تربیت همراه با سنگ‌دلی؛ تربیت زرافه‌ای!

تربیت زرافه‌ای!

زایمان زرافه سرپایی است. اولین اتفاقی که برای نوزاد می‌افتد، این است که از یک فاصله تقریبا دو متری به زمین سقوط می‌کند. حیوان بیچاره همان طور که گیج می‌زند، سعی می‌کند تا بر روی چهار پایش محکم بایستد، اما مادرش در این جا رفتاری عجیب دارد: او ضربه‌ای سبک زده و نوزاد مجدد بر زمین می‌افتد. بار دیگر تلاش می‌کند تا بر روی پاهایش بایستد و برای بار دیگر تعادلش را از دست داده و سقوط می‌کند.
این عمل چند بار تکرار می‌شود، تا این که نوزاد دیگر خسته شده و موفق نمی‌شود بر روی پاهایش بایستد. این کار بارها تکرار می‌شود تا زمانی که نوزاد بتواند تعادلش را حفظ کند.
توضیح این کار ساده است: زرافه مادر، برای فرار از مقابل جانوران درنده، اولین درسی که به فرزندش می‌دهد، سریع از جای خود بلند شدن است. این سنگدلی و سخت گیری ظاهری مادر در این جا به همراه حمایت کامل، این حرف را می‌کند که: «گاهی اوقات برای تعلیم و آموزش امری مهم، بایستی کمی خشونت نیز به کار برد.»

__به توصیه یکی از دوستان افزوده گشت!____________________________
پ ن پ: البته دست نگه دارید، این مطلب قابل الگوبرداری نیست، زیرا:
اولاً: نقش مادر با دیگران بحثی کاملاً متفاوت است.
دوماً: زرافه حیوان است!!

لبخند رياضی

لبخند رياضی

 دو خط موازي زاييده شدند، پسركي در كلاس درس آنها را روي كاغذ كشيد: آن وقت دو خط موازي چشمشان به هم افتاد و در همان يك نگاه قلبشان تپيد و مهر يكديگر را در سينه جاي دادند خط اولي نگاهي پر معنا به خط دومي كرد و گفت: ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ….خط دومي از هيجان لرزيد خط اولي گفت: و خانه اي داشته باشيم دنج كاغذ من روزها كار مي كنم مي توانم خط كار يك جاده متروك شوم يا خط كنار يك نردبان خط دومي گفت: من هم مي توانم خط كنار يك گلدان چهار گوش گل سرخ شوم يا خط كنار يك نيمكت خالي در يك پارك كوچك و خلوت!چه شغل شاعرانه اي در همين لحظه معلم بلند فرياد زد دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند .

  و بچه ها تكرار كردند ...   
 
 

داستان کوتاه (طمع دکتر)

داستان کوتاه (طمع دکتر)

پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت

با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این بچه برسید.

بچه ماشین بهش زد و فرار کرد.

پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید.

پیرمرد: اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.

خواهش می کنم عملش کنید من پول و تا شب براتون میارم

پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید.

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت:

این قانون بیمارستانه. باید پول قبل از عمل پرداخت بشه.

صبح روز بعد…

همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروزش می اندیشید