کشکول کودکانه شماره 70

کشکول کودکانه شماره 70

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

امام خمینی و دوستی کودکان

یك روز از كشور ایتالیا یك نامه و یك بسته برای امام رسید. توی آن بسته یك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نیستم ولی شمار را خیلی دوست دارم و این گردنبند را هم به شما هدیه می دهم تا هر جوری كه دلتان می خواهد از آن استفاده كنید.

چند روز گذشت یك روز صبح، امام صدای گریه یك بچه را شنیدند. گفتند: بروید ببنید این بچه كیست و چرا گریه می كند. برای امام خبر آوردند كه او دختر كوچك یك شهید است كه با مادرش آمده و می خواهد شما را ببیند. امام گفتند: او را زود بیاورید اینجا. وقتی دختر كوچولو را آوردند، هنوز داشت گریه می كرد. امام او را بغل گرفتند و روی زانوهای خود نشاندند. بعد او را بوسیدند و در گوشش چیزهایی گفتند: دختر كوچولو كم كم گریه را فراموش كرد و خندید. امام هم با او خندید. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پیش مامانت.» بچه هم با خوشحالی امام را بوسید و رفت.

خنده باران

** غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟

 گارسون: آره

 می گه: دونش بدین نمیره!

** معلم: نام پدرت چیست؟

دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!

** اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.

دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟

اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!

** دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.

اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!

** از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟

گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!

** یکی از قبایل آدم خوار، مرد کله تاسی را دستگیر می کنند و نزد رئیس خود می برند و از رئیس می پرسند با این مرد تاس چه کنیم؟ رئیس می گوید: از او تاس کباب درست کنید!

آموزش

[دوپینگ حافظه]

1- رابطه بساز تا به یادت بماند:

این‌که خیلی‌ها نمی‌توانند شماره ‌تلفن دوستشان را به‌خاطر بسپارند، دلیل دارد:  532549 فقط چند شمارۀ پشت هم است که درواقع هیچ ارتباطی به دوست عزیز آدم ندارد! در این‌جور موارد می‌توانی از تکنیک‌های یادگیری استفاده کنی و برای چیزهایی که باید به‌خاطر بسپاری، مجموعه‌ای از چیزها بسازی.

مثلاً درباره‌ی این تلفن خاص، اول آن را به‌شکل حروف روی کاغذ بنویس: پنج سه دو پنج چهار نه. حالا سعی کن با حرف‌های اول شماره‌ها، جمله‌ای بامعنی بسازی و ارتباطی هوشمند ایجاد کنی.  مثلاً «پروانه سر درخت پرید. چرا؟ نمی‌دانم.»

2- خوب بخور، درست بخور:

از قدیم گفته‌اند عقل سالم در بدن سالم است. بنابراین اگر می‌خواهی حافظه‌ی سالمی داشته باشی، باید رژیم غذایی سالمی داشته باشی. بهترین کمک برای حافظه، غذاهای دارای آنتی‌اکسیدان مثل کلم بروکلی و اسفناج هستند. تنفس عمیق‌تر و آهسته‌تر در واقع شیوۀ کارکرد مغز را تغییر می‌دهد. 

آیا می دانید؟!

آیا میدانید: شکلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شکلات میتوان یک سگ را کشت؟

آیا میدانید: شیرینی تنها مزه ای است که جنین در رحم مادر هم می فهمد؟

آیا میدانید: زنبور عسل 5 چشم دارد که 2 تا اصلی در بغل سر و 3 تا بر روی سر او قرار دارد؟

آیا میدانید: دانشمندان دریافته اند که مورچه ها همچون انسان صبح ها خمیازه میکشند ؟

آیا میدانید: زنبور از بوی عرق بدش می آید و به کسی که بدنش بو دهد یا عطر زده باشد حمله می‌کند؟

آیا میدانید: رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت کننده است؟

آیا میدانید: نوزاد بیش از 300 استخوان دارد که با رشد بعضی از آنها به یکدیگر جوش می خورند؟

آیا میدانید: خوردن یک سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود؟

آیا میدانید: موشهای صحرایی سالانه یک سوم ذخایر غذایی جهان را نابود می سازند؟

آیا میدانید: برای جلوگیری از جوانه زدن سیب زمینی باید درون سبد آن یک عدد سیب قرار دهید؟

آیا میدانید: ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا می خورند؟

آیا میدانید: سوسک ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند. آنها میتوانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند؟

شعر کودکانه

[ماهی تنگ بلور]

دریارو خواب می بینه

خودش رو توی دریا

میون آب می بینه

ماهی تنگ بلور

وقتی دلش می گیره

از پشت شیشۀ تنگ

آسمونو می بینه

میگه چه آسمونی!

به رنگ آب دریاس

دریا برام این روزا

فقط یه خواب و رویاس

دانستنیها

[نعمت هوا]

هوا یکی از مخلوقات بسیار باارزش خداست.  مثل آب است. یعنی ماده ی نرم و بی رنگ است اما ما آن را نمی بینیم چون از آب شفافتر و سبکتر است. هوا یک موجود لطیف است. یعنی ما می توانیم در آن راه برویم، حرف بزنیم و... ولی اصلا برخورد خودمان را با هوا احساس نمی کنیم، به جز وقتی که باد بیاید و هوا را متراکم کند و با ما محکم برخورد کند. اگر هوا فقط یک ذره سنگین تر از این بود حرکت کردن در آن کار سختی بود و نیاز به انرژی زیادی داشت. مثل وقتی که سوار موتور سیکلت می شویم و با سرعت حرکت می کنیم و متوجه مقاومت هوا می شویم.

هوا امکان حرکت ابرها و بارش باران را به وجود می آورد. پدیده های زیبایی مثل رنگین کمان در هوا اتفاق می افتند. هوا پر از گازهای بی رنگ است. نیتروژن ، اکسیژن و... به همین جهت می توانیم در هوا تنفس کنیم. و می توانیم در هوا حرف بزنیم. یکی از مهمترین خاصیت های هوا، کمک به تولید و انتشار صداست.

در هوا ذرات ریزی وجود دارد که وقتی می لرزند صدا به وجود می آید این صدا به کمک جریان هوا پخش می شود و به گوش می رسد. بنابراین جایی که هوا نباشد صدا هم به وجود نمی آید و هیچ چیزی شنیده نمی شود. مثلا در اطراف کره ماه هوا نیست. بلکه خلاء است. خلاء یعنی خالی بدون هیچ چیزی.  در خلاء نمی توان نفس کشید. نمی توان زندگی کرد. بنابراین اگر در کره ماه، چیزی منفجر شود بازهم هیچ صدایی از آن به گوش نمی رسد.

علاوه بر اینها هوا تا چندین کیلومتری دور زمین را گرفته است. و از زمین در مقابل اشعه های مضر خورشید و شهاب سنگها مراقبت می کند. هوا نمی گذارد زمین از گرمای خورشید، آسیب ببیند. هوا نمی گذارد زمین بیش از حد گرم شود.

هوا یکی از نعمتهای خوب خداست که متاسفانه هر روز آن را آلوده تر می کنیم و زندگی را برای خودمان سخت تر می کنیم. هر چه هوا آلوده تر شود، خاصیت های آن کم می شود. بیایید بیشتر مراقب بهداشت هوا باشیم.

حسّ زندگی

[من چه قدر خوشحالم؟ چه قدر ناراحت؟]

یادت باشد که حس های تو هم کم و زیاد دارد. تو بعضی وقت ها خیلی غمگینی و گاهی کم. بعضی وقت ها خیلی خوش حالی وبعضی وقت ها فقط کمی خوش حالی. تازه بعضی وقت ها ممکن است نه خوشحال باشی و نه غمگین. حالا بگو که اگر اتفاق هایی که می گویم برایت بیفتد خوش حال می شوی یا غمگین؟ خیلی غمگین می شوی یا خیلی خوشحال؟

** حس های دیگران

فکر کن که موقع بازی حواست نبوده ویکی از استکان های مامان را شکسته ای. خب معلوم است که مامان از دستت عصبانی می شود. اما چه قدر عصبانی؟ کم عصبانی می شود؟ خیلی کم عصبانی می شود؟ نه کم نه زیاد عصبانی می شود؟ زیاد عصبانی می شود؟خیلی زیاد عصبانی می شود؟ این ها خیلی با هم فرق دارد، اگر تو فکر کنی مامان خیلی عصبانی شده است، احساس خیلی بدی به تو دست می دهد، اما ممکن است مامان فقط " کمی" عصبانی شده باشد.

فکر کن که وقت نکرده ای یکی از ده مسأله ریاضی که معلم داده را حل کنی. فکر می کنی معلمت چه حسی دارد؟ عصبانی است؟ خیلی عصبانی است؟ کم عصبانی است؟

فکر کن دوستت در درس فارسی نمره اش کمتر از بقیه شده است. به نظرت او الان چه قدر غمگین است؟ خیلی زیاد غمگین است؟ زیاد غمگین است؟ کمی غمگین است؟

** حالا دانستن این ها چه فایده ای دارد؟

این که بدانی خودت یا دیگران دقیقا چه حسی دارید کمک می کند تا رفتار درست تری داشته باشی و آدم ها را و البته خودت را بهتر درک کنی واین ارتباط با دیگران را واقعا آسان تر و لذت بخش تر می کند.

داستان کودکانه

[وحید و خواهر کوچولوش]

وحید یک پسره 8 ساله است. اون یک خواهر کوچولوی 3 ساله داره. اون همیشه مواظب خواهر کوچولوی دوست داشتنیش هست. چون خواهر کوچولش خیلی کوچیکه و نمی تونه از خودش مراقبت کنه. شاید از خودتون بپرسید که وحید برای خواهرش چی کار می کنه؟ الان بهتون می گم.

بعضی وقتا که خواهر وحید داره بازی می کنه یه هو اسباب بازیش رو می ذاره تو دهنش، وحید اسباب بازی رو از دستش به آرومی می گیره و می ذاره کنار.

یه موقعایی که خواهر کوچولوش می خواد کارای خطرناک بکنه مثلاً بره بالای صندلی یا از پله ها بالا بره، وحید با مهربونی بغلش می کنه و نمی ذاره.

تازه وحید چون تازه باسواد شده برای خواهرش کتاب داستان هم می تونه بخونه. خواهرش کتاب داستان خیلی دوست داره.خواهرش شعرم خیلی دوست داره. وحید یه عالمه شعر بلده و به خواهرش یاد می ده.

آقا وحید مواظب خواهرش هست تا به وسایل برقی دست نزنه و دستشو توی پریز برق نذاره، آخه کار خیلی خطرناکیه.

وحید موقع بیرون رفتن جوراب و کفش خواهرشو پاش می کنه.

شاید اگه شما هم خواهر و برادر کوچکتر داشته باشید به اونا کمک می کنید، باهاشون بازی می کنید ،اونا را سرگرم می کنید و اجازه نمی دید به وسایل خطرناک دست بزنند.

این کار شما یه جور کمک به پدر و مادر مهربونتونه. اما قبل از هر کاری باید از پدر و مادرتون اجازه بگیرید. یادتون نره دوستای کوچولوی من.

کشکول کودکانه شماره 63

کشکول کودکانه شماره 63


	 بی-میکرا، کوچکترین خزنده جهان با طول تنها 3 سانتی‌متر.

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

یادی از امام
یک روز که با امام مشغول قدم زدن بودم، ایشان در مقابل یک ساقه گل محمدی ایستادند و گفتند: «علی که می‌آید دستش را به این گل بزند، تیغ دستش را می‌برد. سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و تیغ دست علی را اذیت نکند».
از قضا باغبانی که به گلها می‌رسید، تمام تیغ های آن ساقه را از بالا تا پایین زد. بعد که ایشان دیدند، با تأثر گفتند: «چرا این طور کرده این آقا و همه را زده؟ من فقط آن یک تیغ را که پایین بود، گفتم بزند. چرا به این گل آسیب رساند؟»
[منبع: یک ساغر از هزار]

آزمایش
[تخم مرغ پلاستیکی]
آزمایشی که امروز می خواهیم با هم انجام بدهیم بسیار جالب و با مزه است. پس وسایل مورد نیاز را تهیه کنید و با ما همراه شوید.
** وسایل مورد نیاز:
 تخم مرغ آب پز
لیوان یا شیشه ی دهان گشاد تا تخم مرغ بتواند به راحتی داخل آن شود.
سرکه
** دستورالعمل:
1. ابتدا تخم مرغ را درون لیوان یا شیشه ی مربا قرار دهید.
2. به اندازه ای سرکه درون شیشه بریزید که تخم مرغ را کاملاً بپوشاند.
3. تخم مرغ را مشاهده کنید. چه چیزی می بینید؟ حباب های کوچکی از تخم مرغ خارج می شود چون اسید استیک موجود در سرکه به کربنات کلسیم موجود در پوسته ی تخم مرغ حمله کرده است. هرچه زمان بیشتر بگذرد رنگ تخم مرغ بیشتر تغییر می کند.
4. بعد از 3 روز تخم مرغ را از ظرف سرکه خارج کنید و به آرامی پوسته اش را با آب شیر بشویید.
5. برای تخم مرغ آب پز چه اتفاقی افتاده است؟ سعی کنید تخم مرغ را به یک سطح سخت بزنید. تخم مرغتان تا چه اندازه بالا می رود؟
شما می توانید تخم مرغ خام را هم برای 3 الی 4 روز درون سرکه بخوابانید، اما نتیجه برای این تخم مرغ کمی متفاوت است. پوسته ی تخم مرغ نرم و قابل انعطاف خواهد شد. شما می توانید به آرامی تخم مرغ را فشار دهید اما این تخم مرغ مورد مناسبی برای بالا و پایین پریدن روی زمین نیست.

لطیفه‌های عمو قندون
** از یکی می پرسن این شعر از کیه؟ «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز»
می گه نمی دونم یه راهنمایی بکنید...
می گن اسم شاعر توی خود شعر هست.
می گه: آهان فهمیدم، جواد نکونام!
** آقای دست و دلباز بعد از بیست سال می ره مغازه کفش فروشی می گه: "ما باز هم مزاحم شدیم!"
** حیف نون هنوز در گیره که چرا خواهرش دو تا برادر داره، خودش یکی!
** به حیف نون یه انگشت نشون می دن می گن این چندتاست؟ می گه یکی.
بعد ده تا انگشت بهش نشون می دن می گن این چندتاست؟ می گه: وای! چقدر یک!
** گدا: آقا تو رو خدا به من هزار تومن بدین برم ناهار بخورم.
یارو: پول نمیدم، ولی بیا بریم برات یه پرس غذا بگیرم.
گدا: نه نخواستم، امروز واسه هزار تومن تا حالا شیش بار ناهار خوردم!
** به یارو یه اره برقی میدن میگن برو 1000 تا درخت ببر.
996 تاش رو می بره .. خسته میشه می شینه..
بهش میکن که بابا پاشو اره رو روشن کن 4 تا دیگش رو هم ببر تموم بشه دیگه...
میگه : اِ اِ اِ .. مگه روشن هم میشه؟؟؟؟؟؟
** یه یارو خوابش سنگین بوده تختش میشکنه...

با من آشنا شو
[وزغ]
من وزغ هستم. خیلی شبیه قورباغه‌ام؛ اما با قورباغه تفاوت دارم.
پدربزرگم می‌گوید: «ما مانند تکه گوشتی هستیم که روی آن برآمدگی‌هایی دیده می‌شود. اما پوست بدن قورباغه صاف و اندامش کشیده است.»
ما وزغ‌ها، در آب تخم‌ریزی می‌کنیم. نوزاد ما پس از رشد، به خشکی می‌آید و در آنجا زندگی می‌کند.
قورباغه هم در آب تخم‌ریزی می‌کند. امّا نوزاد قورباغه وقتی بزرگ‌تر شد، اغلب در آب یا نزدیک آب زنگی می‌کند.
در پوست ما وزغ‌ها، غد‌ه‌هایی است که از آنها، مایع سفید رنگی بیرون می‌آید. مواظب این مایع سفید رنگ باش. چون به چشم آسیب می‌رساند.
ما برای دفاع از خود از این مایع استفاده می‌کنیم.

شعر کودکانه
[بهانه‌ قشنگ] 

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 
ای خدای خوب من
ای بهانه ی قشنگ
حس عاشقانه ی
هر ترانه ی قشنگ
هر جوانه خنده ایست
خنده ای پر از نشان
هر پرنده نغمه ای
دارد از تو بر زبان
کوه و چشمه و درخت
نام دیگر تواند
آسمان و کهکشان
از تو گشته سربلند
شعرهای من پر از
اسم های خوب توست
شعر آفرینش است
شاعرانه ی نخست

ضرب المثل
[خروس اگر خروس باشه توی راه هم می‌خونه]
امروز می خواهیم با هم داستان ضرب المثل خروس اگر خروس باشه توی راه هم می خونه رو بخونیم.
شخصی رفته بود مهمانی خانه ی یک مرد روستایی. مرد روستایی خروس چاق و چله ای داشت، خروس چاق و چله ی مرد روستایی چشم مرد مهمان رو گرفته بود، یعنی از خروس خوشش اومده بود.
مرد مهمان نصفه های شب وقتی همه خواب بودند، دور از چشم همه بلند شد. خروس رو گرفت و به راه افتاد.
صاحبخانه از خواب بیدار شد و گفت :حالا كه زوده داری میری بمون تا خروس بخونه بعد برو.
مهمان دزد در جواب مرد صاحبخانه گفت: خروس اگر خروس باشه توی راه هم می خونه.
مهمان دزد رفت و صاحبخونه از همه جا بی خبر دوباره گرفت خوابید.
صبح وقتی مرد روستایی از خواب بیدار شد رفت سر لونه خروس و دید که خروسش نیست. تازه فهمید که دیشب مهمون بی معرفتش چی گفته و منظورش چی بوده.

چیستان
[یک چوب کبریت و اتاق سرد]
** معما:
اگر تنها یک کبریت داشته باشید و وارد یک اتاق سرد و تاریک شوید
که در آن یک بخاری نفتی، یک چراغ نفتی و یک شمع باشد …
اول کدامیک را روشن می کنید؟
** جواب معما:
اول: سعی کنید خودتان جواب معما را پیدا کنید.
اول باید کبریت را روشن کنید!!
تا اول کبریت را روشن نکنید که نمی توانید یکی از اونها را روشن کنید...

درنگستان

 

سایت فرهنگی و مذهبی نگار


** جلد کلنگ
یک روز عده‏ای در راه چکمه‏ای دیدند. به دلیل آنکه تا آن روز هرگز به چنان چیزی برنخورده بودند، هر کدام نظری داد.
اولی گفت: «عصا است.»
دومی گفت: «خرجین است.»
بالاخره آن را به کدخدا نشان دادند و از او سوال کردند که چیست؟
کدخدا نظری به لنگه چکمه کرد و گفت «خب روشن است دیگر این جلد کلنگ است.»
** طبابت کدخدا
روزی یکی از دوستان کدخدا چشمش درد گرفت و از شدت عذاب، پیش کدخدا رفت و گفت: «راهی نشانم بده تا از این درد خلاص شوم.»
کدخدا خیلی خونسرد گفت: «مدتی پیش دندانم درد گرفته بود. من هم آن را کندم و دور انداختم. تو نیز همین کار را انجام بده.»
** خورشید بهتر است یا ماه؟
روزی ازمردی پرسیدند: «به نظر تو خورشید بهتر است یا ماه؟»
مرد بعد از کمی تامل گفت: «چه طور شما موضوع به این روشنی را نمی‏دانید؟»
پرسیدند: «حالا به نظر تو کدام مفیدتر است؟»
جواب داد: «خب معلوم است دیگر؛ خورشید چون در روز روشن می‏آید، بی‏فایده است؛ ولی ماه چون در تاریکی شب همه جا را روشن می‏سازد، هزار برابر خورشید سودمند است و بهتر.

کشکول کودکانه شماره 61

کشکول کودکانه شماره 61

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

 

شعر کودکانه
[مادر بزرگ قصه‌ گو]

مادربزرگم
جانم فدایش
سرمی گذارم
روی پاهایش
دستی می کشد
بر سرو رویم
من مثل گل ها
او را می بویم
قصه می گوید
از دیو و پری
می زنم با او
هر کجا سری
خوابم می بر
با قصه هایش
یک رختخواب است
روی پاهایش
من هم می خواهم
مثل او باشم
مادر بزرگی
قصه گو باشم

معما و چیستان
 
1. رنگ سفید صخره ها آید میان سفره ها هركس نداند نام او مزه ندارد كام او.
2. نه انگورم نه انار  هم در انگورم هم در انار  زنجیر نیستم اما در زنجیرم  نخجیر نیستم اما در نخجیرم.
3. آن چیست كه هم انسان دارد، هم تخم مرغ وهم جاده؟
4. آن چیست كه من می روم و او می ماند؟
5. آن چیست كه پای كوه نشسته و کلاهی سفید به سر دارد؟
6. آن چیست كه اگر به زمین بیفتد نمی شكند،در آب هم تر نمی شود؟
7. موجود سرد و بی جان. گیرد ولی دوصد جان. دهان تنگ و تاریک. گردن دراز و باریک.
8. آن چیست که سرش را ببری زنده میشود؟
9. آن چیست که گردن دارد اما سرندارد. دست دارد اما پای ندارد؟
10. همه اطاق را پر میکند اما از سوراخ کلید بیرون میرود؟
** جواب:
1. نمک 2. انجیر 3. شانه 4. جای پا 5. قارچ 6. سایه 7. تفنگ 8. خزنده 9. کوزه 10. دود

ضرب المثل
[کفگیر به ته دیگ خورده!]

 
همیشه برای پختن پلو به مقدار زیاد از قابلمه های بزرگی به نام دیگ و از قاشق های بزرگی هم به نام کفگیر استفاده می شود.
در زمان های قدیم وقتی کسی نذری می پخت، بقیه ی مردم برای گرفتن غذاهای نذری صف می کشیدند.
وقتی که کفگیر به ته دیگ می خورد صدا می داد چون جنس آن ها فلزی بود. هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود و پلو هم به انتها می رسید این کفگیر بر اثر برخورد به دیگ صدا می داد و آشپزها هم وقتی که غذا تمام می شد کفگیر را ته دیگ می چرخاندند و با این کار به بقیه کسانی که در صف بودند خبر می دادند که غذا تمام شده است.
کم کم این مسئله به صورت ضرب المثلی درآمد و این ضرب المثل وقتی به کار می رود که بخواهند به فردی بگویند دیر رسیده و دیگر مثل قبل توانایی یا ثروت قبلی را ندارند و قادر به کمک کردن به او نیستند.

داستان
[نقطه ضعف خرس شجاع] 

 


یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک جنگل بزرگ خرسی بزرگ و تنومند و خوش اندام زندگی می کرد. اون از هر فرصتی استفاده می کرد و قدرتش را به رخ بقیه ی حیوان های جنگل می کشید.
او آن قدر قوی بود که مار بوآ، پلنگ خالدار و حتی شیر هم از او می ترسید.
قد این خرس قوی به دو متر می رسید و می توانست یک آدم را با فشار دستش خفه کند.
خرس قوی و مغرور همیشه به دوستانش می گفت: من قوی ترین خرس جهان هستم. می خواهم بدانم کدام حیوان می تواند مرا شکست دهد. هرکس که جرات مبارزه با مرا داشته باشد حتماً دیوانه است.
همه ی حیوانات جنگل در نبود او به دنبال حیوانی می گشتند که بتواند با او مبارزه کند و او را شکست دهد اما هر چه جستجو کردند هیچ راهی پیدا نکردند.
سرانجام خرسی دیگر که در همان جنگل زندگی می کرد گفت: شما باید قبول کنید که او شجاع ترین حیوان جنگل است.
یک روز که هوا طوفانی شد، آسمان رعد و برق شدیدی زد.آن قدر رعد قوی و پر زور بود که زمین را به لرزه در آورد.
همه ی حیوان های کوچک و ضعیف جنگل باناباوری دیدند که خرس شجاع سریع از غارش بیرون آمد و از سر ترس و وحشت غرش های بلندی می کرد.
از آن روز حیوان های جنگل به نقطه ضعف خرس قوی پی بردند و او دیگر نتواست به خاطر قدرتش برای دیگران پز بدهد.

 

نماز را دوست دارم
 
نماز خواندن را دوست دارم به وسعت تمام دریاها و اقیانوس ها، به وسعت آسمان و زمین؛ نه نه نه اصلاً  وسعت نمی دانم.
به نظر شما پیامبر (ص) و اهل بیتش چه قدر نماز را دوست داشتند، چه قدر به نماز اهمیت می دادند، چه قدر برای آن ها مهم بوده، نمی دانم.
می گویند نماز کلید بهشت است، آیا اصلاً بهشت در دارد؟ آیا همه کس می توانند از آن رد شوند یا اول باید زنگ بزنند، راستی زنگ آن چه چیزیست؟ چه کسی است؟ نمی دانم.
می گویند نماز روشنگر چشم هاست مگر نماز لامپ است که داخل چشم ما قرار دهند، یعنی ادیسون وقتی برق را اختراع کرد نماز را در چشم ما قرار داد. نه ممکن نیست پس معنی این واژه چیست؟ نمی دانم.
می گویند نماز ستون دین است یعنی دین ما یک خانه ای است که ستون دارد پس کسانی که نماز می خوانند ولی خانه ندارند چه، آن ها چطور؟
می گویند در روز قیامت اولین عملی که حساب و رسیدگی می شود نماز است. آیا رسید هم می دهند؟
نه این ها اشتباه است، همه این ها مادیست، چیزهایی است که ما فقط در این دنیا به آن ها احتیاج داریم و این جمله ها فقط یک اصطلاح است برای شناخت بهتر نماز. بهشت زنگ ندارد بلکه اعمال ما همان زنگ آن است.
نماز لامپ نیست و لامپ است که از نماز نور می گیرد نه نماز از لامپ.
نماز ستون نیست که ما فکر می کنیم بلکه اساس دین است.
** نتیجه: هیچ چیز را به چشم خودمان نگاه نکنیم شاید آن چیز نگاهی بهتر نیاز دارد.

خندونک
 
** به لاک پشت می گویند: یک دروغ بگو.
می گوید: دویدم و دویدم !!!
** اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم.
دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!
** سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته، از چه راهی امرار معاش می کند؟
محسن: از راه نویسندگی.
سعید: چه می نویسد؟
محسن: هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرسته!
** معلمی در کلاس علوم از دانش آموزی پرسید: «با دیدن پای این حیوان، نام حیوان را بگو.»
دانش آموز هر چه به پایی که در دست معلم بود نگاه کرد، نتوانست پاسخ دهد.
معلم پس از مدتی گفت: «بگو اسمت چیه تا برایت یک صفر بگذارم.»
دانش آموز  پایش را از کفش درآورد و گفت: «خب، شما هم از روی پای من بگویید اسمم چیه»
** معلم: بگو ببینم آفریقا کجاست؟شاگرد: (با گریه) آقا اجازه، چرا هر وقت یک چیزی گم میشه از من می پرسید!؟

یاد روزای رفته

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 
نون و پنیر و پسته
میخوام بگم یه قصه
قصه و آواز و مثل
شیرین تر از قند و عسل
یادم میآد، اون قدیما
تو کوچه های شهر ما
بچه های زبر و زرنگ
با لباسای رنگارنگ
با هم میخوردن کلوچه
بازی می کردن تو کوچه
کینه ها رو می روندن
کنار هم میخوندن
همه می گفتن، یه صدا
بازی گرگم به هوا
می خوند پسر بزرگه
تا ببینن، کی گرگه.
یک، دو، سه، پونزده
هزار رو شصت و شونزده
هرکی می گه شونزده نیست
هیوده، هیجده، نوزده، بیست
یاد روزای رفته
از دل ما نرفته

کشکول کودکانه شماره ۵۶

کشکول کودکانه شماره ۵۶ 


	ابراز احساسات یک ببر 370 کیلویی به یک دختربچه در باغ وحش بریتانیا.
 

 

شعر کودکانه
[درختکاری]

 
به دست خود درختي مي نشانم             
به پايش جوي آبي مي كشانم
كمي تخم چمن بر روي خاكش                       
براي يادگاري مي فشانم
درختم كم كم آرد بر گ و باري                
بسازد بر سر خود شاخساري
چمن رويد در آنجا سبز و خرم                   
شود زير درختم سبزه زاري
به تابستان كه گرما رو نمايد                 
درختم چتر خود را مي گشايد
خنك مي سازد آنجا را ز سايه                     
دل هر رهگذر را مي ربايد
به پايش خسته اي بي حال و بي تاب      
ميان روز گرمي مي رود خواب
شود بيدار و گويد : اي كه اينجا               
درختي كاشتي روح تو شاداب
[عباس يميني شريف]

آزمایش
[سس اسرار آمیز]

 
شما می توانید به بسته ی سس کچاپ که در بطری محبوس شده دستور دهید شناور شود یا به ته ظرف برود.
وسایل مورد نیاز
یک بطری پلاستیکی یک لیتری
یک بسته سس کچاپ
نمک
** دستورالعمل
1- برچسب های روی بطری را بکنید و آن را پر آب کنید.
2- بسته ی کچاپ را به بطری اضافه کنید.
3- اگر کچاپ شما شناور شد می توانید به مرحله ی 4 بروید و اگر کچاپ شما به ته ظرف رفت به مرحله ی 5 بروید.
4- برای کچاپ شناور شما باید سر بطری را رویش بگذارید و بطری را از طرفین محکم فشار دهید. اگر کچاپ شما به ته ظرف رفت وقتی شما آن را فشار دادید و وقتی آن را رها کردید شناور شد، باید به شما تبریک گفت چون آزمایش شما به پایان رسیده، اما اگر با فشار بطری، کچاپ به ته ظرف نرفت باید نوع دیگری از بسته ی کچاپ یا بسته ی سس سویا یا خردل را امتحان کنید.
5- اگر بسته کچاپ به ته بطری رفت، حدود 3 قاشق غذاخوری نمک به بطری اضافه کنید. سر آن را ببندید و خوب آن را به بالا و پایین حرکت دهید تا نمک در آب حل شود.
6- به اضافه کردن نمک ادامه دهید تا کچاپ به بالای بطری بیاید.
7- هنگامی که بسته روی آب شناور شد، مطمئن شوید که بطری پر آب است و سپس در آن را محکم ببندید.
8- حالا بطری را فشار دهید. بسته ی اسرارآمیز باید به ته ظرف برود وقتی شما بطری را فشار می دهید، و وقتی شما آن را رها می کنید شناور شود. با کمی تمرین شما می توانید بسته را در وسط بطری متوقف کنید.

داستانک
[نتیجه‌ کار]

 
کلاه حصیری اش را از سر برداشت وعرق پیشانی اش را پاک کرد، هوا گرم بود. آبی آسمان در همه جا ریخته بود و گاه گاه ته ابر سفیدی در این آبی می لغزید. خنده کودکانه اش خورشید را شعله ورتر کرد. گندم ها هم قدّش بودند. عاشق رنگ زردشان بود. دست هایش را در انبوه گندم ها فرو کرد ودر امتداد مزرعه دوید و بی دلیل قهقه سرداد.
پیرمرد از تپه بالا رفت، غروب شده بود، نفس عمیقی کشید و از دور به مزرعه نگاه کرد. آفتابگردان ها مثل او خمیده بودند، اما درخت گیلاس با شکوفه هایش به او لبخند می زد.
روی چمن ها دراز کشیده بود، پوست سبزه اش هم رنگ مزرعه بود. صدایی شنید، پدرش که بالای سرش ایستاده بود کنارش نشست و چیزی در دستش گذاشت و گفت این را بکار...
پیرمرد صورتش را با آب شست. هوای صبح کمی سرد بود اما بوی خوبی می داد. خورشید بیرون آمده بود و آفتابگردان ها مطیع او بودند. پسرک دانه را آب داد، دانه دیگر یک دانه نبود، قد کشیده و بزرگ شده بود. می خواست بداند چه درختی خواهد شد، پدر می گفت: در این دانه رازی نهفته است، شاید راز گنجی باشد و با هیجان چشمانش برق زد.
پیرمرد کنار درخت گیلاس نشست وشکوفه ها را بویید. سایه ی خنکی بود، دستی روی صورتش کشید و لبخند زد. پوست گندمی اش هم رنگ مزرعه بود، قهقه ی کودکی از دور در گوش هایش طنین می انداخت و نسیمی زیبا که موهای درخت را پریشان می کرد وبوی شکوفه ها را پراکنده.
از قاب کودکی اش تنها این درخت مانده بود و مزرعه ای در آغوش آفتابگردان های مطیع، پیرمرد دلش تنگ شده بود، دلش براش گندم های زرینی که با موهای آشفته شان مطیع باد بودند تنگ شده بود. پیرمرد می خواست گندم باشد، پیرمرد می خواست زیر باد و وزش نسیم بی اراده حرکت کند.

طنزستان
[میمون‌ها و کلاه فروش]

 
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتاً کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

با هم بخندیم!

تربیت همراه با سنگ‌دلی؛ تربیت زرافه‌ای!


 
** یه اسبه زنگ میزنه سیرک میگه با مدیر سیرک کار دارم. گوشی رو میدن به مدیر سیرک اسبه بهش میگه آقا من کار میخوام. مدیره میگه کار نیست. اسبه همین طور اصرار میکنه، مدیر هم انکار تا آخرش مدیره میگه کشتیمون حالا چه کار بلدی؟ اسبه میگه من دارم باهات حرف میزنم!
** یک روز بازرس بهداشت به یک گاوداری رفت و پرسید:«چه چیزی برای خوردن به گاوها می دهید؟»
صاحب گاوداری گفت:«پوست هنوانه،آشغال و هرچه گیرمان بیاید!» بازرس او را جریمه کرد و رفت.
چند روز بعد یک نفر آمد و همین سوال را پرسید. صاحب گاوداری که این بار ترسیده بود، گفت:«میگو بخارپز، آب پرتغال طبیعی، بستنی شکلاتی و ...» مرد عصبانی شد و گفت:«از طرف سازمان مبارزه با گرسنگی آمده ام و شما را جریمه می کنم.»
چند روز بعد دوباره شخصی به گاوداری آمد و همان سوال را پرسید.صاحب گاوداری که کلافه شده بود، گفت:«ما یک هزار تومانی به هر یک از گاوها می دهیم و می گوییم بروید، هرچه دوست دارید بخرید و بخورید!»
** یارو میره مهمانی. وقتی میاد بیرون می بینه کفشاش نیست، می گه 4 حالت داره: نیومدم؟ بدون کفش اومدم؟  اومدم و رفتم؟ بعداً میام؟
** مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟
مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست..
** به یارو می گن چرا درس می خونی؟ می گه: برای این که دکتر بشم پول در بیارم نیسان بخرم باهاش کار کنم!

کاردستی
[گلدان چوبی]

 
دوستان عزیز و مهربان امروز می خواهیم با هم یک گلدان زیبا و دست ساز درست کنیم که به وسایل ساده ای احتیاج دارد. پس وسایل مورد نیاز را فراهم کنید و با ما همراه شوید.
** وسایل مورد نیاز:
[تکه های کوچک و هم اندازه ی چوب؛ چند تا بلوط؛ برگ؛ کش؛ قوطی حلبی؛ چسب مایع]
 ** دستورالعمل
تکه های چوب را در مقابل قوطی حلبی قرار دهید و آن ها را کمی بلندتر از لبه ی قوطی اندازه بگیرید و ببرید. همه تکه چوب ها باید اندازه ی برابری داشته باشند.
تکه های چوب را به قوطی حلبی بچسبانید. سپس یک کش سفید دور تکه های چوب ببندید.
بعد از این که چسب خشک شد می توانید چند برگ و چند دانه بلوط را به گلدان بچسبانید.
حالا به باغچه ی خانه تان بروید و چند شاخه گل زیبا بچینید و آن ها را خیلی زیبا مرتب کنید و در گلدان قرار دهید.

دانستنیها
[مثل چيست؟]

مثل، ‌سخن كوتاه و مشهوري است كه به قصه اي عبرت آميز يا گفتاري نكته آموز اشاره مي كند و جاي توضيح بيشتر را مي گيرد.
كلمه «مثل» عربي است و كلمه فارسي آن «متل» است. وقتي مثل گفتن صورت بي ادبانه پيدا كند آن را «متلك» مي گويند. البته ضرب المثل يك تركيب عربي است به معناي مثل زدن.
در همه زبانهاي دنيا ضرب المثل فراوان است. بعضي از مثل ها در همه زبانها به هم شباهت دارند.
هر قدر تاريخ تمدن ملتي درازتر باشد بيشتر حادثه در آن پيدا شده و مثل هاي بيشتري در آن وجود دارد. و در زبان فارسي نيز ده ها هزار ضرب المثل وجود دارد.
 

کشکول کودکانه شماره ۵۵

کشکول کودکانه شماره ۵۵ 

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی


کلام بزرگان
[بازیگوشی کودکان]

 
طبق تعلیم و تربیت اسلام هیچ پدر و مادری حق ندارد روح بازی گوشی(شیطنت) و سرپیچی از اطاعت در دوران خردسالی کودک را دراو سرکوب کند و به خاطر تامین آرامش و آسایش خاطر خویش کودکان سرشار و لبریز از نشاط و جنب و جوش را به موجودی مطیع، آرام، خموده و افسرده دل مبدل سازند.
امام خمینی رحمه الله نیز که آشنا به روحیات، حالات و مراحل رشد کودکان بودند، درباره شیطنت و بازیگوشی بچه ها می فرمودند:«بچه شیطون است، او باید شیطنت کند و بچه ای که یک گوشه بیفتد و بخوابد، چهار زانو بنشیند، این بچه نیست، بزرگ سال است، بچه نباید بنشیند و اگر یک جا نشست شما باید ببینید چرا نشسته و اگر خوابید ببینید چرا خوابیده بچه باید شیطنت کند.»
 

لطیفه های نمکی


	بازی کودکان در کابل.
 


 
* ماشین لباسشویی
مریض گفت: آقای دکتر...لطفاً به من کمک کنید...من هر وقت سوار چرخ و فلک می شوم، صدای ماشین لباسشویی می شنوم!
دکتر، گوش های مریض را معاینه کرد و گفت: نگران نباش جانم... درمان این ناراحتی، خیلی ساده است...هروقت می روی استخر، مواظب باش آب توی گوش هایت نرود!
* نمک
توی یک رستوران، مشتری عصبانی، پیشخدمت را صدا زد و گفت: من یک سوپ بدون نمک خواسته بودم...چرا این سوپ شور است؟
پیشخدمت گفت:نگران نباشید قربان...این نمک نیست...شوره ی سر آشپز است!
* نعلبکی
یک نفر به حمام می رود. آب جوش بوده با نعلبکی دوش می گیرد. 
* غذای خوش مزه
شادی:خواب دیدم مسافرت هستم.
پروانه: من خواب یک غذای خوش مزه را دیدم.
شادی: چرا به من ندادی؟
پروانه: چون مسافرت بودی.


 
شعر کودکانه
[بهار کی می آیی!]

 
کنار کوچه، تنها
نشسته آدم برفی
نه در دلش لبخندی
نه بر لبانش حرفی
نشسته روی آنتن
کلاغ پیری، تنها
نشسته ام من اینجا
کنار مامان، بابا
نشسته بذری کوچک
به زیر خاک، افسرده
جوانه هم خوابیده
بنفشه هم پژمرده
چقدر از ما دوری!
چقدر ناپیدایی !
بهار کی می آیی؟!
بهار کی می آیی؟!
 

داستان کودکانه
[دوستی کبوتر و مورچه]

 
هیچ چیز نمی تواند زیباتر از دوستی عمیق و خالص بین دو نفر باشد.
روزی روزگاری مورچه ای کوچک که بسیار تشنه بود، برای نوشیدن آب به برکه ای رفت. مورچه پای کوچکش را روی تنه ی درختی گذاشت تا راحت تر آب بخورد، اما پایش لیز خورد و به داخل آب افتاد. مورچه کوچولو بسیار ترسیده بود، چون شنا بلد نبود.
خوشبختانه کبوتری از آن جا می گذشت و متوجه شد که مورچه به دردسر افتاده، پس سریع به سرعت برق و باد خود را به او رساند و شاخه ای کوچک به سمت او انداخت تا مورچه آن را بگیرد و خود را نجات دهد. مورچه هم به کمک کبوتر خود را از آب بیرون کشید و بی نهایت از کمک کبوتر تشکر کرد.
مورچه گفت: کبوتر زیبا از تو بسیار ممنون و متشکرم. اگر نبودی من حتماً غرق می شدم.
کبوتر گفت: خواهش می کنم. ما باید به هم کمک کنیم. تو هم اگر به جای من بودی همین کار را می کردی.
مورچه کوچولو تایید کرد و گفت:مطمئناً.
طولی نکشید که پیش گویی آن دو به حقیقت پیوست، چون یک شکارچی طماع کبوتر را دید و تفنگش را به سمت او نشانه گرفت.
اما ناگهان خارشی عجیب در دست راستش احساس کرد و لوله ی تفنگ را به سمت پایین آورد تا دستش را بخاراند.
چه اتفاقی افتاده بود؟
کار کار مورچه کوچولو بود. وقتی او دید که کبوتر به دردسر افتاده دست شکارچی را گاز گرفت.
کبوتر هم از حواس پرتی شکارچی استفاده کرد و با تمام سرعت پرواز کرد و از آن جا دور شد. به کمک مورچه، کبوتر سالم ماند و نجات پیدا کرد.

داستانک
[داستان‌های کوتاه و خنده دار]

 
## داستان ملا و گوسفند
روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید. در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا راه افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است.
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟
 
## بسته سنگین
یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم.
مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی بلند کردنش برای او مشکل است چه برسد به این بچه.
کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟
کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است.
مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی دانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است؟
کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت: خانم بالاخره یه کسی پیدا می شه به این بچه کمک کنه دیگه!

چیستان
 
*آن چه كشوري است كه در پيشاني ماست؟ چين
*اين سر کوه، اَرّه اَرّه آن سر کوه، اَرّه اَرّه ميان کوه، گوشت بره؟ دهان و دندان
*آن چه چيزي است كه هرچه با آن بنويسند تمام نمي شود؟ دست
*آن چيست كه روز مي دود و شب پاسبانِ اتاق است؟ كفش
*آن چيست كه اگر به زمين بيفتد نمي شكند، در آب هم تر نمي شود؟ سايه
*آن چیست که چهار پا است ولی قادر به راه رفتن نیست؟ ميزوصندلي
*آن چيست كه بدون آن‌كه به آن آب بدهيم، سبز می‌شود؟ چراغ راهنمايي
*آن چيست كه هم ماه دارد و هم نان و هم داروخانه؟ قرص
*عجايب صنعتي ديدم در اين دشت بلور از آسمان افتاد و نشكست؟ برف يا تگرگ
*آن چه عددی است كه اگر وارونه اش كنيم، بيشتر مي شود؟هفت
*آن چيست كه روز را روشن مي كند و كار را تمام؟ حرف ر
*کدام کلیدی هست که به هیچ دری نمی خورد؟ كليد برق
* نام كدام جزيره است كه وارونه اش را بچه ها مي نويسند؟ قشم
*آن چیست که آسمانش سبز است و شهرش قرمز و مردمانش سیاه؟هندوانه
 
جملات زیبا

سایت فرهنگی و مذهبی نگار



  
## مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی …
## اخلاقی که بر تهدید استوار باشد، پوزخند بر اخلاق است. سراسر تزویز!
## فقط مگس‌ها هستند که برایشان مهم نیست کجا نشستند؛ روی گُل یا...
## معیارِ واقعی ثروت ما این است که؛ اگر پولمان را گم کنیم، چقدر می‌ارزیم ...
## استخوان بندی فریاد، پاسخ هزاران ستم بی صداست!
## سعی نکن متفاوت باشی! فقط  "خوب باش" این روزها خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
## اگر می دانستید که یک محکوم به مرگ هنگام مجازات تا چه حد آرزوی بازگشت به زندگی را دارد، آنگاه قدر روزهایی را که با غم سپری می کنید، می دانستید.

کشکول کودکانه ۴۹

کشکول کودکانه ۴۹


شعر کودکانه
[اتل متل یه مورچه...] 


اتل متل یه مورچه
قدم می زد تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد
پای اونو لگد کرد
مورچۀ پا شکسته
راه نمی ره نشسته
با برگی پاشو بسته
نمی تونه کار کنه
دونه هارو بار کنه
تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی

قصه کودکانه
[مسواک شتره]
 


   
یه شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.
تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»
مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»
شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟» مارِ فیس فیسو گفت: «بله که دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.»
شتره گفت: «منم نمی دونم!» بعد هم راهش را کشید و رفت تا مورچه خانم را پیدا کند. رفت و رفت تا به مورچه خانم رسید داد زد: «مورچه خانوم، مسواکم رو بده. می خوام دندونام رو مسواک بزنم.»
مورچه خانم گفت: «نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اینو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.»
شتره گفت: «نه، این مسواک منه.»
مورچه خانم گفت: «اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار می کنه؟»
شتره گفت: «دیروز که رفتم لب چاه تا دندونام رو مسواک کنم اونو جا گذاشتم.»
مورچه خانم گفت: « اِهکی... من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم. حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم.  زود برو کنار.» شتره گریه اش گرفت. درشت درشت اشک ریخت. مورچه خانم دلش سوخت. فکر کرد و گفت:
«اگه مسواکت رو بدم، تو به من یه جارو می دی؟»
شتره رفت و یک کم از پشم هایش را چید و آن را دور یک شاخه ی نازک پیچید و گفت: «بیا اینم جاروی تو.» مورچه خانم خوش حال شد. مسواک شتره را پس داد.
شتره درشت درشت خندید و رفت و دیگر هیچ وقت مسواکش را جا نگذاشت.

لطیفه های کودکانه
[لطایف غضنفر]


 
«سقوط»
غضنفر از طبقه صدم یه ساختمون می پره پایین. به طبقه پنجاهم كه میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش كه بخیر گذشت !
«دو دو تا»
غضنفر از شاگردش میپرسه: دو دو تا چند تا میشه؟ شاگرد میگه : شونزده تا! غضنفر شاكی میشه، میگه: دو دو تا میشه چهارتا، دیگه اگه خیلی بشه، میشه هشت تا !
«حكومت نظامی»
حكومت نظامی بود، سروانه به غضنفر میگه كه تو اینجا كشیك بده، از هفت شب به بعد هر كسی رو تو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش كه تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش بشه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه غضنفر زده یك بدبختی رو كشته! داد میزنه: الان كه تازه ساعت پنج بعد از ظهره! غضنفر میگه: قربان این یه آدرسی پرسید كه، عمراً تا ساعت نه شب هم پیداش نمیكرد!
«بنفش»
از غضنفر میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی؟! آبیش !
«مسابقه بیست سوالی»
غضنفر میره مسابقه بیست سوالی. رفقاش از پشت صحنه بهش میرسونن كه جواب خیاره، فقط تو زود نگو كه ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، غضنفر میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه! غضنفر میگه: بابا این عجب خیار گنده ایه !

شخصیت های کارتونی
[افسانه سه برادر]


  
افسانه سه برادر داستان جنگجویانی که به دلیل ظلم و ستمی که فرمانروای چین بر مردم روا می‌داشت با هم هم‌پیمان شدند تا پادشاه ستمگر آن زمان را از بین ببرند. در راه رسیدن به این امر به شهرهای مختلف چین سفر می کنند و ظلم و ستمی که سربازان و پادشاهان بر مردم روا می داشتند را سرکوب می کنند.
ماجرا از یک غروب بهاری و یک باغ هلو شروع شد. جوانی از وفاداران به امپراتور که آرزویش برگرداندن قدرت به خاندان امپراتوری بود و تنها راه نجات کشور از هرج و مرج و آشوب را در همین می‌دید...
"لیو بی، گوآن یو، شانگ فی، سوگند می‌خوریم تا دل‌ها و قدرتمان را برای نجات یکدیگر از خطر، مبارزه در راه میهن، و نجات مردم به یکدیگر پیوند بزنیم. می‌دانیم که خداوند ما را در یک روز متولد نکرده، اما سر آن داریم که هر سه در یک روز و در کنار یکدیگر بمیریم. آسمان و زمین را بر این سوگند برادری گواه می‌گیریم. اگر یکی از ما سوگند خود را بشکند، باشد که آسمان و انسان‌ها برای تنبیه او با یکدیگر متحد شوند...

آموزش
[روش عکاسی از کودک در سفر]

 

کمتر کسی است که به عکاسی از کودکان هنگام سفر علاقه مند نباشد. حتی آن دسته از افرادی که با خانواده به سفر رفته و کودکی به همراه ندارند. با مشاهده چهره های جذاب و متفاوت کودکان در مناطق مختلف جغرافیایی در صدد بر می آیند که تصاویر متفاوتی را به آلبوم خانوادگی یا هنری خود اضافه کنند...
از تابش نور خورشید برای عکاسی از کودکان در سفر استفاده کنید. چشمان زیبا و جذاب کودکان که پژواک زیبای زندگی و شوق زیستن در آن به وضوح پیداست. با تلفیق نور و رنگ جلوه خاصی پیدا می کند. بهترین زمان برای عکاسی از کودکان در مسافرت هنگام طلوع یا غروب خورشید است، چرا که نورپردازی برای داشتن تصویری متفاوت و زیبا به حد مطلوب خود می رسد برای پیش گیری از قرمز شدن چشم کودکان در عکس، قبل از زدن شاتر فلاش را خاموش کنید.
زمانی که نور خورشید به طور مستقیم به چشم کودک برخورد می کند از زدن شاتر بپرهیزید چرا که ممکن است از جذابیت چشم ها کاسته شود و آن ها کمی لوچ به نظر برسند.
به جای تمرکز روی پی زمینه ها و حاشیه ها بر چهره کودک تمرکز کنید. به طور قطع هنگام مسافرت، سوژه های جالبی برای عکاسی وجود دارد، اما هنگامی که کودکان در کادر قرار دارند باید بناهای تاریخی و تصاویر برجسته در اولویت دوم قرار گیرد. به عبارت دیگر اگر قرار است برای کودک یک آلبوم متفاوت در سفر تهیه شده یا تصاویر در کارنامه هنری قرار بگیرد عکاس باید قادر باشد حالت های چهره کودک و حسی را که او در این فضا تجربه می کند به تصویر بکشد چنین عکسی، زنده بوده و داستان تجربیات کودک را روایت می کند.

درنگستان
[بهترین غذای جهان را بخور!]


 
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول: سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.
دوم: در بهترین بستر و رخت خواب جهان بخوابی.
سوم: اینکه در بهترین خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم! چطور من می‌توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هرکجا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می‌گیری و آن وقت بهترین خانه‌های جهان مال توست.

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

ادامه نوشته

کشکول کودکانه 4۸ [ویژه نامۀ خوردن و آشامیدن]

کشکول کودکانه


[ویژه نامۀ خوردن و آشامیدن]


حکایات
[بهترین غذای جهان را بخور!]


روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول: سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.
دوم: در بهترین بستر و رخت خواب جهان بخوابی.
سوم: اینکه در بهترین خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم! چطور من می‌توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هرکجا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می‌گیری و آن وقت بهترین خانه‌های جهان مال توست.

کم‌ خوری یک هنر است


اگر دوست دارید زیاد بخورید، بخورید. نوش جانتان اصلا! اما بد نیست کمی درباره خوردن و کم و زیادیش بدانیم.
** کم بخور، سالم بمان: هر چیزی زیادی‌اش مصیبت است. خواب زیاد، بدن را کسل می‌کند و چشم‌ها پف می‌کنند. بیداری زیاد، آدم را می‌برد کما. خنده زیاد، گریه در پی دارد. گریه زیاد هم، غم‌باد می‌آورد. دیگر خوردن زیاد که جای خود دارد. اگر می‌خواهی ببینی چه می‌کند، خط بعدی را بخوان.
** کم‌خوری دردها را کم می‌کند:  فشار خون، چربی بالا، کلسترول زیاد، قند وافر، گرفتگی مجاری قلب، درد سینه، زخم معده، بدقوارگی، کمردرد، واریس پا، آرتوروز مفاصل زانو، همه و همه نتیجه همین بی‌رویه خوردن است. کم بخوری این‌ها را می‌سپاری به زباله‌دان تاریخ.
** می‌خواهی زیبا شوی، کم بخور:  آدم باید باطنش هم مثل هیکلش زیبا باشد. خوشگلی و خوش‌تیپی فقط به شکل و ظاهر خلاصه نمی‌شود. به قول قدیمی‌ها باطن آدم باید مثل برف سفید باشد.
** کم‌خوری دل را جلا می‌دهد: هر وقت یک بالنی را بخواهند بالاتر ببرند، سبک‌تر می‌کنند. برای رسیدن به آن بالا بالاها، باید سبک بود. باید دل را سبک کرد. هر چه هم که بالاتر برود. نورش بیشتر می‌شود. انگار یک دست جلازده به آن زده باشند.
** نه از این‌ور بام و نه از آن‌ور بام:  شاید توضیح واضحات باشد ولی باید خورد.  باید خورد ولی به اندازه کافی خورد. هر کسی بادکنک معده خودش را می‌شناسد. نه آنقدر کم بادش کن که به کارت نیاید و نه آنقدر بدم در آن که منفجر شود.

نکات علمی
[خوردن تنها هدف نیست]


**هر عملی، عکس‌العملی دارد. این یک قاعده فیزیکی است. پرخوری هم عملی است که عکس‌العمل و آثاری دارد. هم تاثیرات فیزیکی و هم غیرفیزیکی.
الف) آثار فیزیکی:
پرخوری آدم را کم‌عقل می‌كند؛  می‌گویند انیشتین فقط از 10 درصد ظرفیت مغزش استفاده کرده و دنیای فیزیک را دگرگون کرده است. حال فکر کنید اگر انیشتین آدم پرخوری بود از آن 10 درصد 9 درصدش می‌رفت پی خوردن. احتمالا با مابقی‌اش هم فقط می‌توانست یک دکه بزند و ذرت مکزیکی بفروشد. (بالاخره مغز هم گنجایشی دارد. اگر مدام فکر و ذکرت را بدهی به خوردن، پس کی می‌خواهی به مابقی زندگی‌ات فکر کنی. زندگی است و هزار و یک فکر و دغدغه.)
دهان آدم پرخور، بو می‌دهد:  153 نوع غذا و آش و سوپ و چاشنی و سالاد و ادویه و ترشی و شور و دسر و میوه را ریخته‌ای داخل بطن مبارک، بعد انتظار داری ترکیب شیمیایی همه آنها با هم بشود گلاب قمصر و عنبر شامی و عطر چهل فواکه و ادکلن اعلای فرانسوی. نه عزیز دلم! بهتر است با این وضعیت تا اطلاع ثانوی با کسی روبوسی نکنید.
ب) آثار غیر فیزیکی:
غذاي زياد دل را مي‌كُشد:  هر گلی آب می‌خواهد ولی اگر مدام آبش بدهی، خفه می‌شود. می‌گندد. حکمتش می‌شود دوستی خاله خرسه. به اميد اينكه زودتر بزرگ شود مدام به آن آب می‌خورانی غافل از اينكه دو دستی داری هلاكش می‌كنی. آدمیزاد هم محتاج غذاست برای زنده ماندن ولی غذای زیاد جسم و روحش را با هم می‌خشکاند.
هر کس زیاد بخورد بار زندگی بر دوشش سنگینی می‌کند.  کسی که زیاد می‌خورد. کلی در زندگی‌اش سنگین است. کارهایش کند پیش می‌رود. دیگر حال و حوصله هیچ کاری را ندارد. زندگی او را در تنگنا قرار می‌دهد و بار زندگی بر دوشش دشوارتر می‌شود.
خرج و مخارج درمان، سلامتی از دست رفته و نیز کسب غذای جدید هم به جای خود. خلاصه برداشتن این بار سنگین، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن.

آداب اجتماعی
[نپرس، فقط پذیرایی کن!]


مهمان که آمد از چند و چون معده‌اش سوال نکن و به فکر پذیرایی از او باش.
- چای می‌خوری؟
- نه!
- ناهار خوردی؟
- نه!
- آب؟
- میل ندارم.
من اگر جای این مهمان بودم بعد از این پرسش‌ها حتی اگر چای نمی‌خوردم و ناهار خورده بودم و میلی به آب هم نداشتم می‌گفتم: «نیکی و پرسش؟» و یکجورهایی به طور نامحسوس به او می‌گفتم نباید از این سوال‌ها  از مهمان بپرسد. اگر چای و ناهار و آبی موجود هست بیاورد و اگر نه هم که چرا می‌پرسد؟
سوال که می‌پرسی مهمان ممکن است فکر کند چقدر بد موقع آمده و شاید نباید می‌آمده و چرا مزاحم شده و ... معذب شود. یک حالت دیگر هم ممکن است به وجود آید: مهمان این پرسش‌ها را بگذارد پای تنبلی صاحبخانه و اینکه منتظر است پاسخ منفی بگیرد و از جایش جم نخورد.
حالا فکر کن مهمان گرسنه باشد و تشنه!
اما اگر نگفته پذیرایی کردی برعکس تمام این افکار برداشت می‌شود.

تغذیه سالم
[بهترین زمان خوردن میوه]  


بسیار مهم است که بدانیم چگونه و چه وقت باید میوه بخوریم و یا این که راه صحیح خوردن میوه‌ها چیست؟
به یاد داشته باشید که میوه‌ها را بعد از خوردن غذا میل نکنید، کارشناسان تغذیه بر این باورند که میوه‌ها باید زمانی خورده شوند که معده خالی است.
اگر میوه‌ها را بعد از خوردن غذا میل کنید، نقش مهمی در مسموم کردن سیستم بدنتان خواهند داشت، در این حالت بدنتان با مقدار زیادی انرژی روبرو می‌شود که این انرژی به جای مفید بودن باعث از دست دادن وزن و کاهش قدرت برای انجام دیگر فعالیت‌های زندگی می‌شود.
برای مثال درنظر بگیرید که دو تکه نان و یک تکه میوه خورده‌اید، تکه میوه آماده است که مستقیما وارد معده‌تان و سپس روده‌تان شود اما به دلیل آن دو تکه نان، از ورود سریع آن به معده جلوگیری می‌شود.
در این بین همه غذا فاسد شده، تخمیر می‌شود و به اسید تبدیل می‌شود و به محض اینکه درون معده، میوه با غذا و آنزیم‌های گوارشی تماس پیدا می‌کند، همه حجم غذا شروع به ازبین رفتن و فاسد شدن می‌کند .
پس لطفا میوه را زمانی مصرف کنید که معده تان خالی است و یا قبل از خوردن غذا باشد.

 آداب اسلامی
[آداب آشاميدن در اسلام]  


1- مستحبات:
* بسم الله گفتن قبل از آشامیدن
* آشاميدن به سه نفس
* ايستاده آب آشاميدن در روز و نشسته درشب
* آشاميدن آب نيم گرم
2- مکروهات:
* دميدن
* يكجا سر كشيدن
* آشاميدن آب بسيار داغ
* آشاميدن آب در لابلاي غذا خوردن
* آشاميدن آب بر وري گوشت
* آشاميدن آب بر روي چربي
* آشاميدن آب از مجاور دسته ظرف يا لبه شكسته آن
* آشاميدن در حالت ناشتا
* نوشيدن آب سرد پس از خوردن شيريني
* نوشيدن آب فراوان
* نوشيدن آب سرد در حمام

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

کشکول کودکانه شماره ۴۴ [به مناسبت روز جهانی کودک و تلویزیون]

کشکول کودکانه شماره ۴۴

[به مناسبت روز جهانی کودک و تلویزیون]

کشکول کودکانه

روز جهانی کودک و تلویزیون

  تهیه و تنظیم:

مصطفی سلیمانی

فيلم هاي مربوط به بزرگ سالان  
کودک در دنياي خاص خود زندگي مي کند و تا زماني که کودک است، بايد در اين فضا قرار داشته باشد. طبيعي است که اگر فضاي بزرگ سالان جايگزين دنياي کودک گردد، کودک را دچار تعرض دروني و «از خودبيگانگي» مي کند.
کودکان بيشتر زمان تماشاي تلويزيون خود را صرف مشاهده ي برنامه هاي بزرگ سالان مي کنند.[زهره سعادتمند، «اثرات تلويزيون بر کودکان و نوجوانان»، فصلنامه ي آموزش، ش 5 (پاييز 1376)، ص 38] برخي از روان شناسان و روان کاوان احساس مي کنند مواجهه ي دايمي با اين سرگرمي ها مي تواند به نحوي غيرطبيعي تأثير محيط زندگي بزرگ سالان را بر کودک تسريع بخشد و او را به اجبار به نوعي بلوغ زودرس بکشاند؛ بلوغي که ويژگي هاي آن سردرگمي، عدم اعتماد به بزرگ سالان، رويکرد سطحي به مسائل بزرگ سالان و حتي عدم تمايل به بزرگ شدن است.
وقتي کودک در وضعيت هايي که گاه توسط تلويزيون بر وي تحميل شده است قرار مي گيرد، به بزرگ سالان واقعي متعلق به اولين گروه تماس با خود متوسل مي شود. در اين موقع، بيشتر آنها را ناتوان مي يابد. تأثير اين عدم توانايي بزرگ سالان واقعي بر کودک مي تواند به اندازه ي تأثير عدم اطمينان به بزرگ سالان به روايت تلويزيون يا بيش از آن باشد.

تلویزیون و کُند ذهنی
طبق گفته دانشمندان و متخصصان آمریکایی مرکز بهداشتی واشنگتن، بررسی ها بر روی 329 نفر از کودکان و نوزادان از دو ماهه تا 4 ساله نشان می دهد که دیدن تلویزیون به صورت مداوم توانایی های گفتاری کودکان را تضعیف کرده و زمان انجام محاورات روزمره میان افراد نگهدارنده کودک و کودک را کاهش می دهد که این امر تاثیر منفی زیادی بر ذهن کودکان دارد.
در نتیجه این سری تحقیقات آمده است به ازای هر ساعت تماشای تلویزیون کودک با مشکلات بیشتری به لحاظ گفتاری و تلفظ کلمات روبروست و کودکی که یک ساعت بیشتر از کودک همسن خود تلویزیون نگاه می کند به طور متوسط 770 کلمه کمتر بلد است.
طبق گفته متخصصان این مرکز نتیجه این تحقیق می توان ارتباط میان تماشای تلویزیون و تاخیر کودکان در حرف زدن را آشکار سازد.

تلويزيون و سلامت
تلويزيون بر سلامت کودکان نيز تاثير جدي دارد. قبل از هر چيز، بچه ها اطلاعات زيادي در مورد سلامت از تلويزيون کسب مي کنند؛ البته بيشتر از راه تبليغات. تبليغات نيز به طور کلي اطلاعاتي واقعي يا متعادل در مورد زندگي سالم و انتخاب مواد غذايي در اختيار آنها نمي گذارد. اکثريت کودکاني که به تماشاي تلويزيون مي نشينند آنچه که تبليغات مي گويند را باور دارند.
مشکل دوم اين است که تماشاي بيش از حد تلويزيون مي تواند منجر به چاقي و اضافه وزن شود.
بچه هايي که در زمان هاي طولاني به تماشاي تلويزيون مي نشينند، بيشتر احتمال دارد که فعاليت بدني کمي داشته و هنگام تماشاي تلويزيون از تنقلات استفاده کنند.
در ضمن بسياري از تبليغات تلويزيوني، خوراکي ها و نوشيدني هاي ناسالم را تبليغ مي کنند. متخصصان و کارشناسان از دير باز ارتباطي ميان تماشاي بيش از حد تلويزيون و چاقي يافته اند.
در نهايت، تلويزيون مي تواند رفتارهاي مخاطره آميز را تشويق کند و از اين طريق بر سلامت کودکان در سنين مختلف اثر بگذارد.

کودک، تلویزیون، رفتار با والدین
کودکانی که وقت بیش‌تری به مطالعه و انجام تکالیف مدرسه اختصاص می‌دهند از سلامت بهتری برخوردارند و رابطه قوی‌تری با والدین خود دارند.
براساس مطالعه انجام شده در کشور نیوزیلند کودکانی که بیش از اندازه به تماشای تلویزیون می‌نشینند و یا وقت زیادی را به کار با رایانه اختصاص می‌دهند به احتمال در قیاس با همسالان خود رابطه ضعیف‌تری با والدین خود دارند.
نتایج مطالعه روی 3043 کودک 14 و 15 ساله نشان می‌دهد که بابت هر ساعت تماشای تلویزیون به میزان چهار درصد از رابطه کودک با والدین او کاسته می‌شود. این میزان در کار با رایانه به پنج درصد می‌رسد.
براساس گزارش شورت نیوز، از سوی دیگر، کودکانی که وقت بیش‌تری به مطالعه و انجام تکالیف مدرسه اختصاص می‌دهند از سلامت بهتری برخوردارند و رابطه قوی‌تری با والدین خود دارند.

تلويزيون و ترس بچه ها
ديدن خواب هاي بد، احساس اضطراب، ترس از تنها بودن و کناره گيري از جمع دوستان از جمله علائم و نشانه هاي وحشت يا ناراحت بودن کودکان است. مطالعات نشان داده اند اين نوع ترس ها بيشتر از طريق فيلم ها به بچه ها منتقل مي شود و ترس ناشي از تلويزيون مي تواند باعث مشکلات خواب در کودکان شود. موجودات ترسناکي مانند هيولا يا چيزهاي عجيب و غريب بخصوص کودکان ۲ تا ۷ ساله را مي ترساند. محققان معتقدند اگر به بچه ها بگوييد که اين تصاوير واقعي نيستند نيز کمکي به آنها نکرده ايد، زيرا بچه هاي زير ۸ سال نمي توانند تفاوت ميان واقعيت و خيالپردازي را درک کنند.

چگونگی انتخاب فیلم مناسب کودکان
فیلم مناسب کودک باید شرایط ذیل را داشته باشد:
1- رعایت اصول کلّی روانشناسی کودک در طرح مسایل رفتاری کودکان.
۲- پرهیز از به کارگیری زبانِ استعاری و پُر راز و رمز.
۳- سادگی بیان و پرهیز از نمایش صحنه ها و نماهای نمادین.
۴- تأکید بر تخیّل سازنده و مثبت، به گونه ای که نشانگر برآورده شدن آرزوهای قلبی کودکان باشد.
۵- برآورده شدن آرزوهای مثبت و انسانی خاصّی که در دنیای واقع، کم تر امکان تحقّق خواهد داشت.
6- استفاده دقیق از نقش تخیّل «جان بخشِ» کودکان در رویارویی با اشیاء، درختان و دیگر ساخته های بی جانِ مصنوعی و عناصر طبیعی.
۷- رعایت زمانِ مناسب و طول فیلم ها، با توجّه به میزان قدرت تمرکز کودکان.
۸- به کارگیری جاذبه های تصویری و «دیداری شنیداری» مناسب اعم از: رنگ، نور، صدا، موسیقی، سایه روشن های دلنواز در کنار جذابیّت هایی چون: خوش آوایی و هماهنگی های شنیداری و موسیقایی و کلام متناسب و به کارگیری آواهای طبیعی.