گفتگو و مصاحبه با دکتر محسن کمالیان

بیوگرافی:

دکتر کمالیان فردی با دغدغه های فراوان نسبت به آراء و اندیشه ها و سرنوشت امام موسی صدر است وی تا کنون تحقیقات و تألیفات فراوانی را در مورد این شخصیت ارزنده جهان اسلام داشته است. ایشان در گفتگویی با حریم امام به راز ماندگاری ایشان و جلوه های عملی و اخلاقی او و قضاوت دیدگاه ها و اشتراکات دیدگاه های میان امام صدر و مرحوم امام خمینی(س) اشاره می نماید.

مصاحبه گر: مصطفی سلیمانی

*چطور با امام موسی صدر آشنا شدید؟ از رابطه تان بفرمایید!
**من ارتباط خاصی واقعش با ایشان نداشتم. آن موقع بچه بودم و آلمان زندگی می کردیم. قبل از ده سالگی که به ایران آمدیم و چند بار که ایشان به آلمان و منزل ما آمدند یا در جاهای دیگر مثل منزل آقای طباطبایی دو سه بار دیدمشان. هیچ ارتباط خاصی هم با ایشان نداشتم. تا بعد از انقلاب که بنده چهارده پانزده سال داشتم. بودم. سن نوجوانی دوره خاصی است و علاقه و کنجکاوی های خاصی دارد. این دقیقاً مقارن شد با قضیه ناپدیدشدن ایشان که در روزنامه ها انعکاس پیدا کرد. از آن جا علاقه قلبی من شعله ور شد و دیگر کنجکاو شدم که چه اتفاقی افتاده و مگر می شود آدمی با این مشخصات و خصوصیات به این راحتی دزدیده شود. این برایم خیلی عجیب بود. از هر کسی در مورد وضعیت ایشان سؤال می کردم. تا انقلاب پیروز شد و آقای دکتر چمران و آقای طباطبایی به ایران آمدند. دکتر جمران وقتی آمدند در همان دو سه روز اول یکی دو تا سخنرانی چندساعته در مورد وضعیت لبنان و شخصیت امام موسی صدر کردند که از رادیو پخش شد. خب دکتر چمران از دل حرف می زد. حرفی که از دل بلند شود به دل هم می نشیند. به هر حال صحبت های ایشان موجب شد علاقه من تشدید شود. بعد آقای طباطبایی هم این طرف و آن طرف صحبت های مختلفی داشتند که در مجموعه مرا به امام موسی صدر نزدیک تر کرد. این اولین جرقه های آشنایی جدی من با ایشان بود. آقای صدر جزء آدم هایی است هرچه به ایشان نزدیک می شوی علاقه و ارادتت به ایشان بیشتر می شود. بعضی از آدم ها عکس این هستند. از دور آدم های جذابی اند ولی وقتی به ایشان نزدیک می شوی و وارد زندگی خصوصی شان می شوی، با چیزهایی مواجه می شوی که تو را شوکه و زده می کند. الان که سی و خرده ای سال می گذرد، هر چقدر بیشتر در مورد ایشان می دانم ارادتم به ایشان بیشتر شده است.
*امام موسی صدر در دل نسل جوان امروز، که زمان ایشان را درک نکرده است، جا دارد. راز ماندگاری ایشان چیست؟
**چند چیز است. اول فکر و اندیشه اش است. البته افراد دیگری هم همان فکر و اندیشه را داشتند و دارند. پس فقط فکر نیست. در کنار آن اخلاق ایشان است. اخلاق ایشان فوق العاده است. اخلاق و اندیشه در کنار هم دلیل مهم ماندگاری ایشان است. هر یک از این دو به تنهایی کارساز نیست. الان نگاه کنید مردم در انتخابات اخیر به اعتدال و اخلاقگرایی رأی دادند. منتها سی و پنج سال طول کشید تا به این جا رسیدیم. البته اگر بی انصافی نکنم باید بگویم از دوران حضرت امام این داستان شروع شد. حضرت امام و در اوایل انقلاب شهید بهشتی و شهید مطهری هم دقیقاً همین طور بودند. بعد از آن این مسائل فراموش شد و برای چند دهه اخلاق و اعتدال و عقلانیت نقطه مغفول ما بود. خب امام موسی صدر بدون این که این تجربه ها را بگذراند، از همان ابتدا چنین بود. البته تربیت خانوادگی و محیط ایشان بسیار در این زمینه تأثیر داشت. منظورم محیط شهر و حوزه و مدرسه نیست. در این شهر و حوزه و مدرسه هم همین آقایانی که الان با آن ها مشکل داریم بار آمدند. پس بیشتر از همه همان اصالت خانوادگی و محیط خانوادگی امام موسی صدر تأثیرگذار است. ایشان از اول با اخلاق برخورد می کرد. اصالت را آدم کاملاً حس می کرد در رفتارشان. چه در ایران چه در نجف و چه در لبنان. ایشان هیچ وقت در لبنان در فکر و رفتارش افراط نبود. همیشه اعتدال و اخلاق را رعایت می کرد. مخالفین امام موسی صدر که نوعاً از علمای شیعه در لبنان بودند می گویند که این سید با این اخلاقش ما را به راه آورد. می گویند ما هرچه به ایشان بیشتر حمله کردیم و بیشتر ایشان را تحت فشار گذاشتیم و سعایت کردیم ایشان محبتش به ما بیشتر شد. نه فقط از حقوق اجتماعی محرومشان نمی کرد و آن ها را تحت فشار نمی گذاشت، محبتش را به آن ها بیشتر می کرد. مثلاً وقتی مکه می رفت بعضی از روحانیونی که به شدت مخالفش بودند را با اصرار با خود می برد. مثلاً مقید بود بعضی از روحانیون منتقد و مخالفش که مثلاً بیست و پنج سال بزرگ تر از او بودند را در هر جلسه ای که بود می برد. با این که رهبر شیعیان و رئیس مجلس اعلای شیعه بود، اگر وقت نماز می شد آن ها را جلو می انداختن و پشت سرشان نماز می خواند. آقای صدر این طوری بود. با دوست و دشمن با اخلاق برخورد می کرد. جاذبه ایشان فوق العاده زیاد بود. همان جمله قشنگ شهید بهشتی که دافعه در حداقل و ضرورت و جاذبه در حداکثر امکان. این دقیقاً کاری است که آقای صدر انجام می داد. ده پانزده سال پیش در مورد امام موسی صدر با مرحوم آقای دوانی مصاحبه می کردم. ایشان گریه می کرد و می گفت: «سه نفر از معاصرین خیلی بر من تأثیر گذاشتند؛ مرحوم آقای مطهری و مرحوم آقای بهشتی و آقای صدر امام موسی صدر. هر سه جاذبه اخلاقی و قدرت جذب روان ها و قدرت انسان سازی زیادی داشتند اما امام موسی صدر بیشتر از آن دو بزرگوار داشتند». این قدر جاذبه آقای صدر و اخلاق آقای صدر قوی بود. اگر بخواهید آن را تجربه کنید، کافی است با خانواده ایشان رفت و آمد کنید. آقای صدر طوری برخورد می کرد که دیگران احساس می کردند در اقیانوس محبت ایشان غوطه ور شده اند. الان با نزدیکان ایشان اگر صحبت کنید قطعاً همه می گویند ایشان لطف خاص و زیادی به من داشتند. خیلی هنر است آدم بتواند با اخلاق و محبت دیگران را جذب کند. این دلیل علاقه جوان ها به ایشان است. چون اخلاق حلقه مفقوده امروز ما است. دهه ها است در انقلاب محبت و مهرورزی نداشتیم. اگر قرار باشد دایره المعارف انقلاب را تنظیم کنیم به واژه های «افشا کن»، «محکوم کن»، «دادگاهی کن»، «بر اساس قانون عمل کن» و این واژه های انتقام جویانه زیاد بر می خورید. در همین اتفاقات چند روز گذشته مجلس می بینید از واژه های «گذشت»، «بخشیدن»، «محبت کردن» و «مهرورزی» خبری نیست. امام با صحبت هایشان معنویت و اخلاق به جامعه تزریق می کردند. وقتی جوان ها سیره امام موسی صدر را می بینند با تمام وجود اخلاق را حس می کنند. این باعث می شود که خیلی علاقه مند شوند. البته دلیل دیگرش هم این است که آقای صدر اجزء آدم هایی بود که هر کاری را با اخلاص انجام می داد. به هر حال در روایات آمده کسی که با اخلاص عملی را انجام دهد، عملش ماندگار می شود.
*در مطالعه زندگی و آثار امام صدر می بینیم رفتار اخلاقی ایشان بیشتر از گفتار اخلاقی جلوه دارد. یعنی با عملشان به دیگران توصیه می کردند تا مثلاً با امر به معروف و نهی از منکر زبانی.
**قطعاً همین طور بود. یکی از رمزهای موفقیت ایشان هم همین است. نصیحت نمی کرد یا امر به معروف و نهی از منکر نمی کرد. ایشان به جهت رفتاری الگو بود. رفتار ایشان در دل مردم جا می افتاد و آن ها علاقه مند می شدند. آقای صدر هیچ وقت اهل این نبود که نظراتش را بر افراد تحمیل کند. نیز ایشان اسرائیل را شر مطلق می دانست. در سخنرانی هایشان هم به هیچ کشور، گروه و باندی بیشتر از صهیونیست ها حمله نکرد. با صلح اعراب و اسرائیل هم کاملاً مخالف بود. یعنی اعتقادش این بود که تنها راه آزادی فلسطین تفنگ است. ولی همان موقعی که اکثر گروه های لبنانی حتی مسلمان ها اعتقاد به جنگ با اسرائیل نداشتند و می گفتند باید مثل کشورهای عربی با اسرائیل کنار بیاییم، ایشان نظر و دیدگاهش را می خواست بر آن ها تحمیل کند. همچنین وقتی سادات در آستانه امضای قرارداد کمپ دیوید بود، ایشان به دیدن سادات می رفت و او را در آغوش می کشید. البته دو سه هفته قبل از امضای قرارداد کمپ دیوید امام موسی صدر ناپدید شد. این رفتار ایشان در کلاس هایی که سال 55 و 56 برای کادرهای حرکت امل برگزار می کرد و مذاکرات ژنو بین اعراب و اسرائیل و با همکاری آمریکا را برایشان تحلیل می کرد نیز مشهود است. کشورهای عربی از همان موقع در حال مذاکره بودند. ولی آقای صدر رابطه اش با آن کشورها یک رابطه توأم با احترام بود. آن ها منافع و دیدگاه خودشان را داشتند، بر این اساس هم عمل می کردند. ایشان و لبنان هم بر اساس اعتقادات و اهداف خودشان عمل می کردند. اما جمهوری اسلامی بعد از قرارداد کمپ دیوید با مصر و خیلی از کشورهای عربی مثل اردن، مراکش، تونس و ... قطع رابطه کرد. ما سال ها با این ها رابطه ای تیره داشتیم. شاید همین الان هم روابطمان گرم نباشد. اما امام موسی صدر با آن ها بیشترین و گرم ترین روابط را داشت و از پتانسیل و ظرفیت آن ها استفاده می کرد تا شیعه را تقویت کند. به هر حال رفتارش اخلاقی و عقلانی بود. با رفتارش دیگران را تحت تأثیر قرار می داد.
*دیدگاه امام موسی صدر و امام خمینی در مسائل حکومتی چقدر با هم تفاوت داشت؟ امام صدر می خواست در لبنان حکومت اسلامی ایجاد شود یا این که صرفاً در آن جا یک مصلح بود؟
**هر دو. امام موسی صدر معتقد بود برای این که مردم خوب تربیت شوند باید یک جامعه صالح ایجاد شود. ایجاد یک جامعه صالح جزء ملزومات و لوازم تربیت درست بچه ها و جوان ها و سعادتمندکردن مردم در این دنیا و آن دنیا است. هنوز نتوانستم جمع بندی کنم که برای کشورهای بسته و یکدست مثل ایران نظرشان چه بود. ایشان در لبنان زندگی می کرد. اعتقاد داشت که باید جامعه صالحی درست بشود. ولی راه ایجاد جامعه صالح مطلقا ایجاد یک حکومت دینی نیست. ایشان اصلاً در فکر این نبود که اول لبنانی ها را مسلمان کند و بعد یک حکومت اسلامی در لبنان به وجود بیاورد. اصلاً چنین اعتقادی نداشت. معتقد بود که می توانیم با تکیه بر مشترکات ادیان آسمانی راه حل هایی را از   آموزه های الهی استخراج کنیم که مشکل گشای تمامی عرصه های زندگی ما باشد. امام موسی صدر مثل شهید بهشتی، آقای مطهری و امام و خلاف بعضی از روشنفکرهای دینی مثل دکتر سروش و آقای شبستری اعتقاد داشت که اسلام یعنی قرآن، اهل بیت و اجتهاد علمای شیعه قادر است تمام مشکلات زندگی و جامعه بشری را حل کند و جامعه بشری را به بهترین وجه اداره کند. ایشان معتقد بود که قرآن عین کلام خدا است و خدا بی نهایت است. اصلاً ایشان معتقد بود که بزرگ ترین اعجاز قرآن همین است که اگر یک میلیون سال دیگر دنیا وجود داشته باشد مردم با بالارفتن سطح آگاهی و معرفتشان می توانند مفاهیم و راه حل های جدید را برای مشکلات بشر از قرآن دربیاورند. به هر حال اعتقاد داشت اگر مسلمان ها، مسیحی ها، یهودی ها روی مشترکات خودشان تکیه کنند، می توانند جامعه را به سمت یک جامعه سالم ببرند. اما با این که حکومت دینی ایجاد شود قطعاً مخالف بود. به صراحت هم بیان کرده است. ایشان در   نوشته ها و مصاحبه هایش با صراحت مثلاً در مورد لبنان از «المانیه / سکولاریسم یا لائیسم» استفاده می کنند. وقتی ازشان سؤال می کنند: «شما می خواهید لبنان را اسلامی کنید؟» می گویند: «نه خیر، سکولاریسم تا به حال در لبنان وجود داشته و از این به بعد هم وجود خواهد داشت». به این معنی که قوه مجریه مشروعیتش را از یک دین خاص نگیرد و همین طور یک دین خاص از جمله اسلام مبنای تشریع و قانونگذاری در مجلس نباشد. البته آن سکولاریسمی که با آن مخالفیم این است که دین از زندگی و احوال شخصی مردم خارج شود. که ما با آن مخالف هستیم. ایشان معتقد بود که می توان انعطاف را در قانون احوال شخصی لبنان جای گذاشت و آن را طوری تنظیم کرد که پیروان هر دینی بر مبنای دینشان عمل کنند و قوانین کلی کشور هم محفوظ بماند و چیزی تغییر نکند.
*امام موسی صدر و امام خمینی چقدر نسبت به احوال و فعالیت های همدیگر اطلاع داشتند؟
**ببینید این سؤال مهمی است. ریشه رابطه امام خمینی و امام موسی صدر به سال های 1314 و‌ 1315 بر می گردد. آن موقع پدر امام موسی صدر مرحوم آیت الله العظمی آسید صدرالدین صدر از مشهد به قم آورده شدند. امام خمینی آن موقع یکی از فضلای حوزه بودند و با ایشان ارتباط داشتند. بعد که مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از دنیا می روند، آقای صدر و آقای حجت و آسید محمدتقی خوانساری رئیس حوزه می شوند تا زمان ورود آقای بروجردی  در سال 1323 یا 24. در این فاصله این ها مدرسین اصلی حوزه بودند. البته عملاً زمام حوزه در اختیار آقای صدر بود و کم کم این ها در زمره مراجع در آمدند. خب این طبیعتاً اقتضا می کرد که فضلای حوزه، مدرسین مرتبه های دوم و سوم   با این ها رفت و آمد کنند. من از آیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی شنیدم که پدر امام موسی صدر آن موقع جلسه مباحثه فقهی راه انداخته بود و بر بعضی از کتب مهم فقهی حاشیه می زدند. در آن جلسه که نوعاً در منزل خود ایشان   تشکیل می شد، مرحوم آسید احمد زنجانی پدر حاج آقا موسی و بعضی از علما مثل امام خمینی بودند. این رفت و آمد باعث می شد که آسید موسی صدر از آن موقع با امام خمینی آشنا شود. امام صدر متولد چهارده خرداد 1307 است و طبیعتاً آن زمان کودک بودند که هفته ای یکی دو بار حداقل امام را در منزلشان می دید. بعد در سال 20 ایشان وارد حوزه می شود و درس های حوزوی را شروع می کند. مرحوم آیت الله سلطانی می گفتند که ایشان بخشی از رسائل را   پیش امام خواند. بخشی دیگر را نزد آقای داماد و آقای سلطانی خواند. ولی در درس خارج شاگرد امام نبود. آقا موسی صدر، آقای بهشتی، آقای شبیری زنجانی، مرحوم حاج آقا مهدی روحانی، آقای موسوی اردبیلی، مرحوم آقای طاهری   اصفهانی از جمله یک جمع ده پانزده نفره بودند که به خصیصین درس مرحوم آیت الله آسید محمد داماد معروف بودند. آقای مطهری و مثلاً آقای منتظری شاید بیشتر از آقای بهشتی و امام موسی صدر در درس امام بودند. البته آشیخ جعفر سبحانی می گفتند که امام صدر یک تابستان در بحث زکات خارج فقه امام شرکت می کرد. به جهت علمی رابطه شان در همین حد بود. بعد ایشان به نجف می رود. یکی از کسانی که از رفتن امام صدر ناراحت بود امام خمینی بودند. مرحوم آیت الله ابطحی می گفتند: «یک سفری که امام صدر از نجف به ایران آمده بودند، امام گفته بودند آخر شما چرا نجف رفتید؟ نجف که چیزی ندارد». می دانید همیشه بر تقدم نجف و قم بر هم اختلاف بوده.  ایشان به امام گفته بود: «بله خودم هم می دانم. حقیقتش مباحثه ای که با آقای ابطحی در نجف می کنیم من را اشباع کرده است. به همین جهت آن جا ماندم». مرحوم حاج آقا رضا صدر هم می گفتند: «یکی از کسانی که در تشویق امام موسی صدر برای رفتن به لبنان مؤثر بود خود امام خمینی بود. به خاطر این که امام نگران این بود اگر امام موسی صدر در ایران بماند دلخوری و دلزدگی اش از روحانیت باعث بشود که ایشان اصلاً‌ روحانیت را کنار بگذارد و دنبال دانشگاه و وکالت و قضاوت و این طور مسائل برود. امام خمینی با تشویق امام موسی صدر به رفتن به لبنان آقا موسی ما را حفظ کرد و ایشان از ذی روحانیت درنیامد». خب وقتی امام موسی صدر به لبنان می رود ارتباطش با امام همیشه محفوظ بود. سال 42 که امام را می گیرند آقای صدر به اروپا و کشورهای شمال افریقا می رود. بعد از رفتن، آشیخ محمدجواد مغنیه نامه آقای خویی را برایش می برد که به ایشان نمایندگی می دهد تا قضیه امام خمینی را دنبال کند. به هر حال امام صدر در دیدارهایی که با واتیکان، سیاسیون اروپا، شیخ شلتوت (شیخ الازهر) و دیگران داشتند از آن ها می خواهند مداخله کنند تا امام آزاد شود. هنوز سفر یکی دو ماهه ایشان تمام نشده بود که امام آزاد وبه خانه قیطریه منتقل می شوند. آقای خویی   می گویند: «عامل اصلی آزادی امام خمینی سفر آقای صدر بود». به هر حال ارتباط امام صدر و امام همیشه برقرار بود. هر وقت نجف می رفتند حتماً پیش امام هم بودند. گاهی اوقات به دیدن آقا مصطفی می رفتند و یک شب نزد او می ماندند. یک بار یک شبانه روز منزل آقا مصطفی ماند و همه فکر می کنند ایشان گم یا دزدیده شده. بعد معلوم می شود که آن جا با رفقا گعده کرده بودند. البته این را هم بگویم که آقای صدر و حاج آقا مصطفی با همدیگر اختلاف نظرهای شدیدی هم داشتند که گاهی اوقات رفتار حاج آقا مصطفی به تندی می رفت. منتها رفاقتشان همیشه برقرار بود.
*اختلافاتشان در چه زمینه ای بود؟
**در ایران را نمی دانم. ولی آیت الله مستجابی، که از بنی اعمام آقای صدر است، می گفت: «امام صدر با آقا مصطفی خیلی رفیق بود. یک روزی من از اصفهان به قم آمده بودم. مثل همیشه به دیدن امام صدر رفتم. بعد آقا مصطفی جمعی از رفقا از جمله ما را دعوت کرد. آن جا بحثی پیش آمد و آقا مصطفی به امام صدر تندی کرد». امام صدر اصلاً اهل تندی نبود و چیزی نگفت. البته ایشان هرگز مغلوب نمی شد و جلسه ای نیست که گفته باشند ایشان مغلوب شده است. ولی به هر حال همیشه اخلاق را خیلی رعایت می کرد. منتها آقای مستجابی گفت: «خیلی به من برخورد. بعد به آقا مصطفی گفتم که حقش نبود چنین رفتاری را با آقا موسی کنید. ایشان مهمان شما بود و اگر می خواستید چنین رفتاری را با ایشان کنید باید بیرون از خانه ات این کار را می کردی نه جایی که ایشان بر شما وارد شده بود». بعد از فوت آقای حکیم چند سالی عملاً حاج آقا مصطفی با امام موسی قهر بود. یعنی ایشان وقتی می آمد از مکه به سوریه و لبنان می رفت و سیاحتی می کرد، دیدن امام موسی صدر نمی رفت. البته امام موسی صدر هم از سال 47 نمی توانست به عراق برود. حزب بعث نمی گذاشت. به همین دلیل از آن سال ایشان نتوانست قوم و خویش و دوستانش را در عراق ببیند. این هم به ایجاد فاصله بینشان کمک کرد. تا سال 56 چند ماه قبل از فوت آقا مصطفی که احمد آقای خمینی یک دیداری را بین این ها ترتیب می دهد. به هر حال امام موسی صدر تا قبل از فوت دکتر شریعتی به صورت پشت پرده به انقلاب خیلی کمک می کرد. یکی از کسانی که خیلی تلاش کرد تا امام خمینی از ترکیه به نجف بروند امام موسی صدر است. آقای الحسینی، رئیس پارلمان لبنان که بعد از ربوده شدن امام موسی صدر رئیس حرکت امل شد، گفت: «اسناد و مدارکی دارم که نشان می دهد امام موسی صدر در انتقال امام از ترکیه به نجف خیلی تلاش کرد و مؤثر بود». با خیلی ها گفتگو کردم که گواهی می دهند آقای صدر برای انقلاب در لبنان خیلی فعالیت کرد. از جمله آقای جنتی که وزیر ارشاد شده می گفت: «هر امکاناتی که در لبنان می خواستیم آقای صدر برای ما فراهم می کرد. برای رفت و آمدمان بین لبنان و کشورهای عربی از نظر مالی و نظامی کمک می کرد. سوریه کشوری کاملاً امنیتی بود. کسی جرئت نمی کرد در سوریه اسلحه با خودش حمل کند. ولی ما فقط کاری که نمی کردیم این بود که سلاح های سنگین در سوریه حمل کنیم. معرفی ما به دولت سوریه توسط امام موسی صدر انجام شده بود». نیز بسیار اطلاعات را از طریق سازمان امنیت سوریه و لبنان می گرفتند و محرمانه برای امام یا شهید بهشتی می فرستادند. نیز اولین مصاحبه ای که امام خمینی با یک نشریه خارجی کردند با مجله لوموند بود که امام موسی صدر ترتیب آن را داد. لوسیین ژرژ خبرنگار لوموند در لبنان بود. همسرش به دست امام موسی صدر شیعه شده بود. آقای صدر ایشان را تشویقش می کند که به نجف بروند و با امام خمینی مصاحبه کنند. این مربوط به اوایل انقلاب است که مبارزات اوج گرفته بود. نیز در مراسم چهلم دکتر شریعتی در   بیروت پوسترهای بزرگ امام خمینی منتشر شد  که زیر عکس امام با چند زبان نوشته شده بود آیت الله العظمی امام خمینی رهبر کبیر انقلاب ایران. بعد از این تاریخ این کمک ها علنی شد. البته اختلاف نظر هم بود. مهم ترین اختلاف نظر آقا مصطفی با امام صدر در باره مرجعیت امام خمینی بود. وقتی مرحوم آقای حکیم فوت شد علمای انقلابی ایران امام را به عنوان مرجع اول مطرح کردند. علمای لبنان هم که همه شان شاگردهای آقای خویی بودند و ایشان را معرفی کردند. مرحوم شمس و مرحوم فضل الله که با هم اختلاف داشتند فقط یک بار اطلاعیه مشترک دادند که آن هم در مورد اعلان مرجعیت آقای خویی بود. خلاصه روحانیت شیعه لبنان یکصدا می گفتند آقای خویی. خب حرکت امام موسی صدر برای اتحاد شیعیان لبنان تازه شروع شده بود. این کارها موفقیتش مستلزم انسجام و اتحاد شیعیان بود. آقای صدر آن موقع احساس کرد که اگر هم اعتقاد به اعلمیت حضرت امام داشته باشد مجبور است مقابل تمام علمای شیعه لبنان بایستد و اتحاد شیعه شکسته می شود. و این به مصلحت لبنان نبود. آقای صدر در لبنان حدو ده روز صبر می کند. بعد یک مصاحبه مطبوعاتی می دهد و در آن اول چند نفر از علما را معرفی می کند. اول از فضایل آقای خویی می گوید و می گوید من هم افتخار شاگردی ایشان را داشتم. در مرتبه دوم امام خمینی را مطرح می کند. و می گوید بنده افتخار شاگردی ایشان را داشتم و رهبری نهضتی که از سال 42 در ایران به وجود آمده را ایشان به عهده دارد و تمام جوان های روشنفکر و تحصیلکرده ایران همه مریدان ایشان هستند. خیلی از امام خمینی تجلیل می کند. از آسید محمدباقر صدر و آقای شریعتمداری هم تجلیل می کند. بعد نظر مجلس اعلای شیعه را می گوید: «بر اساس مشورتی که با علمای لبنان کردیم آقای خویی را به عنوان مرجع طراز اول و امام خمینی، آیت الله آسید کاظم شریعتمداری و آسید محمدباقر صدر را به عنوان مراجع طراز دوم معرفی می کنیم». این موضع رسمی ایشان بود. البته ایشان قبول داشت که آقای خویی اعلم از امام خمینی است. در این تردیدی نداشت و به قاطعیت می گویم که ایشان معتقد بود که آسید محمد داماد بر جفت این ها اعلم است. همیشه بین آقا موسی صدر و آسید محمدباقر بحث بود که نجف قوی تر است یا قم، آقای داماد قوی تر است یا آقای خویی. آسید محمدباقر صدر آقای خویی را ترجیح می داد، آقا موسی صدر هم تا آن روز آخر که در نجف بود آقای داماد را ترجیح می داد. به آقای خویی هم خیلی ارادت داشت ولی آقای داماد را اقوی می دانست. نقل می کنند که روز آخری که آقا موسی می خواست از نجف به ایران بیاید در آخرین دیدار آسید محمدباقر صدر از او سؤال می کند: «پسرعمو! بالاخره این جا سه چهار سال با همدیگر بودیم و بحث کردیم و زندگی کردیم. الان که می خواهی بروی این بحث ما بالاخره جوابش چه شد؟ امروز نظرت چیست؟ کدام یک را مقدم می دانی؟» ایشان آسید محمدباقر را بغل می کند و بهش می گوید: «پسرعمو! من تو را از آقای خویی و آقای داماد اعلم می دانم». به هر حال اعتقاد ایشان به اعلمیت آقای خویی چیز تازه ای نیست. آقا محمدرضا پسر شهید بهشتی بارها گفت: «ما تا روز پیروزی انقلاب مقلد آقای خویی بودیم». خب اگر آن ها امام خمینی را اعلم می دانستند از ایشان تقلید می کردند. مثل خیلی ها در ایران که از امام خمینی تقلید می کردند. یا مرحوم آیت الله آسید عباس کاشانی که نماینده آقای خویی در ایران بود می گفت: «وقتی پسرم به سن بلوغ رسید گفت بابا من از کی تقلید کنم؟ من گفتم بابا سه نفر را معرفی می کنم برو سؤال کن و تحقیق کن. هر چه گفتند همان را مبنا قرار بده؛ علامه طباطبایی، حاج آقا مرتضی حائری و آقای سلطانی. هر سه نفر گفته بودند آقای خویی اعلم است. و ایشان هم مقلد آقای خویی بود». منتها این از ارزش مراجع دیگر و بزرگان دیگر اصلاً کم نمی کند. از همان موقع امام موسی صدر این تفکیک بین مرجعیت و رهبری را انجام داد. ایشان می گفت آقای خویی مرجع اعلم است. ولی رهبری حرکت اسلامی با امام خمینی است. و همه جا امام خمینی را معرفی می کرد. امام صدر در مقاله «نداء الانبیاء» که یک هفته قبل از پیروزی انقلاب در لوموند در فرانسه چاپ شد، با صراحت می گوید رهبری حرکت انقلاب اسلامی ایران با الامام الاکبر امام خمینی است. آقای صدر از پنج شش سال قبل یعنی از اوایل دهه پنجاه در بعضی از مصاحبه ها امام خمینی را، امام خمینی معرفی می کرد. ولی این الامام الاکبر را تا به امروز کسی نگفته است. به هر حال به جهت فکری مشترکات بین امام خمینی و آقای صدر خیلی خیلی زیاد بود. ولی اختلاف نظرهایی هم داشتند. اولین مطلب در باره رابطه با کشورهای غربی و اروپایی و کشورهای عربی است. این شدت و حدتی که امام خمینی در درگیرشدن با آمریکا داشت، امام موسی صدر نداشت. ایشان با کشورهای غربی   رابطه اش خیلی دوستانه بود. در عین اختلاف نظری که داشت مرتب سفیر آمریکا را می پذیرفت و با او ملاقات داشت. گاهی اوقات با سفیر آمریکا در خیابان قرار می گذاشتند؛ آقای صدر در پارکی می نشست، سفیر آمریکا با ماشین و اسکورت می آمد و به جایی می رفتند و صحبت می کردند. آقای صدر نمی خواست که این مسئله علنی شود. سفیر آمریکا در خاطراتش به این مطلب اشاره است. ضمناً سفیر آمریکا گزارش های آن دیدارها را برای وزارت خارجه آمریکا می فرستاد و می گفت ایشان فوق العاده آدم باهوشی است و نمی شود کلاه سرش گذاشت. می خواهم بگویم که آقای صدر یک چنین اعتقادی داشت و معتقد بود باید با دنیا و کشورهای غربی و آمریکا تعامل و گفتگو کرد. نباید با آن ها قهر کنیم و ارتباط نداشته باشیم. در این صورت مسائلمان را نمی توانیم حل کنیم. زندگی در این دنیا و پیشبردن برنامه ها و اهداف ما مستلزم تعامل با همه دنیا است. یقین دارم ایشان اگر بود هرگز اجازه نمی داد رابطه ایران با   غرب این طور به هم بخورد. اسرائیل حسابش جدا است. ایشان اگر بود هیچ وقت اجازه نمی داد یک لابی اسرائیلی در   واشنگتن آمریکا بنشیند و هر وقت ایران می خواهد رابطه اش با آمریکا را اصلاح کند آن را خراب کند. کسی که بیشتر از همه از تیرگی روابط ایران و آمریکا استفاده کرد همین اسرائیل است. این داستان در مورد کشورهای عربی هم صادق است. ما از اول انقلاب تا الان عملاً رابطه مان با عربستان سعودی قطع یا غیردوستانه بود. نزدیک ترین دوست عربی امام موسی صدر عربستان سعودی بود. همین ملک عبداللهی که الان پادشاه عربستان است نزدیک ترین دوست آقای امام موسی صدر در کشورهای عربی بود. شاید اغراق نکرده باشم اگر بگویم حتی از حافظ اسد به امام موسی صدر نزدیک تر و رفیق تر بود. خب جنگ داخلی لبنان سال 54 شروع و 55 هم تمام شد. چرا در لبنان همه با هم می جنگیدند؟ چون گروه های مخالف به کشورهای خارجی وابسته بودند. کشورهای اروپایی و عربی به جان هم افتاده بودند. مشکلات لبنان باید بیرون حل می شد. مثل همین امروز. سه چهار روز پیش رئیس جمهور لبنان برای آقای دکتر روحانی پیغام فرستاده که لطفاً زودتر با عربستان رابطه تان را تعدیل کنید و نزدیک شوید چون همه مشکلاتی که الان در لبنان داریم و چند ماه است نمی توانیم کابینه تشکیل دهیم به خاطر اختلاف جناح چهارده مارس (وابسته به عربستان) و هشت مارس (وابسته به ایران) است. رابطه تان را با عربستان بهتر کنید که این دو جناح هم مسائلشان حل شود و مردم بتوانند نفس بکشند و کابینه تشکیل بشود. آن موقع این اختلاف ها بین سوریه و مصر وجود داشت. سوریه و مصر با همدیگر درگیر بودند و این درگیری باعث شده بود در لبنان گروه های وابسته به این ها با همدیگر درگیر باشند. آقای صدر این را فهمید. آدم فوق العاده باهوشی بود. در صدد برآمد که بین سادات و حافظ اسد آشتی ایجاد کند. ملک خالد، پادشاه اسبق عربستان، هواپیمای شخصی اش را در اختیار آقای صدر گذاشته بود و به سعود الفیصل، وزیر خارجه کنونی عربستان که آن زمان جوان ترین وزیر خارجه عربی بود، گفته بود در سفرها همراه امام صدر باشد. به این ترتیب امام صدر در رأس یک هیئت دیپلماتیک و با کمک ملک خالد مثل سندباد بین کشورهای عربی پرواز می کرد و با ملوک و پادشاهان و رؤسای جمهور عربی دیدار می کرد که یک اجماع عربی ایجاد کند. دو ماه یک حرکت دیپلماتیک بسیار فشرده و قوی انجام داد. با حافظ اسد و سادات مذاکره می کرد که این ها را با همدیگر آشتی دهد. در سال 55 کنفرانس سران کشورهای عربی تشکیل می شود که بانی آن امام موسی صدر بود. آن جا همه با همدیگر توافق می کنند. در روز اول مشکلات مصر و سوریه حل می شود و با همدیگر آشتی می کنند. در روز دوم هم در مورد لبنان تصمیم می گیرند و قرار می شود نیروهای بازدارنده عرب وارد لبنان بشوند. که می آیند لبنان و جنگ داخلی تمام می شود. و بعد از آمدن رفیق حریری از لبنان خارج می شوند. این آرامشی که در لبنان ایجاد شد مرهون آن نگاه امام موسی صدر به مسائل سیاسی لبنان و منطقه خاورمیانه و اخلاق و رفتار و تعامل سازنده اش با کشورهایی بود که امروز ما با آن ها رابطه نداریم و آن ها را دشمن خودمان می دانیم. خب اگر دشمن ما هستند، دشمن آقای صدر و دشمن شیعه هم می توانستند باشند. ولی آقای صدر رفتار سیاسی و اخلاقش طوری بود که با آن ها قهر نمی کرد و رأی خود را بر آن ها تحمیل نمی کرد. از آن ها در راه منافع شیعه استفاده می کرد. آقای منتظری در مصاحبه ای از ما خواستند ضبط را خاموش کنیم. بعد گفت: «حاج آقا رضا صدر، برادر بزرگ امام موسی صدر، گفته بود که اگر بخواهم شخصیت و روحیات آقا موسی را در یک جمله تعریف کنم می گویم آقا موسی آدمی بود که اگر خدا به آسمان هفتم و عرش دعوتش می کرد می رفت و حسابی پذیرایی می شد و همه قرار مدارها را می گذاشت. و وقتی می خواست پایین بیاید  اگر در مسیر شیطان را می دید، سرش را نمی انداخت پایین بگوید که این شیطان است و ما کاری با او نداریم. بلکه می گفت بایستید با این هم یک سلام و علیکی کنیم شاید یک جایی به دردمان بخورد». این خاطره را برای پسر حاج آقا مهدی، یکی از برادرزاده های امام صدر، هم تعریف کرده بودند که او ناراحت شد و گفت این که می گویید به نفع عموجان نیست. به هر حال این نشان از تعامل ایشان دارد. اما در مورد اسرائیل می گوید: «اسرائیل شر مطلق است. معنی اش این است که اگر شیطان با اسرائیل درگیر شود ما شیعیان مرتضی علی حتماً جانب شیطان را خواهیم گرفت». یعنی این قدر اسرائیل را ایشان شر مطلق می داند. در حقیقت این تعامل، هنر آقای صدر بود. هر جا می نشست و صحبت می کرد، خروجی آن جلسه عزت شیعه بود. یکی از چیزهایی که برای ایشان در اولویت اصلی قرار داشت عزت شیعه بود. مرحوم آیت الله صدوقی می گفت: «امام موسی صدر برای شیعه عزت است». من اسم کتابم «عزت شیعه» را از همین فرمایش ایشان گرفتم. این عزت دادن به شیعه کار هر کسی نیست.
یکی دیگر از اختلاف دیدگاه های امام صدر و امام خمینی در مورد مسائل داخلی است. اتفاقاتی که در جمهوری اسلامی رخ داد، ده سالش در زمان حضرت امام بود. با همه نقاط مثبتی که امام داشتند بعضی چیزها خارج از اراده ایشان بود. اما اول انقلاب همه با هم بودند. سال 57 تا 58 بین نهضت آزادی و جبهه ملی با انقلابیون یک انشقاقی به وجود آمد. آن ها دیگر در اداره کشور نبودند. بعد روحانیونی که کشور را اداره می کردند تا زمان شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی زیر سایه ایشان فعالیت می کردند. ما اصلاً راست و چپ نداشتیم، اصولگرا و اصلاح طلب نداشتیم. هم آقای ناطق هم آقای خاتمی هر دو زیر عبای آقای بهشتی بودند. و همه این ها پشت سر حضرت امام بودند. این ها منشعب نشده بودند. با همدیگر اختلافی نداشتند. وقتی آقای بهشتی شهید شد کمر انقلاب شکست. معتقدم که این اتفاقی که برای آقای بهشتی افتاد بزرگ ترین ضربه ای بود که به انقلاب وارد شد. برای این که آقای بهشتی یک امام شاب بود. البته امام خمینی یک کس دیگری بود. ولی بعد از امام خمینی واقعاً آقای بهشتی بود. در باره امام موسی صدر می گفتند: «جاء شرف الدین شاباً». در مورد آقای بهشتی هم دقیقاً اعتقادم همین است. آقای بهشتی که رفت این فرهنگ کار گروهی و تحمل همدیگر هم رفت. امام تا آن جا که توانست این ها را کنار همدیگر نگه داشت. ولی آخرهای عمر حضرت امام روحانیون و روحانیت از همدیگر جدا شدند. بعد از فوت حضرت امام دیگر خیلی سریع این داستان اوج گرفت و راست و چپ و بعد اصلاح طلب و اصولگرا پدید آمد. در این هشت سال گذشته اصولگراها هم چندشقه شدند که در این انتخابات مشهود بود.  در ایران نمی توانیم با همدیگر کار گروهی کنیم. اگر با همدیگر اختلاف نظر داریم نمی آییم همدیگر را تحمل کنیم که بر اساس مشترکاتمان عمل کنیم. امام موسی صدر نه فقط با غیرشیعه ها یعنی سنی ها، با غیرمسلمان ها یعنی مسیحی ها هم تعامل می کرد. ایشان در لبنان با مسیحی ها و سنی ها همکاری تنگاتنگ داشت. مقاومت را این طور آن جا ایجاد کرد. ولی این جا این اتفاق نیفتاد. امام موسی صدر یک چنین رویه ای نداشت. ایشان به مخالفینش محبت می کرد. با ایشان مشورت می کرد. اصلاً مجلس اعلای اسلامی شیعه، دفتر امام موسی صدر، پاتوق مخالفینشان بود. مخالفین آن جا جمع می شدند و علیه ایشان جلسه می گذاشتند. خودشان هم گاهی اوقات به جلسه آن ها می رفت و با آن ها حرف می زد و جوک می گفت و می خندید. یعنی این قدر با مهربانی همه را زیر عبای خودش آورده بود. در انتخابات سال 74 یا 75 مجلس اعلای شیعه، چپی های شیعه لیست داده بودند. یک بار هم در صحبت هایش نه صریحاً و نه تلویحاً نگفت که مردم به این ها رأی ندهند. انتخابات برگزار شد. این ها رأی آوردند. جماعتی از این ها به مجلس آمدند. آقای صدر هم خیلی راحت آن ها را پذیرفت و با تعامل از پتانسیل مثبتشان برای ارتقای وضعیت شیعه استفاده کرد. این نگاه ایشان بود. شهید بهشتی و خود امام هم چنین بود. امام اواخر عمرشان یک بار گفته بودند: «دکتر یزدی کجا است؟ من دلم خیلی برایشان تنگ شده. بروید پیدایش کنید!» بعد گفته بودند که آقا این اگر بیاید می رود مصاحبه می کند. امام گفته بودند: «عیب ندارد من دلم تنگ شده است. بگویید بیاید». بعد دکتر یزدی آمده بود و نامردی هم نکرده بود همان شب با بی.بی.سی مصاحبه کرده بود که آیت الله خمینی امروز من را دعوت کردند. رفتم در باره مسائل مهم مملکتی با همدیگر مشورت کردیم و من مشورت دادم. دفتر امامی ها هم این مصاحبه را به حضرت امام نشان دادند که آقا این طوری شد، ما گفتیم به شما. امام هم خندیده بودند گفته بودند که عیبی ندارد. به هر حال تفاوت هایی وجود دارد. آقای صدر جایگاهش به هر حال جایگاه شاگرد امام است. احساس می کنم هر دو در هدف و آرمانشان یکی بودند. ولی در تاکتیک و نحوه حرکت کردن به سبب روحیات و   اخلاقیات و نوع نگاهشان به دنیا تفاوت داشتند.. ولی مطمئنم که اگر آقای صدر بعد از پیروزی انقلاب بود، قطعاً در خدمت انقلاب قرار می گرفت. یادم است آسید محمدباقر حکیم گریه می کرد و می گفت: «سبب ربوده شدن امام موسی صدر انقلاب بود. همه می دانستند اگر آقای صدر باشد رابطه انقلاب اسلامی ایران را با جهان عرب و غرب ایشان تنظیم می کند. چون دشمن نمی خواست چنین ارتباطی بین این انقلاب و جهان عرب و جهان غرب تنظیم شود ایشان را دزدیدند. آخرین ملاقات آقای صدر چند ماه قبل از ربوده شدنشان با ملک عبدالله در مکه بود. ایشان برای صحبت در باره جنوب لبنان رفته بود. از شصت دقیقه ملاقات، پنجاه دقیقه در معرفی انقلاب حرف زده بود و فقط ده دقیقه در باره جنوب لبنان حرف زدند. آن جا گفتند که این یک نهضت اسلامی شیعی ایست و علیه اسرائیل است و چه باشم و چه نباشم مترصد این باشید که با این انقلاب رابطه تان را تنظیم کنید و با همدیگر متحد باشید. در خاطرات آقای طاهری خرم آبادی هم به این ملاقات اشاره شده است.
*شما از فعالان پیگیر وضعیت امام صدر هستید. حیات و ممات ایشان در چه وضعیتی قرار دارد؟ آخرین اخبار در باره ایشان چیست؟
**هیچ کس در ایران نمی داند که آقای صدر هست یا نیست. تا این لحظه ای که با هم صحبت می کنیم در این انقلاب اسلامی ایران در مورد امام موسی صدر هیچ کار اطلاعاتی انجام نشد. وزارت اطلاعات کمترین اطلاعات را نسبت به وضعیت امام موسی صدر دارد و ایران نسبت به کشورهای عربی از جمله لبنان کمترین تلاش را در پیگیری قضیه امام موسی صدر کرده است.
طبق تلاش های خانواده امام موسی صدر و لبنانی ها و اظهارات مقامات لیبی، آخرین اطلاعات قطعی نشان می دهد ایشان تا بیست و پنج شش سال بعد از ربوده شدن، یعنی حدوداً تا سال  2004، در قید حیات و در لیبی زندانی بود. از این جا به بعد بین مسئولین لیبی اختلاف نظر است. بیشترشان معتقدند که ایشان در همین سال ها به خاطر مرض قندی که مداوا نشد، مرحوم شد و جنازه اش را هم تا همین اواخر نگه داشته شده بود. که قبل از سقوط طرابلس قذافی دستور داد که همه را در یک گور دسته جمعی خاک کنند. البته این ها هیچ سند قطعی ندارند. یک بار هم پیکری را به عنوان پیکر آقای صدر معرفی کردند. خانواده ایشان زیر بار نمی رفت ولی آخر سر قبول کردند که آزمایش دی.ان.ای انجام دهند. به مجهزترین آزمایشگاه دی.ان.ای در سارایوو رفتند. معلوم شد این جسد مال وزیر خارجه اسبق لیبی است که او را هم در مصر دزدیده بودند و بعد در لیبی کلکش را کندند. یک عده کمی از مقامات لیبی هم معتقدند که ایشان تا همین اواخر در قید حیات بوده و وقتی درگیری ها در لیبی و طرابلس اوج می گیرد قذافی ایشان را به یکی از قبایل جنوب لیبی منتقل می کند که از دعواها دور باشد. به رئیس قبیله هم گفته بود که تا اوضاع و احوال این جا را آرام کنم ایشان آن جا باشد. که بعد از آن اتفاقات دیگر تماس با ایشان قطع شد. خانواده امام موسی صدر یکی از احتمالاتی که مطرح می کنند این احتمال است. منتها بر این ادعا هم هیچ دلیلی نیست. مشکل ما این است که در مورد امام موسی صدر کار اطلاعاتی نشد. همان موقعی که در لیبی جنگ بود تمام کشورهای غربی و از همه بیشتر اسرائیلی ها تیم های امنیتی شان را فرستادند و کار استخباراتی می کردند. ما هم باید می فرستادیم. نفرستادیم. نه ما فرستادیم، نه حزب الله لبنان و  نه حرکت امل. آن ها امیدشان به ما بود و نفرستادند و اطلاعاتی نداریم. یک نکته خیلی جالب این که در یک سال گذشته مسئولین سابق لیبیایی در رأسشان سیف الاسلام، پسر قذافی،‌ و آقای عبدالله سنوسی، مسئول اطلاعات لیبی، هیچ حاضر نشدند اطلاعاتی در مورد امام موسی صدر بدهند. مقامات لیبی می گفتند سیف الاسلام هرچه پرسیدیم و می دانست جواب داده حتی آدرس مقادیر زیادی طلای مخفی شده را داده که اگر نمی گفت ما هیچ وقت آن جا را پیدا نمی کردیم. اما در مورد امام موسی صدر هیچ حرفی نزده است. بر اساس این رفتار سیف الاسلام و سنوسی می گویند احتمالاً آقای صدر در قید حیات باشد و دست کسانی باشد که سیف الاسلام به نجات خودش توسط آن ها امید دارد. و چون در این مورد با آن ها هماهنگ نیست حرفی نمی زند که آن ها را لو ندهد. دولت لیبی و مردم لیبی هم خیلی علاقه دارند که ایشان را اعدام کنند.
به هر حال من همیشه این احساس را داشتم که امام موسی صدر مثل سفینه ای است که از حوزه علمیه قم به فضا پرتاب شد و متأسفانه ارتباطش با کره زمین قطع شده و در فضا معلق است و قابل کنترل و هدایت نیست.