ماجرای دختران فراری و پسران معتاد

حکایت دایه‌های دلسوزتر از مادر

- به بچه‌ات می‌گويی: برو هر كاری دلت می‌خواهد  بكن...
- از شوهرت قهر می‌كنی و تحويلش نمی‌گيری...
- با زنت حرف نمی‌زنی و می‌روی دنبال كارهايت...


مردم مهربان(!) ما هم تا می‌بينند بچه‌ای از خانواده‌اش قهر كرده، فوری سراغش می‌روند و محبت می‌كنند و بابت كارهای پيش پا افتاده دو برابر پول تو جيبی پدرش را بهش می‌دهند.
تا می‌بينند مردی را تنها گذاشته و به فكرش نيست، همه محبتشان گل می‌كند و دورش را می‌گيرند و میهمانی و اين طرف و آن طرف می‌برندش و كاری می‌كنند كه هوای برگشتن به سرش نزند.
تا می‌بينند زنی تنها می‌نالد از دست شوهرش كه حرف مرا نمی‌فهمد و فلان و ... همه می‌افتند به دلسوزی و اينكه ما دركت می‌كنيم و ما روشنفكريم و او سنتی فكر می‌كند!
و اين مردم آنقدر مهربانند كه هيچ وقت دلشان نمی‌آيد بزنند توی گوش آن بچه و بگويند برگرد خانه پدر و مادرت. و اين مردم آنقدر با محبتند كه هيچ وقت نمی‌گويند مردی كه زنش را رها كرده ما هم او را رها كنيم تا برگردد.  و اين مردم انقدر با معرفتند كه دلشان نمی‌آيد آن زن تنها را تنها بگذارند و يا هلش بدهند طرف شوهرش.

بله! اين است ماجرای دختران فراری و پسران معتاد و بچه‌های بی‌پدر و مادر.