کشکول کودکانه شماره 71
کشکول کودکانه شماره 71
شعر کودکانه
[نیمه شعبان]
مژده مژده بچّه ها
عيد اومده غنچه ها
شده نيمه ي شعبان
اومد امام زمان
امام مهربوني
اون مرد آسموني
همون كه با ظهورش
دنيا ميشه نوراني
بياييد بياييد بچه ها
وقت نماز و دعا
ظهور حضرتش را
همه بخوايم از خدا
پیامک تبریک نیمه شعبان
1- قدم هایت بوسه گاه چشمهایمان ای گل نرگس؛
جشن میلادت کاش به ضیافت ظهور میپیوست.
میلاد نرگس پنهان گرامی باد.
2- ای ماه فاطمه!
به آن امید که از افق نور بازگشت تو را دریابم،
همه شب ستاره می شمارم تا صبح دیدارت فرا رسد . . .
3- میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار،
بر عموم مسلمین جهان مبارک باد.
4- خجسته باد بزم قدسیان در صبحی که آفتاب زمین و آسمان به زیر سقف خانه نرگس طلوع می کند.
دانستنیها
[نعمت هوا]
هوا یکی از مخلوقات بسیار باارزش خداست. مثل آب است. یعنی ماده ی نرم و بی رنگ است اما ما آن را نمی بینیم چون از آب شفافتر و سبکتر است. هوا یک موجود لطیف است. یعنی ما می توانیم در آن راه برویم، حرف بزنیم و... ولی اصلا برخورد خودمان را با هوا احساس نمی کنیم، به جز وقتی که باد بیاید و هوا را متراکم کند و با ما محکم برخورد کند. اگر هوا فقط یک ذره سنگین تر از این بود حرکت کردن در آن کار سختی بود و نیاز به انرژی زیادی داشت. مثل وقتی که سوار موتور سیکلت می شویم و با سرعت حرکت می کنیم و متوجه مقاومت هوا می شویم.
هوا امکان حرکت ابرها و بارش باران را به وجود می آورد. پدیده های زیبایی مثل رنگین کمان در هوا اتفاق می افتند. هوا پر از گازهای بی رنگ است. نیتروژن ، اکسیژن و... به همین جهت می توانیم در هوا تنفس کنیم. و می توانیم در هوا حرف بزنیم. یکی از مهمترین خاصیت های هوا، کمک به تولید و انتشار صداست.
در هوا ذرات ریزی وجود دارد که وقتی می لرزند صدا به وجود می آید این صدا به کمک جریان هوا پخش می شود و به گوش می رسد. بنابراین جایی که هوا نباشد صدا هم به وجود نمی آید و هیچ چیزی شنیده نمی شود. مثلا در اطراف کره ماه هوا نیست. بلکه خلاء است. خلاء یعنی خالی بدون هیچ چیزی. در خلاء نمی توان نفس کشید. نمی توان زندگی کرد. بنابراین اگر در کره ماه، چیزی منفجر شود بازهم هیچ صدایی از آن به گوش نمی رسد.
علاوه بر اینها هوا تا چندین کیلومتری دور زمین را گرفته است. و از زمین در مقابل اشعه های مضر خورشید و شهاب سنگها مراقبت می کند. هوا نمی گذارد زمین از گرمای خورشید، آسیب ببیند. هوا نمی گذارد زمین بیش از حد گرم شود.
هوا یکی از نعمتهای خوب خداست که متاسفانه هر روز آن را آلوده تر می کنیم و زندگی را برای خودمان سخت تر می کنیم. هر چه هوا آلوده تر شود، خاصیت های آن کم می شود. بیایید بیشتر مراقب بهداشت هوا باشیم.
درنگستان
[کلاس ریاضی]
شخصی سر كلاس ریاضی خوابش برد. وقتی زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مساله را كه روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت كرد و بخیال اینكه استاد آنها را بعنوان تكلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز و آن شب برای حل آنها فكر كرد.
هیچ یك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش برنداشت. سرانجام یكی را حل كرد و به كلاس آورد. استاد بكلی مبهوت شد، زیرا آنها را به عنوان دو نمونه از مسائل غیرقابل حل ریاضی داده بود.
هیچ دلیلی موجب ناامیدی نخواهد شد حتی امور غیر ممکن...!
دنیای ضرب المثل
[شتر که علف میخواهد، گردن دراز می کند]
خدا به اندازۀ همۀ موجوداتی که آفریده، خوردنی و غذا هم در جهان آفریده است. در دنیا میلیون ها حیوان کوچک و بزرگ زندگی می کنند که خدا را برای همه ی آن ها، خوردنی های مورد نیازشان را به وجود آورده است.
اگر شنیده باشی، می گویند خدا روزی رسان است. روزی یعنی غذای روزانه. خدا روزی رسان است؛ اما برای رسیدن به روزی های خدا، تلاش هم لازم است. خدا، گندم را برای کبوترها آفریده است؛ امّا کبوترها برای خوردن گندم، باید پرواز کنند و به طرف مزرعه ها بروند. خدا برای میمون ها موز و نارگیل آفریده است، اما میمون ها برای خوردن این میوه های خوشمزه، باید زحمت بکشند و از درخت بالا بروند. پس هر موجودی برای رسیدن به غذای خود، باید تلاش کند.
آدم ها هم مثل بقیۀ موجودات زنده هستند. آن ها هم برای به دست آوردن غذای خود، باید کار و تلاش کنند.
به قول یک ضرب المثل شیرین فارسی، «شتر که علف می خواهد، گردن دراز می کند.» یعنی هر کس می خواهد از نعمتی استفاده کند، باید اهل کار و تلاش باشد.
چند دقیقه خنده
*حرف حساب
بچه: مامان! حالا که داریم می ریم بیرون، یه بیسکوئیت هم بردار.
مادر: چرا؟
بچه: خب شاید من خواستم توی خیابون گریه کنم!
*بیماری
پزشک: هیچ وقت شده احساس کنی بی اشتها هستی؟
بیمار: بله، آقای دکتر.
پزشک: کی ها؟
بیمار: وقتی که غذا خورده باشم.
*توصیۀ پدرانه
پدر: پسرم، همیشه تو زندگی ات سعی کن روی پای خودت بایستی.
پسر: باشه چشم، اما چطور؟
پدر: چون الان نیم ساعته روی پای من ایستادی.
*انتظار
صاحب خانه: ببخشید! خیلی که منتظرتون نذاشتم؟
میهمان: نه بابا، خواهش می کنم. اما شما می دونستین که فرش های شما روی هم نهصد و سی و چهار گل دارن؟
*یه روز یه خسیس خواب می بینه به یه فقیر 1000 تومان پول داده. وقتی از خواب بلند می شه میگه: وای عجب کابوسی بود!
*به غضنفر می گن: یه میوۀ آبدار و خوش مزه و شیرین نام ببر. می گه: خیار! می گن: خیار کجاش شیرین و آبداره؟ غضنفر میگه: یه بار که با چایی شرین بخوری نظرت عوض میشه!
*فکر می کنی چینی ها به دوقلوهاشون چی میگن؟!
میگن: این چون اون، اون چون این !
*طرف داشته یکی رو بدجور میزده اما مدام داد میزده: کمک! کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو میزنی کمک کمک کردنت چیه دیگه؟
میگه آخه این گفته اگر بلند شم لهت می کنم!
دقایقی با او
[ارزش دعا]
خدای مهربان، به ما اجازه داده که در هر زمان و در هر مکانی که خواستیم، بتوانیم با او حرف بزنیم و دعا کنیم. دعا کردن، ایمان ما را زیاد می کند و باعث دوستی و صمیمیّت بیش تر ما با خدا می شود.
خدا همۀ حرف ها و دعاهای ما را می شنود و بعضی از دعاهای ما را انجام می دهد. اگر بعضی از دعاهای ما را هم انجام ندهد، باز هم دعا کردن ما بی فایده نیست؛ زیرا به خاطر این که با او حرف زده ایم، در روز قیامت به ما پاداش خواهد داد. پس ما از دعا کردن هیچ وقت ضرر نمی کنیم؛ چون یا به آنچه خواسته ایم می رسیم، و یا در بهشت، به خاطر دعا کردنمان پاداش می گیریم.
اصلاً خیلی از مقام های بهشتی، فقط به کسانی داده می شود که در دنیا اهل دعا و گفت وگو با خدا بوده اند.
در روز قیامت، دو نفر از مومنان که کارهای خوبشان مثل هم بوده، وارد بهشت می شوند. یکی از آن دو می بیند که دوستش، مقام بالاتری در بهشت دارد و از نعمت های بیش تری برخوردار است. او به خدا می گوید: «ای پروردگار من! چرا به این دوست من، مقام بالاتر و نعمت های بیش تری داده ای، با این که کارهای خوب من و او مساوی بوده است؟!»
خدا در جواب می گوید: «برای این که او دعا می کرد و از من می خواست که این مقام را به او بدهم، اما تو نخواستی و دعا نکردی.»
داستان کودکانه
[توپ قرمز]
یکی بود یکی نبود. سرخک یک مورچه ی قرمز مهربان بود.او با مورچه ی سیاهی به نام مشکی دوست بود.
سرخک می خواست به جشن تولد مشکی برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت:« مامان من برای مشکی چی هدیه ببرم؟»
مادرش فکری کرد و گفت:«فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.»
سرخک نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای مشکی ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی گُیاهِ گِرد پیدا کرد.
دانه را برداشت و آن را شست و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد. حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت. سرخک توپ قرمز را به مشکی هدیه داد.
مشکی از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از سرخک تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند.




تهیه و تنظیم: مصطفی سلیمانی
.jpg)





(APPENDIX ITEM)