فکر رنگی

فکر رنگی

رنگی فکر کنیم

زبانی که استفاده می‌کنیم روی تجربه ما تاثیر می‌گذارد. اگر فردی در خانه‌تان زندگی می‌کند که نسبت به هرچیزی نظر منفی دارد، حتما رابطه خود را با او کم کنید. زیرا شما نیاز به صدایی درونی دارید تا به کمک آن بتوانید فکر کنید. نباید اجازه دهید طرز صحبت کردن با خودتان منفی باشد.
عادت به حرف زدن به صورت منفی، مثل فکر کردن به صورت سیاه و سفید در تمام اوقات است. و در این حالت هرچیزی برچسب خوب یا بد دارد. بعضی موضوعات و سیاه و سفید هستند و لزومی ندارد همیشه به صورت منفی به آنها نگاه کنیم. به شوخی هم فکر کردن به صورت سیاه و سفید حدی دارد.
افکار منفی به صورت موثری در را به روی امکانات مثبت می‌بندد و آنها را بیرون می‌کند. به طوری که دیگر حتی نمی‌توانیم به صورت خیالی هم به آنها فکر کنیم. این موضوع باعث می‌شود نتوانیم تصویرها و صداهایی در ذهنمان تولید کنیم که امکانات مثبت را تداعی می‌کند. برای مثال امری غیر معمول نیست اگر بشنویم فردی می‌گوید «همیشه مسیر زندگی‌ام را اشتباهی طی می‌کنم.»  این فرد روز بدی را پشت سرگذاشته و کلافه شده است، ولی به راستی چنین نیست. آنها همیشه هرآنچه را با خود حمل می کنند به زمین نمی‌اندازند، هر وقت می‌خواهند پیاده روی کنند به زمین نمی‌خورند و کیف پول خود را به وقت خرید گم نمی‌کنند.
بعضی چیزها کارایی دارند و بعضی چیزها ندارند. اگر آن شخص به گفتن حرفهای منفی خودش ادامه دهد و جملاتی مانند «هیچ چیز برای من کارایی ندارد»، « من هیچ فرصتی برای موفقیت ندارم» به زبان بیاورد جهان را سیاه خواهد دید و قادر به دیدن صدها لحظه شاد نخواهد بود.

استادِ همیشه همراه

استادِ همیشه همراه

همه دوستش داریم، بس که این مرد محترم است.
توی جمع رُفقا و شاگردان و همسایه ها شخصیتی معتمد و امین است.
لازم نیست برای شخص تو کار خاصی کرده باشد و گِرهی از کارت باز کرده باشد که دوستش داشته باشی؛ نه!
همین که از گوشه و کنار وصفش را شنیده باشی کافی است.
دربِ خانه‌ اش به روی همه باز است.
تویِ اتاق جلویی، تکیه می‌ دهد به دربِ کشویی و حرف هایت را با دقت گوش می دهد.
می توانی حرفت را آنقدر راحت و بدونِ مقدمه بیان کنی که هیچ وقت در ذهنِ خود تو را توبیخ و متهم نکند.
اگر غمی برایمان چَنبره زند، اوست که بیشتر از ما درگیر است.
کافی است از خدا برایت بگوید، شیفتۀ خدایش می شوی بس که خدایِ مهربانی دارد که لایقِ پرستیدن است.
با پرحرفی و ورّاجیِ ما مشکلی ندارد و این خصوصیت در اساتیدِ دیگر کمرنگ است.
به ما آموخت که در مقابلِ احدی غیر از معصومین(ع) سرِ تسلیم فرود نیاوریم.
به بهانه هایِ بیشمار او را مچکریم...
همین...!
--------------------------------------------
پ ن:
1- استاد سید محمود ابطحی گلپایگانی.
2- چقدر جالب است که می توانی استادت را توصیف و تعریف کنی و کسی حسادت نکند و جورِ دیگر فکر نکند!

آدم هایِ کسل...!

آدم هایِ کسل...!

باید فکری کرد، این طور که نمی شود!!
شیوه زندگی مرسوم، کسالت‌ آور و کلیشه است و آدم کسل نمی‌ تواند حق زندگی را آنطور که باید ادا کند و همیشه طفره(19 نشم؟!) می رود.
این کسالت‌ ها روی هم انباشته می‌ شوند و ناخرسندی و آزردگی و برآشفتگی به همراه می‌ آورند. 
زیرا تو همواره از خودت و از زندگی عقب می‌ مانی و نمی‌ فهمی چرا به هر دری می‌ زنی، نمی‌ شود واین کلافه‌ ترت می‌ کند و توان خویشتن‌ داری را از تو می‌ گیرد. 
این چرخه باطل ادامه می‌ یابد: 
«هرقدر کسل‌ تر، کم‌حوصله‌ تر و هر قدر کم‌ حوصله‌ تر، کسل‌ تر و این دو مدام در هم ضرب می‌ شوند.»
-------------------------------------
پ ن:
1- به نظر می‌ رسد که قدم اول را باید از اصلاح شیوه زندگی شروع کنیم.
2- می‌ روید، اسب و قاطر و تخت حاضر است...!!
3- گوش کن: تمام زندگی همین است. باید با تضادها ساخت...!

فرقِ آرزو با فانتزی؟!

فرقِ آرزو با فانتزی؟!
تا حالا به این مسأله فکر کردی که بینِ «فانتزی» و «آرزو» فرق هایی وجود داره؟!
هر چند بعضی از ماها این دو واژۀ «آرزو» و «فانتزی» را به جای هم به کار می‌ بریم، اما بین این دو تا یک دنیا تفاوت هست؛
همین طور بین آدم‌ هایی که فرق این دو تا را با هم می‌دانند با آنهایی که این فرق را نمی‌ دانند تفاوت هست.
1- آنهایی که بین آرزو و فانتزی فرق می‌ گذارند همان آدم‌ های آرام و مطمئن و خوشحالی هستند که دست کم یکی دو تا آرزوی برآورده شده در تاریخچۀ زندگی‌ شان دارند؛
همان‌ هایی که به آرزو و آرزو کردن ایمان دارند و آن را بچه‌ گانه نمی‌ دانند.
2- آدم‌ هایی که آرزو و فانتزی را به جای هم به کار می‌ برند همان‌ افراد تلخی هستند که فهرست بلندی از شکست و ناکامی را دنبال خودشان می‌‌ کشند و تا شعاع چند کیلومتری، همه از تاریخچۀ بدبیاری‌ هایشان آگاهند و می‌ دانند که آنها می‌خواستند چه بشوند و چه شده که نشده‌ اند.
همان‌ هایی که در ذهن و زبانشان «آرزو» برابر است با «خیال پوچ»!!
----------------------------------
پ ن:
1- فرق آرزو و فانتزی در رازواره بودنِ اولی و رسوا و برملا بودن دومی است...!!
2- حالا یکی از آرزوها و یکی از فانتزی هاتو برامون بگو! البته اگه صلاح می دونی!
3- شرح عکس:
پرندگی ممنوع!

انتظار طولانی

انتظار طولانی

وقتی انتظارهایمان طولانی است

همیشه وقتی کلمه انتظار را می‌شنوم، اولین تصویری که در ذهنم ایجاد می‌شود، آن میان برنامه انیمیشن خیلی قدیمی کودکی‌هایمان است که فردی در خیایان منتظر تاکسی بود. اول آرام قدم و آهنگ می‌زد و تاکسی ... تاکسی می‌گفت. کمی که گذشت عصبانی شد و با عصبانیت همان آهنگ را می‌زد.   و بعد هم ... .
این تصویر همه ماست وقتی منتظر فردی یا اتفاقی هستیم. همیشه می‌گویند انتظار خیلی سخت است. همان چند دقیقه یا ساعتی که منتظر کسی یا اتفاقی هستیم، خیلی سخت می گذرد. آنقدر که عصبی و بداخلاق و کم تحمل می‌شویم. حوصله خودمان را هم نداریم چه برسد به دیگری. با هر صدایی از جا می‌پریم، از پنجره بیرون را نگاه می‌کنیم، مدام موبابل را چک می‌کنیم و زل می زنیم به ساعت. اما انگار اصلا زمان نمی‌گذرد. خیلی وقتها پیش آمده که تلاش می‌کنیم خونسردی خودمان را خفط کنیم؛ کتاب را باز می‌کنیم و نخوانده می‌بندیم، کامپیوتر را روشن می‌کنیم و به دقیقه نکشیده دوباره خاموش می‌کنیم، ساعتها به صفحه تلویزیون خیره می‌شویم بدون بفهمیم چه چیزی نشان می‌دهد، تلفن دوستمان را با بی‌حوصلگی جواب می‌دهیم، از مهمانمان با بی‌حوصلگی و اخم پذیرایی می‌کنیم، کارمان را سرسری  و بدون تمرکز انجام می‌دهیم.
 اگر اطرافیانمان مشکل را بدانند شاید کمی ما را درک کنند. اما اگر ندانند چه. یا اگر نتوانند درکمان کنند. اگر این انتظار یک روز و دو روز  و یک ماه نباشد چه. اگر آن انتظار بخواهد سالها طول بکشد چه. اگر  آنچه منتظرش هستیم یکی از بزرگترین آرزوی ما در زندگی باشد چه؟ یا اگر این آرزوها تمام نشدنی باشند؟ تکلیف خودمان و دیگران در قبال این رفتارمان چیست؟ تا کی بی‌حوصلگی و بداخلاقی؟

ویژه نامه نوروز

ویژه نامه نوروز

ارزشها و ضد ارزشهای عید نوروز


بهار، جلوه زیبای خداوند


فلسفه معنوی نوروز


رسوم آیینی و ارزش‏های اخلاقی


عید نوروز، زیبائیها و شادیها

ادامه نوشته

آی خدا چند تا چیز ازت فهمیدم!

آی خدا چند تا چیز ازت فهمیدم!


1- ما هر چه قدر هم گستاخی و زبان درازی کنیم و کارایی کنیم که تو دوست نداری، بازم برامون مایه می ذاری و لُو نمی دی ما رو! گناهامو قایم می کنی!
2- گاهی یه تلنگُرایی می زنی که معلومه برایِ تُرمزِ من هستش!
3- حلمِ و صبرِ تو بالاتر از این حرفاست که منِ گنه کارو عقاب کنی!!
4- فهمیدم به این جمله بدجوری اعتقاد داری: «بچه که زدن نداره!»
5- منِ قِراضۀ گنه کارو هم دوست داری!
------------------------------------
پ ن:
1- اوجِ تقوا به این است که به اوجِ مهربانیِ خدا آگاه باشیم!
2- هویتِ اصلیِ جهنم و سوزشِ آن، فقط فراق است...
3- خدایا ممنونم ازت...

تسبیحِِ درشت...!

تسبیحِِ درشت...!

شما هم قبول داری که معنی پرستش فقط عبادت كردن نیست؟!
درشتیِ دانه های تسبیح، هیچ ملاک و معیاری برای دینداریِ افراد ندارد!
در بطن كلمۀ «پرستش»، خدمت كردن، بی‌ نظر و بی‌ چشم‌ داشت بودن، بر طبق دستور عمل كردن، كم و زیاد نكردن و از جانب خود چیزی در میان نیاوردن است.
پرستش را باید درست معنا کرد! عابد نگاهش به مردم بالا و قیمتی است، زیرا بندگان را ساخته و پرداختۀ خدا می داند: «الخلقُ کلّهم عیالُ الله»
داداش من!
نباید قرآن را برای چماق کردنِ سرِ مردم حفظ کنیم و یاد بگیریم!
خیلی دیده شده که جایی نشستیم و طرف با قیافه ای حق به جانب، با خواندنِ آیاتِ الهی درصددِ گرفتنِ حال مردم و سکّۀ یک پول کردنِ آنهاست!
------------------------------------
پ ن:
1- هرچه روح به خدا نزدیکتر باشد، آشفتگی اش کمتر است، زیرا نزدیکترین نقطه به مرکز دایره، کمترین تکان را دارد...!

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

مرد خانه چه حقی بر گردن زن خانه دارد؟

1- دور باش از هر گناهی که ریز و درشت، دور و برت است و اطمینان شوهرت را به تو کم می‌کند؛ پشت دست گزیدن هم ندارد! اطمینان، اطمینان است. همان طور که بی‌وفایی و ــ زبانمان لال ــ به مردهای دیگر بیشتر از مرد خودت نظر داشتن، اطمینان شوهرت را کم می‌کند، چانه‌ی گرم و خستگی‌ناپذیر داشتن برای غیبت و مسخره‌ی خاص و عام کردن هم، اطمینان شوهرت را کم می‌کند. اصلا خاصیتِ گناه همین اطمینان و طمأنینه (آرامش) بر باد دادن است.
2-  حواست جمع زندگی‌ات باش.

3-  از شوهرت دل ببر؛ خوشایند و آراسته جلوش راه برو و خجالت را هم با زباله‌های چندروز مانده‌ات، بگذار سر کوچه ببرند.

4-  خشنودی شوهرت را به دست آر؛ و او را جَلد خودت کن.

خودت را به مهربانی بزن!

خودت را به مهربانی بزن! 



حتماً دیده ای که مردم بيشتر عقلشان به چشمشان است!! 
اگر می‌ خواهی فكر كنند كه مهربانی، خودت را به مهربانی بزن! ‌
اگر می‌ خواهي فكر كنند كه دست و دلبازی، خودت را به دست و دلبازی بزن!
هم مردم باورشان می‌شود و هم خودت. جالبه، نه؟!
حال می خواهم گریزی بزنم:
در انتخاب دوستانمان دقت کنیم، مردم شخصيت فرد را از روی دوستانش قضاوت می‌كنند و يا خانواده‌اش. 
برای اينكه اگر نگوييم غير ممكن، ولی بعيد است كه كاملا متفاوت از دوستان و خانواده خود باشی!! 
----------------------------------------------------
پ ن:
1- کسانی که به دیگران ثابت می‌ کنند «فردا» هیچ‌ گاه تمام نمی‌ شود، انسان‌ های «مقدسی» هستند، آن‌ ها همیشه لبخند می‌ زنند و مطمئن هستند اگر امروز زندگی روی خوشی نشان نمی‌ دهد، حتماً فردایی هست که خورشید در آن از همان نقطه امروز طلوع می‌ کند و بی‌ وقفه و سخاوتمندانه می تابد.
2- خدایا ممنونم ازت و راضیم ازت 

پيامبرِ مهربانی ها....

پيامبرِ مهربانی ها....
عید بر شما سروران و عزیزان مبارک!


دوست دارم گریه کنم! داد بزنم...
شاید بگي شبِ عیدی چرا غمگيني...! بهت اصلاً نمياد!
اما واقعیتش اينه: از اينکه پیامبر رو نتونستم بفهمم و درک کنم و نگاهش رو تو زندگیم احساس کنم، داغون...
م...
پيامبري که اگه الآن بود، راحت هر موقع که کم میاوردی، می رفتی تو آغوشش و خودتو براش لوس می کردی! سرت رو می ذاشتی رویِ پایِ پیامبر و ایشون دست بر سرِ شما مي کشید.
اونوقت فضا خیلی فرق می کرد: نگاهش به تو معدن بود، معدنِ طلا هم نباشی، حداقل نقره بودی! «اَلّناسُ معادِنُ كَمَعادِنِ الَّذهَبِ وَ الْفِضَّةِ»
آی خدا! اونقدر این پیغمبرت باصفا بوده که امام صادق(ع) از اینکه تو دورۀ این عزیز نبوده، به تو گلایه مي کنه:
«اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَیْكَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ»[دعایِ افتتاح]
بارالها ما به درگاه تو شكایت مىكنیم از فقدان پیغمبرت كه درودت بر او باد.
او آمد تا آخرِ آقایی و بزرگ منشي را به نمایش بگذارد...
--------------------------------------------
پ ن:
1- بعد از گریه آرام مي شوم. عیبی ندارد: خاموش کن و خاموش باش و گریۀ مرا ببین!
2- فداکاری، یعنی آسایش خود را فدای آسایش دیگران کردن.«گابریل گارسیا مارکز»

مرگ؛ آغوش پر مهر پروردگار....

مرگ؛ آغوش پر مهر پروردگار....
حقیقتِ مرگ؟ باید حال داشته باشی برای خوندنش....!



همۀ ما می دانیم که:
مرگ حقیقتی انکار ناپذیر است، ولی با آن مثل یک باطل بی اساس برخورد می کنیم، و این از شگفتیهای زندگی انسان در دنیایِ ماست!...

متأسفانه ما معنایِ صحیحی از مرگ در ذهنمان نداریم، لذا از آن ناراحت و بعضاً متنفریم!
مرگ، نیستی، فنا و نابودی نیست، بلکه به معنایِ انتقال از سفرۀ کوچک به سفرۀ بزرگ تر است؛ آن هم انتقال از حیاتى(دنیا) به حیات دیگر(آخرت).
** نظرات برخی بزرگان و اندیشمندان:
1- ملاصدرا حقیقتِ مرگ را اینگونه می داند:
«مرحوم ملاصدرا بیان مىدارد: مرگ مفارقت روح از بدن است و نفس، در حرکت جوهرى به مرحلهاى مىرسد که دیگر نیازى به آلات و ابزار تن ندارد. بدن، به منزلۀ کشتى است که نفس سوار آن شده تا در سفر به سوى خدا، در خشکى اجسام و دریاى ارواح از آن کمک بگیرد و وقتى از این مرحله گذشت، دیگر نیازى به این بدن ندارد.»[ اسفار، ج۹، ص238]
2- علامه طباطبایی حقیقتِ مرگ را اینگونه می داند:
«در حقیقت مرگ براى انسان سرآغاز حیاتى نو است. همان گونه که انتقال انسان از «جنین» به «عالم دنیا» تولّد و حیات جدیدى براى او محسوب مى شود، انتقال او از حیات دنیا به آخرت نیز تولدى دیگر و سرآغاز حیات جدیدى است.»[المیزان، ج16، ص 252، سجده: 11]
3- آیت الله جوادی آملی حقیقتِ مرگ را اینگونه می داند:
«حقیقتِ انسان «منِ» اوست، نه بدن مادّى اش؛ چرا که با توفّى و مرگ، شخصیت و منِ حقیقى انسان به تمام و کمال دریافت مى شود و بدن کم کم پوسیده و بعد پراکنده مى شود، آنچه پوسیده نمى شود و تحویل مأموران الهى مى گردد بدن مادّى انسان نیست، بلکه حقیقت وجودى او است که «منِ» او وابسته به آن است و قرآن از آن به نفس و روح تعبیر مى کند.»[معاد در قرآن، ج4، ص181]
3- ---------------------------------------
پ ن:
1- برایِ جواب سلام، باید به علیک محترمانه فقط فکر کرد، نه چیز دیگر!
2- دنـیـا را وارونـه مـی خـواهـم...
آدم هـا را...
اتـفـاق هـا را...
دلـم مـی خـواهـد...
رویـاهـا از سـر و کـول هـم بـالا بـرونـد...
مـردمـان بـخـنـدنـد از تـه دل...

اسلام و كثرت گرایی دینی با رویکردی بر نظریه امام خمینی(س)

اسلام و كثرت گرایی دینی با رویکردی بر نظریه امام خمینی(س)

«نگاهی کوتاه به پلورالیسم دینی از منظر اسلام»

 

** چكیده:

با نیم نگاهی به تاریخ گذشته در می یابیم: تكثر و تنوع ادیان مختلف امری بدیهی و حقیقی است كه از زمان های گذشته مورد توجه بوده است. اما نكته مهمی كه دوره جدید را با گذشته متمایز می كند، سؤال از اصل وجود تكثر ادیان نیست كه «آیا ادیان متعددی در عالم تحقق دارند یا نه؟»، بلكه سؤال از ربط و نسبت ادیان متكثر با حقانیت و نجات آنهاست. آیا همه ادیان بر حق اند یا تنها یك دین حق و صادق وجود دارد؟ آیا پیروان ادیان مختلف بر طریق نجات و رستگاری اند یا فقط پیروان یك دین اهل نجات اند؟

كثرت گرایی دینی نسبت به مفاهیم حقیقت دینی، نجات و مفاهیمی از این دست ملازمت دارد، كه هر كدام از این ابعاد ناظر به مسأله ای از مسائل مندرج در تكثر ادیان است.

کثرت ‌گرایی دینی اکنون یکی از مهم ترین مباحث دین شناسی در دنیای معاصر محسوب می‌شود. این دیدگاه برآنست تا ادعای تمام ادیان را مبنی بر حق بودن و نجات بخش بودن تصدیق کند، به گونه ‌ای که در این فرآیند، برتری هیچ دینی بر دیگری اساساً ممکن و قابل گفتگو نیست.

در این نوشتار، كه هدف آن تحلیل و بررسی نظریه «كثرت گرایی دینیِ نجات شناختی» از دیدگاه اسلام است، پس از تبیین این مسأله به نگاه حضرت امام می پردازیم.

ادامه نوشته

وقتی مجبوری تو فضایِ بُغضت بخندی...!

وقتی مجبوری تو فضایِ بُغضت بخندی...!


خودمان اصلاً حواسمان نیست:
داریم همه با زندگی معامله می کنیم…!
با خودمان هم معامله می کنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم…!
اگر نبخشی، نمی بخشم ...

خیانت کنی، خیانت می کنم
بدی کنی، بدی می کنم
دروغ بگویی، دروغ می گویم
و اینگونه است که:
«همیشه کوچک و ناچیز می مانیم»
بدونِ تجربۀ زندگی بالاتر و آرمانی تر…!
اما قدیمی ها می گویند:
«با خوب، خوب بودن هنر نیست...»
-----------------------------------------
پ ن:
1- شرح عکس:
«دستِ کودکِ درونم را گرفته ام و قدم زنان به خارج از شهر رفته ام، تا از بی حوصله گی هایم دور شوم!»
2- می نویسم که تو بخوانی، اما حیف...!
 

بزاقِ دهانت

بزاقِ دهانت

حواست هست جوان!
بعضي حرف ها، جمله ها و كلمه ها برایِ طرفِ مقابلت، بُو دارند...
بزاقِ دهانت را راه انداخته و طعم دارند...
مزه مزه شان كه مي كني تلخت مي كند...
انقدر كه بغض مي كني!
دو سه قطره اي حتي...
---------------------------------
1- به همین سادگی می توانی در ذهن خودت مرده باشی!

۲- می نویسم که تو بخوانی ، اما حیف
دیگران عاشقانه های مرا میخوانند و یاد عشق خودشان می افتند!
و تو حتی نگاه هم نمیکنی...

نامه هاي تير باران شده...

نامه هاي تير باران شده...


راحت بگویم؟!
چون اصرار می کنی باشه!
در زندگی لحظاتی پیش می آید که انسان نه کسی را دوست دارد نه دلش می خواهد کسی او را دوست داشته باشد؛
از همه چیز و همه کس حتی از وجود خود بیزار است؛...

مثل اینکه تمام نیروها و رشته های زندگی را از او بریده اند،
نه میل به کار کردن دارد و نه اشتهای خوردن؛
دلش می خواهد خاموش و تنها در گوشه ای بنشیند و به نقطۀ ثابتی خیره شود؛
یا اینکه صورت اشک آلود خود را در مُتکّا فرو برد و به هیچ چیز نیندیشد!
یا ساعت ها به عصایِ داغانِ یک پیرمردِ عاشق نظاره کند!
یا لحظاتی زیرِ ناله هایِ خدا آرام گيرد و خیس شود!
دقيقاً همین جاست که وجودِ عصایِ پیرمرد و بارنِ زيبا، نشانه اي از طرفِ خدا برایت است!
---------------------------------------
پ ن:
1- من مدافعِ احساساتِ نابِ جوانان هستم!
2- این روزها خیلی چیزها را هضم نمی کنم...
از بس که حجم شان برای باورم زیاد است!
3- شرح عکس:
طرحِ جلدِ کتاب «کرامت انسان» است که در آینده خدمتان تقدیم خواهد گشت.
 

به نیازهای خودمان توجه کنیم

به نیازهای خودمان توجه کنیم


آنجایی که باید، به خواسته ‌های دیگران «نه» بگوییم و دوستی و رفاقت و مهربانی را در همراهی مدام و از خود گذشتن نبینیم.
این «نه» گفتن به سود رابطه ماست، نه به ضررش.
بر خلاف آنچه که ابتدا به نظر می ‌رسد هر بار که به خواسته‌ های خودمان می ‌پردازیم، درحال ذخیرۀ انرژی برای ادامه مطلوب رابطه هستیم.
بی ‌شک در طول مسیر بارها نیاز به استفاده از این ذخیره هستیم...
-----------------------
اين روزها دلم بوي بهشت مي دهد...

خدایِ خیلی باحال!

خدایِ خیلی باحال!

باید به اندازه ای در موردِ رحمت، محبت و عظمتِ خدا صحبت کرد که وقتی گناهی دیده می شود، به سمتش شیرجه رفت!
چرا حوزویون و مذهبیون اینقدر سختشان است که خدا را مهربون معرفی کنند؟!
آهای با توأم!
لازم نیست که من و امثالِ شما نگر...
انِ این باشیم که خدا رو اگه اینجوری معرفی کنیم، ممکنه طرف نسبت به انجامِ گناه راغب باشه!
امام سجاد(ع) که خدا رو به گونۀ دیگری معرفی می کنه:
«و یسرعنی الی التّوثّب علی محارمک، معرفتی بسعة رحمتک و عظیم عفوک؛
و معرفت و شناخت من نسبت به وسعت و فراخیِ رحمتت، و عفو و بخشش عظیم و بزرگت، مرا در راه هجوم به چیزهایی که تو حرام کرده ای شتاب بخشیده است.»[دعای ابو حمزه ثمالی، امام سجّاد(ع)]
امام سجاد با خدا اینگونه حرف می زند تا همه بدانند چه خبر است!
------------------------------------
پ ن:
1- گنه کاری مثلِ من باید این رو بدونه که خدا هنوز هم دوستش داره!
2- حالا حالا مونده که ذایقۀ اهلبیت(ع) رو بدونیم!!
بعضی از مسایل معرفتی با مذاقِ قُراضۀ ما سازگاری ندارد!
3- بی بهانه به خاطرم می آیی...

یک تصمیم گرفتم!

یک تصمیم گرفتم!

 

می خواهم به خودم قول دهم که صبح به صبح که از خواب بیدار می ‌شوم، افکارم را تازه و به روز کنم، کهنه ‌ها و قدیمی ‌ترها را که تاریخ مصرفشان گذشته و باعث می ‌شود قفسه‌ های ذهنم بیخود و بی ‌جهت بلا استفاده بمانند بیرون بریزم...
صبح به صبح چیز‌هایی را دستمایه آغاز روزم قرار دهم که اگر دوست یا آشنایی خریدار فکرم بود، از تازگی ‌اش به وجد بیاید.
مثل ناراحتی‌ هایی که دست و پای خلاقیت ذهنم را می ‌بندند، دلخوری ‌هایی که اتفاق افتاده و بوی بدی به افکارم داده. ناامیدی ‌هایی که نمی ‌گذارند ریسک کنم و راه ‌های تازه ‌ای را برای ارتباطات جدید باز کنم.
باید از افکارم مراقبت کنم و نگذارم هر کسی با حرف و نظرش آن‌ ها را مخدوش کند.

خودت رو حسابی لوس کن!

خودت رو حسابی لوس کن!

همۀ آدم ها نیاز دارند تا خود را برای شخصی لوس کنند!
این مطلب حتمی است و اگر کسی تردید دارد، خود را به روانپزشک بلاتعارف نشان دهد!
حال علتِ اینکه خود را گاهی آویزانِ دیگران کرده و زندگی و هویّتِ خود را وقف آنها می کنی
م، خود ماجرایی هایی دارد!
به جانِ خودم که می خوام سر به تنش نباشه! دنبالِ کسی بگردید تا خودتان را برایش لوس کنید تا ارضاء شوید!
می دانی چرا؟
چون اگر کسی رو پیدا نکنیم، خود را پیشِ کَس و ناکس لوس می کنیم!
باید شخصیتی رو پیدا کنی که از لوس بازیِ تو برداشتِ منفی نداشته باشه.
--------------------------------------
پ ن:
1- خدا ما رو زیادی تحویل گرفته، به گونه ای که آدم دوست داره خودش رو براش لوس کنه! با این پروندۀ قطور جوری برخورد کنه که گویا اصلاً خبری نیست!
2- خدایا! منهای وجودِ تو، آرزوهایمان چقدر خنده دار است! تنها کسی که خوب تحویل می گیره و آرام کنندۀ واقعی است.
البته بعضی ها که شبیهِ خدا هستند، مجرایِ لوس بازی قرار می گیرند!
3- دعایِ ابوحمزه ثمالی هم یه چشمه از لوس بازی هاست!

امان از میهمانِ خوب!

امان از میهمانِ خوب!

برای پذیرایی میزبانت، ارزش قائل شو!
مگه نمی داني مردم زحمت کشیده ‌اند برایت! گیریم که قرمه ‌سبزی‌ شان به پای قرمه‌ سبزی عیالت يا مادرت نمی‌ رسد؛
یا چایی که جلوت گذاشته‌ اند به مرغوبی چای منزل خودتان نیست و از این سه
بیل نشان ها می باشد.
اینها دلیل نمی‌ شود پذیرایی ‌شان را دست کم و ناچیز بشمری.
به این فکر کن که شاید وُسعشان همین بوده...
-------------------------------
پ ن:
1- به قول «آشیل»[همان اسطورۀ یونانی که پاشنۀ پایش خیلی معروف است]: «از رابطۀ میانِ میزبان و مهمان، چه احساسی مهربانانه‌ تر؟»
2- وقتی شخصی دعوتت مي کند، قبول کن! دین فقط روزه و غسل و نماز نیست؛ این هم جزئی از دین توست!
3- قدمِ نو رسیدۀ فرزندِ برادر بزرگم:
Hesam Tavasoli
و دوستِ خوبم: Mohsen Abdollahi را تبریک عرض می کنم!

گمشده!

گمشده!

این عکس مصطفی سلیمانی است.
او مدتی است که از خانۀ امن الهی خارج شده و به خانه باز نگذشته است.
از یابنده تقاضا می شود، با پيدا کردنِ این شخص و تحویلِ آن به صاحبِ اصلی ش، از مژدگانیِ خوبی بهره مند گردد!
-----------------------------------
پ ن:
1- یه بی نشونم تو این خزون! یه بی قرارم، یه نیمه جون!
منو از خودت بدون
سلام ای آهِ آیینه!
2- ندارد.

لنگِ آرزوها...

لنگِ آرزوها...


عزیز من! دنيا رو نباید خیلي جدّی بگیريم که توش بمونیم!
آخه دنیا کوچکتر از اونِ که آدم بخواد توش، لنگِ آرزوهاش رو دراز کنه!
به قولِ اون بزرگ که می گفت: «تو دنیا باید خوش بود، اونم الکی!»
اگه دنیا رو زیادی جدّی بگیريم، اخلاق
مَخلاق تعطیل می شه! هیچ کس ديگه برايِ دیگری تره خورد نمي کنه!
حالا باید تویِ این دنیایِ تموم شونده، یه کارایی کرد:
1- دلِ کسی رو نشکونیم.
2- حالِ کسی رو نگیریم.
3- به کسی ظلم نکنیم!
4- خودمون رو نگیریم و حال بهم زن نباشیم!
5- حق پذیر باشیم.
6- همدیگر رو دوست داشته باشيم.
-----------------------------------------------
پ ن:
1- می خوام یه اقراری کنم؛ من به صاحب این پروفایل ارادت دارم:
https://www.facebook.com/profile.php?=4386716870
2- شايد دنيا ان مجلسي نباشد که تو در آرزويش بودي ولي حالا که دعوت شدي تا مي تواني زيبا برقص.
«ويليام شکسپير»

عید الزّهرا بهانه ای برای بد اخلاقی!!

عید الزّهرا بهانه ای برای بد اخلاقی!!


خواهشاً بخونید و تأمل کنید:
هیچ کس نمی تواند منکر لعن و برائت در آموزه های دینی شود. دشمنان خدا و ظالمین بارها مورد لعن و نفرین اولیاء الهی قرار گرفته اند. 
اما از چند نکته نباید غفلت کرد:
۱- لعن با کینه توزی و انتقام جویی یکسان نیست. ما با کسی که او را لعنت می کنیم هیچ مسئله ی شخصی نداریم. لعن شعاری است جهت اعلان برائت و بیزاری ما از اعمال آن فرد ملعون. 
لعن تجلی «بغض فی الله» است و «بغض فی الله» هیچ سنخیتی با کینه توزی ندارد. این هنر ماندگار مولای ما علی بن ابی طالب(ع) بود که به بشریت آموخت که می شود بدون مسئله شخصی و کینه توزی آدم کشت آن زمان که عمرو بن عبدود به مادر مولایمان ناسزا گفت و آب دهان بر صورتش انداخت. 
۲- معارف دینی یک مجموعۀ در هم تنیده است. همانطور که لعن می کنیم باید تواضع هم داشته باشیم، یعنی من شمر را لعنت می کنم اما احساس نمی کنم که از او بهترم و حتماً عاقبت بخیر خواهم شد. لعن با تواضع از معجزات فرهنگی اسلام است.
۳- با دقت در مرام و سیرۀ اهل بیت علیهم السلام مشاهده می کنیم که آن بزرگواران افراد مختلفی را لعن و نفرین کرده اند و به افرادی دیگر حرف تند زده اند اما نکته ی اعجاب آور این است که با چه حال و کیفیتی بوده است که حتی در یک مورد مشاجره و دعوا و اختلاف درست نشده است؟ آیا ما می توانیم طوری حرف تند بزنیم و نفرین کنیم که دعوا درست نشود؟
۴- عید زهرا سلام الله علیها روزی است که دست به دامن مرام علی باشیم و چون او بتوانیم سفارش قاتل خویش را بکنیم: 
«بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»
--------------------------------------
پ ن:
1- عید الزهرا روزی است که مثل سلمان، چشم در چشم علی و گوش به فرمان او بسپاریم.
2- خدا نکند عید الزهرا بهانه ای برای بد اخلاقی ما باشد!!
3- جمله ای معروف از مرحوم آیت الله بهجت:
«کسانی که در جامعه به صورت علنی لعن می کنند، اگر در اقصی نقاط عالم، به خاطرِ لعن آنها به شیعه تعرّضی بشود، آنها در گناهِ خونِ ریخته شده شریکند!»

[عاشق ها حتماً بخوانند...!]

[عاشق ها حتماً بخوانند...!]
کسی را که دوست داری آنالیزش کن...


خیلی از جوونا رو که می بینی عاشق شدن و لافِ عشق می ترکونن، وقتی باهاشون هم کلام می شی و حرف هاش رو بررسی می کنی، احساس می کنی الکی قلبشون تالاپ تولوپ می زنه!!
البته معمولاً بعد ...
از حرف زدن باهاشون و نتیجه ندادنِ اختلاطمون، یه جملۀ معروف و کلیشه ای می گن که:
«حاج آقا عاشق نشدی نمی دونی! اصلاً می فهمی عشق چیه؟! تو حوزۀ علمیه همش سرتون تو کتاب بوده و از این چیزا سر در نمی یارین!»
الکلام! یه مدت زمانی که می گذره و همون شخصِ عاشق پیشه رو می بینی، بغلت می کنه یا با یه حسّی می گه:
«حاج آقا شما درست می گفتی! من عاشقِ کش دادنِ ته جمله هاش شده بودم، از جویده ادا کردنِ کلماتش خوشم می اومد و ...»
خلاصه آی جوونِ عزیز!
تا دیدی دلت تالاپ و تولوپ افتاده و جوری به سینه ت می کوبه که داری قالب تُهی می کنی، فکر نکن عاشق شدی! با همین نشونه که نمی شه حکم کرد که عاشق شدی، و الّا و لابد که باید به وصال برسی!
حرفم این است که:
«دلبر» باش اما نه برای همه و همه ‌جا. ها؟!
دختر و پسر و مرد و زن هم نداره؛ مجرد و متاهل هم نداره. این ابزار و شِگردای دلبریت رو بردار و جایی بساط کن که قصد صید داری. کدام ماهی گیری را دیدی که دانسته و نادانسته، قلاب بیندازه توی حوض، یا تور بیندازه توی تُنگ؟ عاخه ماهی گُلی به چه دردش می‌خوره؟
ها؟! تو بگو...!
-----------------------------------------
پ ن:
1- عشق هم، بلاست و نشونه ها داره. اگه به حال خودش رهاش کنی و نفرستیش آزمایشگاه، فکر و خیال، نشونه ها رو تشدید می‌کنه و قبل از این که بفهمی، قلبت بفرما را زده و میزبان مهمونِ ناخونده ‌ای شدی که نمی‌ دونی باهاش چه کار کنی و فکر می‌کنی چاره‌ ای نیست جز وصال...!
2- تور را باید جای درستی انداخت. ماهی هم نباید بازیگوش باشه. باید فقط خودش را اسیر توری کنه که صیادِ حواس جمعی داره؛ صیادی که واقعا پی صید اومده... بعله!!

فوتبالِ ملائکه هم دیدن دارد...

فوتبالِ ملائکه هم دیدن دارد...


به نظرت مایی که صبر و گذشت نداریم، چه جوری می تونیم منتظرِ واقعیِ حضرت(عج) باشیم؟!
اگه رفیقی که 20 ساله باهاش رفیقیم، پا رو کفشمون بذاره، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
اگه تاکسی، برایِ بقیه پول، خورد نداشت
ه باشه، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
اگه تو سخنرانیمون گوشیِ کسی زنگ بخوره یا بچه ای شلوغ کنه، می گیم: «گردنتو امام زمان بزنه!»
تو روضه ها همیشه نسبت به مخالفان اهلبیت(ع) می گیم: «اگه امام زمان بیاد، گردنِ همه تون رو می زنه!»
اصلاً اگه دستِ ما باشه، وقتی حضرت ظهور کنه، به آقا می گیم: «گردنِ این و اون رو بزن!» آخرش کسی رویِ کرۀ زمین نمی مونه که!
لذا زمین رو می دیم ملائکه باهاش فوتبال بازی کنن!
والله با این نونشون!
----------------------------------------
پ ن:
1- او با شمشیرِ محبت دنیا را فتح خواهد کرد! او روش و سیره اش همانند آقا رسول الله است که مکه را فتح کرد، بدونِ اینکه از بينیِ احدی خونی چکیده شود! خانۀ ابوسفیان همانند کعبه، خانۀ امن شد!
2- حضرت آیینۀ تمام نمایِ خدای مهربان است و بس!
3- و در آخر:
«خدایا….
دستانم را زده ام زیر چانه ام
مات ومبهوت نگاهت میکنم
طلبکار نیستم
فقط مشتاقم بدانم
ته قصه چه میکنی؟
بامن…»

زجر دادن به خويشتن

زجر دادن به خويشتن

كفشهاي لاانگشتي ميخدار دردآور يك هندو كه با آن روي آتش راه ميرود. عرفاي هندي معتقدند با زجر دادن به خويشتن، روح از طريق بيحسي گوشت بدن، به آن مقام عالي وجودي ميرسد

كفشهاي لاانگشتي ميخدار دردآور يك هندو كه با آن روي آتش راه ميرود. عرفاي هندي معتقدند با زجر دادن به خويشتن، روح از طريق بيحسي گوشت بدن، به آن مقام عالي وجودي ميرسد.  

ماهى يك نماز بخوانيد كافى است!

ماهى يك نماز بخوانيد كافى است!

آقايى به بمبئى رفته بود و ديده بود در يك محله همه شيعه هستند ولى نماز نمى خوانند، به آن ها گفته بود: طورى نيست اگر ماهى يك نماز بخوانيد كافى است !البته چنين فتوى و دستورى نياز به جراءت و يقين دارد . لذا همه گفتند: اين كه چيزى نيست ، و ماهى يك نماز خواندند. مدت ها بدين منوال ماهى يك نماز مى خواندند تا اين كه آن آقا به آن ها گفت : هفته اى يك نماز. مدت ها گذشت تا اين كه فرمود: شبانه روزى يك نماز.كم كم صبح و شام ، تا اين كه نمازهاى يوميه را با كمال سهولت و بدون هيچ صعوبتى به آن ها تعليم نمود و آنان را را نمازخوان كرد و نتيجه ى مطلوب و نهايى را گرفت .
به ايشان گفته بودند: چگونه آن ها را در اين مدت بى نماز گذاشتى ؟ گفته بود: آن ها خود بى نماز بودند، من بى نماز نكردم ، من با اين روش آن ها را تدريجا نمازخوان كردم .

در محضر ایت الله العظمی بهجت، محمد حسین رخشاد

همدیگر را تاب ندهیم!

همدیگر را تاب ندهیم!


آهای جوانِ عزیزی که من یکی برات احترام قائلم و ازت دفاع می کنم!
باید یاد بگیریم که دخترا و پسرا دلشون، وقتشون و احساسشون احترام داره.
وقتی کسی دل‌ بستۀ دیگری می‌ شه، نباید از اون به عنوان وسیله‌ ای برای سرخوشی استفاده...
بشه!
نباید از اون برای گذرانِ اوقات استفاده بشه!
نباید از وابستگیِ درونِ اون برای پُر کردنِ اوقاتِ تنهایی سوء استفاده بشه.
خودتان را جایِ «آسیب بیننده» بذارین، حالا قضاوت کنین!!
البته خوب باید توجه داشت که:
وابستگی می‌تونه به خاطر قیافه، تیپ و یا ظاهر آدما، ارتباط قوی و جایگاه و مقامشون یا علاقۀ درونی آدم بدون هیچ دلیل خاصی باشه.
-----------------------------------
پ ن:
1- روی صحبتم با اون دسته از دختر و پسراییه که حواسشون نیست که آدمای اطرافشون با اسباب بازی و عروسک یه فرق اساسی دارن!
آدما انسانند و دارای احساس!
2- این وسط دختر خانما طبقِ آمارِ موجود و سوالاتِ «مرکزِ ملی پاسخگویی به سوالات دینی»، بیشترین ضربه رو می خورن!
3- اگه تو هم حرفی يا تجربه ای یا نکته ای داری، بنویس تا همه استفاده کنن!

تاریخچه بیلاخ

تاریخچه بیلاخ

ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﯿﻼﺧﻮﺧﺎﻥ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﺸﺖ ﻭ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺩﻟﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﺎﻣﺸﺎﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺍﺩﮔﺎﻥ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭘﻮﻣﭙﻪ ﺩﯾﻮﺙ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺍﻭ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻃﯽ ﻧﺒﺮﺩﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﺷﺪ 4 ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺖ, ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻗﻄﻊ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺘﺶ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻓﺮ...ﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻗﻮﺍﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﯿﻼﺧﻮ ﺧﺎﻥ ﺭﻓﺖ, ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺍﻭﺭﺩ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﺸﺴﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻭ 4 ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻧﺎﻡ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ ﮐﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺑﯿﻼﺥ ﺑﻪ ﺑﯿﻼﯾﮏ ﻭﺳﭙﺲ ﻻﯾﮏ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮔﺮﺩﯾﺪ .ﺣﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺑﺪﯼ ﺟﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺧﺐ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻐﻮﻻﻥ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐت ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ, ﺍﺯﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐه اﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻥ ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐت ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ, ﺍﺯﯾﻦ ﺭﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻥ ﻣﻐﻮﻝ ﺑﯽ ﻻﺥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐه اﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺷﮑﻞ ﺑﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﺮﻓﺖ .

پا برهنه در زندگی ات!

پا برهنه در زندگی ات!


اینجا یا هر جایِ دیگر که تو فکرش را کنی
یا اصلاً به فکرت خطور نکند!
صدایِ پـا و هلهله زیاد می شنوم و می بینم
کر که نیستم! کور هم نیستم!...

امّا هیچکدام تو نیستی! یعنی شاید نخواستم که تو باشی!
حریمِ دل که شوخی نیست!
دلـــــــم...
خوش کرده خودش را بـه این فکر
که شاید
پابرهنه بیایی ...!!
و این نهایتِ آرمانِ هر انسانی است.
---------------------------------------------
پ ن:
1- هیچی
2- بازم هیچی...
3- سر به سرم نذار، گفتم که هیچی!!
4- باشه می گم:
«خودت باش!!!
کَسیم خوشش نیومد...!
نیومد...
به درک
اینجا کارگاه مجسمه سازی نیست که!»

تا گاف ندی، صاف نمی شی!

تا گاف ندی، صاف نمی شی!


یه حرفی دارم، نمی دونم درسته یا نه!
من می گم: تنها راه موفقیت تویِ یک مسأله ای، اینه که تو همون مسأله به اندازه کافی شکست خورده و ناموفق شده باشیم.
یعنی اولِ کار ممکنه اشتباهاتِ احمقانۀ زیادی ازمون سر بزنه، اما اگه ...
جا نزنیم، روز به روز بهتر خواهیم شد.
خیلی وقت ها غرور و منیّت ما اجازه نمیده به کارهایی که درشان مهارت نداریم دست بزنیم و طبیعتاً هیچ وقت چیز جدیدی یاد نگیریم. درعوض همان کارهای قبلی را به رغم خسته کننده بودنشان تکرار می کنیم. بعد در کمال حیرت از خودمان می‌پرسیم چرا به جایی نمی‌ رسیم؟ البته اینو بگم که به جایی رسیدن ملاک نیست!
خلاصه بگم:
1- هر کی می خواد تویِ یه کاری موفق باشه، باید کار رو شروع کنه و اشتباهات و گاف هایِ زیاد بده تا راه بیفته و با تجربه بشه!
2- هرکسی موفق شده و به جایی رسیده، چنین روزهایی رو هم تحمل کرده!
-----------------------------------------
پ ن:
1- شرح عکس:
این نقاشی رو سرِ کلاسِ استاد باستانی، تو صفحۀ گوشیِ «گالکسی نتِ»
Reza Jebele کشیدم و پاش امضا هم زدم تازه یه کارشناسی مثل Saeed Bahar هم که نقّاش و خطاط تشریف دارن، تأیید کرده و گفته کارِ مُدرنی ست!
عجب امضایی کردم ها!
2- اگر جزو کسانی هستید که منتظرید در زمینه ‌ای خاص تخصص کافی به دست آورید تا آنگاه احساس اعتماد به نفس کنید و در نهایت دست به عمل بزنید، بیش از این وقت خود را تلف نکنید!

بیست دقیقه براي نماز!!

بیست دقیقه براي نماز!!


حتماً برای شما هم پیش آمده که:
خیلی وقت ها به خاطرِ مشکلی که دچارش شدی، یا کارِ اداری که پیدا کردی، به اداره ای برای رفع یا حلِّ اون عازم می شی.
حالا اتفاقاً یا استثنائاً یا بدبختانه کارِ شما به نماز منتهی می شه! ...

اين موقع است که کارمندای محترم و عزیز، سریعاً نماز خون می شن و برای ادایِ نمازِ واجب، به نمازخانۀ مربوطه تشریف می برن! حالا تا اینجا عیبی نداره، عاخه نمی شه گفت که نماز چرا می خونی و وایسا به کارِ مردم رسیدگی کن!
بحثم سرِ اینه که دو تا نمازِ ظهر و عصر، با تمامِ تعقیباتِ وارده و مستحباتِ حاکیه، مگه چقدر وقت مي گيره؟ ها؟ بگو با وضو و مستراحش 15 دقيقه! نه نيم ساعت!
خداوکیلی، دلت برایِ اون پیرمرد يا پیرزن یا مادری که الآنه که بچه اش از مدرسه برسه یا شوهرش از سرِ کار برگرده، نمی سوزه؟! ها؟
حالا بماند که واقعاً بعضاً تو این مهلت نماز می خونن یا بعضاً... ها؟
-------------------------------------------
پ ن:
1- رفتم اداره ای، يارو بعد از نيم ساعت اومده، همه معترض! بهش می گم: داداشِ من! نمازِ جعفرِ طیار خوندی بودی، تموم شده بود! اونم محترمانه گفت: «دلم می خواد، می خوام ببینم فضولش کیه؟!» منم دیدم خیلی منطقيه، صوبتي نداشتم!
2- از جهتِ شرعی و فقهی، نماز واجبِ مُوسَّع[دارای وقت بسيار] است ولی راه انداختنِ کارِ مردم، واجبِ مُضيَّق[دارایِ وقتِ اندک] است!
3- ضمناً هیچ کس، مخالف با نمازِ اولِ وقت نيست! بد فکر نکنی!!
اما نمازِ در اولین فرصت، نمازِ اولِ وقت است، فتأمّل که جایِ تأمّل بسیار است!
4- بعضی ها هم چه خواب هایی می بینن ها!

«اللهم الرزقنی جهنماً» با این خدایِ میرغضب!

«اللهم الرزقنی جهنماً» با این خدایِ میرغضب!


1- اصلاً می دانی چیست؟ بگذار انتهایِ حرف را بگویم:
خدایِ امروز و مرسوم را از کودکی دوست نداشته ام و هیچ وقت دوست نخواهم داشت! اصرار نکن، فایده ای ندارد!
مگر خدایِ میر غضب، دوست داشتنی می تواند ب...
اشد؟
خدایِ چماق به دست که تو نخِ گرفتنِ مُچِ من و امثالِ من هست،
خدایی که دیر مردم رو می بخشه و تا جِلزّ و وِلزّ کردن هنگام سوختن رو نبینه آرام نمی گیرد!
خدایِ عقده ای و دیکتاتور و اخمو که دنبالِ یک فرصت هست تا حالِ من رو بگیرد!

2- اما ابی عبدالله در ابتدای «دعای عرفه»، خدا را اینگونه تعریف می کند:
«وَ راحِمُ كُلِّ ضارِعٍ» مهربان نسبت به هر نالان!
خدایِ حسین، طاقت نداره اشک بنده هاش رو ببینه! بله اینه خدایِ دوست داشتنی و خوردنی!
آی مداحِ خدانشناس! هیچ وقت نباید بعد از گریه و زاری بگی: «معلوم نیست خدا بخشیده باشه تو رو!»
ببین منو! اندازۀ جنابِ حُر گناه بیاریم درِ خونۀ خدا، برای بخشیدنِ اون همه گناه، چند ثانیه بیشتر وقت نمی خواد!
-----------------------------------
پ ن:
1- مرحوم علامه طباطبایی در کتاب «المیزان» در تفسیر آیۀ «قال لا أحب الآفلين»[ابراهیم: 76]
چیزی که دوس داشتنی نیست، خدا نیست!!!
2- الدنیا سجن المؤمن... یعنی با یوسف:
این روزها بی میله مرسوم است زندان زلیخاها....
اللهم الرزقنی جهنماً

نگاهی کوتاه به کتابخانه های تخصصی قم

نگاهی کوتاه به کتابخانه های تخصصی قم

 مصطفی سلیمانی

** اشاره:

تخصص‏ گرایی و عمیق شدن در یک موضوع، از ویژگی ‏های کتابخانه تخصصی است که به مفهوم امروزی یک پدیده رو به رشد می باشد که پس از انقلاب صنعتی، در اروپا شکل گرفته است.

شهر قم نمونه‌ ممتازی از نظام دینی و مذهبی مردم شیعه ایران است و یكی از مراكز آموزش آن به شمار می‎آید. همچنین این استان یكی از مراكز مهم آموزشی و پژوهشی حوزوی و دانشگاهی كشور محسوب می‎شود و مدارس علمی و دانشكده‎ های مختلف آن به كتابخانه‎ های بزرگ و تخصصی به ویژه در حوزه دینی تجهیز شده ‎اند.

** تعریف و جایگاه کتابخانه تخصصی:

کتابخانه­ ها بر اساس هدف، مجموعه و مراجعه­ کننده انواع مختلفی دارد که یکی از آنها کتابخانه تخصص(special library) نامیده می­ شود. طبق تعریف جان کاتن دانا[John cotton dana] در سال ۱۹۱۰ کتابخانه تخصصی مجموعه­ هایی خاص از کتب، گزارشات و دیگر مواد اطلاعاتی چاپی هستند که تفاوت زیادی در ویژگی و شیوه استفاده آنها وجود دارد، هیچ تعریف مناسب و کاملی نمی‏ تواند به طور طولانی همه آنها(مواد اطلاعاتی) را در بر بگیرد.

در سال ۱۹۴۹ رانگاناتان[Ranganathan] می­­گوید: تخصص ‏گرایی و عمیق شدن در یک موضوع، ویژگی است که کتابخانه ­ای را متمایز از دیگر کتابخانه­ ها کرده و کتابخانه تخصصی نامیده می ­شود.

در سال ۱۹۵۲ شرا[Shera] عقیده دارد، هر مجموعه­ای از مواد اطلاعاتی که برای رفع نیازهای اطلاعاتی گروه مشخص از استفاده کنندگان در کتابخانه­ای جمع­آوری شده باشد کتابخانه تخصصی نام دارد.

تعریف دانشنامه کتابداری و اطلاع­رسانی: “واحدی است از یک سازمان که هدف آن فراهم ساختن اطلاعات خاص برای پیشرفت کار سازمان یا برای گروه محدودی است وظیفه این کتابخانه­ها عبارتند از بررسی و ارزیابی نشریات جاری، ارزشیابی تحقیقات انجام شده و فعالیت‏های مقامات مخصوص، سازمان دادن اطلاعات چاپی و غیرچاپی مربوطه، جمع کردن نشریات و اطلاعات از داخل و خارج کتابخانه و انتشار این اطلاعات که اغلب به صورت چکیده، یادداشت و یا فهرست مندرجات نشریات و غیره است.[سلطانی، پوری و فرودین راستین، دانشنامه کتابداری و اطلاع ­رسانی، ص ۳۳۴]

تعاریف گوناگونی از زمان تاسیس انجمن کتابخانه تخصصی(۱۹۰۹) تا کنون برای کتابخانه تخصصی ارائه شده است، و در هر زمان به جنبه ­ای خاص از کتابخانه تخصصی توجه شده است. زمانی موضوع خاص گردآوری شده، مبنای تعریف قرارگرفته است و زمانی دیگر نیز کتابدار متخصص یا استفاده کننده خاص و یا خدمات تخصصی ارائه شده توسط این نوع کتابخانه­ ها، نقطه تاکید بوده است. در هر صورت تعریف کتابخانه تخصصی شامل مجموعه­ ای خاص می‏شود که بر روی موضوعی خاص تمرکز دارد.

ادامه نوشته

بیم انگاری مضطرب ها

بیم انگاری مضطرب ها

مضطرب‌ها خود بیمارانگاری دارند!

فشار روانی و اضطراب با دگرگونی‌های جسمی همراه هستند. مثلا عوارض قلبی و تنفسی، پدید آمدن تنگی نفس و احساس گرفتگی در گلو و سینه. ترس گاهی با سرگیجه و بی‌حسی و عدم تعادل پاها همراه است. بیشترین بخش تجربه ما از ترس به همین واکنش‌های جسمی است. این در حالی است که ما اغلب واکنش‌های جسمی را با استرس و اضطراب نادیده می‌گیریم. شخص با نگرانی ضربان نبض خود را چک می‌کند و بیم دارد که مبادا دچار سکته قلبی شود. بی‌حسی و احساس سرگیجه را نشانه بیماری مغزی می‌پندارد و ناراحتی های معده را امکان بروز بیماری سرطان قلمداد می‌کند. جسم انسان در اثر اختلال در سلامتی‌اش که چندبار تجربه شده است، به هر تغییر جزئی حساسیت نشان می‌دهد و اضطراب هم هر بار عمق و شدت بیشتری میابد.
به طور مثال: خانم ب، 42 ساله خواهری داشت که مدتها بود از سوهاضمه رنج می‌برد و روز به روز لاغرتر می‌شد. در آخرین آزمایش پزشکی مشخص شد مبتلا به سرطان روده است. خانم ب، برای خواهرش نگران شد و کاهش وزرن ناچیزی پیدا کرد. به همین خاطر به پزشک مراجعه کرد اما حدسش برای سرطان مورد تایید قرار نگرفت. اما او به پزشک خود اطمینان نکرد و به پزشکان متعددی مراجعه کرد. نتیجه آزمایش‌ها نشان می‌داد  او سرطان ندارد اما او هر روز خودش را وزن می‌کرد و از کاهش وزن ناچیزش نگران می‌شد. آخرین پزشک او را برای درمان به من ارجاع داد. در فرایند یک روان درمانی کوتاه مدت او توانست این ترس و نگرانی را با کسب بینش صحیح از خود دور کند.
آنهایی که آمادگی زیاد برای اضطراب دارند، بسیاری از موقعیت‌ها را به منزله تهدید تلقی و احساس خطر می‌کنند و هر بیماری یا اختلال جسمی آنها را می‌ترساند.

از ادعاهايِ بزرگ دست برداریم!

از ادعاهايِ بزرگ دست برداریم!


توی یکی از شهرهای لُر نشینِ کشور، جمع زیادی از مردم، فامیلیشون «سگوند» بود. چند سال قبل با پیشنهادِ یکی از مسئولان شهر همه رفتند ادارۀ ثبت احوال و فامیلیشون رو عوض کردند.

من یک پیشنهاد دارم که هیچ ربطی به م
طلب بالا نداره....
اصلاً از خیر پیشنهاد می گذرم.
1- یک آرزو می کنم:
ای کاش ملت ایران دسته جمعی با مراجعه به ثبت احوال درخواست کنند که مذهب شون رو عوض کنند و دست از ادعای شیعه گری بردارند و این سدِّ مَعبر تاریخی رو رفع کنند تا بزرگراه امیرالمومنین(ع) به روی تمام مردم دنیا باز شود.
2- يک دعا مي کنم:
ای کاش زین پس در شناسنامۀ ما بجای «شیعه ی اثناعشری» بنویسند: «یه کم محب اهل بیت»!
---------------------------------------
پ ن:
1- گذشته رو بی خيال شیم و دوباره به خدا فکر کنيم تا نتیجۀ بهتری بگیریم!
2- باید از نو برگردیم به خدا و فطرت! صلوات ختم کن
3- از آدم های بي ادعا خوشم میاد زیاد

مشکل کمبود حُرّ نیست!

مشکل کمبود حُرّ نیست!


حقیقت این است که امروزه ما مشکلِ کمبودِ «حُر» نداریم! بلکه مصیبت، نبودِ امام حسین(ع) است و بس!

1- عزیز من! تا می بینی شخصی غرقِ مشکلات معرفتي یا اخلاقی است و تریپش با شما نمی خونه، سریع به خودت اجازه نده توبیخش کنی ...
و واژه هایی همچون: «بدبخت! بیچاره! اراذل و اوباش! کثافط! بی شعور!» براش بکار ببري!
2- بزرگی مثلِ مرحوم آیت الله بهاءالدینی می فرمود: «حتی طلحه و زبیر را هم ملامت نکنید!» انصافاً عمقِ نگاه رو ببین!
3- چند نفرمون بجای آرزوی سرنگونی و لغزش دیگران، امید به اصلاح و توبۀ اونها رو داشتیم؟ امروزه چرا دنبالِ شادیِ سقوط هستیم؟!
4- بد نیست حس و حال خودمون رو یک محکی بزنیم و برای این کار چه معیاری بهتر از مرام و کلام امیرالمومنین(ع) که می فرمایند:
«از سقوط و لغزش دیگران شاد مباش زیرا نمی دانی روزگار با تو چه خواهد کرد؟»
5- تو رو به قرآن به این تصویر نگاه کن! اينا اراذل و اوباشن؟! یا ما...
اینان وقتِ وقتش از ما جلوترند!
--------------------------------------
پ ن:
1- مطلع شدم که دوست خوبم
علی علوی، مریض احوالن!
براي شفاي ایشان و همۀ مریضان دست بر دعا بلند می کنيم...
2- عکس از خبرگزاری فارس.

رویِ مُخِ مردم نباید راه رفت!!

رویِ مُخِ مردم نباید راه رفت!!


پیغمبر خدا 15 سال روی مُخ مردم «کار کرد» و جواب گرفت و ما سی و اندی سال است که روی مخ مردم «راه می رویم» و عمراً جواب نخواهیم گرفت!
1- ما گمان می کنیم می شود خدا را نشناخت، با او ارتباطی نداشت و رفیقش نبود؛ ...
در عین حال به دستوراتش عمل کرد!!
اما پیغمبر خدا معتقد بود مردم اول باید خدا را بشناسند و با او ارتباط بگیرند و مأنوس شوند و وقتی روی دندۀ رفاقت با او افتادند و او را لایق پرستش و اطاعت یافتند به حرفش گوش کنند. اما خدای امروز اخموست و قابلیتِ پرستش ندارد!
2- او با این اندیشه بود که سال های سال انحراف مردم را دید اما امر و نهی نکرد چون باور داشت که امر و نهی «قبل از تعلیم و تعلم» روی مُخ مردم راه رفتن است. ولی ما چه می کنیم؟!
3- چه بی چاره ایم اگر نبود این معلم را احساس نکنیم!
معلمی خداگونه که در نیایش هایمان صدایش زده بودیم:
«یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح» معلمی که می تواند یک عمر زشتی هایمان را سکوت کند و زیبایی هایمان را فریاد بزند!
بی او جهالت هامان چه پر آوازه شدند!
خدایا! به دادِ ما جوانان برس!
---------------------------------------------
پ ن:
1- چقدر از قرآن دور افتاده ایم که خیال می کنیم ضمانت اجرای احکام خدا خطبه های آتشین است! بابا اینقدر داد نزن، فایده ای نداره که نداره هیچ! اثرِ عکس هم داره!
2- برای پست هایی که می بینید، وقت می گذارم، خواستارم که شما هم برای خواندنش وقت بگذارید! ممنون

وسیلۀ سرخوشی دیگران!!

وسیلۀ سرخوشی دیگران!!

دیگران را «یویو» نبینیم 

به نظرم بازی یویو ارتباطی رمزآلود با رفتار برخی از آدم‌ها با دیگران دیگران دارد. یویو، قرقره‌ای است که آن را توی دست می‌گیری، رهایش که می‌کنی، هنوز نخش کامل باز نشده، آن را به سمت بالا می‌کشی تا دور قرقره جمع شود و بتوانی دوباره آن را به پایین پرت کنی، الخ و الخ... بازی همین‌طور ادامه دارد.
بعضی از ما آدم‌ها، یویو بازی کردن را دوست داریم. یعنی برخی از اطرافیانمان را یویو می‌بینم! یک نخ به دورشان می‌پیچیم، تابشان می‌دهیم، نزدیک خودمان نگه‌شان می‌داریم و بعد از مدتی رهایشان می‌کنیم و درست زمانی که می‌دانیم هنوز دل در گروه دوستی و ارتباط با ما دارند، دوباره برشان می‌گردانیم و... این وابستگی می‌تواند به خاطر قیافه، تیپ و یا ظاهر آدم‌ها، ارتباط قوی و جایگاه و مقام‌شان یا علاقه درونی آدم بدون هیچ دلیل خاصی باشد. با همه این اوصاف، بازی زمانی تمام می‌شود که یا نخ یویو پاره شود، یا یویو بیفتد و بشکند و یا فردی که بازی می‌کند، از بازی خسته شود.
این وسط یویو بیچاره اگر بخت یارش نباشد و نخش پاره نشود و یا دلش نشکند، شانسی برای نجات یافتن ندارد. نمی‌تواند تصمیم بگیرد. نمی‌تواند تاب نخورد، بازی نخورد، نمی‌تواند هنوز نرفته، برنگردد.
حالا روی صحبت با آن دسته از آدم‌هایی است که این بازی را دوست دارند و حواسشان نیست که آدم‌های اطرافشان با یویو یک فرق اساسی دارند. یویو بالا برود و پایین بیاید، یک وسیله بازی است، برای این کار ساخته شده است، اما آدم‌ها هیچ قرابتی با این شیء ندارند. دلشان، وقتشان و احساسشان احترام دارد. وقتی کسی دل‌بسته دیگری می‌شود، نباید از او به عنوان وسیله‌ای برای سرخوشی استفاده شود، نباید از او برای گذران اوقات استفاده شود، نباید از وابستگی درون او برای پر کردن اوقات تنهایی سوء استفاده شود. خودتان را جای «یویو» بگذارید، حالا قضاوت کنید.

درود بر قلب های یخ زدۀ ما...

درود بر قلب های یخ زدۀ ما... 


میلیون ها دختر ایرانی که از سن ازدواجشون گذشته وقتی صدای بوق ماشین عروس رو می شنوند چه حسی پیدا می کنند؟ 
ها؟! خُب بگو دیگه!
دختر ۳۰ سالۀ نا امید از ازدواج که با عروسک بازی بزرگ شده با دیدن لباس های عروس توی ویترین مغازه ها چه حالی داره؟
ها؟! خُب بگو دیگه!
متصدی این فجایع فرهنگی کیه؟ 
ها؟! خُب بگو دیگه!
لابد: «مرگ بر آمریکا!»
چرا سهامداران شادی های ملت شریک غم مردم نمی شوند؟!
ها؟! خُب بگو دیگه!
چند هزار منبر در فضیلت و ضرورت انرژی هسته ای رفته ایم؟
برای خلق یک گوسالۀ شبیه سازی شده چه خون دل ها که نخورده ایم و چه سفرها که نرفته ایم! 
ها؟! خُب بگو دیگه!
در ماتم قطع چند درخت و کشته شدن یک گرگ حفاظت شده و مرگ ببر و پلنگی ایرانی هزاران تریبون و رسانه را خرج می کنیم؟!
خاک بر سرمان که پژمردن میلیون ها ریحانۀ نازنین دل سنگمان را نمی لرزاند! 
-----------------------------------
پ ن:
1- اگر مقررات آیین انسان ساز اسلام، بدون حب و بغض و بدون کم و کاست اجرا بشه بسیاری از مشکلات اجتماعی و معضلات آن رفع می شه...
2- بی ارتباط: «وقتی کسی دل‌ بستۀ دیگری می‌ شود، نباید از او به عنوان وسیله‌ ای برای سرخوشی استفاده شود.» 
3- ها؟! خُب بگو دیگه!

آیا ریشۀ مشکلات در پیغمبرِ خدا بود؟!

آیا ریشۀ مشکلات در پیغمبرِ خدا بود؟!


ما در مواجهه با انحرافاتِ اطرافمان، چه کسی را مقصر می دانیم؟
می خواهید حس و حالِ قشنگِ پیامبر را بدانید؟

مدتی از شروع رسالت پیامبر گذشت اما مردم استقبال چندانی نکردند. طبیعتاً باید جریان نبوت مورد نق...
د و بررسی قرار بگیرد.
پیامبر باید از خود بپرسد کجای کار لنگ می زند که مردم به آیین فطری و مرام توحیدی او توجهی نمی کنند؟!
مرحوم امام در کتاب «شرح چهل حدیث» از قول استادش مرحوم شاه آبادی می گوید:
«پیامبر در بررسی این معضل به اینجا رسید که مشکل از خود اوست. شاید او کم نور است که مسیر برای خلق الله روشن نشده است، لذا بر کثرت عبادات خود افزود و به اندازه ای خود را در زحمت انداخت که پای مبارکش در حال عبادت ورم می کرد تا اینکه سورۀ طه نازل شد:
«طه، ما أنزلْنا علَیک القُرْانَ لِتَشْقی الّا تذکرةً لِمَنْ یَخْشی»(۱، ۲، ۳/طه).
ای پیامبر ما قران را بر تو نازل نکردیم که به مشقت بیفتی.
--------------------------------------------
پ ن:
1- مهم نیست که واقعاً مردم مقصر هستند یا نه. آنچه وضع موجود را بدتر نمی کند همین حال و هوای متواضعانۀ ماست!
2- امیرالمومنین(ع) می فرماید:
«ان المؤمن لا یصبح و لا یمسى الا و نفسه ظنون عنده»
مومن به خودش بسیار بد گمان است.
3- دوستان! بیایید ریشۀ مشکلات را در خودمان جستجو کنیم!

اشهد ان لا اله تو .....

اشهد ان لا اله تو .....

آمد درست زير شبستان گل نشست

در بين آن جماعت مغرورِ شب‌پرست

يک تکه آفتاب نه يک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است

اين بيت مطلع غزلي عاشقانه نيست
اين چندمين رديف نمازي خيالي است

گلدسته اذان و من هاي هاي هاي
الله اکبر و أنا في کُل واد... مست

سبحان من يميت و يحيي و لا اله
اِلّا هُوَ الَذي اَخَذَ العَهدِ في اَلَست

(يک پرده باز پشت همين بيت مي‌کشيم)
او فکر مي‌کنيم در اين پرده مانده است

 ***
سارا سلام... اَشهَدُ اَن لا اِله... تو
با چشم‌هاي سرمه‌اي... اَن لا اِله... مست

دل مي‌بري که... حَيَّ عَلي... هاي هاي هاي
هر جا که هست پرتو روي حبيب هست

بالا بلند! عقد تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته‌اي از آسمان نبست؟

باران جل جل شب خرداد توي پارک
مهرت همان شب.. اَشهَدُ اَن.. در دلم نشست

آن شب کبو .. (کبو) .. کبوتري از بام‌تان پريد
نم نم نما .. (نما) .. نماز تو در بغض من شکست

سبحان من يميت و يحيــــــي و لا اله
اِلا هُوَ الَـــذي اَخَذ العَهــــدِ في اَلَست

سبحان رب هر چه دلم را ز من بريد
سبحان رب هر چه دلم را ز من گـست

سبحان رَبّي اَلــ... من و سارا .. بِحَمده
سبحان رَبّي اَلــ ... من و سارا دلش شکست

سبحان رَبّي اَلـ... من و سارا به هم رسيــ...
سبحان تا به کي من و او دست روي دست؟

زخمم دوباره وا شد و اِيّاک نَستَعين
تا اِهدِنا الــ ... سراي تو راهي نمانده است

مغضوب اين جماعت پُر هاي و هو شدم
افتادم از بهشــت بر اين ارتفاع پست

 ***
(يک پرده باز بين من و او کشيده‌اند
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است)


شعر از دكتر محمدحسين بهراميان


 

و اما فقر...

و اما فقر...

اين دو كودك در محوطه اسقاطي بدنبال چيزهايي براي فروش هستند تا غذايي براي خود فراهم نمايند. بيش از يك سوم از 12.6 ميليون بچه هاي نپالي زير خط فقر زندگي مي كنند.


	اين دو كودك در محوطه اسقاطي بدنبال چيزهايي براي فروش هستند تا غذايي براي خود فراهم نمايند. بيش از يك سوم از 12.6 ميليون بچه هاي نپالي زير خط فقر زندگي مي كنند.  

دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم

دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم

 لجمان درنیاید! 

اگر ما از چیزی که مربوط به دیگری است خوشمان نیاید یا از آن عصبانی شویم، به این معنی است که چرا دیگران آنگونه که ما دلمان می‌خواهد رفتار نمی‌کنند! در چنین مواقعی باید از خودمان بپرسیم:
چنانچه در ارتباط با شخص دیگری موضوعی لج ما را درمی‌آورد، باید از خودمان بپرسیم که آیا رفتار آن شخص برای ما محدودیت ایجاد می‌کند، به ما آسیب می رساند، مانع تحقق نیازها و خواسته‌های ما می‌شود، یا احساس ما را جریحه‌دار می‌کند؟ تنها اگر در چنین مواردی پاسخ ما به این پرسش‌ها مثبت باشد، آزردگی و ناراحتی ما هم بجا و تهییج و عصبانیت ما توجیه پذیر است.
درواقع ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم دیگران به طور دقیق آنگونه که ما می‌خواهیم رفتار کنند. برعکس ما باید دیگران را آنگونه که هستند بپذیریم. هر فردی را با ویژگی‌هایش، مشکلاتش، نظرات و برداشتهایش و غیره بپذیریم. همانگونه که انتظار داریم دیگران ما را آنگونه که هستیم بپذیرند و به رسمیت بشناسند، محترم شمرند و دوست بدارند. ما هم باید اجازه بدهیم که دیگری با همان شکل ویژه خود آزاد باشد.
آنچه ما به انجامش محق نیستیم و نمی‌توانیم مورد شماتت قرار دهیم، مسائلی هستند که صرفا به دیگران مربوط می‌شوند نه به ما. دیگران به این خاطر در عرصه حیات حضو ندارند که خود را به شکل و شمایلی در بیاورند که مورد دلخواهد ماست!

مرشد چلویی

مرشد چلویی

نسیه داده می شود؛ حتی به شما

•    تابلویی روی دخل مغازه گذاشته بود: "نسیه و وجه دستی داده می شود؛ حتی به جنابعالی به قدر قوه." اغلب مردمی که پول نداشتند یا رند بودند و می خواستند پول ندهند، از این موضوع استفاده می کردند، غذای مجانی می خوردند و می رفتند. 

•    می گفت: «جنس خوب بهترین تبلیغ است.» به همین جهت از بهترین برنج، روغن کرمانشاهی، گوشت راسته ی سفارشی و بهترین حبوبات استفاده می کرد؛ طوری که انسان وقتی از غذای این مغازه می خورد، احساس می کرد باز هم دلش می خواهد. به همین جهت مشتری ها اغلب دو پرس می خوردند؛ حتی آنهایی که رایگان می خوردند! 

•    بیشتر کسانی که غذا بیرون می بردند، بچه ها و نوجوانانی بودند که برای کارفرمایان و صاحبان مغازه ها غذا می گرفتند و می بردند و خودشان از آن غذا محروم بودند. مرشد چون این مطلب را می دانست، هر روز مقدار زیادی کباب و گوشت و ته دیگ جلوی دست خود می گذاشت و در همان شلوغی دکان، آن کباب ها را با دست تکه می کرد و لقمه می گرفت و دهان شاگردان می گذاشت. آنها همان طور که لقمه را می خوردند و لبخندی نشانه رضایت بر لب داشتند از مغازه بیرون می رفتند. 

•    یک روز مغازه اش در آتش سوخت. وقتی به او خبر دادم بدون اینکه تغییر حالتی بدهد، گفت: «عیب ندارد بابا.» با هم به طرف مغازه راه افتادیم. بین راه دیدم آهسته گریه می کند. گفتم: «ناراحت نباشید. دوباره مغازه را روبراه می کنیم.» جواب داد: «نه! ناراحتی ام از آتش سوزی نیست. آن آتش سوزی خیر بوده. من دلم فقط برای اشعاری که سال ها سروده و در کشوی دخل مغازه ام گذاشته بودم می سوزد، چون نسخه دیگری از آن ندارم. 

ما چقدر فقیر هستیم!

ما چقدر فقیر هستیم!

ما چقدر فقیر هستیم

روزی مردی ثروتمند پسربچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. 
در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟» 

پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»
پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»
پسر پاسخ داد: «بله پدر!» 
و پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟» 

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه‌ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس‌های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود، اما باغ آنها بی‌انتهاست!»
با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود. پسربچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!»

وظیفۀ عروس و داماد

وظیفۀ عروس و داماد

مسئولیت‌شناسی عروس و دامادها!

قبل از بله گفتن یا بله گرفتن، مسئولیت‌هایت را دوره کن؛ ببین اگر از عهده‌ی بعضی‌هاش بر نمی‌آیی، ازدواجت را آنقدر عقب بیانداز تا توانایی‌اش را به دست آوری.

ــ مسئولیت‌های هر مرد خانه:

1- مدیریت زندگی بلد باشد؛ یعنی «بتواند» زندگی را «اداره» کند و از عهده‌ی مسائل و مشکلاتِ ریز و درشتِ آن برآید. تیتر «کفایت داشته باشد» هم برای این مطلب می‌زدیم، خوب بود! چون باکفایت به کسی می‌گویند که وجودش برای اداره و سر و سامان دادنِ کاری، بس باشد و نیاز به کمک و دخالتِ کس دیگری نباشد. جزء وصیت‌های امام علی به امام حسن (و در حقیقت به همه‌ی متأهّلانِ دنیا)، یکی هم این بود که: مراقب باش! خانواده‌ات به دلیلِ بی‌کفایتی تو، نباید بدبختی بکشند و خواری ببینند.

2- کمک‌کار خانمش باشد؛ مرد بودن به دست به سیاه و سفید خانه و زندگی نزدن، نیست! به «زن‌ذلیل» گفتن به آنهایی که دستِ کمک به خانمشان دارند هم، نیست.

3- به خانمش احترام بگذارد؛ او را چه در گفتار، چه در رفتار، چه جلوی دیگران و چه وقتهایی که با هم تنهایند، تحقیر نکند.

4- از فکر رفاه و راحتی خانواده‌اش بیرون نیاید؛ و اگر از دستش برمی‌آید، هیچ وقت نگذارد زن و بچه‌اش در شرایط سختی باشند.

5- اخلاق داشته باشد؛ بعضی‌ها تا دلت بخواهد برای زن و بچه‌شان می‌ریزند؛ اما زن و بچه‌شان آنقدر کیف نمی‌کنند که زن و بچه‌ی یک مرد ندار اما خوش‌اخلاق، از زندگی‌شان کیف می‌کنند.

ادامه نوشته

یک قرن وارستگی [به مناسبت سالروز ارتحال آیت الله محمد علی اراکی(ره)]

یک قرن وارستگی

[به مناسبت سالروز ارتحال آیت الله محمد علی اراکی(ره)]

مصطفی سلیمانی

 ** دیباچه:

یاد و خاطره مراجع فقید شیعه که روزگاری پرچمدار فقه جعفری در جهان اسلام و تشیع بوده‌اند، سنت حسنه ای است که باید همیشه ماندگار باشد.

اما در میان فقهای شیعه، مرجع عظیم‌الشأنی که کمتر از او یاد می‌شود، فقیه بزرگوار شیخ‌الفقهاءوالمجتهدین مرحوم آیت‌الله‌العظمی محمدعلی اراکی است که در این نوشتار اندک، به گوشه هایی از زندگی آن مرحوم اشاره می کنیم.

** طلوع خورشيد:

آیت الله العظمی اراكی(ره)  در 24 جمادی الثانی 1312 ق. در اراك دیده به جهان گشود. پدرش، حجت الاسلام حاج احمد آقا، مشهور به میرزا آقا فراهانی از علمای مشهور آن سامان بود. مادرش نیز از نوادگان امامزاده سید حسن واقف[این امامزاده در روستای افوشته شهرستان نطنز واقع شده است] است.[مجله پیام انقلاب، شماره 125، ص19]  

** آغاز تحصيل:

وی پس از یادگیری خواندن و نوشتن، در نوجوانی وارد حوزه علمیه اراك شد و در درس استاد «سید جعفر شیثی» حضور یافت و مقدمات علوم اسلامی را از او فراگرفت. دروس سطح حوزه را نزد آیت الله العظمی سید محمدتقی خوانساری به خوبی پشت سر گذراند. آیت الله اراكی همزمان با تحصیل دوره سطح، در درس شرح منظومه آیت الله شیخ محمدباقر اراكی معروف به سلطان آبادی شركت كرد و از دانش آن حكیم فرزانه خوشه‎ها چید.[الاجازه الكبیره، سید شهاب الدین نجفی مرعشی، ص149]

ایشان سال ها در درس آیت الله العظمی آقا نورالدین اراكی و آیت الله العظمی شیخ عبدالكریم حائری یزدی شركت كرد و از دانش و تقوای آن دو مرجع بزرگ تقلید شیعیان، بهره‎ها برد. آیت الله حائری علاقه زیادی به او داشت. نبوغ فكری آیت الله اراكی مورد توجه استاد قرار گرفت. آیت الله اراكی به سفارش استاد معمم شد و با یكی از بستگان ازدواج نمود.[مجله حوزه، شماره 9، ص150]

آیت اللّه اراکی بیست ساله بود که مرحوم آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائری یزدی، حوزه علمیه قم را تأسیس کرد و ایشان نیز همراه استاد به قم آمد و مدّت هشت سال از درس فقه و اصول آن مرد بزرگ بهره مند گردید. آیت اللّه اراکی در این مدت، با حضرات آیات سید محمدتقی و سید احمد خوانساری به مباحثه علمی می پرداخت.

ادامه نوشته

دم مگس ها گرم....!

دم مگس ها گرم....!


من هم قبول دارم که نباید مثل مگس فقط بر روی کثافت ها نشست اما مگس هم موجود مفیدیست.
اگه مگس ها جمع نشن نقاط آلوده شناسایی نمی شن!
حتی اگه از جمع شدن اونها دشمن شاد بشیم یا اینکه اصلا فرستادۀ دشمن باشن باز هم مهم نیست.
دم
مگس ها گرم....!
----------------------------------------------
پ ن:
1- تا وقتی که با تلویزیون نتوان یک مگس را کشت، جای روزنامه را نخواهد گرفت.(مانفرد رومل)
۲- نیش ‌های چند مگس هرگز اسب چابک را از تاختن باز نمی ‌دارد.(ولتر)