کشکول کودکانه شماره 63

کشکول کودکانه شماره 63


	 بی-میکرا، کوچکترین خزنده جهان با طول تنها 3 سانتی‌متر.

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

یادی از امام
یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم، ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: «علی که می‌آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می‌برد. سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند».
از قضا باغبانی که به گلها می‌رسید، تمام تیغ های آن ساقه را از بالا تا پایین زد. بعد که ایشان دیدند، با تأثر گفتند: «چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود، گفتم بزند. چرا به این گل آسیب رساند؟»
[منبع: یک ساغر از هزار]

آزمایش
[تخم مرغ پلاستیکی]
آزمایشی که امروز می خواهیم با هم انجام بدهیم بسیار جالب و با مزه است. پس وسایل مورد نیاز را تهیه کنید و با ما همراه شوید.
** وسایل مورد نیاز:
 تخم مرغ آب پز
لیوان یا شیشه ی دهان گشاد تا تخم مرغ بتواند به راحتی داخل آن شود.
سرکه
** دستورالعمل:
1. ابتدا تخم مرغ را درون لیوان یا شیشه ی مربا قرار دهید.
2. به اندازه ای سرکه درون شیشه بریزید که تخم مرغ را کاملاً بپوشاند.
3. تخم مرغ را مشاهده کنید. چه چیزی می بینید؟ حباب های کوچکی از تخم مرغ خارج می شود چون اسید استیک موجود در سرکه به کربنات کلسیم موجود در پوسته ی تخم مرغ حمله کرده است. هرچه زمان بیشتر بگذرد رنگ تخم مرغ بیشتر تغییر می کند.
4. بعد از 3 روز تخم مرغ را از ظرف سرکه خارج کنید و به آرامی پوسته اش را با آب شیر بشویید.
5. برای تخم مرغ آب پز چه اتفاقی افتاده است؟ سعی کنید تخم مرغ را به یک سطح سخت بزنید. تخم مرغتان تا چه اندازه بالا می رود؟
شما می توانید تخم مرغ خام را هم برای 3 الی 4 روز درون سرکه بخوابانید، اما نتیجه برای این تخم مرغ کمی متفاوت است. پوسته ی تخم مرغ نرم و قابل انعطاف خواهد شد. شما می توانید به آرامی تخم مرغ را فشار دهید اما این تخم مرغ مورد مناسبی برای بالا و پایین پریدن روی زمین نیست.

لطیفه‌های عمو قندون
** از یکی می پرسن این شعر از کیه؟ «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز»
می گه نمی دونم یه راهنمایی بکنید...
می گن اسم شاعر توی خود شعر هست.
می گه: آهان فهمیدم، جواد نکونام!
** آقای دست و دلباز بعد از بیست سال می ره مغازه کفش فروشی می گه: "ما باز هم مزاحم شدیم!"
** حیف نون هنوز در گیره که چرا خواهرش دو تا برادر داره، خودش یکی!
** به حیف نون یه انگشت نشون می دن می گن این چندتاست؟ می گه یکی.
بعد ده تا انگشت بهش نشون می دن می گن این چندتاست؟ می گه: وای! چقدر یک!
** گدا: آقا تو رو خدا به من هزار تومن بدین برم ناهار بخورم.
یارو: پول نمیدم، ولی بیا بریم برات یه پرس غذا بگیرم.
گدا: نه نخواستم، امروز واسه هزار تومن تا حالا شیش بار ناهار خوردم!
** به یارو یه اره برقی میدن میگن برو 1000 تا درخت ببر.
996 تاش رو می بره .. خسته میشه می شینه..
بهش میکن که بابا پاشو اره رو روشن کن 4 تا دیگش رو هم ببر تموم بشه دیگه...
میگه : اِ اِ اِ .. مگه روشن هم میشه؟؟؟؟؟؟
** یه یارو خوابش سنگین بوده تختش میشکنه...

با من آشنا شو
[وزغ]
من وزغ هستم. خیلی شبیه قورباغه‌ام؛ اما با قورباغه تفاوت دارم.
پدربزرگم می‌گوید: «ما مانند تکه گوشتی هستیم که روی آن برآمدگی‌هایی دیده می‌شود. اما پوست بدن قورباغه صاف و اندامش کشیده است.»
ما وزغ‌ها، در آب تخم‌ریزی می‌کنیم. نوزاد ما پس از رشد، به خشکی می‌آید و در آنجا زندگی می‌کند.
قورباغه هم در آب تخم‌ریزی می‌کند. امّا نوزاد قورباغه وقتی بزرگ‌تر شد، اغلب در آب یا نزدیک آب زنگی می‌کند.
در پوست ما وزغ‌ها، غد‌ه‌هایی است که از آنها، مایع سفید رنگی بیرون می‌آید. مواظب این مایع سفید رنگ باش. چون به چشم آسیب می‌رساند.
ما برای دفاع از خود از این مایع استفاده می‌کنیم.

شعر کودکانه
[بهانه‌ قشنگ] 

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 
ای خدای خوب من
ای بهانه ی قشنگ
حس عاشقانه ی
هر ترانه ی قشنگ
هر جوانه خنده ایست
خنده ای پر از نشان
هر پرنده نغمه ای
دارد از تو بر زبان
کوه و چشمه و درخت
نام دیگر تواند
آسمان و کهکشان
از تو گشته سربلند
شعرهای من پر از
اسم های خوب توست
شعر آفرینش است
شاعرانه ی نخست

ضرب المثل
[خروس اگر خروس باشه توی راه هم می‌خونه]
امروز می خواهیم با هم داستان ضرب المثل خروس اگر خروس باشه توی راه هم می خونه رو بخونیم.
شخصی رفته بود مهمانی خانه ی یک مرد روستایی. مرد روستایی خروس چاق و چله ای داشت، خروس چاق و چله ی مرد روستایی چشم مرد مهمان رو گرفته بود، یعنی از خروس خوشش اومده بود.
مرد مهمان نصفه های شب وقتی همه خواب بودند، دور از چشم همه بلند شد. خروس رو گرفت و به راه افتاد.
صاحبخانه از خواب بیدار شد و گفت :حالا كه زوده داری میری بمون تا خروس بخونه بعد برو.
مهمان دزد در جواب مرد صاحبخانه گفت: خروس اگر خروس باشه توی راه هم می خونه.
مهمان دزد رفت و صاحبخونه از همه جا بی خبر دوباره گرفت خوابید.
صبح وقتی مرد روستایی از خواب بیدار شد رفت سر لونه خروس و دید که خروسش نیست. تازه فهمید که دیشب مهمون بی معرفتش چی گفته و منظورش چی بوده.

چیستان
[یک چوب کبریت و اتاق سرد]
** معما:
اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید
که در آن یک بخاری نفتی، یک چراغ نفتی و یک شمع باشد …
اول کدامیک را روشن می کنید؟
** جواب معما:
اول: سعی کنید خودتان جواب معما را پیدا کنید.
اول باید کبریت را روشن کنید!!
تا اول کبریت را روشن نکنید که نمی توانید یکی از اونها را روشن کنید...

درنگستان

 

سایت فرهنگی و مذهبی نگار


** جلد کلنگ
یک روز عده‏ای در راه چکمه‏ای دیدند. به دلیل آنکه تا آن روز هرگز به چنان چیزی برنخورده بودند، هر کدام نظری داد.
اولی گفت: «عصا است.»
دومی گفت: «خرجین است.»
بالاخره آن را به کدخدا نشان دادند و از او سوال کردند که چیست؟
کدخدا نظری به لنگه چکمه کرد و گفت «خب روشن است دیگر این جلد کلنگ است.»
** طبابت کدخدا
روزی یکی از دوستان کدخدا چشمش درد گرفت و از شدت عذاب، پیش کدخدا رفت و گفت: «راهی نشانم بده تا از این درد خلاص شوم.»
کدخدا خیلی خونسرد گفت: «مدتی پیش دندانم درد گرفته بود. من هم آن را کندم و دور انداختم. تو نیز همین کار را انجام بده.»
** خورشید بهتر است یا ماه؟
روزی ازمردی پرسیدند: «به نظر تو خورشید بهتر است یا ماه؟»
مرد بعد از کمی تامل گفت: «چه طور شما موضوع به این روشنی را نمی‏دانید؟»
پرسیدند: «حالا به نظر تو کدام مفیدتر است؟»
جواب داد: «خب معلوم است دیگر؛ خورشید چون در روز روشن می‏آید، بی‏فایده است؛ ولی ماه چون در تاریکی شب همه جا را روشن می‏سازد، هزار برابر خورشید سودمند است و بهتر.

کشکول کودکانه شماره ۵۶

کشکول کودکانه شماره ۵۶ 


	ابراز احساسات یک ببر 370 کیلویی به یک دختربچه در باغ وحش بریتانیا.
 

 

شعر کودکانه
[درختکاری]

 
به دست خود درختي مي نشانم             
به پايش جوي آبي مي كشانم
كمي تخم چمن بر روي خاكش                       
براي يادگاري مي فشانم
درختم كم كم آرد بر گ و باري                
بسازد بر سر خود شاخساري
چمن رويد در آنجا سبز و خرم                   
شود زير درختم سبزه زاري
به تابستان كه گرما رو نمايد                 
درختم چتر خود را مي گشايد
خنك مي سازد آنجا را ز سايه                     
دل هر رهگذر را مي ربايد
به پايش خسته اي بي حال و بي تاب      
ميان روز گرمي مي رود خواب
شود بيدار و گويد : اي كه اينجا               
درختي كاشتي روح تو شاداب
[عباس يميني شريف]

آزمایش
[سس اسرار آمیز]

 
شما می توانید به بسته ی سس کچاپ که در بطری محبوس شده دستور دهید شناور شود یا به ته ظرف برود.
وسایل مورد نیاز
یک بطری پلاستیکی یک لیتری
یک بسته سس کچاپ
نمک
** دستورالعمل
1- برچسب های روی بطری را بکنید و آن را پر آب کنید.
2- بسته ی کچاپ را به بطری اضافه کنید.
3- اگر کچاپ شما شناور شد می توانید به مرحله ی 4 بروید و اگر کچاپ شما به ته ظرف رفت به مرحله ی 5 بروید.
4- برای کچاپ شناور شما باید سر بطری را رویش بگذارید و بطری را از طرفین محکم فشار دهید. اگر کچاپ شما به ته ظرف رفت وقتی شما آن را فشار دادید و وقتی آن را رها کردید شناور شد، باید به شما تبریک گفت چون آزمایش شما به پایان رسیده، اما اگر با فشار بطری، کچاپ به ته ظرف نرفت باید نوع دیگری از بسته ی کچاپ یا بسته ی سس سویا یا خردل را امتحان کنید.
5- اگر بسته کچاپ به ته بطری رفت، حدود 3 قاشق غذاخوری نمک به بطری اضافه کنید. سر آن را ببندید و خوب آن را به بالا و پایین حرکت دهید تا نمک در آب حل شود.
6- به اضافه کردن نمک ادامه دهید تا کچاپ به بالای بطری بیاید.
7- هنگامی که بسته روی آب شناور شد، مطمئن شوید که بطری پر آب است و سپس در آن را محکم ببندید.
8- حالا بطری را فشار دهید. بسته ی اسرارآمیز باید به ته ظرف برود وقتی شما بطری را فشار می دهید، و وقتی شما آن را رها می کنید شناور شود. با کمی تمرین شما می توانید بسته را در وسط بطری متوقف کنید.

داستانک
[نتیجه‌ کار]

 
کلاه حصیری اش را از سر برداشت وعرق پیشانی اش را پاک کرد، هوا گرم بود. آبی آسمان در همه جا ریخته بود و گاه گاه ته ابر سفیدی در این آبی می لغزید. خنده کودکانه اش خورشید را شعله ورتر کرد. گندم ها هم قدّش بودند. عاشق رنگ زردشان بود. دست هایش را در انبوه گندم ها فرو کرد ودر امتداد مزرعه دوید و بی دلیل قهقه سرداد.
پیرمرد از تپه بالا رفت، غروب شده بود، نفس عمیقی کشید و از دور به مزرعه نگاه کرد. آفتابگردان ها مثل او خمیده بودند، اما درخت گیلاس با شکوفه هایش به او لبخند می زد.
روی چمن ها دراز کشیده بود، پوست سبزه اش هم رنگ مزرعه بود. صدایی شنید، پدرش که بالای سرش ایستاده بود کنارش نشست و چیزی در دستش گذاشت و گفت این را بکار...
پیرمرد صورتش را با آب شست. هوای صبح کمی سرد بود اما بوی خوبی می داد. خورشید بیرون آمده بود و آفتابگردان ها مطیع او بودند. پسرک دانه را آب داد، دانه دیگر یک دانه نبود، قد کشیده و بزرگ شده بود. می خواست بداند چه درختی خواهد شد، پدر می گفت: در این دانه رازی نهفته است، شاید راز گنجی باشد و با هیجان چشمانش برق زد.
پیرمرد کنار درخت گیلاس نشست وشکوفه ها را بویید. سایه ی خنکی بود، دستی روی صورتش کشید و لبخند زد. پوست گندمی اش هم رنگ مزرعه بود، قهقه ی کودکی از دور در گوش هایش طنین می انداخت و نسیمی زیبا که موهای درخت را پریشان می کرد وبوی شکوفه ها را پراکنده.
از قاب کودکی اش تنها این درخت مانده بود و مزرعه ای در آغوش آفتابگردان های مطیع، پیرمرد دلش تنگ شده بود، دلش براش گندم های زرینی که با موهای آشفته شان مطیع باد بودند تنگ شده بود. پیرمرد می خواست گندم باشد، پیرمرد می خواست زیر باد و وزش نسیم بی اراده حرکت کند.

طنزستان
[میمون‌ها و کلاه فروش]

 
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتاً کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

با هم بخندیم!

تربیت همراه با سنگ‌دلی؛ تربیت زرافه‌ای!


 
** یه اسبه زنگ میزنه سیرک میگه با مدیر سیرک کار دارم. گوشی رو میدن به مدیر سیرک اسبه بهش میگه آقا من کار میخوام. مدیره میگه کار نیست. اسبه همین طور اصرار میکنه، مدیر هم انکار تا آخرش مدیره میگه کشتیمون حالا چه کار بلدی؟ اسبه میگه من دارم باهات حرف میزنم!
** یک روز بازرس بهداشت به یک گاوداری رفت و پرسید:«چه چیزی برای خوردن به گاوها می دهید؟»
صاحب گاوداری گفت:«پوست هنوانه،آشغال و هرچه گیرمان بیاید!» بازرس او را جریمه کرد و رفت.
چند روز بعد یک نفر آمد و همین سوال را پرسید. صاحب گاوداری که این بار ترسیده بود، گفت:«میگو بخارپز، آب پرتغال طبیعی، بستنی شکلاتی و ...» مرد عصبانی شد و گفت:«از طرف سازمان مبارزه با گرسنگی آمده ام و شما را جریمه می کنم.»
چند روز بعد دوباره شخصی به گاوداری آمد و همان سوال را پرسید.صاحب گاوداری که کلافه شده بود، گفت:«ما یک هزار تومانی به هر یک از گاوها می دهیم و می گوییم بروید، هرچه دوست دارید بخرید و بخورید!»
** یارو میره مهمانی. وقتی میاد بیرون می بینه کفشاش نیست، می گه 4 حالت داره: نیومدم؟ بدون کفش اومدم؟  اومدم و رفتم؟ بعداً میام؟
** مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟
مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست..
** به یارو می گن چرا درس می خونی؟ می گه: برای این که دکتر بشم پول در بیارم نیسان بخرم باهاش کار کنم!

کاردستی
[گلدان چوبی]

 
دوستان عزیز و مهربان امروز می خواهیم با هم یک گلدان زیبا و دست ساز درست کنیم که به وسایل ساده ای احتیاج دارد. پس وسایل مورد نیاز را فراهم کنید و با ما همراه شوید.
** وسایل مورد نیاز:
[تکه های کوچک و هم اندازه ی چوب؛ چند تا بلوط؛ برگ؛ کش؛ قوطی حلبی؛ چسب مایع]
 ** دستورالعمل
تکه های چوب را در مقابل قوطی حلبی قرار دهید و آن ها را کمی بلندتر از لبه ی قوطی اندازه بگیرید و ببرید. همه تکه چوب ها باید اندازه ی برابری داشته باشند.
تکه های چوب را به قوطی حلبی بچسبانید. سپس یک کش سفید دور تکه های چوب ببندید.
بعد از این که چسب خشک شد می توانید چند برگ و چند دانه بلوط را به گلدان بچسبانید.
حالا به باغچه ی خانه تان بروید و چند شاخه گل زیبا بچینید و آن ها را خیلی زیبا مرتب کنید و در گلدان قرار دهید.

دانستنیها
[مثل چيست؟]

مثل، ‌سخن كوتاه و مشهوري است كه به قصه اي عبرت آميز يا گفتاري نكته آموز اشاره مي كند و جاي توضيح بيشتر را مي گيرد.
كلمه «مثل» عربي است و كلمه فارسي آن «متل» است. وقتي مثل گفتن صورت بي ادبانه پيدا كند آن را «متلك» مي گويند. البته ضرب المثل يك تركيب عربي است به معناي مثل زدن.
در همه زبانهاي دنيا ضرب المثل فراوان است. بعضي از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند.
هر قدر تاريخ تمدن ملتي درازتر باشد بيشتر حادثه در آن پيدا شده و مثل هاي بيشتري در آن وجود دارد. و در زبان فارسي نيز ده ها هزار ضرب المثل وجود دارد.
 

کشکول کودکانه شماره ۵۳

کشکول کودکانه شماره ۵۳

   
	بدون شرح!

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی


جملات زیبا
 
* رقابت تا زماني پسنديده است که کار به حسادت نکشد. دکارت
* زمان استاد بزرگي است که بسياري ازمشکلات را حل مي کند. کرني
* بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود که از ميان ما رفته باشند. امرسون
* هرکس تاريخ بداند، هم در گذشته زندگي مي کند و هم در حال . آلفرد روزنبرگ
* مردبزرگ دير وعده مي دهدو زود انجام مي دهد. کنفوسيوس
* به همه عشق بورز، به تعداد کمي اعتماد کن، و به هيچکس بدي نکن. شکسپير
* شادي زمان و مکان نمي خواهد کافي است دل بخواهد. مارسل پروست
 

دانستنیها
[تار عنکبوت]

 
تار عنکبوت نازکتر از مو است، ولی از مقاومترین مواد طبیعی است. و اینقدر مقاوم است که در مقابل طوفانهای شدید هم مقاومت می کند. او تارهایی نازکتر از مو و سخت تر از فولاد دارد.
عنکبوت با زیرکی خاصی، غذا، گل و فضای مورد نظر دلخواه هریک از حشرات را در نظر می گیرد و سپس اقدام به ساختن تارهای مخصوص می کند.
عنکبوتها با طراحی و رنگ آمیزی تارهای خود، باعث جذب حشراتی می شود که دنبال غذا هستند.

شعر کودکانه
[خوش‌رویی]
 
کوچولوی من آروم بگیر
چی شده چرا داد می زنی
چه قدر بهونه گیر شدی!
بیخودی فریاد می زنی
لجبازی، کار شیطونه
بد اخلاقی، کار اونه
اگه میخوای که خوب باشی
نذار که پیشت بمونه
زشت میشه صورت گلت
از این به بعد اخمو نباش
بچه خوب، خوش اخلاقه
با همه ی همبازی هاش
خوشرو اگه هستی تو هم
برو مدادت رو بیار
برای این کارهای خوب
تو کارنامه ات یه بیست بذار
  

دستان من
[گل آهن ربایی]

 
بچه های عزیز امروز می خواهیم با هم یک گل آهن ربایی درست کنیم. شما می توانید از آن به عنوان یک وسیله ی تزیینی استفاده کنید و آن را روی وسایل فلزی بچسبانید.
* وسایل مورد نیاز
دو فوم به رنگ های آبی و صورتی
ماژیک مشکی
چشم های عروسکی 15 میلی متری
آهن ربای 2.5 سانتی متری
منگله ی 3 سانتی متری
چسب سفید
* دستورالعمل
1- ابتدا طرح گل را به کمک مداد روی فوم بکشید و سپس دو فوم را روی هم قرار دهید و به کمک قیچی طرح گل را از روی دو فوم جدا کنید. حالا دو گل فومی دارید.
2- حالا آهن ربایتان به کمک چسب به یکی از گل هایتان بچسبانید. آهن ربا باید در پشت گلتان بچسبد.
3- گل دوم را در بالای گل اول قرار دهید. اما کمی آن را بچرخانید تا گل اول دیده شود و بعد به کمک چسب بچسبانید.
4- منگله را در مرکز گل بالایی به عنوان بینی با چسب بچسبانید. چشم ها را بالای بینی بچسبانید و بعد با ماژیک مشکی ابروها و دهان را نقاشی کنید.
شما می توانید چند تا از این گل ها را درست کنید و آن را به مادرتان هدیه بدهید.

چیستان
 
* در کاف هست در قاف نیست! در لام هست در میم نیست! در غین هست در عین نیست!
* آن چیست که بی زبان سخن می گوید، از قول من و تو قصه ها می گوید، با آنکه در او نیست نه دندان و لب، بی پرده ز کار این و آن می گوید.
* آن چیست که بی علم و دانش تمام اشیا را همان گونه که هست به ما نشان می دهد.
* چه پرنده ای است که اگر نامش را برعکس کنیم نام پرنده ی دیگری می شود.
* همیشه در آسمان است ولی پر ندارد گریه می‌کند ولی چشم ندارد؟
* اگر باشد کور است و اگر نباشد کر است.
* آن کیست که همه جا می‌رود، ولی از خانه‌اش بیرون نمیرود؟
پاسخ: کلاغ- کتاب- آئینه- زاغ، غاز- ابر- حرف "و"- لاک پشت
 

لطیفه های نخودی
 
* به یارو میگن تو شهرتون آثار باستانی دارین؟ میگه نه ولی دارن میسازن.
* یه روز یکی میره توجنگل می بینه روباهه خوابه میگه خوب شد خواب بود وگرنه گولم می زد.
* غضنفر پتروس فداکار و با دهقان فداکار قاطی می کنه می ره انگشتشو می کنه تو چشم راننده قطار.
* یک بار یکی زنگ میزنه تاکسی تلفنی میگه آقا ماشین دارید. مردی که پشت تلفن بوده جواب میده بله. یارو میگه خوش به حالتون ما نداریم.
* هواپیما داشت سقوط می کرد، همه داشتند جیغ می زدند به جز ایوب !
ازش می پرسن چرا تو ساکتی؟!
میگه: ماله بابام که نیست بذار سقوط کنه!!!
* به یارو میگن یه جمله بگو که توش چای باشه …
میگه قوری !!!
* یارو توی اتوبوس پر جمعیت پیله کرده بود به راننده و در گوش راننده حرف می زد.
راننده مرتب بهش می گفت: برو بشین سر جات.
آخرش مسافرها به راننده میگن: آقای راننده به حرفش گوش کن شاید کاری داره.
راننده میگه: نه اومده به من میگه: چپ کن یه کم بخندیم !!!
 

نقد و نق
[گذشته ها]

 
دهقان فداكار پيرشده
چوپان دروغگو عزيز شده
شنگول و منگول گرگ شدن
كوكب خانوم ديگه حوصله مهمون رو نداره
كبري تصميم گرفته دماغشو عمل كنه
روباه و كلاغ دستشون تو يك كاسه اس
حسنك گوسفنداش رو ول كرده تو يك شركت آبدارچي شده
آرش كمانگير معتاد شده
شيرين، خسرو و فرهاد رو پيچونده با یه نفر دیگه رفته اسكي
رستم اسب اش رو فروخته يك موتور خريده با اسفنديار ميرن كيف قاپي .....
راستي چي به سر ماها اومده؟ كسي ميدونه؟!
 

ادامه نوشته

روش های جالب بستن بند کفش(عکس)

روش های جالب بستن بند کفش (عکس)

 
روش های جالب بستن بند کفش (عکس)  www.taknaz.irروش های جالب بستن بند کفش (عکس)  www.taknaz.ir

ادامه نوشته

داروخانه پروردگار

داروخانه پروردگار

 

هویج حلقه شده شبیه چشم انسان است..مردمک و عنبیه و خط نوری که به چشم میرسد درست مانند چشم انسان میباشد.تحقیقات نشان میدهد که مصرف هویج باعث افزایش جریان خون در  عملکرد چشم میشود.
 

وقتی گوجه فرنگی رو از وسط دو نیم میکنید چها تا خونه میبینید که قرمزه و دقیقا مثلقلب هستش که اون هم قرمزه و چها تا بخش مجزا داره.تحقیقات نشون داده که گوجه فرنگی خون رو تصفیه میکنه...
 


حبه های انگور روی خوشه شبیه قلب هستش و هر دونه اون شبیه سلولهای خونی.امروزه تحقیقات نشون داده که انگور برای حیات قلب بسیار مفیده.


گردو شبیه مغز انسان میمونه .نیم کره راست و نیم کره چپ.قسمت بالای مغز و پایین مغز.حتی چین خوردگی های و پیچیدگی های اون هم شبیه نئو کورتکس میباشد.در حال حاضر میدانیم که گردو ۳۶ مرتبه نورونهای پیام رسان به مغز را گسترش میدهد.

 


تا حالا به لوبیا قرمز دقت کردین ..درسته ..شبیه کلیه انسان هستش ..تحقیقات نشون داده که لوبیا قرمز در بهبود عملکرد کلیه نقش بسزایی داره.

ادامه نوشته