همه چیز در مورد جلال آل احمد

 

مصطفی

جلال آل­احمد یكی از نامدارترین روشنفكران حیات اجتماعی معاصر می‌باشد،  حضور جلال آل­احمد در جریانات روشنفكری دهه‌های سی‌ و چهل از نقطه عطف‌های زندگی این نویسنده ماهر محسوب می‌شود. او حدود 50 اثر از خود باقی گذاشت. اندیشه‌های جلال آل‌احمد بعد از تشكیل جمهوری اسلامی نیز مورد توجه اندیشمندان در حوزه سیاست و اجتماعی قرار گرفت.

 
کودکی و نوجوانی جلال
   جلال در تاریخ پنج‌شنبه یازدهم آذر 1302ه.ش.(21 شعبان 1342ه.ق.) در محله پاچنار تهران در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد. پدرش او را سید حسین ملقب به جلال‌الدین نامید.[1] پدربزرگ جلال،  سید محمدتقی طالقانی،  در چهارده سالگی به قصد تحصیل به سوی قم ترک می­کند و پس از چندی رهسپار نجف اشرف می­شود و پس از سالها تحصیل و دریافت اجازه اجتهاد به تهران باز می­گردد. پدر جلال،  سیداحمد طالقانی نیز در سال 1265ه.ش. چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را در حوزه مروی تهران به سرانجام رساند و در بیست و دو سالگی پس از مرگ پدر جانشین او در اداره مسجد پاچنار و محضر شرعی شد.[2] سیداحمد طالقانی،  پس از فوت پدرش با امینه بیگم اسلامبولچی (خواهرزاده شیخ آقابزرگ تهرانی صاحب کتاب الذریعه) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 12 فرزند بود که عمر هشت تن از آنان به دنیا بود و جلال ششمین آنها به شمار می­رفت.[3]
    پس از اتمام دوره دبستان،  پدر به او اجازه درس خواندن در دبیرستان را نداده،  برای آموختن زبان و ادبیات عرب او را به مدرسه مروی نزد سیدهادی طالقانی فرستادند،  هم‌چنین پدر او را روانه بازار نمود تا كار كند. خود جلال در این باره می‌گوید: «و من بازار را رفتم؛ اما دارالفنون هم كلاسهای شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر اسم نوشتم... با درآمد یكسال كار مرتب الباقی دبیرستان را تمام كردم».[4]
 
عضویت در حزب توده:
   به هر تقدیر جلال پس از ختم دوره دبیرستان در سال 1322 به اصرار پدر برای تحصیل علوم دینی رهسپار نجف می­شود؛ اما دیری نپائید که او سرخورده و کلافه به ایران باز می­گردد و این آغازی بود برای تشکیک در مبانی دینی و مذهبی و البته پیش از آن جلال در "سال­های آخر دبیرستان با حرف و سخن­های احمد کسروی آشنا[5] شده بود.[6]
  همان سال وارد دانشسرای عالی تهران شد و در رشته ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت و در حین تحصیل به اتفاق دوستانی هم‌چون امیر‌حسین جهانبگلو،  رضا زنجاتی،  علینقی منزوی،  دارابزند و هوشیدر كه با یكدیگر انجمن اصلاح را تشكیل داده بودند،  در اوایل 1323 دسته جمعی به حزب توده پیوستند و پله‌های ترقی تشكیلاتی را یكی پس از دیگری پیمودند.[7] زمان عضویت او در حزب توده از اوایل سال 1332 تا آذر 1326 می‌باشد. شمس آل­احمد علل ترقی جلال را در حزب توده،  آشنایی او با زبان و ادبیات عرب و فرانسه،  جوان بودن،  سخنرانی و خطابه و جسارت و صداقت بی‌نظیر او می‌داند.[8]
 
گریز جلال از حزب توده
    آل­احمد هنگام فعالیت با عدم صداقت رهبران این حزب روبرو می‌شود كه نهایتاً تحت تأثیر خلیل ملكی و اسحاق اپریم و به اتفاق انور خامه‌ای و تعدادی دیگر از دوستان خویش در آذر 1326 از حزب توده انشعاب می‌كنند.[9] و "حزب سوسیالیست توده ایران" مرکب از انشعابیون اعلام موجودیت کرد؛ اما این حزب جدید نیز به واسطه تبلیغات سنگین رادیو مسکو علیه انشعابیون بیش از دو ماه دوام نیاورد و منحل شد آل­احمد راهی جز گریختن و در خلوت گریستن نیافت.[10]
 
عضویت در حزب زحمتکشان
   بعد از اخراج خلیل ملکی و یارانش از حزب توده،  آنان حزب زحمتکشان ملت ایران را بنیان نهادند و هفته­نامه نیروی سوم به روزنامه سیاسی و خبری حزب تبدیل شد و مجله ماهانه علم و زندگی نشریه تئوریک حزب گردید که سردبیر دوره اول آن آل­احمد بود؛[11] اما در اردیبهشت 1332 به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم از آنها کناره گرفت.[12]
 
آل‌احمد در کودتای 28 مرداد
   در آخرین روزهای سال 1332 یعنی نهم اسفندماه آن هنگام که اوباش به سرکردگی شعبان جعفری به بهانه ممانعت از عزیمت شاه به خارج قصد جان مصدق را کرده و به منزل او حمله­ور شدند،  آل­احمد به تحریک و تهییج کسانی پرداخت که به دفاع از مصدق آمده بودند و همین امر موجب نزدیکی بیشتر خلیل ملکی با مصدق شد.[13]
 
کانون نویسندگان
   در اسفندماه 1346 جلال به منظور تشکیل یک اتحادیه صنفی از شاعران و نویسندگان،  گروهی را در خانه­اش جمع کرد و قصد خود را با آنان در میان گذاشت. در آن جلسه مقرر گردید برای این منظور اساس نامه­ای تدوین شود. در روز اول اردیبهشت 1347 و باز در منزل جلال متنی ذیل عنوان "یک ضرورت" به تصویب رسید و بدین­سان "کانون نویسندگان" با مساعی و جدیت آل­احمد تاسیس گردید.[14]
 
بررسی شخصیت مذهبی جلال آل­احمد
سیر اعتقادی آل­احمد را می­توان به سه بخش تقسیم كرد:
 
 جلال متاثر از خانواده
  دوره اول حدوداً در سال 1308 تا 1322 كه در حقیقت از آغاز زمان تحصیلات آل­احمد تا قبل از سفر وی به نجف اشرف است. در این مدت جلال تحت تاثیر جو شدید مذهبی خانواده خویش قرار داشته است و مجبور به انجام تمام اعمال و رفتار مذهبی و به طور كلی تمام مراسم مذهبی بوده از طرف خانواده خویش اعمال می­شده است.[15]
   خود جلال در این باره گفته: «خانواده­ای روحانی برآمده­ام،  پدر و برادر بزرگ و یكی از شوهر خواهرام در مسند روحانیت مردند و حالا برادرزاده­ای و یك شوهر خواهر دیگر روحانی­اند و این تازه اول عشق است كه الباقی خانواده همه مذهبی­اند. با تك و توك استثنایی»؛[16] اما آغاز تغییر فكر جلال از سفری كه به نجف اشرف داشته است،  می­باشد. درست هنگام مراجعت بود كه اخلاق و رفتار گذشته خویش را كنار گذاشت:[17] «در بازگشت از سفر گفته­اند كه جلال دیگر میل به شركت در مجالس روضه و قرائت قرآن­های مسجدی را نداشت و به جای آن شیفته درك محضر «شریعت سنگلجی» شده بود...»؛[18] حتی برادرش گفته كه گرایشاتی به مذهب اهل سنت پیدا كرده بود.[19]
 
لامذهبی جلال
   دوره دوم از سال 1323 که جلال وارد حزب توده می­شود،  تقریبا مسیر اندیشه جلال به طور کامل عوض می­شود. عامل تغییر اندیشه،  قرار گرفتن آل­احمد در محیطی باز و گسترده­تر از محیط خانه است. در همین هنگام است که جلال از خانواده جدا می­شود و دقیقا از همین جاست که تمام اندیشه­های مخالف جلال در مورد دین و مذهب مجال بروز و خودنمائی به دین می­آورد. این مدت،  دوره نویسندگی جلال است که افکارش در آثارش به خوبی منعکس می­شود.[20]
 
بازگشت به دین واقعی
   دوره سوم که از سفر 1343 وی به حج آغاز می­شود و باعث بازگشتی واقع بینانه به اسلام ناب می­شود. جلال به یک دین واقعی و بدون تعصب و خرافات می­گراید[21] به عقیده او "امروز حقایق دینی چون زیر حجاب باطل مستور مانده است،  از آنجا که ابرهای متراکم تحجر و تعصب اکنون پرده گستر بر آیین راستین گردیده دیگر ستاره گوهر شب چراغ را از زیر انبوه نجات بخشید و با شکاندن پوسته­ها به مغز رسید.... انسان چه بخواهد چه نخواهد خداپرست است و خداجویی ذاتی آدمی است و ذاتی لایتغیر است.[22]
   جلال وظیفه تعریف روشن از دین را به عهده روحانیون و روشنفکران  متعهد می­گذارد؛ چرا که این کار می­تواند نظامی بسیار روشن و قابل پیشرفت در جامعه ایجاد کند.[23]
 
ازدواج جلال و سیمین دانشور
   آل‌احمد پس از پایان دوره لیسانس به خاطر شاگرد اول شدن در این دوره مخیر به انتخاب محل خدمت خود می‌شود و تهران را انتخاب می‌كند و در اداره فرهنگ تهران استخدام می‌شود. وی هم‌چنین در دوره دكترای زبان و ادبیات فارسی ثبت‌نام می‌نماید و مشغول به تحصیل می‌شود. ضمن اینكه به تدریس در دبیرستان‌ها نیز مشغول است. در همین دوران (بهار 1328) در اتوبوس هنگام بازگشت از شیراز با سیمین دانشور آشنا می‌شود كه منجر به ازدواج آن دو می‌گردد.
 
سال­های پایانی عمر جلال و مر گ او
   در سال 1348 به دلیل فعالیت­های سیاسی آل­احمد فشار ساواک روی وی افزایش می­یابد. در خردادماه موضوع خواندن انشاء در کلاس ادبیات هنر سرایعالی بهانه­ای به ساواک داد تا درخواست برکناری آل­احمد را بنماید و بالاخره در ساعت چهار بعد از ظهر هیجدهم شهریور 1348 هنگامی که در اسالم گیلان بود مرگی زود هنگام او را ربود.                                       
  سیمین دانشور علت مرگ جلال را سكته قلبی می‌داند؛[24] اما شمس استدلال­هایی برای كشته شدن او ارائه می‌دهد. به عقیده وی رفتن او به اسالم (گیلان) نوعی تبعید بوده است. فشار بر آل­احمد توسط ساواك خصوصاً پس از انتشار كتاب كارنامه سه ‌ساله در اواخر سال 46 بیشتر شده بود.[25] هم‌چنین سیمین دانشور نیز اشاره به حضور ساواكیها در اسالم دارد.[26] شمس نیز می‌گوید: پس از مرگ جلال دست به موهایش كشیدم،  یك برجستگی گردو مانندی را در ناحیه فرق سر و زیر موها احساس كردم[27] و در غسالخانه «همه شان دیدند كه از دماغ جلال خون جاری شده بود».[28]
  با این شواهد حداقل باید مرگ جلال را مشكوك دانست؛ چرا كه احتمال كشته شدن او وجود داشته است.
 
آثار آل‌احمد
   زندگی جلال آل­احمد فراز و نشیب‌های متعددی داشت. از سال 1322 كه متولد شد تا 1348 كه به ابدیت پیوست،  همواره در جستجو و تفكر و نوشتن بود. در واقع زندگی او در آثارش منعكس می‌شد و نیز آثارش در زندگی او تأثیر می‌گذاشت.
   آل­احمد در سال 1327 مجموعه قصه­های کوتاه خود به نام "سه تار" را منتشر کرد و همچنین "قمارباز" اثر داستایوسکی را ترجمه و به چاپ رساند. در سال 1328  "بیگانه" اثر آلبرکامو را ترجمه و چاپ کرد. در سال 1329 اثر دیگری از کامو به نام "سوتفاهم" را ترجمه و منتشر ساخت. در سال 1331 مجموعه قصه "زن زیادی" و ترجمه "دستهای آلوده" اثر ژان پل سارتر از او منتشر می­شود.[29]
   کودتای 28 مرداد فرصتی فراهم آورد تا آل­احمد به "سیر آفاق و انفس" بپردازد. وی سفر خود را به دور مملکت آغاز کرد که برای او "فرصتی بود برای به جد در خویش نگریستن و به جستجوی علت آن شکستها به پیرامون خویش دقیق شدن." و نتیجه آن سفرنامه­های اورازان در اردیبهشت ماه 1333،  تات نشین­های بلوک زهرا،  در مهر 1337،  در یتیم خلیج،  جزیره خارک در خرداد 1339 بود. همچنین سفرنامه حج به نام "خسی در میقات" در سال 1345 توسط جلال به وضوح بیانگر رویکرد جدید آل­احمد است.[30]
   غربزدگی،  از رنجی که می­بریم،  مدیر مدرسه نون و القلم كه در آن به تعبیر خودش بازگشتی به سنت می‌كند و مسأله شهادت را از نو طرح می‌­کند. [31]
 در خدمت و خیانت روشنفكران مهمترین اثرش كه خود آن را نوعی جلد دوم غربزدگی می‌نامد. [32]   
 
دیدگاه جلال آل­احمد درباره انقلاب مشروطه
   آل­احمد در غرب‌زدگی اشاراتی گذرا به انقلاب مشروطه دارد. از دیدگاه او،  در صدر مشروطه،  رهبران جنبش اعم از مخالف و موافق،  اسلام را سدی در برابر نفوذ ماشین و غرب می‌دانستند و از این رو برخی به دفاع از آن برخاستند(مشروطه خواهان) و برخی با آن ضدیت كردند(مشروعه خواهان).[33]هم‌چنین آل­احمد قانون اساسی مشروطه را برای اقدامات سیاسی و اجتماعی روشنفكران ایران،  دست وپاگیر می‌خواندند و بر این باور است كه متن قانون اساسی حتی وقتی ترجمه می‌شد،  كهنه بود.[34] از نظر او متن قانون اساسی مشروطه ترجمه نبود،  بلكه برآیند كار فكری و حقوقی شماری از دانشمندان و حقوق‌دانان برجسته ایرانی بود كه پس از مطالعه و بررسی مهمترین قانون‌های  اساسی جهان،  متن قانون اساسی مشروطه را تدوین كردند. آنان با تلاش با همكارای پانزده مترجم و كمیسیون عقلا و دانشمندان،  دستاورد بزرگ انقلاب مشروطه را به ملت ایران عرضه كردند.[35]
 
دیدگاه جلال آل­احمد درباره روشنفكران
   به نظر آل­احمد میان تعبد دینی از یكسو و روشنفكری ازسوی دیگر سازگاری وجود دارد. از دیدگاه او،  مردم عادی كوچه و بازار،  روشنفكر را فرنگی مآب،  بی‌دینی یا متظاهر به بی‌دینی و درس خوانده می‌دانند؛ اما از نظر او مشخصات غیرعوامانه روشنفكری در ایران یكی از بیگانه بودن نسبت به محیط بومی و سنتی است و دیگری جهان بینی علمی داشتن.[36] او برای روشنفكر سه شرط قائل می‌شود: فرصت به معنی وقت فارغ،  اجازه به معنی امكان و جواز و توانایی فكری و جرأت به معنی دل‌داشتن و آمادگی از درون فشارنده و نترسیدن.[37] آل­احمد روشنفكران ایران را به دو دسته تقسیم می‌كند: اكثریت كه در خدمت نظام حاكم‌اند و اقلیت كه در جستجوی راه حلی برای خروج از بن‌بست استعماری‌اند.[38] آل­احمد در پی دسته‌بندی روشنفكران آنها را به چهار دسته تقسیم می‌كند: دسته اول شهیدان (مثل سهروردی،  كسروی)،  دسته دوم اعجازكنندگان در كلام(مانند ناصر خسرو،  خیام و جامی)،  دسته سوم بردست قدرت نشینندگان(مانند نظام­الملك،  امیركبیر و مصدق)،  دسته چهارم زینت مجلس امرشدگان(مانند سعدی،  قاآنی وطبیبان ومورخان ومنجمان وندیمان درباری).[39] آل‌احمد با آمیختن خادم و خائن در صف و احمد روشنفكی چهره‌ای كاذب،  سیاه، وحشت‌انگیز و نفرت­آور از روشنفكران ایرانی ساخته است و می‌گوید: دانشگاه دیده‌ها و دبیرستان دیده‌های مالامذهب­اند.[40]
 
دیدگاه جلال آل­احمد درباره روحانیون
   آل‌احمد از روحانیون و نظامیان با عنوان روشنفكر سنتی نام می‌برد. او این دو صنف را از آنجا كه هر دو در حوزه تعبد(فرمانبری) عمل می‌كنند،  در تحلیل آخر،  حافظان وضع موجود می‌داند.[41] به نظر او اختلاف میان روحانی و نظامی یكی این است كه نظامی از حكومت مزد می‌ستاند و صاحب امر است؛ اما روحانی از طریق مردم زندگی می‌كند و صاحب كلام. اختلاف دیگر،  كاهش تدریجی ضریب تأثیر روحانیت از یكسو و افزایش نفوذ و نظارت نظامیان در جامعه از سوی دیگر است.[42] آل­احمد در غربزدگی روحانیت را در برابر یورش ماشین­زدگی و غرب­زدگی در حال عقب‌نشینی می‌بیند،  در حالیكه: در قبال این همه فشار نه تنها كاری به عنوان عكس‌العمل نكرد؛ بلكه همچنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند،  یا در بند نجاسات یا مطهرات.[43] در نگاه او در تاریخ صد ساله اخیر ایران هرجا روحانیت و روشنفكران زمان با هم و دوش به دوش هم می‌روند در مبارزه اجتماعی پیروزی است و پیشرفتی به سوی تكامل و تحول.[44]
   وی در نامه­ای به امام خمینی در مکه چنین می­نویسد: وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت،  تهران را به شادی واداشت،  فقرا منتظر پرواز بودند به سمت بیت الله،  این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد؛ اما اینجا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنیده شده که دیدم،  اگر آنها را وسیله­ای کنم برای عرض سلامی بد نیست. اول اینکه مردی شیعه جعفری را دیدم از اهالی الاحساء می­گفت هشتاد درصد اهالی الاحساء و ضوف و قطیف شیعه­اند... چنانکه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم،  فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شد که گاهی اعلامیه­ها و نشریاتیبه اسم و عنوان حضرات در می­آیدکه شایستگی وقار نداشت. نشانی فقیر را هم حضرت می­داند و هم اینجا می­نویسم: تجریش،  آخر کوچه فردوسی. والسلام[45]
 
دیدگاه جلال آل‌احمد درباره دموكراسی:
   آل‌احمد راههای تحقق دموكراسی در ایران را این‌گونه بر می‌شمارد: 1ـ از قدرتهای بزرگ محلی ومالكان اراضی سلب اختیار شده باشد كه مزاحم اعمال رأی آزاد مردم‌اند. 2ـ وسایل انتشاراتی وتبلیغاتی نه در انحصار حكومتهای وقت بلكه در اختیار مخالفان حكومتهای وقت نیز گذاشته شده باشد. 3ـ احزاب به صورت واقعی قدرت عمل پیدا كرده باشد. 4ـ از دخالت قوای تأمینی وسازمان امنیت در كارهای كشوری جلوگیری شده باشد.[46] از دیدگاه او رهبری مملكت باید دموكراتیزه گردد یعنی آن را از انحصار این وآن كس یا خانواده درآورد. فرهنگ و سیاست ما باید از قدرتهای جوان وتند ومحرك به عنوان اهرمی استفاده كنند كه تأسیسات كهن را از جابر كند واز آنها هم چون مصالحی برای ساختن دنیای دیگر استفاده کند.[47]
 
نقش جلال آل‌احمد در اوضاع اجتماعی – سیاسی عصر خویش:
   در سالهای پس از كودتای 28 خرداد مانند بسیاری از روشنفكران دیگر ایرانی دچار نوعی آشفتگی فكری و سردرگمی است. باوجود این جلال بخش اعظم آثار خود رد در همین دوران یاس و سرخودرگی و سردرگمی پدید آورد و همین یاس و سرخودرگی و بدبینی را نیز به خوانندگانش منتقل می‌سازد.[48]
   جلال آل‌احمد را می­توان پیشگام طرح «احتماعیات در ادبیات» كه مقولاتی چون «حكومت»،  غربزدگی» و ... را در حین قالب بیان نموده است. جلال آل‌احمد متفكر است كه در همه آثارش به بررسی مسائل اجتماعی ایران می­پردازد و از راه حلهایی برای این مساله ارائه می­نماید. بینش اجتماعی او در كلیه آثارش خصوصاً آثار نگارش یافته در دهه آخر زندگی كاملاً مشهود می­باشد.[49]
   جلال آل‌احمد نثر روان و شیوایی دارد كه كم كم؟ نشر شكسته و عامیانه ای تبدیل می‌شود. جلال در آخرین آثارش نه فقط اصول و قواعد نگارش زمان فارسی را به كناری نهاده، بلكه عفت قلم را هم زیر پا می‌گذارد و تنها چیزی كه از وی باقی مانده بی پروائی و جسارت در انتقاد از نظام حاكم است كه برای حفظ مقام و موقعیت او به عنوان یك سمبل روشنفكری زمانش كافی به نظر می‌رسد.[50]
   داریوش آشوری می‌نویسد: «ادبیات روزگار ما با یك جهش از دوره هدایت؟ دوره آل‌احمد جهید، ادبیات سرخورده، غمگین و رنگ پریده­ی بوف كوری ناگهان جای خود را به ادبیاتی ستیزنده و شتابنده و جهنده و پرغوغا داد. آل‌احمد بحث كهنه لوس «هنر برای هنر» یا «هنر برای اجتماع» را رها كرد و مفهوم «مسئولیت نویسنده» را از سارتر الهام گرفت،  نظریه ای كه «مسئولیت» را جزء ذاتی كار نویسنده می‌داند نه چیزی افزون بر آ» آل‌احمد با پیش كشیدن این نظر درباره ادبیات حركت و تكانی تازه ار سبب شد و خودش همیشه پرچمدار این حركت ماند. او سنگین ترین وزنه قلم در دوره خود بود كمابیش همه نسل جوانتر زا به شكلهای مختلف زیر نفوذ خود داشت. نثر آل‌احمد هر چند در دست او بهترین سلاح كارش بود اما در دست مقلدانش لوس و بی روح می‌شد؛ زیرا این نثر و شیوه تنها یك شیوه و سبك نبود،  یك شخص بود، جلال آل‌احمد بود.[51]


[1]. آل‌احمد، شمس از چشم برادر، قم، انتشارات كتاب سعدی، 1369، ص 143.
[2]. میرزائی، حسین  جلال اهل قلم، تهران، انتشارات سروش، 1380، ص 4.
 [3]. جلال آل‌احمد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1379، چاپ اول، ص 4.                         
[4] . یك چاه ودوچاله، ص 48 ./آل‌احمد، جلال مثلاً شرح احوالات در  یك چاه ودوچاله ومثلاً شرح احوالات، تهران، رواق، چ2، ص 62.
[5]. یک چاه و دو چاله، پیشین، ص48
 [6]. کارنامه سه ساله، پیشین، ص 67
[7]. جلال اهل قلم، پیشین، ص 6ـ 8.
[8]. از چشم برادر، پیشین، ص 308.
[9]. آل‌احمد، جلال در خدمت وخیانت روشنفكران، تهران، انتشارات فردوس، 1372، ص 416.
[10]. همان، ص421.422
[11]. جلال آل‌احمد به روایت اسناد، پیشین، ص9
[12]. در خدمت و خیانت روشنفکران، پیشین، ص 435.
[13] . جلال آل‌احمد به روایت اسناد، پیشین، ص9.
[14] . همان، ص12.
[15] . كمالی با نیانی، محمد رضا، تكاپور در یاس (بررسی اندیشه های جلال آل‌احمد در قیاس با دیگر و روشنفكران)، شیراز، انتشارات نوید شیراز، 1385، چاپ اول، ص323 . 324.
[16] . جلال آل‌احمد، یك چاه و دو چاله و مثلاشرح احوالات، پیشین، ص46.
[17] . تكاپو در پایین، پیشین، ص325.
[18]. شمس آل‌احمد، جلال از چشم برادر، پیشین، ص 176.
[19]. همان .
[20]. تکاپو در یاس، پیشین، ص328
[21]. همان، ص361 ـ 2
[22]. یادنامه جلال، پیشین، ص112
[23]. تکاپو در یاس، پیشین، ص387
[24] . دانشور، غروب جلال، پیشین، ص25.
[25] . آل‌احمد، شمس  از چشم برادر، پیشین، ص 69.
[26] . دانشور، ‌سیمین  غروب جلال، قم، نشر خدم، 1371، ص 25.
[27] . از چشم برادر، پیشین، ص 42.
[28] . همان، ص 43.
 [29]. جلال آل‌احمد به روایت اسناد، پیشین، ص9
 [30]. همان، ص9 و10.
[31]. دهباشی، علی (گردآوردنده)  نام‌های جلال آل‌احمد، تهران، انتشرات بزرگمهر، 1368، ص 134ـ 135.
[32]. دهباشی، علی  یادنامه جلال آل‌احمد، تهران، نشر شهاب(نشریه دید)، 1378، چاپ اول، ص 15ـ 16.
[33]. آل‌احمد، جلال  غرب‌زدگی، تهران، انتشارات فردوسی، 1373، ص 81.
[34]. در خدمت وخیانت روشنفكران، ص 203.
[35]. آدمیت، فریدون آشفتگی در فكر تاریخی، بی‌جا، بی تا، 1360، ص 5.
[36]. در خدمت وخیانت روشنفكران، ص 50 ـ 49.
[37]. همان، ص 32.
[38] . همان.، ص 89.
[39] . همان.، ص 195.193.
[40] . غربزدگی، پیشین، ص 105.
[41] . در خدمت وخیانت روشنفكران، پیشین، ص 235.
[42] . همان، ص 240.
[43] . غرب‌زدگی، پیشین، ص 82 ـ 81.
[44] . در خدمت وخیانت روشنفكران، پیشین، ص 52.
[45] . روزنامه کیهان، 8/7/1378.
[46] . غرب‌زدگی، پیشین، ص 173.172.
 همان، ص215.216[47]
[48] .طلوعی، محمود بازیگران عصر پهلوی (از فروغی تا  فردوست) تهران، نشر علم، چاپ دوم‌ف 1373، جلد2، ص833.
[49] . همان.
[50] . همان، ص835.
[51] . یادنامه جلال آل‌احمد، به كوشش علی دهباشی، پیشین، ص665.