وهابيت از پيدايش تا امروز
[به مناسبت سالروز تخريب بقاع متبركه بقيع بدست وهابيت]

نویسنده: مصطفی سلیمانی

** درآمد:
براي شناخت وهابيت و آگاهي از خطرات آنها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار دارد.
وهابيت، از فِرق نسبتاً نوپاي اسلامي‏ ست. اين مسلك كه در زادگاه اسلام يعني در عربستان رشد يافته، به دليل پشتوانۀ قوي سياسي و اقتصادي در حال گسترش به ديگر نقاط بلاد اسلام است. از آنجا كه پيروان اين فرقه تنها خود را بر حق دانسته و پيروان مذاهب ديگر اسلامي را كافر و مشرك و خارج از حوزه اسلام مي‏شمرند، اهميت مطالعه و تدقيق در اصول فكري اين مكتب آشكار مي‏گردد.[طوبي كرماني، نگاهي بر وهابيت، مجلۀ مقالات و بررسي ها، ص1] در طول تاريخ همواره انسانهايي كژانديش و خودپسند بوده‏ اند كه براي رسيدن به اهداف‏ مادي و پليد خود همواره اعتقادات و باورهاي مردم ساده‏ نگر را به بازي گرفته اند و گاه با سوء استفاده‏ از اين باورها، لطمه‏ هاي غير قابل جبراني را به جوامع بشري و تمدن انساني وارد كرده‏ اند. در جوامع اسلامي نيز اين عده با استفاده از زور و گاه با تزوير، احساسات پاك و بي ‏آلايش‏ مسلمانان را به باد سخره گرفته و حتي سخنان بي‏پايه و اساس خود را با عنواني اسلامي به جاي‏ اسلام ناب معرفي نموده تا به اهداف پست خود نايل شوند.

** چگونگي شكل گيري وهابيّت:
1- عوامل شكل گيري فرقۀ وهابيت مانند برخي از فرقه‌ هاي ديگر، ريشه در مباني و عملكرد رهبران و بنيانگذاران آن دارد. بر اين اساس لازم است مباني و عملكرد بنيانگذار اين فرقه بررسي شود.
اين فرقه منسوب به «محمد بن عبدالوهاب» است كه در سال 1115، در شهر عُيَينه، از توابع نجد عربستان به دنيا آمد، او فقه حنبلى را در زادگاه خود آموخت و آنگاه براى ادامه تحصيل رهسپار مدينه منوره شد.
او در دوران تحصيل مطالبى به زبان مى آورد كه نشانگر انحراف فكرى او بود به طورى كه برخى از اساتيد او نسبت به آينده او اظهار نگرانى مى كردند.
گفتنى است كه وى مبتكر و بنيانگذار فرقه وهّابيّت نبود، بلكه قرنها پيش از او اين عقايد يا بخشى از آن توسّط برخى از عالمان كج انديش حنبلى مانند «ابن تيميّه»، و شاگردان او اظهار شده بود، ولى باتوجّه به مخالفتهاى صريح علماى اهل سنّت و شيعه در بوته فراموشى سپرده شده بود، و مهمترين كارى كه «محمّد بن عبد الوهّاب» انجام داد اين بود كه عقايد ابن تيميه را به صورت يك فرقه و يا مذهب جديدى در آورد كه با تمام مذاهب چهارگانه اهل سنّت و مذهب شيعه تفاوت داشت.[سيد محمد حسينى قزوينى، وهابيت از منظر عقل و شرع، ص76؛ جعفر سبحاني، آيين وهابيت، ص24]
2- محمد بن عبد الوهاب در بصره هنگام تبليغ از عقايد و افكارش، از سوي مسلمانان طرد شد تا اينكه جاسوس معروف انگليسي به نام «همفر» با وي آشنا شد. همفر در ص 34 كتاب خاطراتش مي‌نويسد: «من در محمد عبدالوهاب، گمشده مقصود خود را يافتم». وي در ص 35 همان كتاب مي‌گويد: «پس از ايجاد شك و ترديد بيشتر در انديشه محمد و القاي انديشه‌هاي خود از تفسير قرآن، به جايي رسيدم كه اندك اندك جامه ايمان را از تن او بيرون كشيدم».[عبد محمد، وهابي ها را اينگونه ديدم، ترجمه ميثم موسائي، ص19] در حقيقت همفر موفق شد با استفاده از ضعف شخصيت محمد بن عبدالوهاب و قدرت ‌طلبي او، بستري براي طرح و اجراي انديشه‌هاي ضد اسلامي خود بيابد.
«همفر» با ايجاد انديشۀ وهابيت به دنبال اهداف زير بود:
1- مسخ چهره اسلام به عنوان دين خشن و بي ‌روح؛
2- تضعيف پيامبر(ص) به عنوان اينكه پيامبر مرده است و نمي‌تواند نقشي داشته باشد؛
3- جسم قائل شدن براي خداوند تبارك و تعالي؛
4- اختلاف بين مسلمانان به خصوص كينه و دشمني با شيعه كه از قرن دهم بر منطقه خليج فارس حكومت مي‌كرد؛
5- حرام دانستن زيارت قبور ائمه و حتي قبر پيامبر(ص).
در نتيجه امروزه نه تنها اهداف همفر در عقايد وهابيت تبليغ مي‌شود، بلكه اساس اعتقادات وهابيت را تشكيل مي‌دهد.
در بُعد حكومت نيز، همفر براي اجرا و پيش برد انديشه محمد ابن عبدالوهاب، گروه تروريستي ايجاد كرد تا هركس با اين عقيده مخالفت كند، با آنها به مبارزه برخيزد و براي توجيه اين رفتار تروريستي و غيراسلامي، اين انديشه را كه در اقوال ابن تيميه وجود دارد مطرح كرد كه هر حاكمي كه بر مردم ولو با زور و قدرت حكومت كند، لازم است از او تبعيت شود.[عبد محمد، وهابي ها را اينگونه ديدم، ترجمه ميثم موسائي، ص21]

** شناخت معرفتي وهابيّت:
1- مكان و فضا و جغرافياي اين مكتب، عربستان است و اين جغرافياي فرهنگي سخت بر چارچوب معرفتي اين مكتب تأثيرگذاشت. عربستان يك كشور پهناور صحرايي است كه فضاي انتزاعي در آن راه ندارد و فضاي حس گرا و احساس گرا بر آن حاكم است. به همين دليل دانش حاكم بر شبه جزيره عربستان ادبيات است.
2- روشنفكري قرن نوزدهم عربستان تحت الحمايه انگلستان به باز توليد فرهنگ عربستاني در قالب دين اهل سنت، پرداخته است و روش شناسي اين بازتوليد در قالب تحويل و تقليل تسنن به دين يهود انجام پذيرفته (پروستانتيزم اسلامي تسنني) يا قوالب تفسير بنيادگرايي يهودي براي تفسير اسلامي سني به كار برده شده است، مانند تفسير يهود تشيع در قالب بهائيت در قرن نوزدهم كه پروتستانيزم شيعي نام دارد.
3- به همين دليل، وهابيت در نقاطي رشد مي كند كه حالت قبائلي و صحرايي داشته باشد؛ مثل پاكستان و افغانستان، چون فقط در اين فضاهاي سنتي است كه قدرت باز سازي و بازتوليد خود را دارد و در فضاهاي شهري و يا غير قبائلي رشدي ندارد.
4- وهابيت چون بيابان گرايي را محور جغرافياي فرهنگي خود قرار مي دهد، بر فرهنگ شهري مي تازد و اين را با شعار زهد و سادگي و غيره عجين مي كند كه بعد مذهبي به آن مي بخشد، ولي در قالب نظريه ابن خلدون كه همين كوچ نشينان بريك جانشينان را ترسيم مي كند، مي گنجد.
5- وهابيت، يعني تبديل اهل سنت به يك مكتب، يا به عبارتي سني ايسم كه سعي مي كند، براساس آموزه هاي اهل سنت مكتبي بنا كند كه در مسائل دروني و بروني انسان نظريه سازي كند ومثل همۀ مكاتب، داراي يك سير تاريخي در مفهوم سازي است كه يافتن ريشه هاي تاريخي و جغرافياي اين مكتب بسيار ضروري است.
6- وهابيت يك نوع سكولاريسم زهدگرا را در بطن خود دارد؛ پس هرگونه معناي فرامادي حاكم بر زندگي دنيوي را نفي مي كند و فقط زهد را ترويج مي نمايد و يك زهد خشك و مناسكي را حاكم مي كند؛ پس با هرگونه ولايت و عرفان مخالفت كرده، نوك مخالفت را متوجه هرگونه معناگرايي غيردنيوي به عنوان شرك كرده، نوعي توحيدگرايي غيرمعناگرا را ترويج مي كند.
7- مخالفت با شيعه و تشيع در همين قالب است، چون شيعه يك توحيدي ولايت مدار و معناگرا دارد كه تار و پود زندگي دنيوي و اخروي را مي پوشاند. وهابيت معناگرايي استدامه يافته از دنيا تا آخرت را نفي مي كند و فقط به آخرت عملگراي قيامتي اعتقاد دارد؛ به همين دليل بايد گفت كه اين مكتب به نوعي خشونت عملگرا و زندگي خصوصي و عمومي معتقد است و اگر شكل حكومتي به خود بگيرد، حكومتي بسيار خشن خواهد بود.[ابراهيم فياض، شناخت معرفتي وهابيّت، پگاه حوزه: ۱۳۸۳، شمارۀ ۱۴۷]