دست نیافتنی‌ ها، جذاب هستند!

دست نیافتنی‌ ها، جذاب هستند!

با اندک تفکری می شه فهمید که:
آرزوها به آرزوهای مفید و آرزوهای مضر تقسیم می شه: 
1- آرزوی مفید، آرزوییه که تبدیل به برنامه منطقی و تدریجی می‌ شه و زندگی، اون رو در خودش جای می‌ ده و جایگاهی برای برآورده شدنش به رسمیت می‌ شناسه. 
2- آرزوی مضر آرزوییه که جنبۀ خیالبافی توش پررنگه و در واقع این آرزو نوعی خیالپردازیه. 
اما اونی که پدرِ آدم رو در میاره و دهنِ آدم رو سرویس می کنه، این نکته است که:
«این جور آرزوها بسیار جذاب و فریبا هستند، درست به دلیل این که هرگز برآورده نمی‌ شوند و حرکت قوه تخیل، آن را در نظرمان ممکن جلوه می‌ دهد و درنتیجه شیرینی دو چندانی پیدا می‌کنند.»
البته می دونی که:
این خاصیت هر چیزیه که تخیل درش نقش داره. تصور آب برای تشنه از خود آب شیرین‌ تره؛ روزه گرفتن و تحمل تشنگی آسانتره از فکر کردن به تشنگی فردایی که می‌ خوای از سحرگاهش آب نخوری...!
نه! خداییش غیر از اینه؟!
---------------------------------------
پ ن:
1- به معتاده می گن: «شماها چرا نمی فهمید و منگید؟!» می گه: «بابا! می فهمیم ولی حالیمون نیست!»
2- بی خیال بابا! رویِ این دنیا رو با خندیدن و شادی کم کن! 
3- به جونِ خودم، اگه کم نظر بذارید، من می دونم و شما! 

گُورِ بابایِ دنیا و مشکلاتش...!

گُورِ بابایِ دنیا و مشکلاتش...! 

باید قبول کنیم که مردم خوردنی اند!
بله تعجب نکن! مردم هم خوردنی‌ اند. بعضی از مردم مثل باقلوا می‌ مانند. راحت الحلقومند. وقتی می‌ بینی‌ شان، لذت می‌ بری. غم و غصه‌ هایت فراموشت می‌شود. 
آنقدر شاد است و خندان که از تقسیم کردن شادی‌ اش با تو چیزی از او کم نمی‌ شود.  
بر‌عکس بعضی‌ ها را با یک من عسل هم نمی‌ شود خورد. اخمو، عصبانی، بی‌حوصله. 
انگار تمام مصیبت‌ های دنیا را ریخته‌ اند روی دوشش. 
وقتی می‌بینی‌ شان، استخوان‌ های تو هم زیر کوه درد و مصیبت آنها، صدایشان در می‌ آید. 
اما عزیز من!
زندگی همه‌ اش کار و مشغله نیست. باید گاهی هم تفریح کرد. باید کمی شوخی کرد. با اطرافیان خوش بود. باید با تفریح زندگی را برای خود شیرین کرد. شوخی و سرگرمی چاشنی‌ های زندگی‌ اند.
راستی زندگی شما چه مزه‌ای است؟
--------------------------------
پ ن:
1- بعضی‌ ها کمپلکس انرژی‌ اند. مدام پالس‌ های مثبت می‌ دهند به دیگران. همیشه لبخند به لبشان است. غصه‌ هایشان را برای خودشان نگه می‌ دارند و شادی‌ هایشان را مثل نقل و نبات می‌ پاشند روی سر مردم. چقدر قشنگ می‌شد اگر همه اینطور بودند. 
2- زندگی ای که خنده و شوخی با آن عجین نباشد، زندگی نیست. عذاب است.

سرمایِ بُز کش

سرمایِ بُز کش

در زمستان و اوايل بهار هواي شمال هندوستان سرد است بنابراين مردم آن نواحي بزها را با لباسهاي كهنه اي كه ديگر مورد استفاده شان نيست، مي پوشانند.
در زمستان و اوايل بهار هواي شمال هندوستان سرد است بنابراين مردم آن نواحي بزها را با لباسهاي كهنه اي كه ديگر مورد استفاده شان نيست، مي پوشانند.

فوتبالِ ملائکه هم دیدن دارد...

فوتبالِ ملائکه هم دیدن دارد...


به نظرت مایی که صبر و گذشت نداریم، چه جوری می تونیم منتظرِ واقعیِ حضرت(عج) باشیم؟!
اگه رفیقی که 20 ساله باهاش رفیقیم، پا رو کفشمون بذاره، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
اگه تاکسی، برایِ بقیه پول، خورد نداشت
ه باشه، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
اگه تو سخنرانیمون گوشیِ کسی زنگ بخوره یا بچه ای شلوغ کنه، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
تو روضه ها همیشه نسبت به مخالفان اهلبیت(ع) می گیم: «اگه امام زمان بیاد، گردنِ همه تون رو می زنه!»
اصلاً اگه دستِ ما باشه، وقتی حضرت ظهور کنه، به آقا می گیم: «گردنِ این و اون رو بزن!» آخرش کسی رویِ کرۀ زمین نمی مونه که!
لذا زمین رو می دیم ملائکه باهاش فوتبال بازی کنن!
والله با این نونشون!
----------------------------------------
پ ن:
1- او با شمشیرِ محبت دنیا را فتح خواهد کرد! او روش و سیره اش همانند آقا رسول الله است که مکه را فتح کرد، بدونِ اینکه از بينیِ احدی خونی چکیده شود! خانۀ ابوسفیان همانند کعبه، خانۀ امن شد!
2- حضرت آیینۀ تمام نمایِ خدای مهربان است و بس!
3- و در آخر:
«خدایا….
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن…»

دم مگس ها گرم....!

دم مگس ها گرم....!


من هم قبول دارم که نباید مثل مگس فقط بر روی کثافت ها نشست اما مگس هم موجود مفیدیست.
اگه مگس ها جمع نشن نقاط آلوده شناسایی نمی شن!
حتی اگه از جمع شدن اونها دشمن شاد بشیم یا اینکه اصلا فرستادۀ دشمن باشن باز هم مهم نیست.
دم
مگس ها گرم....!
----------------------------------------------
پ ن:
1- تا وقتی که با تلویزیون نتوان یک مگس را کشت، جای روزنامه را نخواهد گرفت.(مانفرد رومل)
۲- نیش ‌های چند مگس هرگز اسب چابک را از تاختن باز نمی ‌دارد.(ولتر)

ارتقاء سطح شادی با لبخند!

ارتقاء سطح شادی با لبخند!

با لبخند زدن سطح شادی را ارتقا دهیم 

زمانی که بچه بودید یاد گرفتید چگونه از دستگیره در را برای باز کردن آن استفاده کنید. خیلی زود این مطلب آموخته شده را برای تمامی درها تعمیم دادید و حالا می‌دانید چگونه می‌توانید همه درها را باز کنید. اگر ما این مطلب را یاد نمی‌گرفتیم، هر روز باید زمانی را صرف یاد گرفتن باز و بسته کردن درها می‌کردیم. هر نوع یادگیری تبدیل به یک عادت می‌شود که آن را در ضمیر ناخودآگاه خود ضبط می‌کنیم. عادات به ما کمک می‌کند که به شیوه موثرتری زندگی کنیم. شما عادات را با تکرار کردن در آنها ایجاد می‌کنید.
هریک از افکار ما و کارهایی که انجام می‌دهیم مربوط به یک راه عصبی است که در مغز ایجاد کرده‌ایم. هرچه یک فکر یا یک کار را بیشتر تکرار کنیم، این راه قوی‌تر خواهد شد. درست مثل راهی که بر اثر پیاده‌روی تعداد زیادی از افراد، عریض‌تر و مشخص‌تر می‌شود. عادت‌های ساده‌ای مثل خندیدن و ورزش کردن می‌توانند احساس ما را به وسیله عوض کردن اعصاب مغز تغییر دهند.
هر زمان که می‌خندید بدن شما سروتونین آزاد می‌کند. این ماده انتقال دهنده عصبی است و باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید. ممکن است به طرز احمقانه‌ای ساده به نظر برسد اما افراد خنده‌رو و آنهایی که زیاد می‌خندند شادتر هستند. سروتونین علامتی است که نشان می‌دهد همه چیز به خوبی در بدن ما جریان دارد. هرچه بیشتر به دیگران لبخند بزنید آنها هم بیشتر به شما لبخند می‌زنند و به تدریج خندیدن در شما به صورت یک عادت در می‌آید و باعث می‌شود لحظات خوشی در زندگی شما به جود بیاید و در نهایت کمک می‌کند به صورت دائم سطوح خوشحالی را در خود ارتقا بخشید.
همچنین شواهد علمی نشان می‌دهد افراد شاد فعال‌تر از افراد افسرده هستند. افراد شادتر هم فعال‌تر از افرادی هستند که هیچ تمرین ورزشی‌ای نمی‌کنند.

جنگ با غم

جنگ با غم

چطور با بعضی غم‌ها بجنگیم؟

غم معمولا خیلی بیشتر از شادی به سراغ ما می‌آید و ماندگاتر هم هست. یک‌جورهایی احساس گردن کلفتی می‌کند. جالب اینکه ما هم اغلب مرعوبش می‌شویم و حضورش را می‌پذیریم. می‌گذاریم پاورچین پاورچین بیایید و او هم تا می‌بیند اقدام جدی برای رفتنش نمی‌کنیم میخش را طوری محکم می‌کوبد که رها شدن از دستش به این راحتی‌ها امکان پذیر نباشد.
شگرد تکراری‌ هم دارد و ما هم همیشه گول این ترفند را می‌خوریم. چشم می‌دواند بین کارهای روزانه ما و به کمین می‌نشیند تا یک موقعیت مناسب پیدا کند و بپرد وسط و خودش را توی دلمان جا کند. مثلا رفته‌ایم یک جایی که قبلا با یک نفر رفته‎ایم و حالا آن یک نفر نیست.... زود خودش را می اندازد وسط و واسفا راه می‌اندازد برای کسی که نیست و تند تند از توی بقچه خاطرات کهنه و رنگ باخته را درمی‌آورد و می‌گیرد جلوی چشممان و مرورش می‌کند تا اشک ما را دربیاورد. این اتفاق بارها می‌افتد. در برخورد با آدمها... مکان‌ها... اشیاء... بوها... آهنگ‌ها... یک اصطلاح هم برایش گذاشتند «شرطی شدن!» این شرطی شدن هیچ چیزی نیست جز تداعی چیزی که قبلا بوده و حالا نیست. خب! دیگر چه؟ تا کی باید بنشینیم به عزای چیزی که قبلا بوده و دیگر نیست؟ هی فراموش کنیم و هی غم با استفاده از ترفند شرطی شدن یقه‌مان را بگیرد و رهایمان نکند. آیا با مهمان نوازی از غم اتفاقی که دوست داریم دوباره تکرار می‌شود؟ هرگز! اما شاید بشود و با غم نخوردن و مسلط بودن به اوضاع به چیزی که می‌خواهیم برسیم. اگر هم نرسیدیم مهم نیست چون وقتی بر اوضاع تسلط داریم به حتم اتفاق‌های بهتری برایمان رقم می‌خورد.
پس بهتر است خودمان را از شر این ترفند خلاص کنیم . با قاطعیت همه آن مکانها و اشیا و آدمهایی را که غم در آنها به کمین نشسته ترک کنیم. با آنهایی را هم که امکان ترکشان را نداریم خاطره‌های جدید بسازیم. مثلا آنقدر با دوستان مختلف و خانواده و آشنایان به فلان خیابان برویم که از خاص بودن بیفتد!
و آخر همه این حرفها هم اینکه: جهاد با غم هم جهاد خوبی است.

شوخ طبعی دستِ خودِ آدم نیست که عاخه!

شوخ طبعی دستِ خودِ آدم نیست که عاخه!

خیلی ها می گویند که شوخ طبع ها، خیلی دوست داشتنی هستند. مثل کف دست رو راست و صافند. خدا از اول انگار لب‌های شوخ طبع‌ها را آفریده که مدل لبخند باشند برای دیگران. این‌ها را آفریده که وقتی توی جمعی وارد می‌شوند همه یاد بگیرند یک‌جور دیگر هم می‌شود، حرف زد. یک جور بامزه که همه خوش‌شان بیاید. یک‌جوری که ناجور نیست! این‌ها را یک جوری آفریده که وقتی توی جمعی نیستند، جایشان خیلی بیشتر از خیلی، خالی باشد. مثل جای خالی یک تابلوی بزرگ روی دیوار، یک خبر بدون تیتر جذاب و لید پرتاب به جلو، آش بدون نمک و فلفل، کلاس درس بدون زنگ تفریح...

لغات همان لغات است، جمله‌ها همان‌ جمله‌های معمولی و مفاهیم هم همان مفاهیم دم دستی اما تا از ذهن شوخ‌طبع جماعت می‌گذرد و به زبانش می‌رسد، طعمش خوش می‌شود. متفاوت می‌شود. سازگار با انواع و اقسام مذاق‌ها می‌شود.

 اصلا بد نیست یک‌خورده هم از نقش آدم شوخ‌ها در عوض شدن طعم مجلس‌ها و جمع‌های رسمی و غیر رسمی و کلا زندگی بگویند.

خدا هم این نوع آدم را خیلی دوست دارد... بنده خدا هم! آنقدر که وقتی نیستند، انگار خبری تیتر ندارد، آشی نمک، کلاسی زنگ تفریح و...

حرف این است:

با اینهمه چرا بعضاً بد نگاهشان می کنید؟!

-------------------------------------------------

پ ن:

1- شوخ طبع ها چهرۀ واقعی شان گُم است :)

2- با برخی باید کاملاً جدّی بود تا هوا برشان ندارد :(

3- بع بع :)

خریدِ کفش با اعمالِ شاقّه...!

خریدِ کفش با اعمالِ شاقّه...!
 
داشتم عکس هایِ داخلِ گوشی م رو نگاه می کردم، این عکس رو دیدم.
- شرح عکس:
یه دوستي داریم به نامِ آقا رضای شهیدی که برای خریدِ کفش - تا اونجايی که ذهنِ بنده ياری می کند - نزديکِ 9 ماهي می شه مشغول بود و خيلی جاه...
ا رو زیرو رو کرده بود. فقط با خودِ بنده دو سه بار چرخیدیم
تا اینکه بالأخره بخت باهش یار شد و یه روز یه نگاهِ برق آلودی به چشمِ ما انداخت و گفت که: «مصطفی دیگه تصمیمم رو گرفتم، بریم بخریمش»!
البته بماند که یه خورده رنگی تعریف کردما...
خلاصه! آقا یا خانم که شما باشید، داخلِ یه مغازه ای شدیم که دفعۀ پنجمش بود می رفت و دوباره دفعۀ پنجمش بود که اون کفش رو می پوشید! همون کفش رو با کلي رايزني خریدیم.
بعد از خرید یه مغازۀ دیگه رفتيم تا برای یکی از دوستانِ ديگه به نامِ آقا ایوبِ شهمرادی هم کفشِ کتانی بخریم. يعنی مغازۀ این آقایی که الآن عکسش رو دارید می بینید.
آدمِ باحالی بود، باورش نمی شد که ماها طلبه باشیم، از بس که خندیدیم و با ما راحت بود!
الغرض! يه بحث هایی پيش اومد، نظرش این بود که تو این مملکت 5 تا مرد باشه، یکیش هاشمی ست.
--------------------------------------
پ ن:
1- دوستان من یه مقدار شوخ تشریف دارم، خواهشاً از دستِ بنده ناراحت نشوید، خدا خیرتان دهد.
2- الآن باید برم تا به جلسه برسم! التماس دعا.

بخندید تا سرما نخورید

بخندید تا سرما نخورید

 بخندید تا سرما نخورید

هر زمان که می‌خندید، بدن شما سروتونین آزاد می کند که انتقال دهنده‌ای عصبی است و باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید. ممکن است به طرز احمقانه‌ای ساده به نظر برسد، اما طبق گزارش، افراد خنده‌رو و آنان که زیاد می‌خندند شادتر هستند. سروتونین علامتی در بدن ماست که نشان می‌دهد همه چیز به خوبی در بدن جریان دارد. هرچه بیشتر به دیگران لبخند بزنید و روی خوش نشان بدهید، دیگران هم به شما لبخند می‌زنند و و خنده‌رو بودن به تدریج در شما به صورت یک عادت رشد می‌کند و باعث می‌شود لحظات خوشی در زندگی شما به وجود بیاید و در نهایت به شما کمک می‌کند که به صورت دائم سطوح خوشحالی خود را ارتقاء ببخشید.
خندیدن باعث می‌شود سروتونین و اندروفین ترشح شود. ترشح این هورمون‌ها باعث تقویت سامانه دفاعی بدن می‌شود و به بدن در دفع سموم کمک می‌کند. به کمک خندیدن زیاد هضم غذا بهتر انجام می‌شود، کمتر سرما می‌خورید و آنفولانزا به ندرت سراغ شما می‌آید. علت آن هم ترشح مواد شیمایی است که باعث می‌شود احساس خوبی داشته باشید.

پرورش حیوانات درون در دو مرحله!!

پرورش حیوانات درون در دو مرحله!!
 


 1- گاهی در حین عصبانیت به کسی می گوییم: «عجب خری هستی!!» در واقع این کلام جفا در حقّ اوست، زیرا او خر نیست او انسان است و تو او را از مرتبه ‌ای بالاتر به مرتبه ‌ای پایین ‌تر قرار داده ای...
اما گاهی با گفتن لفظ «خر» در واقع به آن حیوان بیچاره ستم کرده ایم!!
2- بعضی ها همیشه بد اخلاقند و این عصبانیت شان، همیشگی است، گویا نافش را با پاچه گیری بریده اند!!
اینجا اگر کسی بگوید: «یارو عجب سگیه!!» اینجا تو به سگ ستم کرده ‌ای! سگ باید اخلاقش سگی باشد، اگر نباشد دزدِ خانه و گرگ بیابان از او حساب نمی ‌برند.
ولی این یکی آدم است و خُلقش سگی است.
___________________
پ ن:
1. خدایا یه عقلِ درست درمون به ما بده!!
2. چی بگم از کجا بگم؟! دردمو با کیا بگم؟!
3. هیچی بابا همین دیگه...!

استفاده ابزاری از شوخی

استفاده ابزاری از شوخی

استفاده ابزاری از شوخی

بعضی آدم‌ها شوخ‌اند و بعضی‌شان جدی؛ اما حتی همان آدم‌های جدی هم گاهی شوخی می‌کنند. شوخی کردن یک کار کاملا طبیعی است و شاید بتوان خوب شوخی کردن و توانایی برای شوخی مناسب را یک هنر دانست که کجا، چه وقت و در چه شرایطی باید شوخی کرد و چه نوع شوخی‌ای کرد.

شوخی کردن برای چیست؟ برای شاد بودن؟ برای شاد کردن؟ برای تعمیق رفاقت‌ها و دوستی‌ها؟ بله. ممکن است. برای اینها و بسیاری هدف‌های دیگر. اما برخی از انسان‌ها برای هدفی دیگر شوخی می‌کنند. برای هدفی که شاید بتوان گفت زشت، زننده و ناراحت کننده است. شاید برای من و شما هم پیش آمده باشد؛ نمی‌توانیم حرف‌مان را جدی و قاطع بگوییم، یا از واکنش طرف مقابل می‌ترسیم یا نمی‌خواهیم مورد قضاوت جدی قرار بگیریم، و بنابراین از «شوخی» استفاده ابزاری می‌کنیم.

حرف جدی‌مان را با بسته‌بندی شوخی تحویل طرف مقابل‌مان می‌دهیم و فکر می‌کنیم چقدر راه‌حل هوشمندانه‌ای یافته‌ایم. کار آنجا ناراحت کننده‌تر می‌شود که ما دلخوری‌ها و ناراحتی‌های‌مان از عزیزان‌مان را که بسیار هم برای‌مان جدی و مهم است، در پناه شوخی به آنها بگوییم و انتظار داشته باشیم همه چیز درست شود.

بسیار گفته‌اند و بسیار شنیده‌ایم که «پشت هر شوخی‌ای حرف جدی‌ای هست». و این ضرب‌المثل زشت، تنها پوششی است برای مخفی شدن پشت ترس. همانطور که از هیچ فرهنگ و دین و انسانی نباید استفاده ابزاری کرد، از «شوخی» هم نباید استفاده ابزاری کرد. شاید بی‌رحمی باشد اما تنها کسانی پشت شوخی سنگر می‌گیرند که چنان ضعیف و ناتوان باشند که نتوانند حرف حق‌شان را جدی بزنند. تنها کسانی می‌توانند شوخی کنند و شوخی کردن‌شان زیبا و خواستنی است، که برای شادی و صمیمیت و زندگی شوخی کنند، نه برای فرار از قضاوت و داوری دیگران.

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

يك مشت انرژي مثبت هديه دهید

مردم سراغ كسی می‌روند كه بتوانند حتی لحظاتی كوتاه را با او خوش باشند، بخندند و انرژی بگیرند. بیرون از خانه كه هستی، در اتوبوس، مترو، سركلاس، داخل بانك گاهگاهی خودت را در آینه نگاه كن. آینه نداری، توی شیشه مغازه و فروشگاه‌ها یا حتی با موبایلت. ببین ابروها را چنان در هم كشیده‌ای و لبهایت را قفل كردی كه انگار می‌خواهی همین الان با مشت بر دهان کسی بكوبی. با این قیافه فقط مردم را فراری می‌دهی. یك لبخند باعث می‌شود كه هم قفل ابروهایت باز شود و هم قفل لبهایت.
در این روزگار،‌ اغلب آدمها تحمل اخم ما را ندارد. تحمل شنیدن مشكلات ما را ندارد. از بس كه ذهن هركس درگیر مشكلاتش است. اغلب آدمها تحمل شنیدن بیماری و درد كسی را ندارد. از بس كه خودش درد دارد و هر روز پایش مطب یك دكتراست.
خوب نتیجه همین می‌شود كه عمر دوستی‌هایمان كوتاه است و سال به سال سراغ فامیل نمی‌رویم و هفته به هفته به پدرو مادر، خواهر و برادرمان هم سر نمی‌زنیم.
اپیكتیتوس؛ حکیم یونانی گفته «اگر توانستی سی روز را بدون عصبانی شدن پشت سر بگذاری بهتر است جهت شكرگذاری به پیشگاه خدایان قربانی تقدیم داری. » البته این حرف را یك بیگانه زده. ناعادلانه است اگر بگوییم کسانی که می‌خندند مشكلی ندارند و همه مشكلات برای ماست. اینكه تا كسی را می‌بینیم از غم و غصه‌ها و بدبختی خودمان برایش بگوییم، جز اینكه آدمها را از ما فراری دهد اتفاق دیگری نمی‌افتد.
اگر كسی را كه دوست دارید و می‌خواهید دوباره به سمت شما بیاید، یك لبخند،‌ دو جمله شادی‌بخش، یك مشت انرژی مثبت به او هدیه كنید.

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

ادای آدم‌های شاد را دربیاوریم

دانشمندانی که پیرامون مغز تحقیق می کنند کشف کرده‌اند که در سطح عصبی خاصی، عکس العمل مغز به یک تصویر واضح، مشابه عکس العمل مغز به یک تصویر واقعی است. به طور مثال تصور کنید که به تنهایی در یک مکان قدم می‌زنید. ناگهان صدای پایی از پشت سر شما می‌آید. در این صورت ضربان قلب شما سریعتر می‌شود. اما اگر تصور کنید که کنار ساحل دراز کشیده‌اید و در کمال آرامش تعطیلات می‌گذرانید ضربان قلبتان طبیعی و در نتیجه احساستان مطلوب خواهد شد.
همانطور که می‌دانیم حالت و ژست ما نیز روی حالات روحی ما تاثیر می‌گذارد. خب می‌توان به واسطه دانشتن این دو مطلب خودمان را شاد نگه داریم. می‌توانیم به صورت خیالی تصور کنیم شخصی که شاد است چه ژستی دارد و سپس تلاش کنیم همان ژست را به خود بگیریم.
افراد شاد مشخصه‌های مشترکی دارند. آنها به راحتی می‌خندند و دنبال فرصت می‌گردند تا اوقات لذت بخشی داشته باشند. حتی در موقعیت‌های تکراری و روزانه‌شان. آنها از زمان هم برای آرام‌سازی و و هم برای فعالسازی استفاده می‌کنند و احساس می‌کنند که زندگی هدفمندی دارند. شوخ طبع هستند، دوستان خوبی دارند و با غریبه‌ها هم رفتار خوبی دارند بدون اینکه با آنها قاطی شوند. زیاد نگران نیستند و به خاطر نعمت‌هایی که به آنها اعطا شده، قدردان و شکرگزار هستند. آرام و آسانگیر هستند و رفتارشان دوستانه است و خودشان هم مهمان دوست هستند.

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خدا شوخ‌طبع‌ها را دوست دارد

خیلی دوست داشتنی هستند. مثل کف دست رو راست و صاف‌اند. خدا از اول انگار لب‌های شوخ طبع‌ها را آفریده که مدل لبخند باشند برای دیگران. این‌ها را آفریده که وقتی توی جمعی وارد می‌شوند همه یاد بگیرند یک‌جور دیگر هم می‌شود، حرف زد. یک جور بامزه که همه خوش‌شان بیاید. یک‌جوری که ناجور نیست! این‌ها را یک جوری آفریده که وقتی توی جمعی نیستند، جایشان خیلی بیشتر از خیلی، خالی باشد. مثل جای خالی یک تابلوی بزرگ روی دیوار، یک خبر بدون تیتر جذاب و لید پرتاب به جلو، آش بدون نمک و فلفل، کلاس درس بدون زنگ تفریح...
لغات همان لغات است، جمله‌ها همان‌ جمله‌های معمولی و مفاهیم هم همان مفاهیم دم دستی اما تا از ذهن شوخ‌طبع جماعت می‌گذرد و به زبانش می‌رسد، طعم‌اش خوش می‌شود. متفاوت می‌شود. سازگار با انواع و اقسام مذاق‌ها می‌شود.
اصلا بد نیست توی این تبلیغات هزار رنگ و پیام بازرگانی‌ها که خودشان را می‌کُشند تا ازنقش خوراکی‌های طعم‌دار، در متفاوت کردن طعم زندگی بگویند، یک‌خورده هم از نقش آدم شوخ‌ها در عوض شدن طعم مجلس‌ها و جمع‌های رسمی و غیر رسمی و کلا زندگی بگویند. تبلیغ آن‌ها را بکنند و در حُسن‌شان بگویند که بدون دادن فحش و ناسزا به این و آن هم می‌خندند، هم می‌خندانند، هم حق می‌گویند، هم افراط نمی‌کنند. خدا هم این نوع آدم را خیلی دوست دارد... بنده خدا هم! آنقدر که وقتی نیستند، انگار خبری تیتر ندارد، آشی نمک، کلاسی زنگ تفریح و...

همین حالا شاد باشید!

همین حالا شاد باشید!

همین حالا شاد باشید!

چه به هدفهایتان نزدیک و چه دور شده باشید، وقتی با ارزش‌هایتان زندگی می‌کنید احساس شادی می‌کنید.
ارزش‌های شما قوانین و موقعیت‌هایی هستند که عزت نفستان را در بالاترین درجه نگه می‌دارند. برای بعضی از افراد ارزش‌های اخلاقی بالاترین درجه را دارد و برای بعضی‌ها اعضای خانواده‌شان. شاید برای شما وفاداری و صداقت یا موفقیت‌های شغلی بالاترین ارزش را داشته باشد. خوشحالی شما بر پایه ارزش‌های شخصی خودتان است. ارزشها به زندگی شما معنا می‌بخشند.
من با عده زیادی که به سال‌های آخر زندگی خود رسیده بودند صحبت کردم و از بینش درونی آنها بهره‌مند شدم. هیچ یک از آنها وقتی به گذشته نگاه می‌کردند آرزو نمی‌کردند که ای کاش پول بیشتری داشتند. خودروهای بیشتر یا خانه‌های بزرگتری می‌خریدند. همه آنها از اینکه به خانواده‌هایشان عشق می‌ورزیدند خوشحال بودند. و از اینکه از زیبایی‌های طبیعت لذت برده بودند و اوقات خوشی را با دوستانشان سپری کرده بودند یاد می‌کردند. همه آنها آرزو می‌کردند که کاش کمتر نگران شده بودند و بیشتر می‌خندیدند.
من ارزش‌های زندگی خود را جستجو کردم. ارزش‌هایی که اولویت بیشتری برایم دارد شامل عشق ورزیدن، خندیدن و وفاداری، خلاقیت، قدردانی و داشتن نگرش مثبت نسبت به جامعه.

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

هرگاه می‌کوشی دل دیگران را شاد کنی، به احساس‌های آنها بیشتر از احساس‌های خود اهمیت می دهی. اگر در دلشاد کردن خود، درنگ کنی و رضایت و خشنودی دیگران را همیشه به رضایت و خشنودی خود ترجیح دهی، حتی اگر تصور کنی که از روی عشق عمل کردی، واکنش آنها به تو در نهایت ناکامت می‌کند.
هنگامی که می‌کوشی دیگران را به خاطر خود یا به خاطر خودشان دلشاد کنی، به ظاهر کارت، هرگز کافی نخواهد بود. در نهایت، انتظاراتت از آنها بیش از اندازه می‌شود؛ و این حالت به رنجش و آزردگی‌ات می‌انجامد.
بدین ترتیب زندگی دیگر دلپذیر نخواهد بود، زیرا شادی تو به دیگران وابسته است، و هرگز تصور نمی‌کنی که هیچ کس به راستی بتواند تو را شاد کند. هیچ کسی نمی‌داند چگونه تو را به همان صورتی که خود می‌دانی، شاد کند.

كاميون گلابى

كاميون گلابى

يه روز يه كاميون گلابى داشته توى جاده مى رفته كه يه دفعه مى افته توى يه دست‌انداز،
يكى از گلابى ها مى افته وسط جاده، بر مى گرده به كاميون نگاه مي‌كنه و ميگه:
گلابي‌ها، گلابي‌ها!
گلابي‌ها ميگن: گلابي، گلابي!
كاميون دورتر مي شه،...

صداشون ضعيف‌تر مي شه.
گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها!
گلابي‌ها مي گن: گلابي، گلابي!
باز كاميون دورتر ميشه، گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي‌ها!
اما صداي گلابي ديگه به گلابي‌ها نمي‌رسه! گلابي‌ها موبايل راننده رو مي گيرن و زنگ ميزنن به موبايل
گلابي،
اما چه فايده كه گلابي ايرانسل داشته و توي جاده آنتن نمي‌داده!
گلابي يه نفر رو پيدا مي‌كنه كه موبايل دولتي داشته،
زنگ مي‌زنه به راننده و مي گه: گوشي رو بده به گلابي‌ها، وقتي كه گلابي‌ها گوشي رو مي گيرن،
گلابي ميگه: گلابي‌ها، گلابي ها!
گلابي ها مي گن: گلابي، گلابي....
 

ابروهاي نگران گربه

ابروهاي نگران گربه

سام، گربه اي كه به خاطر ابروهاي نگرانش در اينترنت خبر ساز شده است.


	سام، گربه اي كه به خاطر ابروهاي نگرانش در اينترنت  خبر ساز شده است.

بانوی خانه که نباشد!

متنی بسار زیبا

[بانوی خانه که نباشد!]

سید علی موسوی

زنگ نمی‌زنی. مطمئنی کسی نیست در را برایت باز ‌کند. کلید را به در می‌اندازی. نمی‌دانی کدام کلید است. همه‌شان شکل همند. یک دور تمام کلیدها را می‌اندازی تا یکی‌شان، با بدقلقی، در را برایت باز می‌کند. خانه تاریک است. آهسته دیوار را لمس می‌کنی تا به کلید چراغ برسی. ناگهان، دست غیبی انگار از دیوار بیرون می‌آید؛ کسی که خیلی زور دارد و خیلی عصبانی‌ست. دستت را می‌گیرد و چون مرده‌ای که برای تلقین تکانش می‌دهند وجودت را می‌لرزاند. می‌خواهد بِکشدت: تا بفهمی حرف را یک بار به آدم می‌زنند. چند بار گفته بود که کلید چراغ خراب است، درست کن.

کلید را می‌زنی. مهتابی‌ها را بیدار می‌کنی. سویشان کم شده انگار. وز وز می‌کنند.

هر کجا پایت را می‌گذاری، مثل وقتی که در بیابان راه می‌روی و تخم و ترکه علفهای هرز به جوراب و پاچه‌ات می‌چسبند، خاک و خرده ریز به پایت می‌چسبد.

محتویات جیبت را روی میز آشپزخانه خالی می‌کنی. منتظری کسی سرت غر بزند: اینها کثیف است. نگذارشان روی میز آشپزخانه. اما کسی نیست غر بزند. بانوی خانه نیست. حالش روبراه نیست. کسل است. بیمار است. خانه نیست.

حینی که از آشپزخانه بیرون می‌زنی چفت و بست شلوارت را باز می‌کنی. به اتاق که می‌رسی شلوارت می‌افتد. مثل یک تله، میان اتاق رهایش می‌کنی. شلوار راحتی‌ات همانجاست به پا می‌کشی. پیراهنت را روی دستگیره در حلق آویز می‌کنی و جورابها را به هم گره می‌زنی. پرتابشان می‌کنی. غلت می‌خورند می‌روند زیر میز تلویزیون پناه می‌گیرند. منتظری کسی سرت غر بزند: ننداز اونجا بزار تو ماشین لباسشویی. لباستو آویزون چوب رختی کن خب. شلوارتو تله نکن وسط اتاق. اما کسی نیست غر بزند. بانوی خانه نیست. حالش روبراه نیست. کسل است. بیمار است. خانه نیست.

بانوی خانه که روبراه نباشد، کسل باشد، بیمار باشد، خانه نباشد: مهتابی‌های روی سقف وز وز می‌کنند. خوششان نمی‌آید تو روشنشان کنی! نه فقط مهتابی که انگار در این خانه هیچ چیز از تو خوشش نمی‌آید.

دُم قوری را می‌گیری. تو نیز، مثل باقی مردهای دنیا، قوری را نمی‌شویی. فقط آب را، با غیظ، به حلق قوری می‌فشاری تا تفاله‌های چای را قی کند. کبریت برمی‌داری که سماور را روشن کنی. یکی، دوتا، سه تا، چهارتا، کبریت ها نم کشیده‌اند. قوطی‌اش را پرت می‌کنی توی ظرفشویی کنار باقی زباله‌هایی که توی این چند روز تولید کرده‌ای. تکه‌ای کاغذ برمی‌داری. آب گرم را تا آخر باز می‌کنی. آبگرم‌کن زوزه‌ می‌کشد. مثل باقی مردها تکه کاغذ را با شعله آبگرمکن روشن می‌کنی و به سماور می رسانیش. سماور را به حال خود رها می‌کنی تا جوش بیاید.

تا سماور به جوش بیاید سراغ یخچال می‌روی. انگار سگ مرده در یخچال گذاشته‌اند. میوه‌ها، در یک عهد و پیمان جمعی، خودشان را در کپک خفه کرده‌اند. بوی تعفن جسدشان تمام یخچال را به خود گرفته. به رویت نمی‌آوری. یک خیار پلاسیده لا‌به‌لای اجساد پیدا می‌کنی. در یخچال را بی تفاوت می‌بندی. شروع می‌کنی به جستجو. باز هم نمکدان، مثل همیشه، خودش را از تو گم می‌کند. خیلی چیزها در زندگی برای مردها قابل هضم نیست. یکی از مهم‌ترینشان این است که چرا زنها همیشه جای همه چیز را با جزئیات دقیق در خانه می‌دانند. مثل غیب‌گوها!

تا کیسه نمک را از منتهی الیه کابینت پیدا ‌کنی لعنت می‌فرستی به روح اجداد هر چه نمکدان و نمک است. سر خیار را به سبک شکنجه‌گران زندان ابوغریب فرو می‌کنی در کیسه نمک. سر و ته خیار معلوم نیست. همه‌اش تلخ است. همه چیز تلخ است. اصلا بانوی خانه که روبراه نباشد، کسل باشد، بیمار باشد، خانه نباشد: مهتابی‌های روی سقف وز وز می‌کنند. خوششان نمی‌آید تو روشنشان کنی! نه فقط مهتابی که انگار در این خانه هیچ چیز از تو خوشش نمی‌آید.

سماور به جوش آمده. یک مشت چای به قوری می‌ریزی. شیر سماور را باز می‌کنی. اما آبی برای تو به جوش نیاورده چون باز هم یادت رفته برای چای دم کردن باید آب در سماور باشد. باز هم سماور را بدون آب روشن کرده‌ای. مثل باقی مردها.

منتظری کسی غر بزند؛ سماور و چرا آب نکردی؟ اما کسی نیست سرت غر بزند.

از خوردن چای هم می‌گذری. مثل خیلی چیزهای دیگر که در این چند روز از آنها گذشته‌ای. از صبحانه مفصل و چای گرم و شیرین، از لباس اتو کرده، از میوه‌ تازه و یک لیوان آب خوش! چون بانوی خانه نیست.

بانوی خانه که روبراه نباشد، کسل باشد، بیمار باشد، خانه نباشد: مهتابی‌های روی سقف وز وز می‌کنند. خوششان نمی‌آید تو روشنشان کنی! نه فقط مهتابی که انگار در این خانه هیچ چیز با تو آشتی نیست.

کشکول کودکانه شماره 71

کشکول کودکانه شماره 71

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 

شعر کودکانه
[نیمه شعبان]

مژده مژده بچّه ها
عيد اومده غنچه ها
شده نيمه ي شعبان
 اومد امام زمان
امام مهربوني
 اون مرد آسموني
همون كه با ظهورش
 دنيا ميشه نوراني
بياييد بياييد بچه ها
وقت نماز و دعا
ظهور حضرتش را
همه بخوايم از خدا

پیامک تبریک نیمه شعبان

1- قدم ‌هایت بوسه‌ گاه چشم‌هایمان ای گل نرگس؛
جشن میلادت کاش به ضیافت ظهور می‌پیوست.
میلاد نرگس پنهان گرامی باد.
2- ای ماه فاطمه!
به آن امید که از افق نور بازگشت تو را دریابم،
همه شب ستاره می شمارم تا صبح دیدارت فرا رسد . . .
3- میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار،
بر عموم مسلمین جهان مبارک باد.
4- خجسته باد بزم قدسیان در صبحی که آفتاب زمین و آسمان به زیر سقف خانه نرگس طلوع می کند.

دانستنیها
[نعمت هوا]

سایت فرهنگی و مذهبی نگار


 
هوا یکی از مخلوقات بسیار باارزش خداست.  مثل آب است. یعنی ماده ی نرم و بی رنگ است اما ما آن را نمی بینیم چون از آب شفافتر و سبکتر است. هوا یک موجود لطیف است. یعنی ما می توانیم در آن راه برویم، حرف بزنیم و... ولی اصلا برخورد خودمان را با هوا احساس نمی کنیم، به جز وقتی که باد بیاید و هوا را متراکم کند و با ما محکم برخورد کند. اگر هوا فقط یک ذره سنگین تر از این بود حرکت کردن در آن کار سختی بود و نیاز به انرژی زیادی داشت. مثل وقتی که سوار موتور سیکلت می شویم و با سرعت حرکت می کنیم و متوجه مقاومت هوا می شویم.
هوا امکان حرکت ابرها و بارش باران را به وجود می آورد. پدیده های زیبایی مثل رنگین کمان در هوا اتفاق می افتند. هوا پر از گازهای بی رنگ است. نیتروژن ، اکسیژن و... به همین جهت می توانیم در هوا تنفس کنیم. و می توانیم در هوا حرف بزنیم. یکی از مهمترین خاصیت های هوا، کمک به تولید و انتشار صداست.
در هوا ذرات ریزی وجود دارد که وقتی می لرزند صدا به وجود می آید این صدا به کمک جریان هوا پخش می شود و به گوش می رسد. بنابراین جایی که هوا نباشد صدا هم به وجود نمی آید و هیچ چیزی شنیده نمی شود. مثلا در اطراف کره ماه هوا نیست. بلکه خلاء است. خلاء یعنی خالی بدون هیچ چیزی.  در خلاء نمی توان نفس کشید. نمی توان زندگی کرد. بنابراین اگر در کره ماه، چیزی منفجر شود بازهم هیچ صدایی از آن به گوش نمی رسد.
علاوه بر اینها هوا تا چندین کیلومتری دور زمین را گرفته است. و از زمین در مقابل اشعه های مضر خورشید و شهاب سنگها مراقبت می کند. هوا نمی گذارد زمین از گرمای خورشید، آسیب ببیند. هوا نمی گذارد زمین بیش از حد گرم شود.
هوا یکی از نعمتهای خوب خداست که متاسفانه هر روز آن را آلوده تر می کنیم و زندگی را برای خودمان سخت تر می کنیم. هر چه هوا آلوده تر شود، خاصیت های آن کم می شود. بیایید بیشتر مراقب بهداشت هوا باشیم.

درنگستان
[کلاس ریاضی]

شخصی سر كلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را كه روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت كرد و بخیال اینكه استاد آنها را بعنوان تكلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فكر كرد.
هیچ یك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام یكی را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلی مبهوت شد، زیرا آن‌ها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.
هیچ دلیلی موجب ناامیدی نخواهد شد حتی امور غیر ممکن...!

دنیای ضرب المثل
[شتر که علف می‌خواهد، گردن دراز می ‌کند]
 
خدا به اندازۀ همۀ موجوداتی که آفریده، خوردنی و غذا هم در جهان آفریده است. در دنیا میلیون ها حیوان کوچک و بزرگ زندگی می کنند که خدا را برای همه ی آن ها، خوردنی های مورد نیازشان را به وجود آورده است.
اگر شنیده باشی، می گویند خدا روزی رسان است. روزی یعنی غذای روزانه. خدا روزی رسان است؛ اما برای رسیدن به روزی های خدا، تلاش هم لازم است. خدا، گندم را برای کبوترها آفریده است؛ امّا کبوترها برای خوردن گندم، باید پرواز کنند و به طرف مزرعه ها بروند. خدا برای میمون ها موز و نارگیل آفریده است، اما میمون ها برای خوردن این میوه های خوشمزه، باید زحمت بکشند و از درخت بالا بروند. پس هر موجودی برای رسیدن به غذای خود، باید تلاش کند.
آدم ها هم مثل بقیۀ موجودات زنده هستند. آن ها هم برای به دست آوردن غذای خود، باید کار و تلاش کنند.
به قول یک ضرب المثل شیرین فارسی، «شتر که علف می خواهد، گردن دراز می کند.» یعنی هر کس می خواهد از نعمتی استفاده کند، باید اهل کار و تلاش باشد.

چند دقیقه خنده
 
*حرف حساب
بچه: مامان! حالا که داریم می ریم بیرون، یه بیسکوئیت هم بردار.
مادر: چرا؟
بچه: خب شاید من خواستم توی خیابون گریه کنم!
*بیماری
پزشک: هیچ وقت شده احساس کنی بی اشتها هستی؟
بیمار: بله، آقای دکتر.
پزشک: کی ها؟
بیمار: وقتی که غذا خورده باشم.
*توصیۀ پدرانه
پدر: پسرم، همیشه تو زندگی ات سعی کن روی پای خودت بایستی.
پسر: باشه چشم، اما چطور؟
پدر: چون الان نیم ساعته روی پای من ایستادی.
*انتظار
صاحب خانه: ببخشید! خیلی که منتظرتون نذاشتم؟
میهمان: نه بابا، خواهش می کنم. اما شما می دونستین که فرش های شما روی هم نهصد و سی و چهار گل دارن؟
*یه روز یه خسیس خواب می بینه به یه فقیر 1000 تومان پول داده. وقتی از خواب بلند می شه میگه: وای عجب کابوسی بود!
*به غضنفر می گن: یه میوۀ آبدار و خوش مزه و شیرین نام ببر. می گه: خیار! می گن: خیار کجاش شیرین و آبداره؟ غضنفر میگه: یه بار که با چایی شرین بخوری نظرت عوض میشه!
*فکر می کنی چینی ها به دوقلوهاشون چی میگن؟!
میگن: این چون اون، اون چون این !
*طرف داشته یکی رو بدجور میزده اما مدام داد میزده: کمک! کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو میزنی کمک کمک کردنت چیه دیگه؟
میگه آخه این گفته اگر بلند شم لهت می کنم!

دقایقی با او
[ارزش دعا]

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 
خدای مهربان، به ما اجازه داده که در هر زمان و در هر مکانی که خواستیم، بتوانیم با او حرف بزنیم و دعا کنیم. دعا کردن، ایمان ما را زیاد می کند و باعث دوستی و صمیمیّت بیش تر ما با خدا می شود.
خدا همۀ حرف ها و دعاهای ما را می شنود و بعضی از دعاهای ما را انجام می دهد. اگر بعضی از دعاهای ما را هم انجام ندهد، باز هم دعا کردن ما بی فایده نیست؛ زیرا به خاطر این که با او حرف زده ایم، در روز قیامت به ما پاداش خواهد داد. پس ما از دعا کردن هیچ وقت ضرر نمی کنیم؛ چون یا به آنچه خواسته ایم می رسیم، و یا در بهشت، به خاطر دعا کردنمان پاداش می گیریم.
اصلاً خیلی از مقام های بهشتی، فقط به کسانی داده می شود که در دنیا اهل دعا و گفت وگو با خدا بوده اند.
در روز قیامت، دو نفر از مومنان که کارهای خوبشان مثل هم بوده، وارد بهشت می شوند. یکی از آن دو می بیند که دوستش، مقام بالاتری در بهشت دارد و از نعمت های بیش تری برخوردار است. او به خدا می گوید: «ای پروردگار من! چرا به این دوست من، مقام بالاتر و نعمت های بیش تری داده ای، با این که کارهای خوب من و او مساوی بوده است؟!»
خدا در جواب می گوید: «برای این که او دعا می کرد و از من می خواست که این مقام را به او بدهم، اما تو نخواستی و دعا نکردی.»

داستان کودکانه
[توپ قرمز]

 
یکی بود یکی نبود. سرخک یک مورچه ی قرمز مهربان بود.او با مورچه ی سیاهی به نام مشکی دوست بود.
سرخک می خواست به جشن تولد مشکی برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت:« مامان من برای مشکی چی هدیه ببرم؟»
مادرش فکری کرد و گفت:«فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.»
سرخک نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای مشکی ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی گُیاهِ گِرد پیدا کرد.
دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد. حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت. سرخک توپ قرمز را به مشکی هدیه داد.
مشکی از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از سرخک تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند.

کشکول کودکانه شماره 70

کشکول کودکانه شماره 70

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

امام خمینی و دوستی کودکان

یك روز از كشور ایتالیا یك نامه و یك بسته برای امام رسید. توی آن بسته یك گردنبند بود. صاحب نامه، نوشته بود من مسلمان نیستم ولی شمار را خیلی دوست دارم و این گردنبند را هم به شما هدیه می دهم تا هر جوری كه دلتان می خواهد از آن استفاده كنید.

چند روز گذشت یك روز صبح، امام صدای گریه یك بچه را شنیدند. گفتند: بروید ببنید این بچه كیست و چرا گریه می كند. برای امام خبر آوردند كه او دختر كوچك یك شهید است كه با مادرش آمده و می خواهد شما را ببیند. امام گفتند: او را زود بیاورید اینجا. وقتی دختر كوچولو را آوردند، هنوز داشت گریه می كرد. امام او را بغل گرفتند و روی زانوهای خود نشاندند. بعد او را بوسیدند و در گوشش چیزهایی گفتند: دختر كوچولو كم كم گریه را فراموش كرد و خندید. امام هم با او خندید. بعد امام بلند شدند و آن گردنبند را آوردند و به گردن او انداختند و به او گفتند: «حالا برو پیش مامانت.» بچه هم با خوشحالی امام را بوسید و رفت.

خنده باران

** غضنفر می ره رستوران می گه: جوجه دارین؟

 گارسون: آره

 می گه: دونش بدین نمیره!

** معلم: نام پدرت چیست؟

دانش آموز: پدرم نام های مختلفی دارد. من به او می گویم بابا، مادرم می گوید پدر بچه ها، نوکرمان می گوید آقا و بقال محلمان می گوید بدحساب!

** اولی: من هر وقت چیزی در کله ام فرو رود، دیگر بیرون نمی آید و فراموش نمی کنم.

دومی: پس چرا پولی را که از من قرض گرفتی، یادت رفته و پس ندادی؟

اولی: برای این که پول در جیبم فرو رفت نه در کله ام!

** دو هندوانه فروش نزدیک به هم بساط کرده و مشغول فروش هندوانه بودند.

اولی فریاد می زد: بیا که هندوانه دارم، قند عسل، نبات، قرمز قرمز، بیا بیا به شرط چاقو، هندوانه فروش دومی بدون این که فریاد بزند، خطاب به عابران می گفت: هرچی اون می گه منم دارم!

** از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟

گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!

** یکی از قبایل آدم خوار، مرد کله تاسی را دستگیر می کنند و نزد رئیس خود می برند و از رئیس می پرسند با این مرد تاس چه کنیم؟ رئیس می گوید: از او تاس کباب درست کنید!

آموزش

[دوپینگ حافظه]

1- رابطه بساز تا به یادت بماند:

این‌که خیلی‌ها نمی‌توانند شماره ‌تلفن دوستشان را به‌خاطر بسپارند، دلیل دارد:  532549 فقط چند شمارۀ پشت هم است که درواقع هیچ ارتباطی به دوست عزیز آدم ندارد! در این‌جور موارد می‌توانی از تکنیک‌های یادگیری استفاده کنی و برای چیزهایی که باید به‌خاطر بسپاری، مجموعه‌ای از چیزها بسازی.

مثلاً درباره‌ی این تلفن خاص، اول آن را به‌شکل حروف روی کاغذ بنویس: پنج سه دو پنج چهار نه. حالا سعی کن با حرف‌های اول شماره‌ها، جمله‌ای بامعنی بسازی و ارتباطی هوشمند ایجاد کنی.  مثلاً «پروانه سر درخت پرید. چرا؟ نمی‌دانم.»

2- خوب بخور، درست بخور:

از قدیم گفته‌اند عقل سالم در بدن سالم است. بنابراین اگر می‌خواهی حافظه‌ی سالمی داشته باشی، باید رژیم غذایی سالمی داشته باشی. بهترین کمک برای حافظه، غذاهای دارای آنتی‌اکسیدان مثل کلم بروکلی و اسفناج هستند. تنفس عمیق‌تر و آهسته‌تر در واقع شیوۀ کارکرد مغز را تغییر می‌دهد. 

آیا می دانید؟!

آیا میدانید: شکلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شکلات میتوان یک سگ را کشت؟

آیا میدانید: شیرینی تنها مزه ای است که جنین در رحم مادر هم می فهمد؟

آیا میدانید: زنبور عسل 5 چشم دارد که 2 تا اصلی در بغل سر و 3 تا بر روی سر او قرار دارد؟

آیا میدانید: دانشمندان دریافته اند که مورچه ها همچون انسان صبح ها خمیازه میکشند ؟

آیا میدانید: زنبور از بوی عرق بدش می آید و به کسی که بدنش بو دهد یا عطر زده باشد حمله می‌کند؟

آیا میدانید: رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت کننده است؟

آیا میدانید: نوزاد بیش از 300 استخوان دارد که با رشد بعضی از آنها به یکدیگر جوش می خورند؟

آیا میدانید: خوردن یک سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می‌شود؟

آیا میدانید: موشهای صحرایی سالانه یک سوم ذخایر غذایی جهان را نابود می سازند؟

آیا میدانید: برای جلوگیری از جوانه زدن سیب زمینی باید درون سبد آن یک عدد سیب قرار دهید؟

آیا میدانید: ملخ ها فراوان ترین موجودات بر روی زمین هستند و موجوداتی هستند که در روز دو برابر وزن خود غذا می خورند؟

آیا میدانید: سوسک ها مقاوم ترین موجودات در برابر گرسنگی هستند. آنها میتوانند یک ماه بدون غذا و دو ماه بدون آب زنده بمانند؟

شعر کودکانه

[ماهی تنگ بلور]

دریارو خواب می بینه

خودش رو توی دریا

میون آب می بینه

ماهی تنگ بلور

وقتی دلش می گیره

از پشت شیشۀ تنگ

آسمونو می بینه

میگه چه آسمونی!

به رنگ آب دریاس

دریا برام این روزا

فقط یه خواب و رویاس

دانستنیها

[نعمت هوا]

هوا یکی از مخلوقات بسیار باارزش خداست.  مثل آب است. یعنی ماده ی نرم و بی رنگ است اما ما آن را نمی بینیم چون از آب شفافتر و سبکتر است. هوا یک موجود لطیف است. یعنی ما می توانیم در آن راه برویم، حرف بزنیم و... ولی اصلا برخورد خودمان را با هوا احساس نمی کنیم، به جز وقتی که باد بیاید و هوا را متراکم کند و با ما محکم برخورد کند. اگر هوا فقط یک ذره سنگین تر از این بود حرکت کردن در آن کار سختی بود و نیاز به انرژی زیادی داشت. مثل وقتی که سوار موتور سیکلت می شویم و با سرعت حرکت می کنیم و متوجه مقاومت هوا می شویم.

هوا امکان حرکت ابرها و بارش باران را به وجود می آورد. پدیده های زیبایی مثل رنگین کمان در هوا اتفاق می افتند. هوا پر از گازهای بی رنگ است. نیتروژن ، اکسیژن و... به همین جهت می توانیم در هوا تنفس کنیم. و می توانیم در هوا حرف بزنیم. یکی از مهمترین خاصیت های هوا، کمک به تولید و انتشار صداست.

در هوا ذرات ریزی وجود دارد که وقتی می لرزند صدا به وجود می آید این صدا به کمک جریان هوا پخش می شود و به گوش می رسد. بنابراین جایی که هوا نباشد صدا هم به وجود نمی آید و هیچ چیزی شنیده نمی شود. مثلا در اطراف کره ماه هوا نیست. بلکه خلاء است. خلاء یعنی خالی بدون هیچ چیزی.  در خلاء نمی توان نفس کشید. نمی توان زندگی کرد. بنابراین اگر در کره ماه، چیزی منفجر شود بازهم هیچ صدایی از آن به گوش نمی رسد.

علاوه بر اینها هوا تا چندین کیلومتری دور زمین را گرفته است. و از زمین در مقابل اشعه های مضر خورشید و شهاب سنگها مراقبت می کند. هوا نمی گذارد زمین از گرمای خورشید، آسیب ببیند. هوا نمی گذارد زمین بیش از حد گرم شود.

هوا یکی از نعمتهای خوب خداست که متاسفانه هر روز آن را آلوده تر می کنیم و زندگی را برای خودمان سخت تر می کنیم. هر چه هوا آلوده تر شود، خاصیت های آن کم می شود. بیایید بیشتر مراقب بهداشت هوا باشیم.

حسّ زندگی

[من چه قدر خوشحالم؟ چه قدر ناراحت؟]

یادت باشد که حس های تو هم کم و زیاد دارد. تو بعضی وقت ها خیلی غمگینی و گاهی کم. بعضی وقت ها خیلی خوش حالی وبعضی وقت ها فقط کمی خوش حالی. تازه بعضی وقت ها ممکن است نه خوشحال باشی و نه غمگین. حالا بگو که اگر اتفاق هایی که می گویم برایت بیفتد خوش حال می شوی یا غمگین؟ خیلی غمگین می شوی یا خیلی خوشحال؟

** حس های دیگران

فکر کن که موقع بازی حواست نبوده ویکی از استکان های مامان را شکسته ای. خب معلوم است که مامان از دستت عصبانی می شود. اما چه قدر عصبانی؟ کم عصبانی می شود؟ خیلی کم عصبانی می شود؟ نه کم نه زیاد عصبانی می شود؟ زیاد عصبانی می شود؟خیلی زیاد عصبانی می شود؟ این ها خیلی با هم فرق دارد، اگر تو فکر کنی مامان خیلی عصبانی شده است، احساس خیلی بدی به تو دست می دهد، اما ممکن است مامان فقط " کمی" عصبانی شده باشد.

فکر کن که وقت نکرده ای یکی از ده مسأله ریاضی که معلم داده را حل کنی. فکر می کنی معلمت چه حسی دارد؟ عصبانی است؟ خیلی عصبانی است؟ کم عصبانی است؟

فکر کن دوستت در درس فارسی نمره اش کمتر از بقیه شده است. به نظرت او الان چه قدر غمگین است؟ خیلی زیاد غمگین است؟ زیاد غمگین است؟ کمی غمگین است؟

** حالا دانستن این ها چه فایده ای دارد؟

این که بدانی خودت یا دیگران دقیقا چه حسی دارید کمک می کند تا رفتار درست تری داشته باشی و آدم ها را و البته خودت را بهتر درک کنی واین ارتباط با دیگران را واقعا آسان تر و لذت بخش تر می کند.

داستان کودکانه

[وحید و خواهر کوچولوش]

وحید یک پسره 8 ساله است. اون یک خواهر کوچولوی 3 ساله داره. اون همیشه مواظب خواهر کوچولوی دوست داشتنیش هست. چون خواهر کوچولش خیلی کوچیکه و نمی تونه از خودش مراقبت کنه. شاید از خودتون بپرسید که وحید برای خواهرش چی کار می کنه؟ الان بهتون می گم.

بعضی وقتا که خواهر وحید داره بازی می کنه یه هو اسباب بازیش رو می ذاره تو دهنش، وحید اسباب بازی رو از دستش به آرومی می گیره و می ذاره کنار.

یه موقعایی که خواهر کوچولوش می خواد کارای خطرناک بکنه مثلاً بره بالای صندلی یا از پله ها بالا بره، وحید با مهربونی بغلش می کنه و نمی ذاره.

تازه وحید چون تازه باسواد شده برای خواهرش کتاب داستان هم می تونه بخونه. خواهرش کتاب داستان خیلی دوست داره.خواهرش شعرم خیلی دوست داره. وحید یه عالمه شعر بلده و به خواهرش یاد می ده.

آقا وحید مواظب خواهرش هست تا به وسایل برقی دست نزنه و دستشو توی پریز برق نذاره، آخه کار خیلی خطرناکیه.

وحید موقع بیرون رفتن جوراب و کفش خواهرشو پاش می کنه.

شاید اگه شما هم خواهر و برادر کوچکتر داشته باشید به اونا کمک می کنید، باهاشون بازی می کنید ،اونا را سرگرم می کنید و اجازه نمی دید به وسایل خطرناک دست بزنند.

این کار شما یه جور کمک به پدر و مادر مهربونتونه. اما قبل از هر کاری باید از پدر و مادرتون اجازه بگیرید. یادتون نره دوستای کوچولوی من.

شادی با وجود ظلم و ستم؟!

شادی با وجود ظلم و ستم؟!


	لبخند تو را چند صباحی‌ست ندیدم

	یک بار دگر خانه‌ات آباد بگو سیب.

پاسخگو: مصطفی سلیمانی

پرسش:
سلام ، مگر نمي گويند مومن شاد است و هم بايد حزن داشته باشد اين دو كه با هم منافات دارد ! چطور مي شود كه مومن ظلم ظالم را ببيند و فقر و مظلومي شيعيان جهان را ببيند و غريبي ائمه را مشاهده كند و ياد ظلمهايي كه به آنها روا داشته اند و دارند بيفتد و هميشه حزن داشته باشد ولي از طرفي ديگر شاد باشد اصلاً چگونه مي شود شاد بود با اين همه ظلم و ستم. اين دو كه با هم همخواني ندارند . لطفاً توضيح دهيد. ممنون.


پاسخ:
يكي از چيزهايي كه انسان بايد در مواجه با ديگران رعايت كند عطوفت و مهرباني در برخورد با ديگران است. مسلماً هر كسي در زندگي كم و بيش داراي گرفتاري و مشكلاتي مي باشد. ولي اين باعث نمي شود كه انسان در رويارويي با ديگران با چهره اي گرفته و عبوس مواجه شود.
حضرت علي(ع) در نهج البلاغه مي­فرمايند: «الْمُؤمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزنُهُ فِي قَلبِه‏» شادى مؤمن در چهره او، و اندوه وى در دلش پنهان است‏.(1)
كسي كه در رويارويي با بندگان خدا با چهره اي سرد و بي روح روبرو مي شود و نسبت به آنان و مسائل آنان ذرّه اي عطوفت و مهرباني ندارد و نسبت به آنان و مسائلشان با بي تفاوتي عبور مي كند، شايستگي نام انسان بودن را ندارد.
بي ترديد كسي كه در رويارويي با ديگران با گشاده رويي و مهرباني برخورد مي‌كند خداوند نيز با او با عطوفت و مهرباني برخورد مي كند و او را در زندگيش دائماً مشمول رحمت خويش قرار مي دهد.
رسول خدا(ص) در اين باره مي­فرمايند:
«إنّ اللّه َ رَحيمٌ يُحِبُّ الرَّحيمَ، يَضَعُ رحمَتَهُ على كُلِّ رحيمٍ» خداوند مهربان است و مهربان را دوست دارد و مهر خود را براى هر مهر ورزى نهاده است.(2)
روزي پيامبر به اصحاب خود فرمودند: «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَا يَضَعُ اللَّهُ رَحْمَتَهُ إِلَّا عَلَى رَحِيمٍ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ كُلُّنَا نَرْحَمُ قَالَ لَيْسَ بِالَّذِي يَرْحَمُ نَفْسَهُ خَاصَّةً وَ لَكِنِ الَّذِي يَرْحَمُ الْمُسْلِمِينَ عَامَّه»(3) قسم به كسي كه جانم در دست اوست خداوند رحمت و مهربانيش را قرار نمي دهد و فرو نمي فرستد مگر بر شخص مهربان! در اين هنگام اصحاب خطاب به پيامبر(ص) فرمودند: يا رسول الله! همه ما مهرباني مي كنيم. پيامبر(ص) خطاب به آنها فرمودند: اينگونه نيست كه رحمت و مهرباني خداوند تنها شامل حال كسي شود كه به خودش مهرباني مي كند بلكه مقصود كسي است كه نسبت به همه مسلمانان عطوفت و مهرباني داشته باشد.
- چگونگي جمع بين حزن و شادي:
شايان ذكر است كه اندوه‌هاي ما دو سنخ است:
1ـ حزن در امور دنيوي، مانند مصيبت‌ها و گرفتاري‌هايي كه براي انسان گاهي در دنيا پيدا مي‌شود. مؤمني كه گرفتاري دنيوي برايش پيش آمده نبايد در روابط اجتماعي، آن را بروز دهد.
مي‌گويند حضرت موسي (ع) براي مناجات به كوه طور مي‌رفت. در راه شخصي را ديد كه بلند صحبت مي‌كند، اظهار محبت مي‌كند، پيراهنش را چاك مي‌زند. وقتي به محل مناجات رسيد حكايت حال او را با خدا باز گفت. خطاب رسيد كه اي موسي به او بگو نمي‌خواهد براي من سينه چاك كند، دلش را چاك دهد تا ما در آن قرار بگيريم.
2ـ حزن در امور اخروي، مانند خوف از خدا، در اين موارد هم، بايد حزن در دل باشد و در قيافه و چهره منعكس نشود.
البته غم و اندوه مؤمن با حزن اوليائش نسبتي مستقيم دارد. همان طور كه نشاط او با فرح و شادي اوليائش نسبت دارد، چون دل‌هاي مومنان با يكديگر مربوط است.

ادامه نوشته

الکی بخند تا خوش باشی!

الکی بخند تا خوش باشی!
 


 
الکی بخند تا خوش باشی!

** صبی رفتم مغازۀ یکی از رفیقام که گل فروشی داره، کارش داشتم، یه گل خوشکل دیدم بهش میگم ممد این گل طبیعیه!؟!!!!
یه دختر 5 ساله اون کنار بود میگه نه آقا سزارینه!!!!!!
** طرف باباش مى میره، بهش میگن مراسم می گیرى؟ میگ...ه نه میریم مشهد.
** از یارو می پرسن آرزوت چیه؟ میگه: دکتر بشم از اتاق عمل بیام بیرون بگم: متاسفم!
** مادره به بچش میگه: می دونم موهای خواهرت رو کشیدی شیطونه گولت زد. بچه هم میگه: آره ولی لگدی که تو دلش زدم ابتکار خودم بود.
** یک کلاغ با یه زرافه عروسی می کنه بچشون کلافه می شه.
** بخدا من تا 12 سالگی فک میکردم بچه ها رو لک لک ها از آسمون میارن :|
** دو باجناق به نام های کافی و نعمت سوار یک خر بودند.
نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود، کافی بود.
کافی گفت همین هم که هست نعمت است!
** تومراسم ختم بلندگو می گه: مرحوم وصیت کرده سیاه نپوشین. حیف نون داد میزنه: مرحوم غلط کرده! ما به احترامش می پوشیم!
** یارو سوار مترو می شه، تفنگ در میاره به راننده مترو می گه یالا برو دوبی!
 

خاطراتِ گل آقا از امامِ گل ها  

خاطراتِ گل آقا از امامِ گل ها 

نویسنده: مصطفی سلیمانی

خاطراتِ گل آقا از امامِ گل ها

 

لینک:1- سایت جماران

2- تی نیوز

3- آخرین نیوز

 

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

خودت را دلشاد کن

هرگاه می‌کوشی دل دیگران را شاد کنی، به احساس‌های آنها بیشتر از احساس‌های خود اهمیت می دهی. اگر در دلشاد کردن خود، درنگ کنی و رضایت و خشنودی دیگران را همیشه به رضایت و خشنودی خود ترجیح دهی، حتی اگر تصور کنی که از روی عشق عمل کردی، واکنش آنها به تو در نهایت ناکامت می‌کند.
هنگامی که می‌کوشی دیگران را به خاطر خود یا به خاطر خودشان دلشاد کنی، به ظاهر کارت، هرگز کافی نخواهد بود. در نهایت، انتظاراتت از آنها بیش از اندازه می‌شود؛ و این حالت به رنجش و آزردگی ات می‌انجامد.
بدین ترتیب زندگی دیگر دلپذیر نخواهد بود، زیرا شادی تو به دیگران وابسته است، و هرگز تصو نمی‌کنی که هیچ کس به راستی بتواند تو را شاد کند. هیچ کسی نمی‌داند چگونه تو را به همان صورتی که خود می‌دانی، شاد کند.

خاطراتِ گل آقا از امامِ گل ها

خاطراتِ گل آقا از امامِ گل ها
[به بهانۀ یازدهم اردیبهشت؛ سالگرد رحلت کیومرث صابری]

نویسنده: مصطفی سلیمانی

** اشاره
«کیومرث صابری فومنی» که در میان توده های مردم به «گل آقا» شهرت دارد در سال 1320 در صومعه ‌سرا چشم به جهان گشود. پس از دریافت دیپلم کشاورزی از دانشسرای ساری به تدریس در دبستان‌های فومنات پرداخت. سپس راهی تهران شد و ضمن تدریس در دبیرستان‌های تهران به تحصیل در دانشگاه پرداخت و موفق به دریافت لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران شد. پس از پیروزی انقلاب به مدیر کلی دفتر آموزش و بازرگانی و حرفه‌ای وزارت آموزش و پرورش رسید و پس از آن در دولت شهید رجایی مشاور نخست‌وزیر شد.
وی در سال ۱۳۶۲، در حالی که شانس به دست آوردن پست وزارت را نیز داشت، ناگهان از همهٔ مسئولیت‌های دولتی خود کناره گرفت و پس از مدتی، از روز ۲۳ دی سال ۱۳۶۳ شروع به نوشتن یادداشت‌های روزانهٔ طنز با نام مستعار «گل آقا» و تحت عنوان «دو کلمه حرف حساب» با محتوای انتقاد از دستگاه‌های دولتی و مشکلات موجود جامعه در صفحهٔ سوم روزنامه اطلاعات کرد، که نقطه عطفی در طنز نویسی ایران و احیاگر طنز مطبوعاتی بعد از انقلاب بود.
یادداشت‌های «دو کلمه حرف حساب» به خاطر شرایط سال ۱۳۶۳ که متأثر از جنگ و بحث‌های ایدئولوژیک و خشونت بود توانست با زبان طنز نوین خود و بهره گرفتن از شخصیت‌های خیالی نظیر «شاغلام»، «غضنفر»، «ممصادق»، و «کمینه عیال ممصادق»، تحولی در جامعه ایجاد سازد که با توجه به جو محدود آن سال‌ها، این کار فقط از گل آقا بر می‌آمد.
صابری از جمله طنز‌پردازان بزرگ ایران معاصر است که پس از انقلاب فرهنگی در روزنامه اطلاعات زیر عنوان دو کلمه حرف حساب شروع به نوشتن کرد و پس از آن نشریه گلآقا را تاسیس کرد که مورد توجه خاص وعام قرار گرفت. نوشته‌های طنز آمیز و ادیبانه صابری از جمله نمونه‌های طنز فاخر در ادبیات معاصر ایران است که طراوت خود را همچنان حفظ کرده است. کیومرث صابری در یازدهم اردیبهشت 1383 به دیار باقی شتافت.
کتاب «خاطرات کیومرث صابری» از دیدارهای ایشان با حضرت امام(س) اثری خواندنی و در یاد ماندنی است. به گواهی دست نوشته های پایانی کتاب از ضبط و تدوین تا نشر این خاطرات - چهار سال پس از درگذشتِ گل آقا- ده سال زمان صرف شده است.
گل‌آقا در این کتاب خاطراتش را چنین آغاز کرده است: من با نام حضرت امام قبل از اينكه ايشان را تبعيد كنند، آشنا شدم. سال 1342، دانشجو بودم. سال قبل از تبعيد امام بود. به دوستم گفتم: سيد قم مي‌روي، ببين ما زير علم كدام آخوند داريم سينه مي‌زنيم، آخوندهاي جور واجور ما ديديم. ايشان رفت و آمد، گفت: اين اصلا يك چيز ديگه است. ما جوان بوديم هفده، هجده ساله، اين در ذهن ما ماند؛ اسم «آقاي خميني».
** خاطراتی از زندگانی گل آقا
1- زندگي تلخ يك طنزپرداز
كيومرث صابري فومني كه ‌١١ ارديبهشت سال 83 درگذشت، متولد صومعه‌سرا بود، در جواني پدرش را از دست مي‌دهد و سپس به تهران مي‌آيد و تا دوره فوق ليسانس، ادبيات تطبيقي مي‌خواند،از همان ابتدا، كارش را با هفته‌نامه توفيق آغاز كرده و با نامهاي مستعار «گردن شكسته» ، «گردن شكسته فومني» و «گل آقاي فومني» شعر و مطالب كوتاه طنز مي‌نويسد. او در سالهاي قبل از انقلاب نيز مطالبي در نقد ادبيات نوشت. پسر جوانش آرش در جريان تصادفي در شمال درگذشت و داغش را تا سالها بر دل پدر و مادرش گذاشت. فومني صابري در سال ‌٥٨ به اولين مسؤوليت دولتي خود در وزارت آموزش و پرورش رسيد و هنگامي كه دوست صميمي او يعني شهيد رجايي به نخست وزيري و رياست جمهوري رسيد، صابري به مشاورت فرهنگي نخست وزير و رييس جمهور منصوب شد؛ ولي شوق نوشتن و قلم، بر قدرت سياسي پيروز شد و در سال ‌٦٢ از مشاغل سياسي كناره گرفت.

ادامه نوشته

محض خنده...!

محض خنده...!

هرجا کم آوردی فحش بده!

خداوکیلی یه جوک ننویسی، دعا می کنم اسهال بگیری نتونی بخندی!
1- قدیما فیس بوک و فتوشاپ نبود، دخترا با شُله زرد شوهر پیدا میکردن!
2- چه ذوقی می کردیم معلم می گفت برو از دفتر گچ رنگی بیار
انگار مشعل المپیک رو سپرده بودن بهمون!
3- سیزده سالم بود می خواستم خودکشی کنم، هر چی قرص تو خونه بود خوردم ... سرماخوردگیم خوب شد!
4- دقایقی پیش مامانم سراسیمه اومده تو اتاقم می گه:
یه بسته گوشت از فریزر کم شده تو برنداشتی؟
خب مادر من، من گربه ام؟ درنده ام؟ چی ام که فکر کردی یه بسته گوشت خام و یخ زده رو می تونم برداشته باشم؟
5- دلنوشته بعضی از دختران مجرد:
از کلاس اول خواندیم آن مرد آمد. آن مرد با اسب آمد.
ما که ترشیدیم، مرتیکه با خر هم نیامد و باز هم بابا نان داد!
6- دوستم با عصبانیت می گه این یارو زبون آدمیزاد حالیش نمی شه بیا تو باهاش حرف بزن!
نفهمیدم داره به من فحش می ده یا به یارو؟!!
7- یکی از تفریحام اینه که وقتی دارم با ماشین رد میشم برا تمام ملت بوق میزنم ودست تکون می دم.
طرف یک ساعت میره تو فکر که این کی بود؟
8- «من» و «اون روی سگم» و «کودک درونم» یه خانواده ایم!!
9- به مامان بزرگم می گم یه جمله خبری بگو، می گه: نوه م خنگه.
می گم سوالی بگو، می گه نوه م خنگ بود و من نمی دونستم؟
می گم امری بگو، می گه خنگیتو تابلو نکن!
می گم میشه خنگ توشون نباشه؟ میگه اونوقت میشه نوه یکی دیگه نه نوه من!
10- تو پارک ملت باباهه به گوزنه غذا میداد، بزه از اون دور دویده اومده غذا بخوره
پسره از باباش میپرسه: بابا این چیه؟
باباهه میگه: باباجون بچشه!
_________________
پ ن پ:
1- این زنجیره رو قطع نکنید، یکی قطع کرد، بواسیر گرفت!
2- باید تو این دنیا خوش بود، اونم الکی...

ادامه نوشته

کشکول کودکانه شماره 61

کشکول کودکانه شماره 61

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

 

شعر کودکانه
[مادر بزرگ قصه‌ گو]

مادربزرگم
جانم فدایش
سرمی گذارم
روی پاهایش
دستی می کشد
بر سرو رویم
من مثل گل ها
او را می بویم
قصه می گوید
از دیو و پری
می زنم با او
هر کجا سری
خوابم می بر
با قصه هایش
یک رختخواب است
روی پاهایش
من هم می خواهم
مثل او باشم
مادر بزرگی
قصه گو باشم

معما و چیستان
 
1. رنگ سفید صخره ها آید میان سفره ها هركس نداند نام او مزه ندارد كام او.
2. نه انگورم نه انار  هم در انگورم هم در انار  زنجیر نیستم اما در زنجیرم  نخجیر نیستم اما در نخجیرم.
3. آن چیست كه هم انسان دارد، هم تخم مرغ وهم جاده؟
4. آن چیست كه من می روم و او می ماند؟
5. آن چیست كه پای كوه نشسته و کلاهی سفید به سر دارد؟
6. آن چیست كه اگر به زمین بیفتد نمی شكند،در آب هم تر نمی شود؟
7. موجود سرد و بی جان. گیرد ولی دوصد جان. دهان تنگ و تاریک. گردن دراز و باریک.
8. آن چیست که سرش را ببری زنده میشود؟
9. آن چیست که گردن دارد اما سرندارد. دست دارد اما پای ندارد؟
10. همه اطاق را پر میکند اما از سوراخ کلید بیرون میرود؟
** جواب:
1. نمک 2. انجیر 3. شانه 4. جای پا 5. قارچ 6. سایه 7. تفنگ 8. خزنده 9. کوزه 10. دود

ضرب المثل
[کفگیر به ته دیگ خورده!]

 
همیشه برای پختن پلو به مقدار زیاد از قابلمه های بزرگی به نام دیگ و از قاشق های بزرگی هم به نام کفگیر استفاده می شود.
در زمان های قدیم وقتی کسی نذری می پخت، بقیه ی مردم برای گرفتن غذاهای نذری صف می کشیدند.
وقتی که کفگیر به ته دیگ می خورد صدا می داد چون جنس آن ها فلزی بود. هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود و پلو هم به انتها می رسید این کفگیر بر اثر برخورد به دیگ صدا می داد و آشپزها هم وقتی که غذا تمام می شد کفگیر را ته دیگ می چرخاندند و با این کار به بقیه کسانی که در صف بودند خبر می دادند که غذا تمام شده است.
کم کم این مسئله به صورت ضرب المثلی درآمد و این ضرب المثل وقتی به کار می رود که بخواهند به فردی بگویند دیر رسیده و دیگر مثل قبل توانایی یا ثروت قبلی را ندارند و قادر به کمک کردن به او نیستند.

داستان
[نقطه ضعف خرس شجاع] 

 


یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک جنگل بزرگ خرسی بزرگ و تنومند و خوش اندام زندگی می کرد. اون از هر فرصتی استفاده می کرد و قدرتش را به رخ بقیه ی حیوان های جنگل می کشید.
او آن قدر قوی بود که مار بوآ، پلنگ خالدار و حتی شیر هم از او می ترسید.
قد این خرس قوی به دو متر می رسید و می توانست یک آدم را با فشار دستش خفه کند.
خرس قوی و مغرور همیشه به دوستانش می گفت: من قوی ترین خرس جهان هستم. می خواهم بدانم کدام حیوان می تواند مرا شکست دهد. هرکس که جرات مبارزه با مرا داشته باشد حتماً دیوانه است.
همه ی حیوانات جنگل در نبود او به دنبال حیوانی می گشتند که بتواند با او مبارزه کند و او را شکست دهد اما هر چه جستجو کردند هیچ راهی پیدا نکردند.
سرانجام خرسی دیگر که در همان جنگل زندگی می کرد گفت: شما باید قبول کنید که او شجاع ترین حیوان جنگل است.
یک روز که هوا طوفانی شد، آسمان رعد و برق شدیدی زد.آن قدر رعد قوی و پر زور بود که زمین را به لرزه در آورد.
همه ی حیوان های کوچک و ضعیف جنگل باناباوری دیدند که خرس شجاع سریع از غارش بیرون آمد و از سر ترس و وحشت غرش های بلندی می کرد.
از آن روز حیوان های جنگل به نقطه ضعف خرس قوی پی بردند و او دیگر نتواست به خاطر قدرتش برای دیگران پز بدهد.

 

نماز را دوست دارم
 
نماز خواندن را دوست دارم به وسعت تمام دریاها و اقیانوس ها، به وسعت آسمان و زمین؛ نه نه نه اصلاً  وسعت نمی دانم.
به نظر شما پیامبر (ص) و اهل بیتش چه قدر نماز را دوست داشتند، چه قدر به نماز اهمیت می دادند، چه قدر برای آن ها مهم بوده، نمی دانم.
می گویند نماز کلید بهشت است، آیا اصلاً بهشت در دارد؟ آیا همه کس می توانند از آن رد شوند یا اول باید زنگ بزنند، راستی زنگ آن چه چیزیست؟ چه کسی است؟ نمی دانم.
می گویند نماز روشنگر چشم هاست مگر نماز لامپ است که داخل چشم ما قرار دهند، یعنی ادیسون وقتی برق را اختراع کرد نماز را در چشم ما قرار داد. نه ممکن نیست پس معنی این واژه چیست؟ نمی دانم.
می گویند نماز ستون دین است یعنی دین ما یک خانه ای است که ستون دارد پس کسانی که نماز می خوانند ولی خانه ندارند چه، آن ها چطور؟
می گویند در روز قیامت اولین عملی که حساب و رسیدگی می شود نماز است. آیا رسید هم می دهند؟
نه این ها اشتباه است، همه این ها مادیست، چیزهایی است که ما فقط در این دنیا به آن ها احتیاج داریم و این جمله ها فقط یک اصطلاح است برای شناخت بهتر نماز. بهشت زنگ ندارد بلکه اعمال ما همان زنگ آن است.
نماز لامپ نیست و لامپ است که از نماز نور می گیرد نه نماز از لامپ.
نماز ستون نیست که ما فکر می کنیم بلکه اساس دین است.
** نتیجه: هیچ چیز را به چشم خودمان نگاه نکنیم شاید آن چیز نگاهی بهتر نیاز دارد.

خندونک
 
** به لاک پشت می گویند: یک دروغ بگو.
می گوید: دویدم و دویدم !!!
** اولی: ببخشید با حرف هایم سرشما را درد آوردم.
دومی: نه اختیار دارید. من حواسم از همان اول جای دیگر بود!!!
** سعید به دوستش محسن: برادرت که به خارج رفته، از چه راهی امرار معاش می کند؟
محسن: از راه نویسندگی.
سعید: چه می نویسد؟
محسن: هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرسته!
** معلمی در کلاس علوم از دانش آموزی پرسید: «با دیدن پای این حیوان، نام حیوان را بگو.»
دانش آموز هر چه به پایی که در دست معلم بود نگاه کرد، نتوانست پاسخ دهد.
معلم پس از مدتی گفت: «بگو اسمت چیه تا برایت یک صفر بگذارم.»
دانش آموز  پایش را از کفش درآورد و گفت: «خب، شما هم از روی پای من بگویید اسمم چیه»
** معلم: بگو ببینم آفریقا کجاست؟شاگرد: (با گریه) آقا اجازه، چرا هر وقت یک چیزی گم میشه از من می پرسید!؟

یاد روزای رفته

سایت فرهنگی و مذهبی نگار

 
نون و پنیر و پسته
میخوام بگم یه قصه
قصه و آواز و مثل
شیرین تر از قند و عسل
یادم میآد، اون قدیما
تو کوچه های شهر ما
بچه های زبر و زرنگ
با لباسای رنگارنگ
با هم میخوردن کلوچه
بازی می کردن تو کوچه
کینه ها رو می روندن
کنار هم میخوندن
همه می گفتن، یه صدا
بازی گرگم به هوا
می خوند پسر بزرگه
تا ببینن، کی گرگه.
یک، دو، سه، پونزده
هزار رو شصت و شونزده
هرکی می گه شونزده نیست
هیوده، هیجده، نوزده، بیست
یاد روزای رفته
از دل ما نرفته

کشکول کودکانه شماره 60

کشکول کودکانه شماره 60


	خودت را کشف کن...

تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی


آن چیست که...؟
1- آن چیست که دو پا دارد و دو پای دیگر هم قرض می کند و می رود و کسی هم به گردش نمی رسد؟
2- آن چیست که هرچه از آن برمی دارند، بیشتر می شود؟
3- آن چیست که روز پر است و شب استراحت می کند؟
4- آن چیست که ورزشکاران به خاطر شکستنش جایزه می گیرند؟
5- آن چه گرد سبز رنگی است که اگر در آب بریزند، قرمز می شود؟
6- آن چیست که مورچه داره، اما مار نداره؟
7- آن چیست که تا اسمش را می آورند می شکند؟
8- آن چیست که همه آن را دارند؟
پاسخ:
1- دوچرخه 2- چاه 3- کفش 4- رکورد 5- حنا6- نقطه 7- سکوت 8- اسم

ضرب المثل
[شتر دیدی ندیدی]
مردی در صحرا به دنبال شترش می گشت تا اینكه به پسر با هوشی برخورد. سراغ شتر را از او گرفت. پسر گفت: شترت یك چشمش كور بود؟ مرد گفت: بله. پسر پرسید: آیا یك طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود؟ مرد گفت: بله. حالا بگو شتر كجاست؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم.
مرد ناراحت شد و فكر كرد كه شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرك را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف كرد.
پسرك گفت: در راه، روی خاك اثر پای شتری دیدم كه فقط سبزه های یك طرف را خورده بود. فهمیدم كه شاید شتر یك چشمش كور بود.
بعد دیدم در یك طرف راه مگس بیشتر است و یك طرف دیگر پشه بیشتر است. و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را نتیجه گرفتم كه شاید یك لنگه بار شتر شیرینی و یك لنگه دیگر ترشی بوده است.
قاضی از هوش پسرك خوشش آمد و گفت: درست است كه تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد. پس از این به بعد شتر دیدی، ندیدی!!
این مثل هنگامی كاربرد دارد كه پرحرفی باعث دردسر می شود، آسودگی در كم گفتن است.

شعر کودکانه
[پرستار مهربان]
دیشب شب بدی بود
بسیار بدتر از بد
زیرا كه تب به جانم
یك تیر آتشین زد
می سوخت مثل كوره
تا صبح پیكر من
دستی نبود اما
از لطف بر سر من
تب بود و درد هم بود
مادر نبود اما
تا با محبّت خود
تسكین دهد دلم را
اما نه ، یك نفر بود
در آن سیاهی شب
وقتی كه او می آمد
می رفت از تنم تب
از كوشش پرستار
شب شد چو روز روشن
امروز خوب خوبم
تب رفته از تن من
[مصطفی رحماندوست]

کاردستی
[تِل رُبانی]
اگر شما یک تِل پلاستیکی خیلی ساده دارید می توانید به کمک ربان و مقداری چسب حرارتی خیلی سریع آن را تزیین کنید.
سعی کنید تل تان را با ربان های رنگی و در سایزهای مختلف تزیین کنید شما می توانید یک پاپیون بسیار زیبا درست کنید و آن را بالای تلتان به کمک چسب قطره ای بچسبانید.
** وسایل موردنیاز
یک تل پلاستیکی
ربان های نازک(قرمز و نقره ای)
چسب حرارتی
** دستورالعمل
1. ابتدا یک طرف ربان قرمز را به کمک چسب حرارتی به داخل لبه ی ابتدایی تل بچسبانید.
2. ربان را دور تل بپیچید، اما باید دقت کنید که فضای لازم برای پیچیدن ربان نقره ای باقی بماند. وقتی شما به لبه ی دوم تل رسیدید به کمک چسب حرارتی ربان را می چسبانید و مقدار اضافی آن را به کمک قیچی جدا می کنید.
3. حالا ربان نقره ای را در جایی که کار را با ربان قرمز شروع کردید بچسبانید.
4. ربان نقره ای را در کنار ربان قرمز بپیچید.
5. در پایان ربان نقره ای را به انتهای لبه ی دیگر تل بچسبانید و مقدار باقیمانده ی ربان را از آن جدا کنید.

خندونک


	ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور که مردم به آن شادمانیِ بی سبب می‌گويند...

	 


** احوالپرسی
اولی:حالت خوبه؟
دومی:خوبه؛ تازه موکتش کردم.
** کشف غار
معلم: بگو ببینم اولین بار چه کسی غار را کشف کرد.
شاگرد: آقا اجازه کلاغ.
معلم: چطور؟
شاگرد:خودمان شنیدیم که می گوید قار قار؟!
** مفعول
معلم به شاگرد: در جمله «گربه پنیر را خورد» مفعول کجاست؟
شاگرد: شکم گربه!
** دست پخت
از یک نفر که با پا غذا درست می کرد پرسیدند:چرا با پا آشپزی می کنی؟
جواب داد: «آخه دست پختم خوب نیست»
** پل های اصفهان
معلم: بگو ببینم اصفهان چند تا پل دارد؟
دانش آموز: 35
معلم:خب نام ببر.
دانش آموز: «پل خواجو، پل فلزی، 33 پل»
** قل قل
معلم: چرا آب هنگام جوشیدن قل قل می کند؟
شاگرد: چون میکروب های آن می سوزند و فریاد می کشند.

کلام نور
[دوست داشتن به خاطر خدا]
روزی رسول اکرم(ص) در میان اصحاب خود سوالی را طرح کرد: در میان دستگیره های ایمان، کدام یک ازهمه محکمتر است؟
یکی ازاصحاب گفت: نماز.
رسول اکرم(ص): نه.
دیگری: زکات.
رسول اکرم(ص): نه.
سومی: روزه.
رسول اکرم(ص): نه.
چهارمی: حج و عمره.
رسول اکرم(ص): نه.
پنجمی: جهاد.
رسول اکرم(ص): نه.
عاقبت جوابی که مورد قبول باشد،از میان جمع حاضر داده نشد و خود حضرت فرمود:
تمام اینهایی که نام بردید، کارهای بزرگ و با فضیلتی است؛ ولی هیچ کدام از اینها پاسخ آنچه من پرسیدم نیست.محکمترین دستگیره های ایمان، دوست داشتن به خاطر خداست.

درنگستان
[کشاورز و الاغ پیر]
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد.
روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد …
** نتیجه اخلاقی :
مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.

دیدن خواب آیت الله بهجت(ره)

 دیدن خواب آیت الله بهجت(ره)

دوست عزیزم جواد فاضل دیشب یه خوابی دیده که باعث شد یادی از بهجت خوبان کنیم و برایش فاتحه ای بخوانیم.
خواب دیده که ما پیش آیت الله بهجت بودیم و بنده یه فکاهی گفتم و ایشون خندیدند!
جلسه رو هم ایننجوری تشریح می کنه که همه با ایشون راحت بودند و جلسه با صفایی بوده...
خدایش بیامرزد ایشان و همه خوبان عالم را...

سخت ترین معمای دنیا...

سخت ترین معمای دنیا...


	سرچرخانی چند هندو در یک مراسم آیینی در جامو.
 

<-در خیابانی، پنج خانه در پنج رنگ متفاوت وجود دارد.
۲-در هر یک از این خانه ها یک نفر با ملیتی متفاوت از دیگران زندگی می کند.
۳-این پنج صاحبخانه هر کدام نوشیدنی متفاوت مینوشند، سیگار متفاوت می کشند و
 
حیوان خانگی متفاوت نگهداری می کنند. سئوال: کدامیک از آنها در خانه، ماهی نگه
 
می دارد؟
راهنمایی:
۱- مرد انگليسي در خانه قرمز زندگی می کند.
۲-مرد سوئدی، یک سگ دارد.
۳-مرد دانمارکی چای می نوشد.

۴-خانه سبز رنگ در سمت چپ خانه سفید قرار دارد.
۵-صاحبخانه خانه سبز، قهوه مینوشد.
۶-شخصی که سیگار Pall Mall می کشد پرنده پرورش می دهد.
۷-صاحب خانه زرد، سیگار Dunhill می کشد.
۸-مردی که در خانه وسطی زندگی میکند، شیر مینوشد.
۹-مرد نروژی، در اولین خانه زندگی می کند.
۱۰-مردی که سیگار Blends می کشد در کنار مردی که گربه نگه می دارد زندگی می
 کند.
۱۱-مردی که اسب نگهداری می کند، کنار مردی که سیگار Dunhill می کشد زندگی می کند.
۱۲-مردی که سیگار Blue Master می کشد، آبجو می نوشد.
۱۳-مرد آلمانی سیگار Prince میکشد.

۱۴-مرد نروژی کنار خانه آبی زندگی می کند.
۱۵-مردی که سیگار Blends میکشد همسایه ای دارد که آب می نوشد.

ذبح تن ماهی

ذبح تن ماهی

طنز و سرگرمی

با این گرونی گوشت تا چند وقت دیگه جلو پای عروس و دوماد مجبورن تن ماهی باز کنن  :-D

کشکول کودکانه شماره ۵۴

کشکول کودکانه شماره ۵۴ 

بخشش به پایان رسیده است!

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

داستان کودکانه
[رها و سرماخوردگی!]

 
من رها هستم و 7 سالمه. یک خواهر کوچولو دارم که اسمش آزاده است و فقط 3 سالشه.
من همیشه مواظب خواهر کوچولوم هستم و همیشه باهاش بازی می کنم.
اما چند وقتیه که دلم نمی خواد بهش زیاد نزدیک بشم. اما فکر نکنید که باهاش قهرم. من خیلی ام اونو دوست دارم. اما نباید زیاد بهش نزدیک بشم.
چون چند وقتیه که سرما خوردم و هی عطسه و سرفه می کنم. مامان منو برد پیش آقای دکتر. آقای دکتر منو معاینه کرد و گفت: عزیزم، تو سرماخوردی. باید مواظب خودت باشی تا بهتر بشی. باید خوب لباس بپوشی و غذاهای مقوی بخوری. وقتی هم عطسه یا سرفه می کنی باید از دستمال کاغذی استفاده کنی و بعد اونو توی سطل زباله بندازی.
چون سرماخوردگی و آنفولانزا واگیرداره و اگر تو جلوی کسی عطسه و سرفه بکنی اونم ممکنه بگیره. بچه های کوچولو ضعیف ترن و زودتر مریض می شن. پس مواظب خودت و اطرافیانت باش.
منم که خواهرمو خیلی دوست دارم و اصلاً دلم نمی خواد مریض بشه، چند وقتیه بیشتر مراعات می کنم تا زودتر خوب بشم و بتونم با خواهر کوچولوم بازی کنم و اونم مریض نشه.

زنگ خنده!
 
** چند تا برادر
کاوه: «احمد! تو چند تا برادر داري؟»
احمد:«يکي»
کاوه: «چرا دروغ مي گويي؟ من از خواهرت پرسيدم که چند تا برادر داري گفت دو تا»   
** ساعت صحيح
ديوانه اي از يک عابر، ساعت را پرسيد. عابر هم جوابش را داد. مرد ديوانه در حالي که مي خنديد با خودش گفت: «عجب مردم ديوانه اي هستند! از سر شب تا حالا از 10 نفر ساعت را پرسيده ام، دو نفرشان مثل هم جواب نداده اند.»
** ماهي
اولي: مي دوني من ديروز دو تا ماهي بزرگ گرفتم!
دومي: با قلاب يا تور؟
اولي: هيچکدام...با اسکناس!
** جای کی؟
برادر: دلت می خواست جای چه کسی بودی؟ خواهر: جای تو. برادر: برای چه؟
خواهر: برای اینکه خواهر نازنینی مثل خودم داشته باشم!!!
** فیل
معلم:حسن آقا بگو ببینم فیل کجا پیدا می شه؟ حسن: آقا، فیل آن قدر بزرگه که هیچ وقت گم نمی شه!!

دانستنیها
[دروغ سنج چگونه کار مي کند؟]

آمارگیری ممنوع!


 
حتماً اسم دستگاه دروغ سنج را شنيده اي. مي داني اين دستگاه چگونه کار مي کند؟ خيلي ساده است. وقتي دستگاه به بدن وصل مي شود چيزهايي مانند فشار خون، دماي بدن و ضربان قلب را اندازه مي گيرد. وقتي کسي دروغ مي گويد تغييراتي در بدنش رخ مي دهد دستگاه متوجه اين تغييرات مي شود و آن ها را ثبت مي کند. اکنون در برخي از کشورها هنگام باز جويي از متهمان از دروغ سنج استفاده مي کنند.
** چه طور دروغ سنج بسازيم؟
روش ساخت چند دروغ سنج ساده
براي ساختن اين وسيله به يک برگ کاغذ، خودکار و خط کش نياز داري. يک جدول بکش که دو ستون داشته باشد در يک ستون نام روزهاي هفته را بنويس و ستون روبرو را خالي بگذار. اين برگه را جايي قرار بده که هر شب به آن دسترسي داشته باشي. هر شب به حرفهايي که در طول روز زده اي فکر کن.اگر خداي ناکرده حرف نادرستي به زبانت آمده جلوي آن روز يک علامت بگذار و در آخر هفته همه را جمع بزن. اين طوري به حرفهايي که مي زني بيشتر توجه مي کني. تلاش کن هر هفته تعداد علامت ها کمتر و کمتر شود. مطمئن باش خدا هم کمکت مي کند.
 پيامبر (ص) فرمود: «به حساب هاي خودتان رسيدگي کنيد قبل از اينکه در اخرت به حسابهايتان برسند.» ما مي توانيم به کمک اين وسيله به گفته هايمان رسيدگي کنيم. اين وسيله کاملاً شخصي است. مي تواني طرز ساختن آن را به ديگران ياد بدهي، اما لطفاً آن را به کسي نشان نده.
 
آموزش
[چطور مطالعه کنیم؟]

همه دردسرهای پیامکی...


 
مطالعه کردن، به ظاهر کار ساده ای است. چشم را از روی کلمه ها عبور می دهی. مثل قِل دادن یک تیله روی شیشه ی صاف. ولی برای این که تیله را به هدف بزنی، باید رَوشِ کار را بَلَد باشی.
برای نشانه گیری، باید این قدم ها را به ترتیب برداری:
** پیش خوانی
پیش از خواندن دقیق و کامل یک نوشته، اول باید نگاهی کُلّی به کتاب بیندازی، اسم کتاب، عکس های روی جلد و توی کتاب، مقدمه کتاب و...به تو کمک می کند آشنایی کلّی با کتاب پیدا کنی.
** سؤال
در این مرحله، تو چند سؤال از مرحلۀ پیش خوانی با خودت آورده ای. اگر سؤال مشخّصی نداری، کمی فکر کن. چند سؤال مهم انتخاب کن و هنگام خواندن کتاب، به دنبال پاسخ آنها باش.
** خواندن
حالا تو آمادگی داری تا کتاب را خوبِ خوب بخوانی، چون، می دانی با خواندن کتاب، به پاسخ پرسش هایت می رسی و از خواندن لذّت خواهی برد.
** تفکّر کردن
در پایان هر بخش، کتاب را ببند و به آنچه خوانده ای فکر کن. فکر کن این بخش از کتاب چه چیزی به تو گفته است. این کار باعث می شود مطالب کتاب را با دانسته های قبلی ات ترکیب کنی و به فهم دُرُستی برسی.
** از خود پرسیدن
از خودت این سؤال ها را بپرس:
آیا مطالب کتاب را فهمیده ای؟
آیا نکته ای هست که متوجّه نشده باشی؟
آیا کلمه هایی هست که معنی آن را نمی دانی؟
** مرور کردن
بعد از خواندن کتاب، لازم است آن را دوباره بخوانی و درباره ی همه ی مطالب آن فکر کنی و به پرسش هایی که از خود پرسیده ای جواب بدهی. دوره کردن کتاب به تو کمک می کند تا دَرک کاملی از آن پیدا کنی و مطالب، در ذهن تو خوب جا بیفتد.

شعر کودکانه
[برف و باران]

 
وقتی زمستان آمد
 از گل نشانه ای نیست
بلبل ها را از سرما
بر لب ترانه ای نیست
زمستان‌ آمده باز
كرده پرپر گلها را
برگ زرد درختان
نشان دهد سرما را
ای بچه های گلرو
آمد فصل زمستان
برف و باران دوباره
می بارد از آسمان
ما بچه ها همیشه
با آنكه پرخروشیم
شال و كلاه خود را
 فصل سرما می پوشیم
 

تمثیل کودکانه
[چرا نماز می خوانیم؟]


	آب‌بازی پرنده‌ها...
 


 
** آرامش دل
تا حالا شده تو خیابون یا توی پارک بچه ای را ببینید که گم شده و به دنبال مادرش می گرده و وقتی که به کمک مردم مادرش را پیدا می‏كنه در آغوش مادرش می‏پره و آرام می‏شه. ما آدم‏ها هم مثل کودک گمشده‏ای هستیم كه در طول زندگی به دنبال کسی یا چیزی می گردیم که با آن آرامش پیدا کنیم. اون چیز نمی تواند پول، مقام، قدرت، زیبائی و....باشد، چون بعضی از آدم اینها را دارند، اما باز هم آرامش ندارند و همیشه مضطرب و نگران هستند.
در قرآن کریم آمده است:  «آگاه باشید که دل ها با یاد خدا آرامش پیدا می‏کند.»
و نماز بهترین راه برای رسیدن به آرامش است.
** تشکر از خدا
در اطراف هر کدام از ما آدم‏های زیادی هستند که به ما محبت می‏کنند، مثل بابا، مامان، معلم و خیلی‏های دیگه و ما دوست داریم از آنها به خاطر محبتی که به ما می‏کنند تشکر کنیم. مثل وقتی كه می‏خواهیم از خدای مهربان تشكر كنیم و نماز می‏خوانیم.
او کسی است که صدها و هزارها نعمت به ما هدیه داده و لحظه به لحظه مواظب و مراقب ماست. تمام کسانی که به ما محبت می‏کنند هم، خدا به ما هدیه داده است. پس ما با نماز می‏توانیم از خدای مهربان به خاطر این همه نعمت و مهربانی که به ما هدیه می‏کند تنها یك کمی تشکر کنیم.
** چشمه آب
وقتی که بدن ما کثیف شده است باید آن را با آب بشوئیم تا تمیز شود و آن وقت احساس خوشایندی می‏کنیم ،چون پاکیزه و تمیز می‏شویم . روزی پیامبر مهربان اسلام رو به یارانشان کردند و گفتند: «فرض کنید در جلوی خانه‏ی شما، چشمه‏ای جاری است و شما هر روز پنج بار در آن خود را می‏شویید. آیا به تن شما آلودگی باقی می‏ماند؟»
یاران گفتند : «خیر!»
پیامبر دوباره گفتند : «بله نمازهای پنج‏گانه همین اثر را دارند. با پنج نماز در شبانه روز خداوند، بدی‏ها و گناهان را از آدمی می‏زداید و او را پاکیزه می‏کند.»
** دوست داشتن واقعی
اگر ما کسی را دوست داشته باشیم دوست داریم با او حرف بزنیم. کسی که نماز می‏خواند، خدا را دوست دارد و دلش می خواهد با او حرف بزند. البته نباید تند تند و با عجله با خدا صحبت کرد. باید آرام حرف زد.
انسان اگر کسی را دوست داشته باشد، عجله نمی‏کند و آرام با او صحبت می‏کند. بنابراین باید با آرامش نماز خواند. وقتی که شما کسی را واقعاً دوست داشته باشید آن طور رفتار می‏کنید که او می‏خواهد. خدای بزرگ ما را خلق کرده است و ما را خیلی زیاد دوست دارد و بسیار بسیار از ما داناتر است از ما خواسته است که به این صورت نماز بخوانیم که او می‏خواهد. پس ما آن گونه رفتار می‏کنیم که خدای مهربان می خواهد تا از دست ما راضی وخشنود باشد.

شعر کودکانه
[درخت سرما]

زمستونُ دوست دارم
وقتی که برف می باره
روی زمین یه فرشِ
سرد و سفید می ذاره
درختا بی برگ و بار
در انتظار بهار
شاید میگن خدایا
بازم بهارُ بیار
میگن پس از زمستون
بهارمیاد دوباره
شکوفه،سبزه و گل
همراه خود میاره
تو سینه ی درختا
پر از نور امیده
درخت تو فصل سرما
خواب بهارُ دیده

لطایف غیر استاندارد

جکهای غیر استاندارد


	دهانش را ببند و او را دلقک خودت کن.
 

ادامه نوشته

خنده و گریه دو روی یک سکه هستند

خنده و گریه
 
خنده و گریه دو روی یک سکه هستند
آن که گریستن را از یاد نبرده است می‌تواند عمیق بخندد.
خندیدن و گریستن دو روی یک سکه اند. وگرنه چرا شادمانی ناگاه و اندوه ما را به گریستن وا می‌دارد.
اشک شوق از گریستنی شادمانه جاری می‌شود.
می‌گویند خندیدن اجتماعی است و گریستن فردی
 اما آن که در خلوت می‌خندد می‌تواند در جمع بگرید.

بوسه عاشقانه

بوسه عاشقانه


	بوسه یک کودک از پشت شیشه بر گونه یک آرانگوتان در باغ وحش مسکو.
 

بوسه یک کودک از پشت شیشه بر گونه یک آرانگوتان در باغ وحش مسکو.

تحریریه ی حریم امام از نگاه طلبه­ی بازیگوش!

 [تحریریه ی حریم امام از نگاه طلبه­ی بازیگوش!]

بالأخره نشریه حریم امام با ۵۰ شماره، یکساله شد!

از کجا شروع کنم که خدا را خوش بیاید و در این جشنِ پُر پیمانه، اوقات کسی تلخ نشود! «طلبه­ی بازیگوش» دوست دارد، مِن بابِ «اِدخالِ سُتون فی قَلبِ مَن یَشاء» با قلمی شکسته، به بهانه­ی جشن یک سالگیِ نشریه، بر نقش و نگارِ نشریه و اعضاءِ آن بپردازد. البته سعیِ «طلبه­ی بازیگوش» از این سیاه قلم، تلطیفِ فضایِ[1] دوستانه­ی این جشن است.

ادامه نوشته

شوخی، چاقوی جراحی یا چاقوی آدم‌کشی

شوخی، چاقوی جراحی یا چاقوی آدم‌کشی

شوخی، چاقوی جراحی یا چاقوی آدم‌کشی

یک‌جوری شوخی کنیم که هم خدا را خوش بیاید، هم بنده خدا را...

بعضی ویروس‌ها که می‌افتند به آدم، به جای اینکه جسمشان را بیمار کند، روحشان را مریض می‌کند. مثل ویروس آزار و اذیت. آن‌وقت است که اگر شوخی هم کنی، بیمارگونه است. سالم نیست. تفریحش هم می‌شود ناسالم. برای اینکه آنتی ویروس (ضد ویروس) آن را پیدا کنیم، باید راه و روش تفریح سالم را پیدا کنیم. راستی شوخی خوب و تفریح سالم باید چگونه باشند؟

ویژگی‌های شوخی و تفریح سالم:

حق باشد: هر چیزی حقش خوب است. شوخی اگر ناحق باشد در آن حتما حقی هم زیر پا گذاشته می شود و یا حقوق دیگران در آن ضایع می‌شود.


گناه نشود: مثلا غیبت نشود، به کسی تهمت زده نشود، قمار نشود، دروغ گفته نشود، کسی مسخره نشود، ناسزایی گفته نشود، موسیقی ناجوری در آن پخش نشود حتی برای شوخی و تفریح. خلاصه شوخی شوخی گناه نکنیم.


دل را نزند: شوخی و سرگرمی باید باعث انبساط خاطر شود. یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی شوخی می‌کنی باید حس کنی که سبک‌تر شده‌ای و بهتر می‌توانی بقیه کارهایی را که می‌خواهی انجام دهی. اگر قرار باشد شوخی خودت یا دیگری را ناراحت کند و یا کسل کند که اصلا به درد نمی‌خورد. گاهی وقت‌ها از بس شوخی می‌کنی دلت به هم می خورد. به قول معروف:«آخر هر خنده‌ای، گریه‌ای هم هست»


با هم بخندیم، به هم نخندیم: اگر همه با هم بخندند بهتر است تا آنکه چند نفر بخندند و چند نفر از خنده آنها برنجند. به قول شاعر:«دل شکستن هنر نمی‌باشد» دل آدمی بلور است. اگر تقه‌ای بزنی‌اش، ممکن است بشکند. بلور و چینی بند زده هم هیچ وقت همان اولی نمی‌شود.

... در خواص لبخند

در خواص لبخند

... در خواص لبخند

1 - جذابتان می‌کند: همه ما به سمت افرادی که لبخند می‌زنند، کشیده می‌شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می‌کند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

2- حال و هوایتان را تغییر می‌دهد: دفعه بعدی که احساس بی‌حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می‌زند.

3- مسری است: لبخند زدن برایتان شادی می‌آورد.  با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می‌کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می‌کشید.

4- استرس را از بین می‌برد: وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با این کار استرس شما کمتر می‌شود و می‌توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

5- سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کند: به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می‌شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

6- فشار خونتان را پایین می‌آورد: وقتی لبخند می‌زنید فشار خونتان به طرز قابل توجهی پایین می‌آید، لبخند بزنید و خودتان را امتحان کنید.

7- اندورفین، سروتونین و مسکن‌های طبیعی بدن را آزاد می‌کند: تحقیقات نشان داده لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می‌شود. می‌توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

8- چهره‌تان را جوان‌تر نشان می‌دهد: عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می‌شوند صورت را بالا می‌کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید. سعی کنید همیشه لبخند بزنید.

9- باعث می‌شود موفق به نظر برسید: به نظر می‌رسد افرادی که لبخند می‌زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می‌کنند.

10- کمک می‌کند مثبت اندیش باشید: لبخند بزنید. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می‌زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می‌فرستد که «زندگی خوب پیش می‌رود». پس با لبخند زدن از افسردگی استرس  نگرانی دور بمانید.

پس ... همیشه لبخند بزنید.

کشکول کودکانه ۴۹

کشکول کودکانه ۴۹


شعر کودکانه
[اتل متل یه مورچه...] 


اتل متل یه مورچه
قدم می زد تو کوچه
اومد یه کفش ولگرد
پای اونو لگد کرد
مورچۀ پا شکسته
راه نمی ره نشسته
با برگی پاشو بسته
نمی تونه کار کنه
دونه هارو بار کنه
تو لونه انبار کنه
مورچه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی

قصه کودکانه
[مسواک شتره]
 


   
یه شتره بود. یا شاید هم نبود. آخه شتره توی خانه نبود. چون مسواکش را گم کرده بود. برای همین رفته بود بیرون تا مسواکش را پیدا کند.
تا مارمولک را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟ می خوام دندونام رو مسواک کنم.»
مارمولک دُمش را تکان داد و گفت: «نه که ندیدم، آخه مسواک تو به چه درد من می خوره.»
شتره رفت و مارِ فیس فیسو را دید، گفت: «تو مسواک منو ندیدی؟» مارِ فیس فیسو گفت: «بله که دیدم. تو دست مورچه خانوم بود اما نمی دونم مسواک تو، توی دست اون چیکار می کرد.»
شتره گفت: «منم نمی دونم!» بعد هم راهش را کشید و رفت تا مورچه خانم را پیدا کند. رفت و رفت تا به مورچه خانم رسید داد زد: «مورچه خانوم، مسواکم رو بده. می خوام دندونام رو مسواک بزنم.»
مورچه خانم گفت: «نه خیر، این مسواک تو نیست این جاروی منه. خودم اینو پیدا کردم. حالا برو کنار می خوام جلوی در خونم رو آب و جارو کنم.»
شتره گفت: «نه، این مسواک منه.»
مورچه خانم گفت: «اگر مال توئه، پس توی دست من چیکار می کنه؟»
شتره گفت: «دیروز که رفتم لب چاه تا دندونام رو مسواک کنم اونو جا گذاشتم.»
مورچه خانم گفت: « اِهکی... من با هزار زحمت این جارو رو با دوستام تا این جا آوردم. حالا بدمش به تو؟ معلومه که نمی دم.  زود برو کنار.» شتره گریه اش گرفت. درشت درشت اشک ریخت. مورچه خانم دلش سوخت. فکر کرد و گفت:
«اگه مسواکت رو بدم، تو به من یه جارو می دی؟»
شتره رفت و یک کم از پشم هایش را چید و آن را دور یک شاخه ی نازک پیچید و گفت: «بیا اینم جاروی تو.» مورچه خانم خوش حال شد. مسواک شتره را پس داد.
شتره درشت درشت خندید و رفت و دیگر هیچ وقت مسواکش را جا نگذاشت.

لطیفه های کودکانه
[لطایف غضنفر]


 
«سقوط»
غضنفر از طبقه صدم یه ساختمون می پره پایین. به طبقه پنجاهم كه میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش كه بخیر گذشت !
«دو دو تا»
غضنفر از شاگردش میپرسه: دو دو تا چند تا میشه؟ شاگرد میگه : شونزده تا! غضنفر شاكی میشه، میگه: دو دو تا میشه چهارتا، دیگه اگه خیلی بشه، میشه هشت تا !
«حكومت نظامی»
حكومت نظامی بود، سروانه به غضنفر میگه كه تو اینجا كشیك بده، از هفت شب به بعد هر كسی رو تو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش كه تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش بشه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه غضنفر زده یك بدبختی رو كشته! داد میزنه: الان كه تازه ساعت پنج بعد از ظهره! غضنفر میگه: قربان این یه آدرسی پرسید كه، عمراً تا ساعت نه شب هم پیداش نمیكرد!
«بنفش»
از غضنفر میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی؟! آبیش !
«مسابقه بیست سوالی»
غضنفر میره مسابقه بیست سوالی. رفقاش از پشت صحنه بهش میرسونن كه جواب خیاره، فقط تو زود نگو كه ضایع شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، غضنفر میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه! غضنفر میگه: بابا این عجب خیار گنده ایه !

شخصیت های کارتونی
[افسانه سه برادر]


  
افسانه سه برادر داستان جنگجویانی که به دلیل ظلم و ستمی که فرمانروای چین بر مردم روا می‌داشت با هم هم‌پیمان شدند تا پادشاه ستمگر آن زمان را از بین ببرند. در راه رسیدن به این امر به شهرهای مختلف چین سفر می کنند و ظلم و ستمی که سربازان و پادشاهان بر مردم روا می داشتند را سرکوب می کنند.
ماجرا از یک غروب بهاری و یک باغ هلو شروع شد. جوانی از وفاداران به امپراتور که آرزویش برگرداندن قدرت به خاندان امپراتوری بود و تنها راه نجات کشور از هرج و مرج و آشوب را در همین می‌دید...
"لیو بی، گوآن یو، شانگ فی، سوگند می‌خوریم تا دل‌ها و قدرتمان را برای نجات یکدیگر از خطر، مبارزه در راه میهن، و نجات مردم به یکدیگر پیوند بزنیم. می‌دانیم که خداوند ما را در یک روز متولد نکرده، اما سر آن داریم که هر سه در یک روز و در کنار یکدیگر بمیریم. آسمان و زمین را بر این سوگند برادری گواه می‌گیریم. اگر یکی از ما سوگند خود را بشکند، باشد که آسمان و انسان‌ها برای تنبیه او با یکدیگر متحد شوند...

آموزش
[روش عکاسی از کودک در سفر]

 

کمتر کسی است که به عکاسی از کودکان هنگام سفر علاقه مند نباشد. حتی آن دسته از افرادی که با خانواده به سفر رفته و کودکی به همراه ندارند. با مشاهده چهره های جذاب و متفاوت کودکان در مناطق مختلف جغرافیایی در صدد بر می آیند که تصاویر متفاوتی را به آلبوم خانوادگی یا هنری خود اضافه کنند...
از تابش نور خورشید برای عکاسی از کودکان در سفر استفاده کنید. چشمان زیبا و جذاب کودکان که پژواک زیبای زندگی و شوق زیستن در آن به وضوح پیداست. با تلفیق نور و رنگ جلوه خاصی پیدا می کند. بهترین زمان برای عکاسی از کودکان در مسافرت هنگام طلوع یا غروب خورشید است، چرا که نورپردازی برای داشتن تصویری متفاوت و زیبا به حد مطلوب خود می رسد برای پیش گیری از قرمز شدن چشم کودکان در عکس، قبل از زدن شاتر فلاش را خاموش کنید.
زمانی که نور خورشید به طور مستقیم به چشم کودک برخورد می کند از زدن شاتر بپرهیزید چرا که ممکن است از جذابیت چشم ها کاسته شود و آن ها کمی لوچ به نظر برسند.
به جای تمرکز روی پی زمینه ها و حاشیه ها بر چهره کودک تمرکز کنید. به طور قطع هنگام مسافرت، سوژه های جالبی برای عکاسی وجود دارد، اما هنگامی که کودکان در کادر قرار دارند باید بناهای تاریخی و تصاویر برجسته در اولویت دوم قرار گیرد. به عبارت دیگر اگر قرار است برای کودک یک آلبوم متفاوت در سفر تهیه شده یا تصاویر در کارنامه هنری قرار بگیرد عکاس باید قادر باشد حالت های چهره کودک و حسی را که او در این فضا تجربه می کند به تصویر بکشد چنین عکسی، زنده بوده و داستان تجربیات کودک را روایت می کند.

درنگستان
[بهترین غذای جهان را بخور!]


 
روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.
اول: سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.
دوم: در بهترین بستر و رخت خواب جهان بخوابی.
سوم: اینکه در بهترین خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت: ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم! چطور من می‌توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
- اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان را می‌دهد.
- اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هرکجا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است.
- و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می‌گیری و آن وقت بهترین خانه‌های جهان مال توست.

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

ادامه نوشته

شما چه حیوانی هستید؟

شما چه حیوانی هستید؟

معرفی سایتی زیبا

کلیک کنید: شما چه حیوانی هستید؟

نتیجۀ خودم:

مصطفی سلیمانی فارسي شما


آفتاب پرست

منبع: شما چه حیوانی هستید؟

 

هوا مجانیه یا چیپس؟!

هوا مجانیه یا چیپس؟!

تو همه ی عمرم فکر میکردم که هوا مجانیه

اما وقتی چیپس خریدم نظرم عوض شد

دو سوسک گرسنه

دو سوسک گرسنه 

خدا قسمت کنه...

خدا قسمت نکنه...

553368 149987768483641 311265064 n

حيوان آزاري مدرن

حيوان آزاري مدرن
 

انواع ازدواج های پیشنهادی!!

انواع ازدواج های پیشنهادی!!

• ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است.
• ازدواج مفرح: مردی که از یکنواختی زندگی با همسر اولش خسته شده است ، برای تفریح زن دیگری بگیرد.
• ازدواج موجه:
چرا مردی که زن اولش بچه دار نمیشود یا بیماری دارد ، به بهانه های واهی مثل مردانگی و انسانیت و تن دادن
به قسمت و صبـر در امتحان الهی ، به پای او بماند؟ موجه است که در این هنگام هرچه زودتر برای ازدواج بعدی اش اقدام کند.

• ازدواج متمم: مرد ببیند چه صفات زنانه ای را دوست داشته که زن اولش ندارد. بعد زنی بگیرد که آن صفت ها را داشته باشد.
• ازدواج مثلث: مرد تقوی پیشه کرده و به سه زن قناعت نماید.
• ازدواج مربع: مرد تمام چهار زنی را که شرع به او اجازه می دهد بگیرد.
• ازدواج ملون: مرد چهار زن بگیرد ؛ سفید پوست ، سرخ پوست ، سیاه پوست و زرد پوست.
• ازدواج منظم: مرد هر شش ماه یکـــ بار زن بگیرد.
• ازدواج میسر: مرد هر زنی را که برایش میسر است بگیرد.
• ازدواج مشبکـــ:
مرد یکـــ شبکه هرمی ازدواج راه بیندازد. به این معنی که هر زنی گرفت، آن زن، چهار زن دیگــر را هم به او
معرفی کند و او همه آنها را بگیرد.

• ازدواج مکرر: مرد آن قدر زن بگیرد تا جانش از فلان جایش در برود...!!!

کشکول کودکانه 46

کشکول کودکانه 46

دنیای ضرب المثل
[آب زیر کاه به کی میگن؟]
 


این اصطلاح در باره ی کسی به کار می رود که در لباس دوستی و خیر خواهی برای دستیابی به اهداف خود، دیگران را فریب می دهد و به آنان خیانت می کند.
در گذشته یکی از ترفندهای جنگی آن بود که در مسیر حرکت دشمن که از میان مزارع  و کشتزارها می گذشت باتلاق هایی پر از آب حفر کنند و روی آن را زیبا و طبیعی با کاه و علف بپوشانند تا دشمن هنگام عبور از این مناطق در آن افتاده و غرق شود. بدین ترتیب پیشتازان سپاه دشمن و سوارکاران آن ها در این باتلاق های سرپوشیده  فرو می رفتند و با کند شدن پیشروی آنان این فرصت برای مدافعان آن منطقه فراهم می آمد تا سپاه خود را آماده و تجهیز نمایند.
این حیله ی جنگی در مبارزات مردم ویتنام علیه امریکائیان نیز به کار گرفته شده است و آن ها درون جنگل ها گودال های کوچک یا  بزرگی حفر و پر از آب می کردند و سر نیزه و سیخ های بلند دیگری را نیز در آن ها قرار می دادند و روی آن ها را با کاه و برگ و علف می پوشاندند.
سربازان امریکایی که از آب زیر کاه خبر نداشتند هنگام پیشروی در این گودال های پر از آب و سرنیزه  می افتادند و با فرو رفتن سرنیزه ها در بدنشان و غرق شدن در آب با مرگ هولناکی کشته می شدند.

خندونک 


* برای این که دلش خنک شود آن را باد می زد!
* هر وقت به سرش می زد سرش درد می گرفت!
* آن قدر شعرهایش شیرین بود، که زنبور ها روی آن می نشستند!
* به یکی گفتن با شمشیر جمله بساز. گفت: « فدات شم شیرمی خوری؟»
* یه کچل می ره سلمونی، همه یه جوری نگاش می کنند. میگه: چیه بابا! اومدم آب بخورم.
* تمساحه می ره گدایی، می گه: به منِ بدبختِ مارمولک کمک کنید.

شعر کودکانه
[رسیده از راه، فصل زمستون]


هوا چه سرده
رسیده از راه
فصل زمستون
دارم می لرزم
مثل گیاهِ
خشک ِ بیابون
باید بپوشم
کلاه و پالتو
توی خیابون
از آسمونِ
ابری می باره
برف ِ فراوون
مامان برایِ
کلاغ و گنجشک
ریخته رو برفا
خرده های نون
دی ماه و بهمن
با ماهِ اسفند
سه ماهِ سردِ
فصل ِ زمستون
تو فصل ِ سرما
باشید همیشه
خوشحال و خندون

شخصیت های کارتونی
[کلاه قرمزی]


چرا عروسک کلاه قرمزی قلبها را ربوده است؟
کلاه  قرمزی  نماد  سادگی و صمیمیت  است و نماد کودکان  فقیر کم درآمد اما شیطان و سرزنده و شوخ طبع و ...
کلاه قرمزی  نماد  کودکانی است که حضور آنها در بین طبقات و گروه های کم درآمد و پایین  اجتماعی در عین تحرک  و جنبش پویایی و حرکت نشاط و شادی می آفریند.
کلاه قرمزی اهل ادا واطوار نیست و اهل سوپر استار بازی. او چشم هایش با لنز وبدون لنز سبز نیست. او پسرخاله ای دارد که سالهای طولانی به فکر خریدن نان و نفت بوده است. پسرخاله ای به مهربانی وطراوت باران...
او به یک مجری صمیمی و ساده با بیان گرم وابسته است که درحقیقت نقش پدر او را دارد.
یک آقای مجری که صمیمانه  کنار کلاه قرمزی و پسرخاله پیر شده است بی هیچ ادعایی، و زمانی که  برنامه  جدیدی  به  همراه  صدای کلاه قرمزی می سازد میلیونها نفر بسیار از او استقبال می کنند.

دانستنیها
[برگ درختان]


برگها جزء اصلی مواد غذائی گیاهان هستند، گیاهان برای  اینکه زنده بمانند به برگ نیاز دارند.برگها نقش مهمی در تغذیه جانوران وانسانها دارند. بعضی از جانوران با خوردن برگ درختان میتوانند زنده بمانند و همین طور انسانها از برگ درختان برای ساخت انواع روغنها، داروها و حتی برای خوش طعم کردن غذاها و.... استفاده میکنند.
برگ درختان در فصل زمستان میریزد و کاملا خشک میشوند .البته درختانی هم هستند که با وجود فصل سرما باز هم سبز هستند به این درختان، درختان همیشه سبز میگویند.
فصل بهار که از راه میرسد به دلیل معتدل تر شدن هوا و رطوبت، فصل رویش جوانه های زیبای درختان است. بنابراین بعد ازگذشت یک یا چند هفته جوانه ها کاملا رشد میکنند و بزرگ میشوند. رنگ برگها در فصل بهار سبز روشن است و وقتی فصل تابستان از راه میرسد چون طول روزها بلند است برگها بزرگ و سبز تیره میشوند و درختان به روش فتوسنتز برای برگها غذا میسازند. با نزدیک شدن فصل سرما و شروع پاییز در برگ درختان دگرگونیهایی به وجود می آید. در پاییز و زمستان طول روزها کوتاهتر میشود و بعضی از درختان دیگر نمیتوانند به برگهای خود غذا بدهند، به خاطر همین است که برگ آنها میریزد.

درنگستان
[نصف و تمام]


دانشمندی با كشتی سفر می كرد. چون كشتی نیمی از راه را طی كرد، به وسط دریا رسید.
دانشمند به یكی از كارگران كشتی گفت: «تو علم ریاضیات می دانی؟»
كارگر گفت: «نه!... .»
دانشمند خندید و گفت: «نصف عمرت بر باد رفت.»
اندك مدتّی گذشت. دریا طوفانی شد. كشتی شكست و در آستانه غرق شدن بود. كارگر كشتی به دانشمند گفت: «تو شنا می دانی؟!»
دانشمند گفت: «نه...!»
كارگر كشتی گفت: «تمام عمرت بر باد رفت!»

 تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

رفتگر محزون!

رفتگر محزون!

کشکول کودکانه شماره ۴۵

کشکول کودکانه شماره ۴۵

  تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی

نکات روانشناسی
[نقاشی کودکان]


يك آسمان بنفش با گل‌هايي كه در آسمان پرواز مي‌كنند. درختاني با برگ‌هاي قرمز و يك خانه با دودكش. جاده‌اي كه توي آن يك ماشين حركت مي‌كند و بچه ‌ها و مامان و بابا كه دست هم را گرفته ‌اند و موهايشان سيخ سيخي شده است.
اين نقاشي زيبا‌ست. مامان به او مي‌گويد: چرا آسمان بنفش است؟ چرا گل‌ها توي آسمان هستند؟ چرا موهاي ما سيخ سيخي است انگار ترسيده ‌ايم.
زيبا مي‌ گويد دلم مي ‌خواد. دوست ندارم عوضش كنم. مادر نمي‌داند كه هر چيزي كه كودك مي‌كشد ريشه در تفكرات و دنياي تخيلي او و واقعيات پيرامونش دارد.
روانشناسان كودك تحليل‌ هاي زيادي از نقاشي آنان مي ‌كنند و مي‌توانند به زواياي پنهان روحيات كودكان و مشكلاتي كه هرگز به زبان نمي ‌آورند و گاه والدين هم به آن اشاره ‌اي نمي ‌كنند پي ببرند.
اعضاي يك خانواده هماهنگ، در نقاشي ‌هاي كودكان، هميشه با هم و دست در دست هم نشان داده مي ‌شوند. اگر اين اشخاص در تصوير در حالتي تعاملي و خوش و خرم با يكديگر باشند نشان مي ‌دهد درجه صميميت آنها بيشتر است.
نقاشي بزرگي كه همه صفحه را بگيرد نشانه اعتماد به نفس كودك است، اما كودكي كه نقاشي ريز و كوچكي در يك گوشه صفحه مي ‌كشد و بقيه را سفيد مي ‌گذارد اغلب از اعتماد به نفس كمي برخوردار است. استفاده از خطوط شكسته و لرزان نيز همين حالت را نشان مي ‌دهد. 

شعر کودکانه
[آسمان هم خندید]


پدرم گفت: «برو» گفتم: چشم
مادرم گفت: «بیا» گفتم: چشم
هر چه گفتند به من، با لبخند
گوش كردم همه را، گفتم چشم
مادرم شاد شد از رفتارم
خنده بر روی پدر آوردم
با پدر مادر خود، در هر حال
تا توانستم، نیكی كردم
پدرم گفت: تو خوبی پسرم
مادرم گفت: از او بهتر نیست
آسمان خنده به رویم زد و گفت:
پسرك از تو خدا هم راضی است

با هم بخندیم


* بهترین راه
اولی: تو وقتی دستت به پشتت نمی رسه که بخارونیش، چی کار می کنی؟
دومی: یه چهار پایه می ذارم زیر پام تا دستم برسه.
* گل تمیز
خبرنگار: چرا همیشه قبل از بازی حموم می کنی؟
فوتبالیست: می خوام گل های تمیز بزنم.
* بدهکار
طلبکار: به پدرت بگو بیاد پول من رو بده.
پسر: پدرم خونه نیست.
طلبکار: پس از این به بعد به پدرت بگو وقتی از خونه میره بیرون، سرش رو لای پنجره جا نذاره! همین الان دیدمش.

درنگستان
[همسایه حسود]


روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بودکه صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد . وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است .
وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت: «هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد.»
 


چیستان
[معمای گوسفندی]


هارون الرشید حوصله اش سر رفته بود. به بهلول گفت: «یک معما می گویم. می خواهم ببینم تو می توانی جوابش را بدهی یا نه.» بهلول گفت: «اگر جواب دادم، در عوضش چه کار می کنی؟» هارون گفت: «هزار دینار پاداش به تو می دهم. ولی اگر نتوانستی، تو را در رودخانه ی دجله می اندازم.»
بهلول گفت: «من پول نمی خواهم. اگر جواب دادم، باید صد نفر از دوستانم که در زندان هستند، آزاد کنی و اگر نتوانستم، حاضرم در رود دجله غرقم کنی.»
این طرف رودخانه، یک گوسفند و یک گرگ و یک دسته علف است. یک قایق هم داریم ولی هر بار فقط می توانیم یکی از این ها را به آن طرف رودخانه ببریم. چه طور باید این کار را انجام دهیم که نه گوسفند علف را بخورد و نه گرگ، گوسفند را؟
بهلول فکری کرد و این گونه جواب داد: اول گوسفند را می بریم، بعد علف را، موقع برگشتن گوسفند را برمیگردانیم و گرگ را می بریم. بعد بر می گردیم و گوسفند را می بریم.
هارون از این جواب تعجب کرد. بهلول گفت: «حالا نوبت تو است که به قولت وفا کنی.»
هارون سرش را تکان داد و گفت: «نه، من نمی توانم زندانی هایی را که گفتی، آزاد کنم. این ها از دوستان موسی بن جعفرند.»

دانستنیها
[خمیازه]


گاهی اتفاق افتاده است که میلی به کار کردن ندارید و می‌گویید دست و دلم پی کار کردن نمی‌رود. می‌دانید چرا این گونه است؟ برای اینکه خسته اید. خستگی هنگامی رخ می‌دهد که مقدار موارد زاید و سمّی در بدن زیاد شود. یکی از مواد مسموم کننده که در بدن به وجود می‌آید گاز کربنیک است
.وقتی که گاز کربنیک بدن شما زیاد شود، بی اختیار خمیازه می‌کشید. یعنی دهانتان را باز می‌کنید و بعد نفس خود را بیرون می‌دهید و در نتیجه مقداری از گاز کربنیک را از بدن خارج می‌کنید. این کار، همان طور که گفتیم، بی اختیار و خود به خود صورت می‌گیرد، زیرا در مغز ما مرکزی هست که نفس کشیدنمان را تنظیم می‌کند.
اگر مقدار زیادی گاز کربنیک در بدن ما باشد، این مرکز به عضلات دهان و شش‌ها فرمان می‌دهد که آن را از بدن خارج کنند. برای همین است که ما، بی آنکه خودمان بخواهیم، دهانمان را باز می‌کنیم، نفس بلندی می‌کشیم و بعد گاز کربنیک را بیرون می‌دهیم.
گاهی هم، وقتی که کسی خمیازه می‌کشد، ما خمیازه می‌کشیم. در این وقت دیگر علَت خمیازه کشیدن زیاد بودن گاز کربنیک نیست، بلکه نگاه کردن به خمیازه‌ی دیگری یا شنیدن صدای خمیازه‌ی او روی مغز ما تأثیر می‌کند و باعث خمیازه می‌شود. حتی ممکن است خواندن این صفحه باعث می‌شود که شما بی اختیار خمیازه بکشید.