از پيش همه مقدمات سفر را به بهترين شكل ممكن مهيا كنی. هواپيمای خوب و هتل خوب را انتخاب كنی و تا رسيديد همه چيز برايتان آماده و مهيا باشد. اينگونه سفرها كه مشكلی را حل نمی‌كند. شرايط را طوری بايد بچينيد كه طرف مقابل كمی اذيت شود. كمی در سختی قرار بگيرد. غذای بد، جای بد،‌ بی‌پولي و بعد ببينيد عكس‌العمل او چيست. در شرايط سختی است كه فرد ذات و شخصيت خودش را نشان می‌دهد. نقاط ضعف و قوت خودش را نشان می‌دهد. عصبانيت، خستگی،‌ كار زياد، صدای زياد، كمبود خواب و ‌درد و... همه ازعواملی است كه تسلط فرد را بر رفتار و حركاتش كمتر می‌كند. اينطوری شايد گوشه‌ای از اين هندوانه دربسته قاچ بخورد. درغیر این صورت وقتی چيزبر وفق مراد باشد و دنيا به كام كه مشكلی نيست تا نکته خاصی هویدا شود. وقتی ثروت و آرامش باشد، همه خوش‌اخلاق می‌شوند و مهربان.
اينكه عده‌ای را می‌بينيد كه دوستی‌های درازمدتی دارند اما زندگی مشتركشان به ماه هم نمی‌كشد دليلش همين است. در دوستی‌ها هر دو نفر تنظيم می‌كنند و زمان‌هايی كه وقت آزاد دارند، مريض نيستند، حوصله دارند و البته حقوقشان را هم گرفته‌اند، همديگر را می‌بينند. مجبور نيستند در شرايط نامساعد با هم وقت بگذرانند و اين اساسی‌ترين تفاوت دوستی و ازدواج است.
البته حواستان باشد در بد و ناهنجار بودن سفر خيلی زياده‌روی نكنيد. شايد كه اين عروس خانم یا آقا داماد كم بياورند و پشيمان بشوند و بگذارند بروند برای هميشه و ديگر هنداوانه‌ای نمی‌ماند برای بريدن!

شاد باش تا حق زندگی ادا شود

شاد باش تا حق زندگی ادا شود

شاد باش تا حق زندگی ادا شود

امروزه زندگی در جوامع شهری خیلی کسالت بار شده است. هم کسالت جسمی هم کسالت روانی و روحی. لذت‌ها، هر قدر پیشتر می‌آییم، آنی‌‌تر و دردسترس‌تر اما سطحی‌تر می‌شوند.

یک نسل پیش از ما با رادیو مانوس بودند و لذت گوش سپردن به رادیو عمیق‌تر از تلویزیون ديدن است. دو نسل پیش از ما برای سرگرم شدن کتاب می‌خواندند و لذت کتاب بیش از رادیو است. سه نسل پیش از ما هر کتابی را می‌خواندند زیرا این همه کتاب نبود تا انتخاب درست از میان این همه رنگ کتاب، خود به یک مشکل تبدیل شود. سه نسل پیش از ما با مثنوی مولوی و کلیات سعدی و شاهنامه فردوسی و ... سرگرم می‌شدند. این فقط یک مثال بود و به همین سیاق ده‌ها مثال دیگر می‌شود پیدا کرد.

شیوه زندگی مرسوم، کسالت‌آور است و آدم کسل نمی‌تواند حق زندگی را آنطور که باید ادا کند. این کسالت‌ها روی هم انباشته می‌شوند و ناخرسندی و آزردگی و برآشفتگی به همراه می‌آورند. زیرا تو همواره از خودت و از زندگی عقب می‌مانی و نمی‌فهمی چرا به هر دری می‌زنی، نمی‌شود واین کلافه‌ترت می‌کند و توان خویشتن‌داری را از تو می‌گیرد. این چرخه باطل ادامه می‌یابد: هرقدر کسل‌تر، کم‌حوصله‌تر و هر قدر کم‌حوصله‌تر، کسل‌تر و این دو مدام در هر ضرب می‌شوند.

به نظر می‌رسد که قدم اول را باید از اصلاح شیوه زندگی شروع کنیم.

خدا معدن خوبي‌هاست

خدا معدن خوبي‌هاست

خدا معدن خوبي‌هاست

از دنيا كه به درگاه خدا باز می‌گرديم، كارهای خوبمان را هديه با خود می‌بريم. خدا معدن خوبی‌هاست. آن‌قدر خوبي نزد خدا هست كه نه چشمی ديده نه گوشی شنيده. ما اگر جای خدا بوديم، چه می‌كرديم؟ با كسی كه خوبی را به معدن خوبی باز می‌گرداند و به صاحب معدن می‌گويد: هديه برايت آورده‌ام، چه بايد گفت؟ صاحب معدن اگر بگويد: «اين خوبی كه تو برای من هديه آورده‌ای، از همين معدن من، سفر كرده و آمده و آمده تا به تو رسيده؛ پس در واقع، اين كار خوب، هديه من است به تو نه هديه تو به من...» حرف نابجايی زده ؟ ولی خدا كار خوب ما را نه تنها به عنوان هديه می‌پذيرد بلكه اگر بخواهيم، حاضر است آن را از ما دوباره بخرد. اين از بزرگواری و بی‌نيازی خداست.
می‌گويند در زمان مامون، خليفه عباسی، يك عرب باديه‌نشين، روزی به درگاه مامون آمد و ‌گفت كه برای خليفه هديه آورده‌ام. وقتی او را به حضور خليفه بردند، معلوم شد كه اين مرد بيابان‌نشين، در كناره‌ای از بيابان خشك و سوزان، آبگيری زلال يافته، آبی كه شيرين‌تر از آن در عمرش نديده بوده. پيش خودش فكر كرده كه اگر اين آب بی‌نظير را برای خليفه هديه ببرم؛ شايد جايزه‌ای در برابرش بگيرم و زندگی‌ام تكانی بخورد . وقتی خدمتكاران خليفه سر مشك مرد باديه‌نشين را باز كردند و كاسه‌ای از آن آب برای خليفه بردند، اولين جرعه‌ای كه از گلويش پايين رفت، تا آخر ماجرا را فهميد. آب شور و تلخ‌مزه‌ای بود ولی عرب باديه كه هرگز جز آب‌های مانده از باران و ته‌نشسته در گودال‌ها نخورده بود، در عالم خودش فكر می‌كرد كه آب بهشت پيدا كرده است. خليفه به روی خودش نياورد و توی ذوق آن بيچاره نزد. كلی از طعم و مزه و زلالی آب تعريف كرد و حسابی تشويقش كرد و گفت: جايزه بزرگی پيش من داری فقط به يك شرط و آن شرط اين است كه از در كاخ كه بيرون رفتی، مستقيم به نزد قبيله‌ات در بيابان بازگردی و در بغداد توقف نكنی. بعد دستور داد هزار سكه طلا به او بدهند و روانه‌اش كنند. بعد نزديكان خليفه از او پرسيدند كه آن شرط برای چه بود؟ گفت: اگر او به داخل شهر می‌رفت و آب عظيم رود دجله را می‌ديد كه چگونه پر نيرو و زنده و بی‌حساب از دل بغداد می‌گذرد، می‌فهميد كه آب مشكش هيچ نيست. ترجيح دادم كه در اين خيال بماند كه برای من آبی به زلالی و شيرينی آب بهشت آورده ولی خجالت نكشد .

خودشیفته ها را بشناسیم

خودشیفته ها را بشناسیم

خودشیفته ها را بشناسیم

اختلال شخصیت «خودشیفته» نام خود را از نارسیس(narcissus) می‌گیرد که در افسانه‌های یونان، جوان زیبایی بود که عاشق تصویر خودش شد. در این نوع اختلال، شخص احساس خودبزرگ بینی، اهمیت بسیار داشتن و به نوعی بی‌نظیر بودن می‌کند. او در خود احساس شایسته و مستحق بودن دارد و نیازمند تحسین و ستایش دیگران است. چنین فردی به دیگران حسادت می‌ورزد و انتظار دارد کسی برتر و بالاتر از خودش نباشد. او فاقد حس همدلی با دیگران است و برای رسیدن به اهداف و مقاصد خود، آمادگی سواستفاده از دیگران را دارد.
از آنجا که خود را فردی خاص و منحصر به فرد می‌داند، تحمل شنیدن انتقاد را ندارد و با شنیدن هرگونه انتقاد یا به شدت عصبانی می‌شود یا نسبت به آن کاملا بی‌تفاوت می‌ماند. این قبیل افراد روی راه و روش خود تکیه می‌کنند، اغلب جاه‌طلب هستند و آرزوی شهرت و قدرت دارند. اما در عین حال با رعایت نکردن اصول رفتاری و داشتن روابط شکننده، باعث ناراحتی دیگران می‌شوند و خودشان نیز افرادی شکننده هستند و مستعد غم و افسردگی.
در نظر دیگران چنین افرادی خودخواه، خودشیفته، بی‌احساس، بی‌تحمل و کنترل کننده دیگران هستند و اگر حس کنند که مسخره می‌شوند و مورد انتقاد قرار می‌گیرند، به شدت به خشم می‌آیند و در صدد تلافی بر می‌آیند. چنین خشم و عصبانیت خودشیفته‌ای، پیامدهایی ناخوشایند را برای اطرافیان به دنبال دارد.

خودت باش نه ترکیبی از دیگران

خودت باش نه ترکیبی از دیگران

خودت باش نه ترکیبی از دیگران

هنوز شبیه خودم نشده‌ام. شبیه آنچه همیشه تجسم کرده‌ام. شبیه بخشی از استاد جغرافیایم با آرامش‌مادرم، به نظر کمی از لجبازی‌های خواهرم هم راه‌گشا باشد؛ در آینده حتماً لازمم می‌شود. عاشق دوپهلو حرف زدن و باسیاست بودن گیتی‌ام. هیچوقت نمی‌توانی بگویی تو این کار را کردی، به راحتی توپ را در زمین تو می‌اندازد. باباجان یک جور مدیرت دارد که در هیچ‌کس ندیده‌ام. همیشه با خودم فکر کرده‌ام ترکیب همه این‌ها چه پدیده ‌معجزه‌گری است.
بعضی آدم‌ها تلاش می‌کنند تا ترکیبی از خصوصیات خوب دیگران شوند و درست زمانی که مرتکب این اشتباه می‌شوند چیزهای بدشان رو می‌شود. چون خوبی‌های خودشان را درو کرده‌اند. چون خوبی‌های ذاتی‌اشان، پوشاننده بدی‌هایشان بوده و حالا آنها را با چیزهایی عوض کرده‌اند که ناهماهنگ است. مثل محسنات خودشان، ستار نیستند. اصلاً از جنسی‌ دیگر‌اند.
مثل آنکه سفالینه‌ای باستانی و جذاب را (هرچند قدیمی و ساده) با تکه‌های جواهرهای رنگارنگ تزئین کنی و بخواهی جذاب جلوه‌اش دهی. آنوقت است که نه آن جواهر زیبایی‌اش را دارد و نه آن سفالینه سادگی و وقارش را. خصوصیات ما آدم‌ها هم از همین جنس‌اند. باهرشکلی، باید از یک جنس باشند با هارمونی و هماهنگی.
اگر توانستی چیزی را به خودت اضافه کنی که خوب باشد و با بقیه‌ ویژگی‌هایت هماهنگ؛ نقشی زیبا خواهی شد اگرنه بی‌تردید تصویری نازیبا خواهی شد از آنچه در ذهن داری. 

دختران، آيينۀ تمام نماي لطافت و احساس

دختران، آيينۀ تمام نماي لطافت و احساس
[به مناسبت اول ذيقعده، روز ولادت حضرت معصومه(س) به عنوان «روز ملي دختران»]

 

بخشش به پایان رسیده است!

نویسنده: مصطفی سلیمانی

** ديباچه:
درخشان ترين ستاره در ميان بانوان خاندان پيامبر، هفتمين منظومۀ ولايت فاطمه، فرزند پاكيزۀ موسي بي جعفر است، بانويي كه در پاكي و درست كاري او، سخنان زيادي گفته شده است؛ چه پس از شهادت پدر بزرگوار آن حضرت، امام هشتم شيعيان امام رضا(ع) عهده دار امر تعليم و تربيت او را بر عهده گرفت.
دختري كه در خاندان پيامبر، لقب كريمۀ اهل بيت را به خود اختصاص داد و نگين شهر قم شد. كرامات حضرت معصومه(س) چنان است كه بر آن تأكيد بي شمار شده است؛ به ويژه كه امام رضا(ع) و امام جعفر صادق(ع)، زيارت كنندگان آن حضرت را وعدۀ بهشت داده اند، از اين رو، مطابق مصوّبۀ شوراي عالي انقلاب فرهنگي، اول ذيعقده روز تولد حضرت معصومه(س) به نام «روز ملي دختران » نامگذاري گرديده است كه حركتي نمادين براي گوشزد كردن شخصيت حضرت معصومه(س) و ترويج ابعاد وجودي اين دختر اهل بيت(ع) در ميان دختران مسلمان و در نهايت الگوسازي از شخصيت آن حضرت براي دختران اين مرز و بوم است.
دختر در فرهنگ اسلامي از ويژگي ها و جايگاه خاصي بر خوردار است. در منابع اسلامي با تعبيرات جالبي چون ريحانه(گل)، قوارير(بلور)،حسنات(نيكي ها) و بهترين فرزندان از او ياد شده است.[دختران در آيينه اسلام، زينت كيانى، مجله كوثر، شمارۀ 59] پس بايد از نظر آگاهي و دانستني ها بسيار غني و لبريز از فهم و دانش باشد. دختران ما در جامعه با مسائل و موضوعات فراواني روبرو هستند كه در اين نوشتار به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

** دختران در آيينۀ اسلام:
آموزه هاي مترقي اسلامي با احياء و اصلاح جايگاه زن در جوامع مختلف بشري، پديد آوردنده تحوّلى مثبت و شگرف درتبيين جايگاه دختران و تكريم شخصيت و حقوق آنان بوده و همواره مبيّن اوج تكريم و تجلّى ارزشهاى والاى انسانى دختران مي باشد.[تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، ج26، ص274]
دشمنان اسلام براي سست كردن بنيان خانواده در بين مسلمانان و معرفي كردن دين اسلام به عنوان ديني كه بين مرد و زن تفاوت قائل است و زنان از ارزش كمتري برخوردارند، و با سوء استفاده از قانون ارث و ديه، اقدام به طرح شبهاتي مي كنند كه زن در جامعه اسلامي ارزش چنداني ندارد.
در كتاب هاي روايي اصيل شيعه، بخش هاي جداگانه اي درباره دختران و جايگاه آنان آمده است. براي نمونه، در كتاب شريف كافي «باب فضل البنات؛ درباره فضيلت دختران»[الكافي، ج6، ص5]، در وسائل الشيعه بابي به نام «باب استحباب طلب البنات و اكرامهن؛ مستحب بودن طلب دختر از خداوند و تكريم دختران»[وسائل الشيعه، ج21، ص362]، و «باب زيادة الرقة علي البنات و الشفقة عليهن اكثر من الصبيان؛ دربارۀ دل سوزي و محبت بيشتر به دختران در مقايسه با ديگر فرزندان»[وسائل الشيعه، ج21، ص 367]، و نيز رواياتي درباره نهي از بد دانستن نوزاد دختر و نيز حرمت آرزوي مرگ دختران، وارد شده است كه نشان دهندۀ توجه والاي اسلام به دختران است.
حقيقت اين است كه اگر دقت كنيم تنها دين و آييني كه كرامت و ارزش زن را در جامعه حفظ مي كند و به آن احترام فراواني قائل است، اسلام است. اگرچه در نزد خداوند متعال تفاوتي بين دختر و پسر نيست ولي با اين حال در روايات ائمه معصومين(ع) داشتن دختر نه تنها كم ارزشي نيست بلكه وجود دختر سعادت و ارزش و خير معرفي شده است:
1- رسول گرامي اسلام(ص) دربارۀ ارزش دختر داشتن فرموده اند: «خَيْرُ اَوْلادِكُمْ اَلْبَناتُ»[بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۹۱] بهترين فرزندان شما دختران هستند.
2- امام صادق(ع) فرمود: «اَلْبَناتُ حَسَناتٌ وَ الْبَنُونَ نِعْمَهٌ، وَ الْحَسَناتُ يُثابُ عَلَيْها وَ النِّعْمَهُ يُسْأَلُ عَنْها»[وسائل الشيعه، ج۲۱، ص۳۶۵] دختران حسنات پروردگارند، و پسران نعمت حقّند، بر حسنات بهره مى دهند، و از نعمت بازپرسى مى كنند.
3- در حديثى نقل شده است كه به رسول گرامى اسلام(ص) خبر دادند، خداوند به وى دخترى عطا كرده است؛ حضرت نگاهى به اصحابش كرد، و فرمود: «خداوند گُلى به من داده است كه آن را مى‏بويم و روزى او با خداست»[ميزان الحكمه، ج14، ح22647]
4- رسول مكرم اسلام(ص) مي فرمايند: هركس كه برايش دختري به دنيا آيد و او را اذيت نكند و حقيرش نشمارد و پسران خود را براو ترجيح ندهد، خداوند به واستۀ آن دختر او را وارد بهشت مي كند.[ميزان الحكمه،ج14،ح22654]
واحاديث فراواني در شأن و مقام دختر در منابع روايي موجود است كه با يك مطالعۀ مختصر در اين منابع به ارزش شخصيت دختر در اسلام پي مي بريم.

** آماده سازي دختران براي دوران بلوغ:
همانگونه كه مي دانيم بين زن و مرد، تفاوت هاي جسمي و روحي بسياري وجود دارد. بر همين اساس هم شرايط زمان بلوغ هر دو متفاوت خواهد بود.[ر.ك: روانشناسي رشد، جمعي از مؤلفان، ج1، ص331]
به دليل اينكه دختران زودتر از پسران به سن تكليف مي رسند، آموزش هاي بيشتري را مي طلبند. چراكه لازم است احكام عملي مخصوص به آنها را زودتر، قبل از رسيدن دوران بلوغ آموزش داد تا هنگام بوقوع پيوستن شرايط بلوغ، دچار نگراني و پريشاني و … نشوند.
1- شرايط خاص دختران:
تغييرات دوران بلوغ هم براي دختران و هم براي پسران اهميت دارد، اما مسائل دختران به خاطر شرايط خاص فرهنگي اهميت ويژه‌ اي پيدا مي‌ كند. مادر، به عنوان نزديك ‌ترين فرد از نظر عاطفي به فرزندش، مي ‌تواند گذر از اين دوران را براي او آسان ‌تر كند.
دورۀ نوجواني از 11 تا 13 سالگي شروع مي‌شود و تا 18 سالگي ادامه دارد. اين دوره، دوران تعارض بين رفتار كودكانه و بزرگسالي است. اما چندسال قبل از ورود كودك به سن نوجواني، تغييرات اندكي در جسم و رفتارش آشكار مي ‌شود. اين تغييرات در دخترها شايع‌ تر است.
زندگي دخترانه، از هر نظر زندگي حساسي است و وقتي اين حساسيت‌ هاي طبيعي با ويژگي‌ هاي فرهنگي جامعه‌ اي مثل جامعه ما آميخته مي‌ شود، دوچندان خواهد شد. مسائل زنانه همواره در پرده‌ اي از شرم و حيا پيچيده شده‌ اند و اطلاع ‌رساني درخصوص آنها به شكل رسمي‌ وجود ندارد.
2- نقش مادر در آموزش:
با اينكه دختران از سال‌ هاي انتهاي دبستان با تغييرات دوران بلوغ روبه رو مي ‌شوند، مدرسه ‌ها در اين زمينه به آنها آموزش نمي‌ دهند و اين وظيفه تنها بر دوش خانواده‌ ها باقي مي ‌ماند. در خانواده هم اين نقش از مادر طلب مي ‌شود؛ اينكه يك تنه فرزندش را از تغييراتي كه پيش رو دارد آگاه كند و بكوشد اتفاق بزرگ بلوغ، با كمترين هزينه و در نهايت آرامش پيش برود.
پسران نوجوان اين امكان را دارند كه به خاطر ارتباط‌ هاي گسترده‌ تر اجتماعي و قرار داشتن در معرض دريافت اطلاعات، راحت‌ تر با مسالۀ بلوغ روبه ‌رو شوند، ضمن اين‌كه مربيان و پدران هم براي انتقال اطلاعات به آنها راحت‌ تر عمل مي‌ كنند. همۀ اين عوامل باعث مي ‌شود نقش مادران براي همراهي در اين مرحلۀ مهم در زندگي دختران پررنگ ‌تر شود.
3- بلوغ دختران، زماني پُر از تنهايي:
نشانه ‌هاي بلوغ كه در دختران ايجاد مي ‌شود، احساس اضطراب هم همراه آن به وجود مي ‌آيد. در جوامع و خانواده‌ هايي كه آموزش جنسي كافي به نوجوانان ارائه نمي ‌شود، پيدا شدن اولين علائم ممكن است با تعبيراتي نادرست از جنسيت يا احساس بيماري، طرد شدگي و سردرگمي‌ در دختران همراه شود.
با ورود كودك به اين مرحله و بروز اين نوع رفتارها، رفتار مادرها هم بايد تغيير كند و پخته‌ تر و منطقي ‌تر شود. اين مسأله را مي‌ توان اين طور تعبير كرد كه با شروع مراحل بلوغ در دختران، مادران نيز وارد مرحلۀ تازه‌ اي مي‌ شوند كه بايد در آن بخش‌ هاي تازه ‌اي از وجود خود را كشف كنند.
در حالي كه بسياري از مادران به خاطر شرم و حيا و گاهي بي ‌اطلاعي، مسأله بلوغ را در دخترانشان مسكوت مي ‌گذارند و آن را مشمول مرور زمان مي ‌كنند. به اين ترتيب دختران نوجوان يا بايد خودشان به تنهايي با اين مسأله مواجه شوند يا اطلاعات مورد نيازشان را از گروه‌ هاي همسال بگيرند كه بعضاً تبعات منفي به دنبال دارد.

ادامه نوشته

خودت را براي كسي نكش!

خودت را براي كسي نكش!

خودت را براي كسي نكش! 

گاهي نزديك‌ترين و صميمي‌ترين دوستمان از ما دلخور مي‌شود. با اينكه مي‌داند كه هميشه همراهش بوده‌ايم و كمك حالش. اما گاهي مي‌بينيم همان فرد از كسي كه كمي از او دورتراست، دلخور که نمی‌شود هیچ، هميشه هم ازديدنش شاد مي‌شود. علتش در خودمان است و بس.
براي اينكه دوستمان داشته باشند، براي اينكه بعد از مرگمان- البته بعد از 120 سال- كسي از ما خاطره بدي به ياد نداشته باشد، براي اينكه برايمان فاتحه‌اي بخوانند و خدا بيامرزي بگويند، اصلا لازم نيست ديگري را در محبت خود غرق كنيم. قرار نيست تمام زندگيمان را با كسي تقسيم كنيم. اصلا لازم نيست سال‌ها هر كاري از دستمان بر مي‌آيد براي كسي انجام دهيم و خودمان را برايش بُكشيم، قرار نيست از جان و مالمان برايش بگذريم، فقط كافيست به كسي بدي نكنيم، دل كسي را نشكنيم و كسي را نيازاريم. يعني كاري نكنيم كه برنجد. همين.
هرموقع به گذشته فكر مي‌كنيم و خاطرات كسي را كه ديگر نيست، مرور مي‌كنيم بعد از خاطرات خوش قطعا دنبال خاطرات بد هم مي‌گرديم. چه زمان در حقمان نامردي كرده؟ كجا كوتاهي كرده؟ چرا فلان زمان عقب كشيد و ما را تنها گذاشت. يا اصلا نه، كجا به ما توهين كرد؟ كي ناسزا گفت؟ تمسخر كرد؟ كجا دلمان را شكست؟ همه اينها مثل فيلم جلوي چشمهايمان مي‌آيد.
اين بزرگترين خدمت ما در دوستي با ديگران است. شر نرساندن مهمترين و البته ارزشمندترين كار است كه ما مي‌توانيم در حق دوستانمان انجام دهيم و از آنها هم همين انتظاررا داشته باشيم. همين قانون طلايي كوچك تا زماني كه زنده هستيم همه را با اشتياق به سويمان مي‌آورد و بعد از مرگمان همه در اندوه مي‌گذارد.

سکوت بهترین حاضر جوابی است

سکوت بهترین حاضر جوابی است

سکوت بهترین حاضر جوابی است

مهارت زندگی یکی از حلقه‌های مفقوده نظام تربیتی ماست. بسیاری از مشکلات روانی یا اختلالات رفتاری با آموزش مهارت زندگی در مسیر اصلاح و بهبودی می‌افتد. یکی از مهارت‌های زندگی مهارت گفتگوست و یکی از مواردی که توانایی فرد در گفتگو را آشکار می‌کند وقتی است که بر سر یک مساله چالش برانگیز با کسی وارد گفتگو شده است. مثلا با شریک خود اختلاف پیدا کرده و میانشان شکرآب شده است و حال می‌خواهند بنشینند و سنگ‌هایشان را وا بکنند. پیش از شروع چنین جلسه‌ای شاید از یکی دو روز قبل استرس می‌گیریم و مدام ذهنمان در فعالیت است تا پیش‌بینی کنیم که طرف چه می‌گوید و ما باید چه جوابی را آماده در آستین داشته باشیم. احیاناً چون مساله، مساله اتلاف و دعواست، اعصابمان از قبل خرد است و وقتی پای میز مذاکره می‌نشینیم، آماده‌ایم که یک جرقه بخورد و منفجر شویم. من دقت کرده‌ام و پس از این گونه مذاکرات، آدمها به حاضر جوابی خودشان می‌نازند. و می‌نشینند به تعریف کردن که او چه گفت و من چه توی کاسه‌اش گذاشتم. این حاضرجوابی که شرط مهارت در این گونه مذاکرات تلقی می‌شود احیانا کار را خرابتر می‌کند. یعنی مذاکره‌ای که قرار بوده دو طرف طی آن به نتیجه‌ای برسند و اختلافشان برطرف شود و به اصلاح، کار راه بیفتد با حاضر جوابی‌ها و رفت و برگشت‌ها که هر بار تیزتر و گزنده‌تر و آتش زننده‌ترند، خودش بهانه یک دعوای جدید می‌شود. قرار بوده کدورت‌های قبلی را برطرف کند، خودش کدورتی روی کدورت بار می‌کند. گاهی وقتها اصلاً بین دو طرف، کدورتی نیست و یکی از دو طرف مثلاً در مهمان خانوادگی از دهنش در می‌رود و به شوخی چیزی می‌گوید که کمی نیشدار است؛ او قصد آزار نداشته ولی تو که مخاطب شوخی بوده‌ای، این نیشدار بودن سخن را به خود می‌گیری و تاب نمی‌آوری و هماندم دو تا می‌گذاری و فی المجلس جواب می‌دهی و حالااین اوست که یکه می‌خورد و گارد می‌گیرد و همین چرخه باطل آب را تیره و تیره‌تر می‌کند.
یکی از راههای کنترل این گونه حاضرجوابی ها، این است که بدانیم ریشه بسیاری از حاضرجوابی‌ها خشمی است که در لحظه داریم و اگر خالی کردن این خشم را لااقل برای چند دقیقه و نه بیشتر به تاخیر بیندازیم و سپس فکر کنیم که حالا باید جواب بدهیم یا نه، چه بسا ازجواب دادن منصرف شویم. چون در لحظه خشم عقل آدم درست کار نمی‌کند و بلکه می شود گفت در اکثر موارد این حکم صادق است که سکوت بهترین جواب است.

دوستي‏ و ارتباط قبل از ازدواج

دوستي‏ و ارتباط قبل از ازدواج

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

پاسخگو: مصطفی سلیمانی

پرسش:
دختري هستم 18 ساله ك چند سال است با پسري در ارتباط هستم و واقعا عاشق هم هستيم و از هم سير نشديم و قصدمان ازدواج است و مادر من نسبت به اين دوستي آگاه است. ولي ما به دلايلي نمي تونيم زياد همديگر و ببينيم و هر دو نسبت به مسائل ديني خود پايبنديم. سوال من اين است ما يك رابطه ي عاشقانه ايي با هم داريم البته نه زياد، چون تو اين مدت 5.6 سال ديگه نمي تونستيم طاقت بياريم.(فقط در حد عشق بازي و اين رابطه از روي عشق است نه هوس)مي خواستم بدونم بعد ازدواج هم اين به عنوان گناه براي ما ثبت مي شود يا بخشيده مي شود؟(مثل بچه حرامزاده كه بعد ازدواج حلال مي شود).

پاسخ:
نياز به جنس مخالف براي تأمين و تعادل سازي غريزۀ جنسي از نيازهاي طبيعي در انسان مي باشد، يعني در واقع امكان اينكه با ارتباط دو جنس مخالف بدون ضوابط، مشكلي پيش نيايد خيلي بعيد است. البته شيطان در ابتداي كار با سياست گام به گام خود پيش مي رود و با گذشت زمان كه علاقه و وابستگي ايجاد شد، زهر خود را مي ريزد. از نگاه روانشناسان، ارتباط دو جنس مخالف رو به اوج است و هر روز پيشرفتش بيشتر مي شود. پس در اين مسأله بايد دقت زيادي كرد.
- نكاتي مهم و ضروري را خدمتتان عرض مي نماييم:
1- از اينكه مادر خود را از اين جريان آگاه ساخته ايد، نشان از فهم و شعور شماست، گرچه انتظار مي رود كه پدر خود را هم از اين موضوع آگاه سازيد، زيرا دختران و پسران مسلمان و پاك، بايد بياموزند كه در اولين برخورد تأثيرگذار با جنس مخالف، آن را با پدر و يا مادر و يا با يك مشاور آگاه و مسلمان، مطرح كنند؛ تا بتوانند از تجربه‌هاي علمي و عملي آنان بهره برده، پيش از اين كه دچار آسيب‌هاي جدي شوند، تصميم عاقلانه‏اي بگيرند. اگر دختر و پسر، مسائل و معاشرت‌هاي مهم روزانه خود را با افراد مجّرب مطرح كنند و والدين و مشاوران نيز بتوانند در حل مسائل آن ها نقش مفيد و سازنده‏اي را ايفا كنند، مي‌توان اميدوار بود كه جلوي بسياري از روابط پنهاني و ناسالمي كه احتمال دارد. پس از برخورد نخستين شكل بگيرد، گرفته شود. انساني كه مقام و منزلت خود را مي‌داند، خود را به بهاي كم و اندك نمي‌فروشد.
2- غالباً دوستي‏ و ارتباط قبل از ازدواج، به خاطر همان عشق بازي كه مي گوييد، راه عقل را مسدود، چشم واقع بين انسان را كور مي‏سازد. اجازه نمي‏دهد تا يك تصميم صحيح و پيراسته از اشتباه گرفته شود. اين نوع انتخاب‏ها كه در فضايي آكنده از احساسات و عواطف انجام مي‏گيرد، به دليل نبود شناخت عميق و واقع ‏بينانه، اگر هم به ازدواج منتهي گردد، زندگي مشترك را تلخ و آينده را تيره و تار مي‏سازد.
3- ببينيد وابستگي‌هايي كه بين دختر و پسر ايجاد مي‌شود، مانع گزينش صحيح و دقيق براي شريك آينده زندگي مي‌شود. از آن جا كه دختر يا پسر به فردي خاص وابسته شده، تمام نيكي‌ها، خوبي‌ها، زيبايي‌ها را در فرد مورد علاقه خود مي‌بيند و ديگر توان مشاهده عيوب احتمالي طرف مقابل را ندارد؛ زيرا از روي علاقه و از پشت عينك وابستگي، به طرف مقابل نگاه مي‌كند؛ نه با نگاه خريدار و نه با نگاه نقادانه و بررسي كننده‏اي كه تمام نقاط ضعف و قوت او را در ترازوي حقيقت بين، مورد دقت و مشاهده قرار دهد.
در روايت داريم:"حُبُّك للشّيءِ يُعْمي وَ يُصِمُّ؛ دوست داشتن چيزي[آن هم ناآگاهانه و از سر هيجان و احساسات]، انسان را كور و كر مي‌كند."(1)
4- نكات بيان شده، حاصل تجربيات روانشناسان ديني است كه با توجه به تجربه و مراجعاتي كه از دختران و پسران جوان داشته اند، بدست آمده است و واقعيتي است غير قابل انكار!

ادامه نوشته

جانت سلامت! بی‌خیال شنیده و دیده...

جانت سلامت! بی‌خیال شنیده و دیده...

بعضی‌ها حرف‌هایی را می‌زنند و کارهایی می‌کنند که می‌تواند واکنش به دنبال داشته باشد. برایش یک ضرب المثل هم می‌زنند که «هرچه عوض دارد، گله ندارد». به نظرم از اساس ضرب المثل به درد بخوری نیست. یعنی توی دنیای امروز که پر از روابط است و باید زندگی در اجتماع را بلد باشیم خیلی به کارمان نمی‌آید. سرتان درد می‌گیرد از فکر کردن به اینکه که چه گفت و چه کرد و باید چه جوابی به‌ش داد و اصلا منظورش چه بود و ... .

حتی باید یک مرحله هم جلوتر رفت و گفت «گربه بوده حتما...». باید ذهن را عادت داد به گمان خوب. به خوش بینی. اصلا بگذارید، بگویند فلانی بلد نبود جواب بدهد، نفهمید، کنایه را نگرفت یا هر حرف دیگری. این حرف‌ها غم ندارد. مولانا گفته است: «هرچند نفس تاویل کند، تو خویشتن ابله ساز. که ان اکثر اهل الجنه البله» بیشتر بهشتیان ابلهانند؛ یعنی کسانی که می‌فهمند و با این حال خودشان را به بلاهت می‌زنند. کینه در دلشان نیست و گمان خوب دارند و و در مقابل بدی خودشان را به ندیدن و نشنیدن می‌زنند.

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

هرگاه می‌کوشی دل دیگران را شاد کنی، به احساس‌های آنها بیشتر از احساس‌های خود اهمیت می دهی. اگر در دلشاد کردن خود، درنگ کنی و رضایت و خشنودی دیگران را همیشه به رضایت و خشنودی خود ترجیح دهی، حتی اگر تصور کنی که از روی عشق عمل کردی، واکنش آنها به تو در نهایت ناکامت می‌کند.
هنگامی که می‌کوشی دیگران را به خاطر خود یا به خاطر خودشان دلشاد کنی، به ظاهر کارت، هرگز کافی نخواهد بود. در نهایت، انتظاراتت از آنها بیش از اندازه می‌شود؛ و این حالت به رنجش و آزردگی‌ات می‌انجامد.
بدین ترتیب زندگی دیگر دلپذیر نخواهد بود، زیرا شادی تو به دیگران وابسته است، و هرگز تصور نمی‌کنی که هیچ کس به راستی بتواند تو را شاد کند. هیچ کسی نمی‌داند چگونه تو را به همان صورتی که خود می‌دانی، شاد کند.

سوال‌های نیرو بخش فراموش نشود

سوال‌های نیرو بخش فراموش نشود

سوال‌های نیرو بخش فراموش نشود

«باید در زندگیتان چیزی وجود داشته باشد كه به خاطر آن از رختخواب خارج شوید. مھمترین اصل این است كه در زندگی خود، نقطه روشن و جھت مشخصی داشته باشید كه رو به آن سو حركت كنید.» تمام فلسفه زندگی جورج برنز، کمدین محبوب در این کلمات خلاصه می‌شد کلماتی که برای او نشاط و شادی و لذت از زندگی را به ارمغان می آورد.
حال شما هم یک تمرین ساده را برای خودتان در نظر بگیرید تا مفهوم لذت بردن از زندگی را درک کنید. سعی كنید ھر روز دو یا سه پاسخ به ھریك از پرسشھای زیر که نامش را گذاشته‌ایم «پرسش‌ھای نیروبخش صبحگاھی» بدھید و از تغییر مثبتی که در وجودتان ایجاد می شود لذت ببرید.
1 – در زندگی من چه چیزی باعث خوشحالی است؟ چه چیزی مرا راضی می‌كند؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟
2 – چه چیزی در زندگی من مایه شور و ھیجان است. كدام جنبه آن مرا به ھیجان می‌آورد؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟
3 -در زندگی خود به چه چیزی افتخار می‌كنم؟ چه جنبه‌ای از آن مایه افتخار است؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟
4- در حال حاضر در زندگی خود نسبت به چه چیزی شكر گزارم؟
5 - در زندگی خود از چه چیزی لذت می‌برم؟ كدام جنبه آن لذت بخش است؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟
6 – در زندگی خود به چه چیزی پابندم؟ كدام جنبه آن مرا متعھد می‌سازد و نسبت به آن چه
احساسی دارم؟
7 – چه كسی را دوست دارم؟ چه كسی مرا دوست دارد؟ نسبت به آن چه احساسی دارم؟
بعد از پاسخ دادن به این پرسش‌ها و در انتهای روز به شما پیشنهاد می‌شود که به 3 پرسش نیروبخش شامگاھی نیز پاسخ دهید تا به کمک آنها وقایع روز گذشته را مجسم و ارزیابی كنید. شما كه در طول روز پرسش‌ھای ثمربخشی از خود كرده‌اید. خوب است با طرح پرسشھای شامگاھی روحیه بگیرید و آنگاه به رختخواب بروید.
1 – امروز چه چیزھایی را بخشیده‌ام؟ چه كمكھایی به دیگران كرده‌ام؟
2 – امروز چه چیزھایی یاد گرفته‌ام؟ چه مھارتھا و امتیازات تازه‌ای كسب كرده‌ام؟
3 – امروز تا چه حد كیفیت زندگی خود را بالا برده‌ام؟ چگونه می‌توانم ذخیره امروز را سرمایه فردای خودسازم؟
4 – اگر دلتان می‌خواھد پرسش‌ھای نیروبخش صبحگاھی را تكرار كنید.

شاخص های فشار عصبی

شاخص های فشار عصبی

«ناکامی شدید، بی علاقگی به شغل، اوقات تلخی دایمی، گوشه و کنایه زدن، بهانه گیری و مخالفت از عمده ترین شاخص های فشار عصبی در محل کار هستند. این علایم می توانند در روابط شخصی و همچنین در روابط با دیگران آنچنان شما را دچار مشکل کنند که حتی وضعیت معیشت و سلامت شما را نیز در خطر بیندازند».

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

ادامه نوشته

به بهانه اکران «هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند»

هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند

به بهانه اکران "هیس... دخترها فریاد نمی‌زنند"

«هیس... دخترها فریاد نمی‌زنند» عنوان فیلم در حال اکران پوران درخشنده است. این فیلم روایت یک آسیب اجتماعی است که گریبان برخی دختران را در جامعه می‌گیرد و خانواده‌ها به دلیل ترس از آبرو سکوت می‌کنند و بر جنایت فرد مجرم سرپوش می‌گذارند. متاسفانه با این سکوت به مسائل روانی که برای دختر آسیب دیده به وجود آمده نیز دامن می‌زنند. مسائلی که گاه تا پایان عمر گریبان دختر را رها نمی‌کند و او از داشتن یک زندگی عادی محروم می‌شود هرچند که در ظاهر مشکلات روانی که با آن دست و پنجه نرم می‌کند، هویدا نباشد. گرچه پوران درخشنده نتوانسته است از پس پرداخت سوژه برآید و در نهایت فیلمی نه چندان تماشایی و باورناپذیر به نمایش گذاشته است اما سوژه فیلم و تابوشکنی این کارگردان در پرداخت به این مضامین قابل تحسین و درخور توجه است و جا دارد به بهانه اکران آن به این آسیب‌ها و مفهوم «آبرو» پرداخته شود.
در این فیلم روی دو موضوع تاکید شده، اول بی توجهی والدین به کودک و عدم مراقبت درست از او در سن خردسالی و دوم پنهان کردن جنایت بزرگی مانند آزار جنسی به دلیل ترس از آبرو که در این یادداشت نیز حول همین دو محور صحبت می‌کنیم.
نکته اول هشدار صحیح فیلم درباره مراقبت از دختران و عدم سهل انگاری در این زمینه است. قدیمی‌ها یک مثل داشتند؛ «دختر و پسر مثل پنبه و آتش هستند.» و با تکیه بر این مثل سخت گیری در مراقبت از دختر تا حدی بود که به هیچ عنوان او را با مردانی جز افراد درجه یک تنها نمی‌گذاشتند. این سخت گیری در برخی خانواده‌ها تا جایی پیش می‌رفت که مادران دختر خود را با برادر تنی نیز تنها نمی‌گذاشتند، چراکه به گفته مددکاران اجتماعی بخشی از تجاوزها متاسفانه از طریق محارم و حتی پدر صورت می‌گیرد. در حال حاضر نیز مادران دلسوز در نگهداری از دختران خود این مراقبت‌های ویژه را دارند اما شاید لازم است که بدون ترس از تابوها آموزش‌های لازم به مادران داده شود تا بدانند چطور از دختران خود مراقبت کنند و چه مسائلی را به او آموزش دهند تا در صورت رخ دادن هر مورد ناگواری، چه مسئله مهمی باشد چه کم اهمیت، اتفاق را با مادر خود مطرح کنند تا از بروز اتفاقات آسیب‌زا جلوگیری شود.
نکته دوم و البته با اهمیتی که این روزها شایع است، پدیده ماهواره و تماشای بدون مرز و محدودیت آن در خانه و در حضور فرزندان خردسال است. والدین و خواهر و برادر بزرگتر به دلیل تماشای مکرر برخی تصاویر خارج از عرف و اخلاق، دیگر توجه چندانی به اخلاقی نبودن این تصاویر و تاثیری که روی بلوغ زودرس فرزندان دارد، نمی‌کنند. همین امر باعث می‌شود فرزند خردسال بدون درک درستی از تصاویر، گاه همان روش را برای ابراز محبت به کار گیرد و به طور مثال طوری دوست همسال خود را در آغوش بگیرند که همخوانی چندانی با سن او ندارد و همین مسئله در برخورد با اعضای فامیل و ... هم صورت می‌گیرد و متاسفانه دیده می‌شود برخی والدین حساسیت چندانی به این امر نشان نمی‌دهند. باید یادآور شد که این بی‌تفاوتی نیز ناشی از تماشای مکرر صحنه‌های خلاف عرف و اخلاق از تلویزیون است. بروز رفتارهای ویژه بزرگسالان از کودکان نیز این احتمال را در پی دارد که بیشتر در معرض آسیب قرار گیرند.
نکته بعدی سرپوش گذاشتن خانواده‌ها بر روی مسائل به اصلاح ناموسی است. خانواده‌ها از ترس ریختن آبروی خودشان و دخترشان آزار و تجاوز صورت گرفته را پنهان می‌کنند و حتی با یکدیگر هم صحبتی در این زمینه نمی‌کنند تا مبادا راز آشکار شود. چه رسد به اینکه به پلیس شکایت کنند تا دست متجاوز برای همیشه کوتاه شود. خانواده در حالی این پنهانکاری را صورت می‌دهند که گمان دارند، با پنهان کردن، آن اتفاق برای همیشه محو می‌شود درحالی که آسیب کوچکترین آزار جنسی سالها در روان فرد می‌ماند و بسته به میزان آزار فرد را در بزرگسالی رنج می‌دهد. دربرخی موارد حتی خود فرد مطلع نیست مشکلات و مسائلی که برای او به وجود می‌آید ناشی از اتفاق تلخی است که در کودکی برای او رخ داده. شایع‌ترین عارضه‌ای که تجاوز در خردسالی بر روی روان دختران می‌گذارد، عدم توانایی برای ارتباط عاطفی با همسر است که گاه تا بعد از زادواج متوجه چنین مشکلی نمی‌شوند. این درحالی است که اگر عرف و تفکرات نادرست در زمینه برداشت از کلمه «آبرو» کنار گذاشته شود، علاوه بر تنبیه مجرم و کم شدن این قبیل تجاوزها(چون فرد اطمینان دارد که والدین به دلیل ترس از آبرو پیگری ماجرا می‌شوند) می‌توان با برخورد درست با کودک آسیب دیده و انجام مشاوره، از شدت آسیب کاست. اما سپردن این مسئله به دست فراموشی و بایگانی خاطره بد در ضمیرناخودآگاه، ممکن است پس از گذشت سالها طور دیگری ظاهر شود و دوباره فرد را دچار آسیبی جدید و سرخوردگی تازه کند و برای همیشه او را از زندگی آرام محروم کند.

ارتباط فکری با نامحرم

ارتباط فکری با نامحرم

پاسخگو: مصطفی سلیمانی

پرسش:
آقايي از من خواستگاري كرده و به دلائل مختلف حداقل فعلا امكان ازدواج فراهم نيست! شايد هرگز امكان ازدواج با اين فرد را نيابم، اما به شدت به ازدواج احتياج دارم! ناخودآگاه به حالتي دچار شده ام كه مدام فكر اين آقا در ذهن من است! با ديدن هر چيز بي ربط و باربط! گاه چيزي در ذهنم جرقه مي زند و وقتي به خودم مي آيم مي بينم مدتي است در فكر اويم! حتي فكرهايم گاهي تا امور زناشويي هم پيش مي رود! سعي مي كنم كه از اين فكرها جلوگيري كنم اما نمي شود! به شدت از اين افكار رنج مي برم! قبلا چيزي درمورد زناي در فكر شنيده ام! مي خواستم ببينم  آيا اين حالات و فكر ها با توجه به اينكه اغلب غير ارادي است، گناه محسوب مي شود؟ خصوصا در مورد امور جنسي!

پاسخ:
خواهر گرامي! اي كاش در همين ابتداي نامه علت اينكه امكان ازدواج برايتان فراهم نيست را برايمان بيان مي كرديد تا بتوانيم دربارۀ آن معظل راهكاري داشته باشيم، زيرا شما در سني قرار داريد كه ازدواج از ضروري ترين امور برايتان مي باشد.
زناي ذهني يا فكر گناه در امور جنسي اگر غير اختياري باشد گناه نيست. ولي انسان بايد از مقدماتي كه باعث اين افكار مي شود پرهيز كند و در صورت اختياري بودن چنانچه آثار بيروني داشته باشد و موجب تحريكات جنسي شود اين امور گناه است، زيرا فكر و انديشه گناه، پاكى و صفاى قلب را از بين مى برد و انسان را به ارتكاب آن وا مى دارد. حضرت على(ع) فرمود: «من كثر فكره فى المعاصى دعته إليها»(1) كسى كه در مورد گناهان زياد فكر كند، گناهان او را به سوى خود مى كشند.
نيز فرمود: «خوض النّاس فى شى‏، مقدّمة الكائن»(2) فرو رفتن و تفكّر در مورد چيزى، سرآغاز وجود و پيدايش آن چيز است.
از اين رو، حضرت مسيح به پيروان خود فرمود: «موسى بن عمران به شما دستور داد، زنا نكنيد؛ اما من به شما سفارش مى كنم، فكر زنا را هم نكنيد؛ زيرا كسى كه به زنا بينديشد، مانند كسى است كه در اتاق زيبا و رنگ آميزى شده‏اى، آتش روشن كند. در اين صورت، هر چند ممكن است خانه در آتش نسوزد؛ لكن دست كم دود آن را سياه و خراب مى كند.»(3)
در هر صورت، فكر گناه، گناه نيست تا وقتي كه انسان خود را به گناه آلوده نكند، حتي اگر مقدمات آن را فراهم كرده باشد، گناهي در نامۀ او ثبت نمي‏شود. اما از نظر رواني فكر گناه، وجود انسان را آلوده و مضطرب مي سازد.
- نكاتي در مورد ازدواج معقول در اين شرايط:
1- در صورتي كه به هر دليلي مشكلات ازدواج با اين شخص حل شد، به اين چند نكته توجه كنيد:
الف) بايد دقت كنيد كه عشق و علاقه تان گرچه حكايت از نيازتان دارد ولي بايد با حساسيت و مراقبت جلو رويد. نگاه و تحليل شما در صورتي به او صحيح است كه، به عنوان يكي از افرادي كه دوست داريد با او ازدواج كنيد، در نظر بگيريد. ولي توجه داشته باشيد كه تنها زماني مي توانيم كسي را براي ازدواج خوب و مناسب تشخيص بدهيم كه فرد مورد نظر در اكثر معيارها و ملاك هاي اساسي ازدواج، با شما تناسب و همخواني داشته باشد، صرفاً علاقمندي و دوست داشتن، دليل بر خوب بودن طرف مقابل و داشتن شرايط همسري و داشتن تناسب با شما نمي گردد. چه بسا ممكن است گاهي عشق و علاقه افراطي باعث شود در وادي عشق گرفتار آييد و با يك جانبه نگري، از ديدن واقعيت هاي ديگر زندگي محروم بمانيد.
ب) سعي كنيد با علاقۀ افراطي بر كسي، به فكر ازدواج نيفتيد، زيرا علاقه افراطي موجب كوري چشم و كري گوش مي‌گردد. تجربه نيز نشان داده است عشق و علاقه ناشي از احساسات و هيجانات باعث شده كه بسياري از عيوب، نقايص و ضعف ها طرف از ديد انسان، مخفي و پوشيده مانده؛ در نتيجه در كسب موفقيت در اين امر مهم و حياتي ازدواج، نقش منفي بازي كرده، بلكه به جاي موفقيت، شكست را نصيب فرد كرده است.
ج) ملاك ها و معيارهاي اساسي ازدواج را در فرد مورد نظر تطبيق دهيد. ببينيد چقدر با شما در زمينه هاي مختلف تناسب دارد. سعي كنيد بر اساس اطلاعات دقيق، به شناخت كافي و صحيحي از فردِ مورد نظر دست يابيد. دقّت را فراموش نكنيد. مبادا عشق، چشم انديشه‏تان را كور سازد و شما را از تحقيق كامل و همه جانبه در باره وي باز دارد. با اين كار مي توانيد بفهميد كه آيا فرد مورد نظر به دردتان مي خورد يا نه؟
د) نكته اي كه بايد به آن توجه ويژه اي داشت، پيشگيري از به وجود آمدن علاقه افراطي و عشق يك طرفه و يا دو طرفه اي كه بر مبناي درستي پايه ريزي نشده است، مي باشد، چرا كه بر اساس نتايج تحقيقات روانشناختي، هر گونه علاقه افراطي و علاقه هاي يك طرفه، به هيچ وجه امر مطلوبي قلمداد نمي‌گردد؛ ممكن است از خلأهاي كوچك و بزرگ شخصيتي در درون فرد حكايت داشته باشد.
2- نكته ديگري كه بايد به آن توجه داشته باشيد، جلوگيري از هر گونه ارتباط و نيز ابراز علاقه و محبت به آن پسر مي باشد، چون هر گونه اظهار علاقه و محبت از سوي دختر و ارتباط وي و پسر قبل از ازدواج، علاوه بر اين كه از لحاظ شرعي و روانشناختي خالي از اشكال نيست و آسيب هاي فراواني در آن نهفته، باعث تجسّم بخشيدن به ذلّت و زبوني خود و بي شخصيّت جلوه دادن خويش است. چون زن مجذوب است، نه جاذب، محبوب و معشوق است، نه عاشق و طالب. يعني اصلاً ساختار وجود دختر به گونه‏اي است كه ديگران را به سوي خود جذب مي‏كند و آن ها به سوي او گرايش مي‏يابند.
- نكتۀ پاياني:
در صورت نياز در نامۀ بعدي علت موانع ازدواجتان را مطرح كنيد تا در آن زمينه به نكاتي اشاره كنيم. ضمناً اگر به اين فرد علاقه پيدا كرده ايد و احساس مي كنيد كه مورد مناسبي براي ازدواج هستند، با توقعات اندك، پاسخ مثبت دهيد تا وارد كانون گرم زندگي شويد. منتظر نامۀ بعدي تان هستيم.
- منابعي براي مطالعۀ بيشتر:
1- جوانان و انتخاب همسر. پديدآورنده: علي اكبر مظاهري
2- همسر گزيني در بيست گام. پديدآورنده: محمود يزداني.
پي‌نوشت‏ها:
1. تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، تصنيف غررالحكم و دررالكلم، ج5 ، ص321، دفتر تبليغات‏ قم‏، 1366 ش.
2. همان، ج 3، ص 451.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، ناشر موسسه الوفاء، ج 14، ص331، باب34، بيروت 1404ه ق.

حيا كن اما خجالت نكش

حيا كن اما خجالت نكش

حيا كن اما خجالت نكش

لباسي كه به تن مي‌كنيم فقط براي اين نيست كه پوششي داشته باشيم و بس. شايد كاركرد اوليه لباس آن باشد ولي با انتخاب لباس مسائلي ديگري را هم نشان مي‌دهيم. مثلا اينكه با انتخاب مدل لباس مناسب، عيب‌هاي انداممان را مي‌پوشانيم. اينكه به عنوان مثال مي‌گويند:« اگر چاق هستيد، رنگ‌هاي تيره‌تر بپوشيد و اگر قدتان كوتاه است، پارچه لباستان خط‌هاي عمودي داشته باشد و اگر خيلي لاغر هستيد خط‌هاي افقي.»
و دومين كاركرد لباس اين است كه زيبايي‌هاي‌ خود را بيشتر نمايان مي‌كنيم و سوم اينكه با انتحاب لباس، سليقه و ذوقمان را نشان مي‌دهيم. مثلا چرا همه يك گوني نمي‌پوشيم شبيه هم. چرا اينهمه تفاوت مدل و رنگ و غيره. اينكه هر كجا لباس آن را استفاده مي‌كنيم. لباس اداري‌اتان را در مهماني‌ها نمي‌پوشيد و بالعكس.
همين را تعميم دهيد به حيا كه مي‌گويند لباس روح است. اما گاهي راه را كج مي‌رويم. حيا اين نيست كه همه جا خجالت بكشيم و سرمان را بيندازيم پايين و لام تا كام حرف نزنيم. حيا مجموعه‌اي است از پرگويي نكردن، استفاده از كلمات زيبا، دوري از فحش و ناسزا، به كاربردن لحن مناسب‌ و رعايت شخصيت شنونده و...
اگر در مورد مساله‌اي اطلاع نداريم سعي كنيم اظهار فضل نكنيم و به گزافه‌گويي بپردازيم. فقط كافيست حرف نزنيم. كلمات ركيك به كار نبريم. در شان و منزلت خودمان صحبت كنيم. در هر كجا و با هر كسي لحن مناسب را به كار ببريم. آنگونه كه با دوست صميميمان حرف مي‌زنيم نمي‌توانيم با مدير و يا حتي با ارباب رجوع حرف بزنيم. اگر در مورد مساله‌اي اطلاع داريم، حتما در آن مورد صحبت كنيم تا ديگران متوجه شوند كه ما در اين مورد اطلاعات كافي داريم. اينها همان لباس‌های رنگارنگ حیاست.

هر دوره‌ای باید یک‌جور با بچه‌ها رفتار کرد

هر دوره‌ای باید یک‌جور با بچه‌ها رفتار کرد

 

هر مرحله زندگي اقتضای رفتار متناسب همان مرحله را دارد. هميشه با بچه يك جور رفتار كنی می‌ماند روی دستت.

هفت سال اول:

در هفت سال اول زندگی، بچه بايد آقايی كند، يعنی هر كار خواست برايش انجام بده (صبركن نوبت تو هم می‌شود.) بعضی‌ها از بچه‌های 4 و 5 ساله انتظار بچه‌های 14 و 15 ساله دارند در حالی‌که اساساً در این دوران هنوز چیزهایی مثل حس نظم و فرمانبرداری در وجودش شکل نگرفته. بی‌جهت نگفته‌اند که چون سر و کار تو با کودک افتاد، پس زبان کودکی باید گشاد. تربیت جایش در هفت سال دوم است.

هفت سال دوم:

هفت سال دوم جای تو و او عوض می‌شود و حالا هر كاری تو بگويی مثل خدمتكارها برايت می‌كند. هفت سال دوم زمان تربیت و آموزش فرزند است که باید خیلی روی او سرمایه‌گذاری زیادی کنی. هم وقت بگذاری هم جدیت کنی. مبادا آن را ساده بگیری. در آینده هر چه بشود، حاصل بذری است که در این هفت سال کاشته‌ای.

هفت سال سوم:

هفت سال سوم هم می‌شود دستيارت. آن آموزش و تربیت هفت سال قبل فرزندت در این مدت کامل می‌شود. در واقع این مرحله، مرحله کار آموزشی در زندگی است پس باید به نقش خودت و او توجه کنی تا عملاً در زندگی ببیند.

حالا بايد توی هر كدام اين مرحله‌ها مناسب با همان مرحله با او رفتار كنی.

غم خوب است یا بد؟

غم خوب است یا بد؟

غم خوب است یا بد؟

غم خوب است یا بد؟ این سوال را همین ابتدا پیش کشیدم زیرا در فرهنگ ما، در گذشته ادبیات ما، غم ستایی یکی از درونمایه‌های پرتکرار است. می‌شود پاسخ این سوال را با دستکاری خود سوال داد: کدام غم خوب است؟ کدام غم بد؟ مساله این نیست که غم داشته باشی یا نه. به هر آدمی که دور و برت نگاه کنی، بالاخره قلبش خالی از غم نیست؛ مساله این است که غم چه چیزی را می‌خوری؟ هر قدر آن چیزی که برایش غمناکی، ارزشمندتر باشد، غمت شریف‌تر است. این را تا این جا داشته باشید.
غم به عنوان یک علامت باید مورد توجه قرار بگیرد و ابتدا درست معنی شود. بسیاری از ما غم را به معنی دل مشغولی، شغل دل و دغدغه ناراحت کننده می‌گیریم. این یک معنی غم در فرهنگ ماست. معنی دیگر غم همان اندوه است. اگر معنی اول غم یعنی دل مشغولی آزار دهنده را در نظر بگیریم باید گفت که اصلاً لازمه زندگی دل مشغولی است. اصطلاح معروف «غم نان اگر بگذارد» که سطری از شعر معروفی از احمد شاملوست، را شنیده‌ایم. در این اصطلاح غم نان یعنی دل مشغولی برای خرج و برج زندگی آن هم حداقل‌هایش. اگر معنی دوم غم یعنی اندوه را در نظر بیاوریم اندوه هم زیر دست و پا ریخته است و عموم مردم اندوهناکند. زیرا لازمه زندگی از دست دادن‌ها پس از به دست آوردن‌هاست. لازمه زندگی شکست‌ها از پس پیروزی هاست، بعضی‌ها هم آنقدر بد اقبال هستند که مدام شکست می‌خورند بی‌آنکه پیروز شده باشند. پس غم یکی از لوازم طبیعی زندگی است. این را تا این جا فهمیدیم اما سوال می‌کنم: آیا هر چیزی که با طبیعت زندگی بر ما تحمیل می‌شود باید تحمل هم بشود؟ مشکل این است. ما به جای آن که فکری برای آزادی قلبمان از غم بکنیم چون توانایی‌اش را نداریم یا همتش را، مساله را دور می زنیم و در ستایش غم داد سخن می‌دهیم. حال ممکن است بپرسید پس غم عرفانی چه می‌شود؟ پاسخ می‌دهم که صد و نودو نه صدم در صد از غم هایی که ما ستایش می کنیم هیچ ربطی به عرفان ندارند، منتها غم یک حالت خلسه‌ای در آدمی ایجاد می‌کند که آن خلسه را با حالت عرفانی اشتباه می‌گیرد، همان خلسه برایش جذاب است و آن را ستایش می‌کند. ثانیاً غم عرفانی از جنس عواطف نیست بلکه غم عرفانی خواست و طلبی است که سالک و رهرو دارد و به خاطر آن خواست و طلب هرگز از وضع موجود خود راضی نمی‌شود به همین سبب غم عرفانی فعالیت و تلاشی را بیشتر می‌کند، درست برعکس غم طبیعی ناشی از جریان سخت و شکننده زندگی که آدمی را در خودش فرو می‌برد و اگر شدید شود سر از افسردگی در می‌آورد. لابد می‌دانید که معنی دقیق افسردگی یخ بستن است. غم عرفانی گرم و نیروزاست و غم طبیعی ناشی از زندگی سرد و سرد کننده است.

ادامه نوشته

چطور با همسرم رفیق شوم؟

چطور با همسرم رفیق شوم؟

چطور با همسرم رفیق شوم؟

«گاه بايد نقش دوست را برای همسرتان داشته باشيد تا نقش همسری را» اين جمله را بارها از زبان روانشناسان و مشاوران شنيده‌ايد اما در واقع اغلب ما درك درستی از معنای اين جمله نداريم و يا آنقدر تعريف‌ها و نظرها در اين مورد زياد است كه دچار ابهام می‌شویم.
اگر به روابط خود با دوستان صميمی‌تان دقيق شويد به روشن شدن اين مسئله در ذهن كمك زيادی می‌شود. دوستان واقعی در همه لحظه‌ها کنار هم هستند و از هر موضوع كوچكی برای تعميق روابط دوستانه بهره می‌گيرند. دوستان خوب دنبال انتقام‌جويی و تلافی كردن نيستند. شما اگر انتقادی از دوستانتان بشنويد چون او را دوست خود می‌دانيد انتقاد را می‌پذيريد هر چند تلخ و گزنده باشد .
حالا همين اصول را در روابط ميان همسران وارد كنيد! در ميان دوستان و آشنايان بسيار ديده‌ايد كه همسران به ویژه زوج‌های جوان بخاطر انتقاد از رفتار يكديگر چقدر جدل با يكديگر دارند و مشکلاتی گريبانگير زندگی‌شان می‌شود. اگر كمی اين رفتارها را با خودمان واكاوی كنيم نكته‌های جالبی را می‌توان استخراج كرد. اينكه انتقاد چقدر در فضای دوستانه بيان شده و دو طرف در پذيرش اشتباه و شنيدن به حرف‌های طرف مقابل انعطاف داشتند و به حرف دل هم گوش دادند. حالا همین حالت در نقش همسری به چه شکلی اتفاق افتاده و آیا همان پذیرش قبل وجود داشته است؟
البته پذیرش اين نوع رفتار كردن كمی سخت است چون در خلال گپ و گفت دوستانه همسر ممكن است صحبت‌هايی رد و بدل شود كه اگر شما به عنوان همسر آنها را بشنويد ممکن است ناراحت شوید و حتی جبهه هم بگیرید اما به عنوان يك دوست نه تنها می‌توانيد شنونده خوبی باشيد بلكه به حل شدن مشكل نيز كمك می‌كنيد.
وقتی شما مانند یک دوست به همسرتان نزدیک هستید و با او رابطه فکری و عاطفی دارید موفق‌تر خواهید بود. دوستان صمیمی هیچ موضوعی را از هم مخفی نمی‌کنند بنابراين همان طور که با دوستانتان در مورد همه چیز حرف می‌زنید و کمتر چیزی است که از آنها مخفی باشد، بنای صحبت با همسرتان را نيز اينطور قرار دهيد اما باز هم تاكيد می‌شود كه بدون حساسيت و درست مثل يك دوست با همسرتان رفتار كنيد. در مقابل نيز اين احساس را در او تقويت می‌كنيد كه بعضی اوقات می‌توانيد گلايه و ناخشنودی خود را از همديگر به راحتی بيان كنيد چرا كه هر دو می‌دانيد دوست يكديگر هستيد و دوستان از هم آزرده نمی‌شوند.
از هر موضوعی استفاده کنید تا بتوانید بیشتر با هم صحبت کرده و احساساتتان را بیان کنید. در حقیقت موضوع صحبت چندان مهم نیست و این کار تنها راهی برای نزدیک شدن بیشتر شما به یکدیگر است؛ می‌توانید در مورد آب و هوا، خاطرات گذشته، دوستان، ورزش یا هر موضوع دیگری صحبت کنید. فقط نگذارید سکوت میان شما فاصله ایجاد کند. حتما بارها شده كه موضوع مهم و قابل صحبتی با دوستان خود نداشته باشيد اما ساعت‌ها بدون هيچ موضوع مشخصی با هم حرف زدید! اين همان معجزه دوستی برای دوستان خوب و لذت بردن از دوستی با هم است و استحكام بخشيدن به نقاط مشترک.
تمرين سختی است اما از همين روز تلاش كنيد و يک قدم بلند در راه دوست شدن و دوست بودن با همسرتان برداريد. مطمئنا خيلی از مشكلات به اين روش حل شدنی است.

مرد بی‌مسئولیت رابطه!

مرد بی‌مسئولیت رابطه!

مرد بی‌مسئولیت رابطه!

این سال‌های اخیر روابط on و off زیاد شده است. یعنی چه؟ یعنی یک آدمی بیاید در زندگی یک آدم دیگر به نحوی که هروقت خودش خواست باشد و هروقت نخواست، نباشد. یک بار رابطه بوق آزاد بزند و طرف دیگر آنسوی خط بگوید «الو» و یک بار دیگر بگوید «مشترک مورد نظر در دسترس نیست.»
این روزها روابط on و off زیاد شده است چون لابد آدم‌ها انقدر خودشان را دوست دارند که فقط زمانی که نیاز دارند گوشی رابطه را روشن نگه می‌دارند. نیازشان که برطرف شد بی‌خیال نیاز طرف مقابل گوشی را خاموش یا سایلنت می‌کنند تا آرامششان به هم نخورد. این روزها مدل روابط عاطفی بین زن و مرد، قطعی و وصلی دارد چون یکی از دو طرف که اغلب مرد رابطه است، حاضر نیست مسئولیت یک رابطه دائم و روشن را بپذیرد. بنابراین زن رابطه را فقط وقت‌هایی که خودش نیاز عاطفی یا جنسی دارد، می‌خواهد و باقی زمان‌ها باید برسد به کار و زندگی خودش.
مرد رابطه که در گذشته در مخیله‌اش هم نمی‌گنجید که بدون بهانه و دلیل قرص و محکمی چون «ازدواج» به زن رابطه نظر داشته باشد در این سال‌ها به خوبی فرا گرفته است که می‌تواند بدون تعهد و احساس مسئولیت نیازهای خود را برطرف کند و هرگاه اراده کرد نقطه پایانی بر رابطه خود بگذارد. البته با رشد چنین روابطی، زن هم کم کم آموخته است که طاقت خود را زیاد کند و آماده قطع دوستی و شروع رابطه‌ای جدید باشد. اما هنوز و به طور ذاتی زن به دلیل میل به ازدواج، همواره به دنبال رابطه‌ای با آینده روشن است و از همین رو آسیب‌ بیشتری را در این روابط متحمل می‌شود.
زن به دلیل میل ذاتی به ازدواج از سوی مرد به اصطلاح روشنفکر(!) مورد تمسخر قرار می‌گیرد. از سوی دیگر نیز به دلیل داشتن چنین حسی و البته دارا بودن رگه‌های احساسی قوی، دانسته و ندانسته مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد؛ مرد درابتدا با ابراز علاقه به شیوه‌های مختلف زن را به خود وابسته می‌کند و بعد از این وابستگی برای رسیدن به اهداف خود سود می‌برد. معمولا زن‌ها در روابط موقت به دلیل وابستگی عاطفی و رسیدن به ازدواج سعی می‌کنند امتیازاتی به طرف مقابل و به خواسته‌های مرد تن بدهند تا رابطه را همچنان حفظ کنند اما در نهایت وقتی از نظر مرد زمان اتمام رابطه برسد، زن به راحتی حذف می‌شود.
این روزها زنان، دانسته و یا ندانسته با تن دادن به این روابط on و off، مرد رابطه را جسورتر کرده‌اند. تاجایی که مرد، داشتن چنین روابط بی‌قیدی را حق مسلم خود و امری طبیعی تلقی می‌کند. حتا برخی زنان از اینکه بگویند دوستی را به قصد ازدواج می‌خواهند پرهیز می‌کنند، چون همواره این امکان هست که به کوته بینی متهم شوند و اینکه همه چیز را در ازدواج می‌دانند.
شاید بد نباشند زنان و دختران بار دیگر به طبیعت خود نگاهی بیاندازند و بی‌پروا از خواسته‌ها و حق خود دفاع کنند و کمتر شرایط را برای مورد سواستفاده قرار گرفتن مهیا کنند.

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

وقتی چشم‌ها سیر نمی‌شوند!

نشسته‌ای سر سفره. چند نوع غذا هست. سالاد و ماست و سبزی خوردن و ترشی و زیتون و... پیش غذا و دسر هم. بشقابت را پر کردی از غذا. اندازه شکم. اندازه‌ای که عصب معده به مغز پیغام برساند که سیر شدم. پرم. جا ندارم...
آدم‌ها وقت نشستن روی این خان نعمت دو دسته می‌شوند. دسته اول کسانی هستند که قدر شکمشان می‌کشند. سیر که شدند دست از خوردن می‌کشند. دسته دوم کسانی‌ هستند که می‌دانند غذای تو بشقابشان برای سیر شدن کافی است اما انگار چشمشان سیرمانی ندارد. غذای خودشان را می‌خورند اما باز چشمشان هول سیر نشدن دارد و بین دیس و بشقاب‌های غذا می‌دود. دو تا بشقاب غذا می‌کشند. به همه چیز ناخنک می‌زنند و فکر می‌کنند چون غذا زیاد سر سفره هست باید از همه‌اش به قدری بخورند که چشم سیر شود. گاهی چشمشان سیر نمی‌شود به این راحتی‌ها. هی می‌خورند و ناخنک می‌زنند. در اصطلاح عامیانه به این آدم‌ها می‌گویند دَله شکم! آدمی که نمی‌تواند جلوی شکمش را بگیرد و هیچ حواسش نیست که ممکن است قاطی کند و دل و روده‌اش بپیچد به هم و سوهاضمه بگیرد. نمی‌داند بدنش گنجایش زیادی ندارد.
بعضی‌ها در رابطه با جنس مخالف همین‌طور عمل می‌کنند! در اصطلاح عامیانه به‌شان می‌گویند هوسران. مرد زن‌داری که رابطه‌های دوستی متعدد دارد با زنان دیگر و برعکس. یا دختران و پسرانی که همزمان با چند نفر دوست هستند. اینها همان دَله‌هایی هستند که چشمشان سیر نمی‌شود و نیاز جنسی و عاطفی‌شان تمامی ندارد. نفس و روح و درونشان را طوری تربیت نکردند که یاد بگیرد به سهم خودش راضی باشد. چشم ندواند این طرف و آن طرف. همیشه هم در عذاب هستند. در سختی و کابوس پرخوری و دردسرهای بعدش. مردهای زن داری که رابطه می‌گیرند با زنان دیگر و بعد رسوا می‌شوند و تحقیر، یک نمونه از کسانی هستند که دل و روده‌شان پیچیده به هم و سوهاضمه گرفتند. نمونه‌های دیگری هم هست که مجال گفتنشان نیست. فقط همینکه اگر یاد نگرفته باشیم که نفس خودمان را ادب کنیم که به اندازه بخورد و مرتب چشم نداوند، کم کم سفره‌های رنگین پیش رو مایه عذاب می‌شود؛ اینکه چقدر جا داری بخوری، چقدر اجازه دست درازی به بشقاب دیگران را داری، اطرافیان چه فکری می‌کنند، سیستم بدنت چقدر پاسخگوست، اگر الان از این دیس نخورم دو دقیقه بعد تمام می‌شود پس هول می‌زنم و ...
و آخر اینکه؛ زندگی فقط خوردن نیست! دَله شکم بودن بد دردی است که فقط دَله‌ها درکش می‌کنند. کارهای زیادی هست که باید در زندگی انجام دهیم. اگر همه دغدغه‌مان معطوف به کاری مثل غذا خوردن باشد دیر یا زود فربه و زشت می‌شویم. توان حرکت و تکاپویمان کم می‌شود. هزار تا درد و مرض به سراغمان می‌آید و عمرمان کوتاه می‌شود. اگر دَله شکم شویم ترک این عادت کار سختی می‌شود. اما می‌شود پیشگیری کرد. به نفس و شکم یاد داد که هرچیزی را که دوست داشتی نباید بخوری. پیش خودت دست درازی به بشقاب دیگران و زیاده خوری را تقبیح کنی. و البته اهداف و اندیشه‌هایی برای آینده و شان و جایگاه خودت در سر داشته باشی تا به خوردن تنها برای رفع نیاز فکر کنی و نه هدف.

هراس‌های خود را بشناسید

هراس‌های خود را بشناسید

هراس‌های خود را بشناسید

نخستین گام در مدیریت اضطراب آگاهی از آن و کسب اطلاعات درباره آن تا حد ممکن است. داشتن دانش و درکی کامل راجع به اضطراب می‌تواند به خودی خود باعث کاهش شدت و کثرت آن شود. اجتناب از افراد و موقعیت‌هایی که باعث ایجاد اضطراب می‌شوند می‌تواند وسوسه‌انگیز باشد اما در درازمدت غیر سودمند است و می‌تواند نتیجه‌ای عکس داشته باشد. وقتی اضطراب می‌آید آن را بپذیرید و سعی نکنید از آن فرار کنید. فقط منتظر بمانید تا بگذرد و برود.
روشی موثر برای مقابله و مواجهه با اضطراب، آماده کردن فهرستی از مشکلات برای غلبه کردن بر آنهاست. سپس هر مشکل را بر مجموعه‌ای از وظایف خرد و تبدیل کنید. وظایف مورد نظر را به ترتیب دشواری آنها درجه‌بندی کنید. برای مثال فردی با ترسی بیمارگونه از عنکبوت یا «عنکبوت هراسی» ممکن است ابتدا درباره عنکبوتها فکر کند و سپس به تصاویری از عنکبوتها نگاهی بیاندازد. سپس از فاصله‌ای دور به یک عنکبوت واقعی نگاه کند و به همین ترتیب جلو برود تا از شدت ترسش کم شود. ابتدا ساده‌ترین کارها و وظایف را امتحان کنید و بعد هر روز انجامش دهید تا اینکه به احساسی نسبتا خوب و راحت در خود برسید. سپس به کار و وظیفه بعدی بپردازید و همچون مورد قبلی عمل کنید و به همین ترتیب ادامه دهید. سعی کنید برای خودتان نگرشی مثبت در نظر بگیرید: اگرچه علایم اضطراب می‌تواند هراس آور باشد اما نمی‌تواند به شما آسیبی برساند.
 

آسته برو، آسته بيا كه گربه ...

آسته برو، آسته بيا كه گربه ...

اگر به خودت ایمان داری، از حرف نترس

من حرفی دارم، ببینید بی ربط است؟
همه مي‌دانيم و اعتقاد داريم و به چشم خودمان ديده‌ايم و با روح و جانمان تجربه كرده‌ايم كه هيچ‌ چيز براي يك آدم سخت‌ تر از تهمت خوردن نيست و شايد همه ما روزي قرباني همين تهمت‌ ها و قضاوت‌ هاي ناعادلانه بوده‌ ايم.
در هر صورت دو حالت بيشتر وجود ندارد:
1- اگر کاملا به كارهايمان ايمان داريم، از هيچ چيز به خصوص حرف مردم نباید بترسیم. ما كار خودمان را انجام دهيم و بگذاريم ديگران هم هر چه مي‌خواهند، بگويند .
ولي آن موقع هيچ اعتراضي وارد نيست. چون نمي‌توانيم با همه مردم بحث كنيم و چانه بزنيم.
2- راه ديگرش هم اين است كه تابع همان ضرب‌المثل معروف باشيم كه «آسته برو، آسته بيا كه گربه ...» يعني در رفتارمان تجديد نظر كنيم، كمي آزادي‌ هايمان را كنار بگذاريم تا بيشتر از اين مورد اتهام نباشيم.
-------------------------------------------
پ ن:
1- ادبیات برخی از مجلسیان واقعاً شرم آور است...
2- بوق!

دعواهای زناشویی(1)

دعواهای زناشویی(1)

سایت فرهنگی و مذهبی نگار



باید دانست که دعواهای زناشوییِ حل نشده و یا خوب ختم نیافته، می توانند به شدت تمایل زوجین نسبت به یکدیگر را تحت تاثیر قرار دهد. 
حتی یک موضوع کوچک حل و فصل نشده می تواند با گذشت زمان تبدیل به یک فاجعه دردناک شود. 
کلماتی 
که در حال عصبانیت به همسرتان می گویید تا مدت ها پس از این لحظه او را نیش خواهد زد. 
هر چند تکنیک های متنوعی که برای حل و فصل موفقیت آمیز تعارضات و دعواهای زناشویی به کار می روند، اغلب محتاج صرف زمان و صبوری فراوان است اما در ساخت یک خانواده پویا، حیاتی و ضروری و مفید هستند...
----------------------------------------
پ ن:
1- به محض اینکه دعوا حل و فصل شد، سراغ مهارت ایجاد ارتباط مثبت بروید. با هم به پیاده روی، خرید و ... بروید. زمان را صرف احیای مجدد تمایل و رغبت تان نسبت بهم کنید...
2- با استقبال شما، مطالب زناشویی ادامه خواهد داشت...

فقط آدمیزاد به چیز دیگری تبدیل نمی‌شود

فقط آدمیزاد به چیز دیگری تبدیل نمی‌شود

فقط آدمیزاد به چیز دیگری تبدیل نمی‌شود

یک بار دور و برمان چشم بگردانیم. هر چیزی دارد به چیز دیگری تبدیل می‌شود. تخم مرغ را در روغن داغ می‌شکنیم و نیمرو درست می‌کنیم و نوش جان، گاهی وقتها هم که نطفه‌ای در تخم مرغ است بنا به حکم شرع یا به خاطر چندش‌آور بودن آن، قاشق می‌اندازیم و نطفه را که شبیه یک قطره خون است از لابه لای تخم مرغ در حال جلز ولز کردن در روغن داغ در می‌آوریم. نوش جان! ولی یک لحظه فقط یک لحظه فکر کن که این نطفه ساده می‌توانست یک مرغ یا خروس جدید شود و آن مرغ یا آن خروس جوجه درست کنند و آن جوجه‌ها مرغ و خروس‌های دیگری شوند و جوجه درست کنند و .... می‌شد دیگر نمی شد؟
در یخچال را باز می کنیم با هم می شماریم که چند فرآورده از فیلتر موجودیتی به نام گاو گذشته است و به چیز جدید و مستقل و به درد بخور و منحصر به فردی بدل شده‌اند: شیر، ماست، پنیر، کره، خامه و... هر چیز در حال تبدیل شدن به چیز دیگری است. این وسط، تنها موجودی که به هیچ چیز دیگر تبدیل نمی‌شود آدمیزاد است. آدمیزاد در خودش بالا و پایین می‌رود و خود، این خود آدمیزاد از پایین‌ترین درجات وجود را در خود دارد تا بالاترین درجات را؛ تا آن جا که هستی، هستی ِ مطلق است و ما به او خدا می‌گوییم و با او حرف می‌زنیم و در واقع داریم با خودمان حرف می‌زنیم. دیده‌اید که دستگاه‌های دیجیتال در حال پخش موسیقی بالا و پایین رفتن فرکانس را نشان می‌دهند. اگر دستگاهی بود که نشان می‌داد در هر لحظه ما از کدام ناحیه وجودمان داریم به جهان نگاه می‌کنیم و لحظه بعد در کدام ناحیه دیگر هستیم شاید اختلاف فرکانس‌ها گاهی بی‌نهایت می‌شد. یک لحظه آن قدر بدیم که اگر بعداً آن لحظه ما را به ما نشان بدهند قطعاً باورمان نمی‌شود و یک لحظه شاید واقعاً یک لحظه دیگر آن قدر خوبیم که حد ندارد. آدمیزاد به هیچ چیز قرار نیست تبدیل شود حتی ما فرشته هم نمی‌شویم ما خود خودمانیم، «خود خودش است» این را خدا گفت وقتی پدر ما آدم را خلق کرد؛ «خود خودش است». ما اگر روزی به خود خودمان بازگردیم آن وقت خدا، رو به فرشته‌هایش می‌کند و می‌گوید: دیدید گفتم؟ خودخودش است...

لذّت از زندگی!

لذّت از زندگی!


	اين مورچه آرژانتيني به خاطر رفتارهاي عجيب و غريب و بي اختيار، به عنوان مورچه ديوانه شناخته شده است.

چند وقتی فکرم مشغول این شده بود که ما چه موقع می تونیم از زندگی خودمون لذت ببریم؟
خیلی جواب قاطعی برای خودم پیدا نمی کردم!
تا اینکه با تأملاتی دیدم آدم هایی که قلبِ صاف و مهربون دارند و از وجودشون صداقت می باره، چقدر می تونن زندگی ساز باشن برای دیگران، چه برسه برای زندگی خودشون....!
پس منم وقتی می تونم از زندگی لذت ببرم که تو وجودم مهربانی و صداقت موج بزنه ...
راهکارِ دیگه ای سراغ داری؟

[مصطفا]
____________________________
پ ن:
1- 
نمی بینی که دایم در گُدازم؟! 
به دنبال دلی پر سُوت و سازم 
دلم را از دلت بد دور کردم! 
بیا ای مرهم پُر شور و نازم
[مصطفا]
2- بعضی از رفقا، سایه شون سنگین شده ها!!!
حالا از ما گفتن بود...

3- فکر می کنم شخصیت این مطلب بیشتر لذت می بره!

چند راه برای کاهش تنهایی

چند راه برای کاهش تنهایی

چند راه برای کاهش تنهایی

تنهایی وضعیتی ناخوشایند است که معمولاً در پی بد عمل کردن در تعاملات اجتماعی و عدم موفقیت در ایجاد رابطه دوستی بروز می‌کند. حالتی که فرد دچار احساس افسردگی، اضطراب، ناشاد بودن، نارضایتی، بدبینی درباره آینده، خودملامت‌گری و خجالت می‌شود ولی این وضعیت در صورت تمایل فرد، پایدار نخواهد بود.
شیوه برقراری ارتباط با دیگران و مهارت‌های اجتماعی مثل هر مهارت دیگری آموختنی است. درصورتی که دوست و یا دوستانی دارید و مایل هستید رابطه‌ خود را با آن‌ها حفظ کنید و پابرجا نگه دارید لازم است نکاتی را در رابطه‌تان رعایت کنید. این قواعد دوستانه را می‌توان این‌طور بیان کرد:

- توقع نداشته باشید دوست‌تان هرجا و در هر زمانی در اختیار شما باشد؛ به حقوق و حریم خصوصی او احترام بگذارید!
- صادق باشید؛ اغلب دلخوری‌ها در روابط به دلیل عدم صداقت است.
- مهربان باشید؛ ولی نه‌ آنقدر که خودتان را و حقو‌قتان را نادیده بگیرید. مهربانی بیش‌ از حد موجب :/. توقع شدن‌تان می‌شود و نادیده‌ گرفتن خودتان احساس ناخوشایندی نسبت به طرف مقابلتان در شما ایجاد می‌کند.
- شنونده خوبی‌ باشید؛ خوب شنیدن موجب درک صحیحی از وضعیت فرد مقابل می‌شود و شما را در ایجاد رابطه مستحکم، یاری می‌دهد.
- گله‌گذاری ممنوع؛ گله‌ کردن نه تنها موجب دوری دوستانتان نسبت به شما می‌شود بلکه خودتان را نیز دچار یأس و ناامیدی می‌کند.
- بدبینی را از خود دور کنید؛ سوءظن و بدبینی موجب بروز خطای بیشتر در تصمیم‌گیری‌ها و روابط می‌شود.
همه این دوستانه ها هم موجب می‌شود دوستان‌تان را زیاد کنید و پابرجا نگه‌دارید و هم شما را برای دوستان‌تان نگه می‌دارد.
 

همه چیز را الک کنیم

همه چیز را الک کنیم

همه چیز را الک کنیم

دور و برمان را نگاه کنیم. قفسه کتاب، گنجه لباس‌ها، داروهای داخل یخچال، انبوه ایمیل‌های خوانده شده و خوانده نشده و حتی شماره‌های داخل گوشی تلفن. همه چیز را یک بار دیگر نگاه کنیم. خیلی چیزها پیدا خواهیم کرد که دیگر ازشان استفاده نمی‌کنیم. کفش‌های کتانی دیگر اندازه پا نیستند. خیلی از کتاب‌ها را خوانده‌ایم و این قدر وقت نداریم که دوباره بخواهیم بخوانیمشان. بسیاری از ایمیل‌ها شبیه روزنامه هستند، مثل حرف زدن با یک دوست در یک پیاده‌روی، وقتی که شنیده می‌شوند، تمام شده‌اند. حتی گاهی چیزی بدون اینکه ازش استفاده کرده باشیم، دیگر برای‌مان ارزشمند نیست. شاید دیگر حوصله‌اش را نداشته باشیم. شاید مثل یک سی‌دی یا حتی کمی قدیمی‌تر مثل یک نوار کاست باشد که روزگارش تمام شده است.
وسائلی که کنار ما هستند، اما هیچ رابطه‌ای با ما ندارند و تنها گوشه‌ای ساکت نشسته‌اند و شاید تنها همنشین‌شان در این روزها، غبارهای معلق در هوا باشد. یک راه حل ساده و البته شگفت‌انگیز می‌تواند به کمک تنهایی‌شان بیاید. تصمیم بگیریم آنها دیگر برای ما نباشد، یا چیز دیگری باشند. کتاب‌هایی را که دیگر نمی‌خوانیم، به یک کتابخانه یا یک دوست هدیه بدهیم. گاهی ارزش یک هدیه مستعمل از یک هدیه نو بیشتر است. من با چسباندن چند نوار کاست به هم، یک جامدادی برای خودم درست کردم. دیگر این نوار کاست‌ها، یک شی بی‌ارزش که گوشه‌ای را اشغال کرده بودند، نیستند، یک جامدادی‌ جالب هستند. البته همیشه به این خوبی پیش نمی‌رود، گاهی باید چیزهایی را دور ریخت. نمی‌شود هدیه‌شان داد یا عوض‌شان کرد یا ... شاید این وسائل دورریختنی باید یک زندگی جدید را آغاز کنند.
بعد از این غربال، چه اتفاقی می‌افتد؟ ما چیزهای کمتری داریم. اما با همه‌شان رابطه داریم و دوست هستیم. احساس سبکی بهمان دست خواهد داد. دیگر چیزی وجود ندارد که گوشه‌ای بدون استفاده نشسته باشد. راستی، حتی می‌توانیم ذهنمان را هم غربال کنیم.